داستان انیمیشن کوتاه کودک از نظر سادگی به حکایتهای قدیمی و افسانههای محلی شباهت دارد.
آثاری که سعی در نشان دادن گذر عمر یا زمان را دارند، نهتنها در دنیای انیمیشنها، بهخصوص انیمیشنهای کوتاه، کم نیستند بلکه باید پا را از این جمله فراتر بگذاریم و اذعان کنیم که کمتر شکل روایتی وجود دارد که بتواند چنین مسئلهی مهمی را به خوبی انیمیشن نشان دهد. یکی از دلایلی که باعث میشود سفر گهواره تا گور انسان صحنهی نمایشی به قدرت انیمیشن نداشته باشد، نبودن مانع یا چالش خاصی برای بالاتر بردن و نهایتا پیر کردن چهرههاست؛ در فیلمهای لایو اکشن، یافتن افرادی از نسلهای مختلف که چهرههایی شبیه به هم دارند، خود چالشی است که تاثیری بسزا در اثر میگذارد، و در سوی دیگر ماجرا، استفاده از طراحی کامپیوتری یا گریمهای سنگین برای نشان دادن افزایش سن در چهرهی بازیگران، خیلی از اوقات نتایج مطلوبی به همراه ندارد. تعداد انیمیشنهایی که داستانی با محوریت گذر عمر را روایت میکنند آنقدر زیاد است که میتوانیم ادعا کنیم این مضمون خود به یک ژانر مجزا تبدیل شده است. انیمیشن سازان مختلف با دیدگاههایی متفاوت به این مسئله نزدیک میشوند، ازاینرو ما با آثار مختلفی با چنین داستانی مواجه هستیم که هیچ یک شباهت چندانی به دیگر آثار ندارند؛ برای مثال، انیمیشن (گوزن عقاب) ساختهی مایکی پلیز، بر حس اضطراب و نگرانی از گذر ناگزیر زمان تمرکز میکند و (یک زندگی مجرد) اثر جاب، جوریس و ماریک، از دل گذشته، حال و آیندهی زندگی یک زن، یک کمدی نامعقول بیرون میآورد.
( کودک)،انیمیشن کوتاه این هفته، نیز اثری است دربارهی عمر که سعی دارد نگاه و روایتی متفاوت را از این مسئله به مخاطب ارائه دهد.
آتشی سوزان فضای تاریک درون کلبهای کوچک را روشن نگاه داشته است و در گوشهای از این کلبه، نوزادی سوختن هیزمها و سرکشیدن شعله تا سقف را تماشا میکند. بعد از خاموش شدن آتش، غریزهی کودک وی را وادار میکند که پا را از خانه بیرون بگذارد و بهدنبال هیزمی برای آتشش بگردد. همین ماجرای ساده آغازگر فیلمی ۹ دقیقهای از ایرینگ فریتگ و ویکتور استیکل آلمانی، فارغ التحصیلان آکادمی فیلم سازی (بادن-وورتمبرگ) است که با روایتی آرام و متین سعی در نشان دادن چرخهی کلی زندگی را دارد.
در این ساختهی فریتگ و استیکل (که البته نباید نقش پر رنگ لینوس استتر در نوشتن داستان کودک را نیز نادیده گرفت)، گذر عمر به شکل عمری بسیار طبیعی نمایش داده شده؛ گذر عمر به قدری در کودک طبیعی است که اصلا نمیتوان آن را از طبیعت تمیز داد یا آن را اتفاقی نامربوط و بیرون از مکان در محیط تعبیر کرد. در صحنههای ابتدایی کودک، کودک به محیطی یکپارچه سفید وارد میشود که جز جنگلی از درختان عجیب و غریب، نشانی دیگر از حیات به چشم نمیخورد. او شروع به ریشه کن کردن تک تک درختان این جنگل میکند و جایی در میانهی راه، متوجه میشود که حالا قویتر و بزرگتر از گذشته است و میتواند ریشهی غول پیکرترین درختان این جنگل را از خاک بیرون بکشد. وقتی او تمام درختان جنگل را از ریشه بیرون میکشد، دیگر به سنین کهن سالی پا گذاشته است. اینجا است که حالا او پیر و درمانده، سعی میکند حاصل تمام تلاشهایش در طول زندگی را با خود به کلبهاش ببرد، اما این امر به این سادگیها محقق نمیشود. در حین حمل الوار به سمت خانه، برف شروع به باریدن میکند و شخصیت اصلی داستان را که حالا پیرمردی مسن است، به یاد خاطرات دوران کودکیاش درکنار شعلههای آتش و خاکسترهای آن میاندازد. در این لحظه، رنگ سیاه بار دیگر قاب تصویر را فرا میگیرد و چرخهی فیلم کامل میشود.
داستان انیمیشن کوتاه کودک از نظر سادگی به حکایتهای قدیمی و افسانههای محلی شباهت دارد؛ روند کودک ممکن است بینندگان را به یاد انیمیشن کوتاه (مردی که درخت کاشت)، ساختهی فردریک بلک، بیاندازد که خود براساس داستانی قدیمی ساخته شده است، البته با این تفاوت که این دو اثر در روایت در خلاف مسیر یکدیگر حرکت میکنند. در انیمیشن کودک پیامی محیطی در بطن داستان روایت میشود، اما اثر سعی ندارد لقمه را جویده شده در دهان مخاطب بگذارد. بهطور کلی میتوان گفت باوجود تغییر قاب تصویر و تمامی برشها و سیاهیها، فیلم در یک سکانس روایت میشود؛ در این اثر از تدوینی حداقلی استفاده شده و کودک، شخصیت اصلی داستان، دربرابر چشمان ما بزرگ میشود. در این فیلم چیزی جز صداهای محیطی و موسیقی امبینت به گوش نمیرسد و همین عدم وجود دیالوگ باعث میشود انیمیشن درکنار عرضهی خود به مخاطبینی جهانی، بیشتر و بیشتر ