نقدی بر فیلم بانوی انتقام

هم‌ذات پنداری با انتقام گیرندگان!

زنان گروه انتقام ،اولین و آخرین ضربه را به قاتلی می‌زنند که تنها یک جمله به یکی از آنان گفته: «تو زن خوبی هستی![پس نباید به من صدمه بزنی]» زنهایی که دیگر نمی‌خواهند خوب و مورد پسند باشند.


نام فیلم در همان ابتدا مشخص می‌کند که با یک ضد قهرمان زن مواجه هستیم. با شروع تیتراژ و پیچک‌هایی که در تن زن می‌پیچد و گل می‌دهد، به رگ پر خون تبدیل می‌شود و به شیرینی و نان (جسم و جان مسیح) بدل می‌گردد، تصور بیننده از زن فیلم، شکل می‌گیرد.

در زمستانی سرد و بدون برف، در میان موزیکی فالش و گوش آزار، توسط زنان و مردانی ملبس به لباس بابا نوئل زنی با پیراهن تابستانی و موهای بلند از زندان خارج می‌شود. زنی که قبلا اسم و صفت او را از یکی از بابا نوئل‌ها شنیده‌ایم؛ «گیوم جائه خوش قلب». اولین جمله‌ای که مرد کشیش به زن می‌گوید این است که آیا لباس‌های زمستانی که فرستاده به دست زن نرسیده و ما در اکتِ زن یک “نه” می‌بینیم و در اقدام بعدی کیک توفو را که نشانه دوری از گناهی است که فرد به خاطرش زندان رفته، بدون آنکه بخورد به زمین می‌اندازد.

یک “نه” عملی دیگر به مردی که او را آنگونه که قبلا تصور کرده، انتظار دارد. لباسی از پاکی و قدیسی که در طی سیزده سال زندان توسط کشیش به تن زن پوشانده شده و زن زندانی با زیرکی این قالب را پذیرفته است. در پوشش همین زیرکی، زنی را در زندان به تدریج کشته و هیچ آسیبی به لقب “خوش قلب” اش وارد نیامده. زنی که از نوجوانی نیاموخته بوده که “نه” بگوید و در نتیجه در نوجوانی باردار شده، «نه» نگفته و مورد سوءاستفاده یک قاتل قرار گرفته، «نه» نگفته و فرزندش را دیگران برده‌اند، «نه» نگفته و سیزده سال زندان رفته. و حالا می‌خواهد «نه» بگوید. به کشیشی که او را در قالب و لباس مورد نظر خودش می‌خواهد، هر چند منطقی و مطابق فصل. نه بگوید به صاحب شیرینی فروشی که او را با این آرایش، عجیب می‌داند، و “نه” بگوید به قاتل تمامیت خواهی که در اولین جمله‌اش به زن می‌گوید، این چه قیافه‌ای است که برای خودت درست کردی.(اشاره به سایه چشم قرمز زن‌) این نه شامل دوستان هم‌بندی او هم می‌شود. هر کدام از این زن‌ها رستگاری خود را در کمک به این زنی می‌بینند که تطهیر واقعی خود را در انتقام می‌بیند.

همچنین شامل زنان گروه انتقام که اولین و آخرین ضربه را به قاتلی می‌زنند که تنها یک جمله به یکی از آنان گفته: «تو زن خوبی هستی![پس نباید به من صدمه بزنی]» زنهایی که دیگر نمی‌خواهند خوب و مورد پسند باشند. می‌خواهند آرایش‌های غلیظ مورد علاقه‌شان را داشته باشند(سایه چشم قرمز)، می‌خواهند کفش و لباس مورد علاقه‌شان را بپوشند،( کفش قرمز و لباس‌های چرم) و شبها دیر وقت به خانه بیایند بدون نیاز به پاسخگویی به کلیسا و کشیشی که منتظر است. کشیشی که بعد ناامیدی از قدیس دست پرورده‌اش، او را به قاتل داستان می‌فروشد.

بانوی انتقام به هدفش می‌رسد. سایه چشم قرمزش را پاک می‌کند، موهایش را در برف رها می‌کند و در سپیدی برفی که دارد همه چیز را سفید و پاک می‌کند، در میان موسیقی فاخر کلیسا و بخشش فرزندی به دامان بازگشته، سر در کیک توفو سفید فرو می‌برد.  آیا زن همچنان مستقل باقی می‌ماند؟ مرد جوان پس زمینه که بی‌توجه به مادر و دختر سرش را رو به آسمان بلند کرده و برف می‌بلعد، خطر را زنده نگه می‌دارد.

هم‌ذات پنداری با انتقام گیرندگان

پارک چان ووک کارگردان نسل نو سینمای کرۀ جنوبی، فیلم همدردی با بانوی انتقام جو را در سبکی پیرو فیلم‌های کوئینتین تارانتینو و به خصوص فیلم “بیل را بکش” او ساخته است. این ادعا در خلال فرم نوآورانه و کمی پیچیدۀ فیلم و نحوۀ شخصیت پردازی و شکل رفتار، گفتار و واکنش های کاراکترهای فیلم به خوبی مشهود است. فیلم اثری دربارۀ تاثیر نفرت و انتقام بر آدم‌های جامعۀ بیرحم امروز است. فیلم داستان دختری به نام گوئم جا لی (لی یونگ آئه) است که به جرم قتل پسری نوجوان به تحمل سیزده سال حبس محکوم می‌شود. اما در واقع او بی‌گناه است و قاتل اصلی معلمی به ظاهر موجه به نام بائک (چوی مین شیک) است که لذتی سادیسمی در ربودن و قتل خردسالان و نوجوانان و اخاذی از خانوادۀ قربانیانش دارد. بائک تهدید می‌کند که اگر گوئم جا چیزی از این ماجرا به زبان آورد، دختر خردسال او را می‌کشد. گوئم جا مرارت‌های هولناک دوران زندان را تحمل می‌کند و با انگیزه‌ای قوی برای انتقام از بائک، به دامان اجتماع پلید بازمی‌گردد. البته روند تسلسل سکانس‌ها و نحوۀ روایت فیلم به این منوال نیست و پارک چان ووک مرتب تماشاگرش را از زمان حال به دوران گذشته می‌برد و می‌آورد و حتی در معرفی زندانیان از فرم روایی فلاش بک در فلاش بک استفاده می‌کند.

شاید فیلم تا نیمۀ داستانش، از نظر تماشاگر علاقه مند به روایت‌های خطی کمی گنگ و گیج کننده به نظر برسد. ولی اگر حوصلۀ دیدن فیلم را داشته باشید آنگاه با یک فصل معرکۀ انتقامی روبرو خواهید شد که مخاطب را ناخواسته به داخل فضای فیلم پرتاب می‌کند. کارگردان در اینجا سعی داشته است تا انتقام را به سبک و سیاق مراسم آئینی نشان دهد و البته در این عرضۀ چشمگیر قرار نیست برای این تقاص پس گرفتن که ناشی از کینه و خشم قهرمان داستان است، تقدس زایی کند. او با تاکید بر جزییات هولناک مجلس سراسر خون و وحشت انتقام، رویۀ منفی و تاریک این عمل را نشان می‌دهد و شاید تفاوت این اثر با فیلم‌هایی از جنس “بیل را بکش” در این باره باشد.

گوئم جا که نمی‌تواند پس از به دام انداختن محبوب مغضوبش، او را شکنجه و آزار دهد و به آرزوی سیزده ساله‌اش جامۀ عمل بپوشاند، از خانواده‌های مقتولین دعوت می‌کند تا به ساختمان مخروبۀ محل نگهداری بائک بیایند. گوئم جا در آنجا فیلم‌هایی که بائک از نحوۀ اذیت و آزار و اعدام خردسالان مقتول گرفته، برای این انسان‌های زخمی نمایش می‌گذارد تا بغض و خشم فرو خورده‌شان را بیدار کند. آنها پس از به نتیجه رسیدن در مذاکره بر سر سرنوشت قاتل عزیزان‌شان، تصمیم می‌گیرند که خود دست به کار شوند و عدالت را برقرار کنند. در اینجاست که کارگردان با هوشمندی معانی قراردادی، کلیشه‌ای و جهان شمول را از عدالت به زیر سوال می‌برد. تماشاگر در همدردی با اعضای خانوادۀ مقتولان حق را به آنان می‌دهد تا دست به چنین عملی بزنند و در عین حال آنها را انسان‌هایی بینوا می‌پندارد که بی‌آنکه خود بخواهند قانون را به دست فراموشی سپرده‌اند و آلت دست گوئم جا شده‌اند. هر یک از آنان غم و اندوه دل‌هایشان را با وارد آوردن ضربه‌ای بر بائک اندکی تسکین می‌دهند و طبق برنامه‌ریزی گوئم جا هرکدام سهمی مساوی در به پایان رساندن این انتقام آیین‌وار و در نهایت دفن جسد بائک دارند.

در واقع کارگردان آرزوی قهرمانش را با حوصله عملی می‌کند (گوئم جا در بخشی از فیلم می‌گوید که دوست دارد تمام مراحل این اقدام زیبا باشد!) لی یونگ آئه در ایفای نقش زن قهرمان داستان استادانه ظاهر می‌شود و گذشت زمان و پروسۀ تغییر روحی شخصیت دختری دبیرستانی و معصوم را، که روزگاری پاکی و عفت خود را از دست رفته دیده بود و به دامان معلمی عقیم و سادیسمی پناه آورده بود، به زنی که در پایان فیلم و در فصل انتقام بیشتر به هیولایی شبیه است، به خوبی نشان می‌دهد. با این حال فیلم از لحاظ شخصیت پردازی کاراکترهای فرعی چندان موفق نیست.

در مورد شخصیت بائک ضعف در پردازش کاراکتر خودنمایی می‌کند. کارگردان نه به خط کشی‌های ذهنی بینندگان فیلمش که تشنۀ کلیشه‌ها و منتظر دیدن یک بدمن تمام عیار و تک بعدی هستند، پاسخی درخور می‌دهد و نه به شکلی کامل سعی در به رحم آوردن دل مخاطب در فصل زجر کشیدن قطب منفی ماجرای فیلمش می‌کند. با توجه به نشانه‌های ارائه شده به وسیلۀ کارگردان، به نظر می‌رسد شخصیت پسر قناد جوانی باشد که روح پسر مقتول در او حلول کرده است، چون گوئم جا به او توجه خاصی دارد و حتی در جایی اشاره می‌کند که اگر مقتول زنده بود، اکنون سن و سال او را داشت.

شخصیت‌های داخل زندان که پس از آزادی گوئم جا، با آنها و گذشته‌شان آشنا می‌شویم، نقش چندانی در روند داستان بازی نمی‌کنند و بخشی عمده از فیلم به روابط آنان با قهرمان در دوران محکومیت می‌گذرد و به جز آن زن و شوهر سارق سایر این افراد کاری از دستشان بر نمی‌آید. اما نباید از این نکته گذشت که در دنیای چنین آثاری منطق عالم کسل کنندۀ پیرامونمان جایی برای حکمفرمایی ندارد و همه چیز در خدمت فرم ساختارشکن و مدرن خالق فیلم قرار دارد.

اولین جمله‌ای که مرد کشیش به زن می‌گوید این است که آیا لباس‌های زمستانی که فرستاده به دست زن نرسیده و ما در اکتِ زن یک “نه” می‌بینیم و در اقدام بعدی کیک توفو را که نشانه دوری از گناهی است که فرد به خاطرش زندان رفته، بدون آنکه بخورد به زمین می‌اندازد.

شاید فیلم تا نیمۀ داستانش، از نظر تماشاگر علاقه مند به روایت‌های خطی کمی گنگ و گیج کننده به نظر برسد. ولی اگر حوصلۀ دیدن فیلم را داشته باشید آنگاه با یک فصل معرکۀ انتقامی روبرو خواهید شد که مخاطب را ناخواسته به داخل فضای فیلم پرتاب می‌کند.

نام فیلم: بانوی انتقام (Lady Vengeance)

ژانر: درام، جنایی، مهیج

کارگردان: پارک چان-ووک

بازیگران: لی یونگ آئه، چویی مین-سیک، کیم شی-هوو، بو سئون-کیم

سال تولید: ۲۰۰۵

زبان: کره‌ای

امتیاز آی ام دی بی: ۷,۶/۱۰

روشنک نخعی

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است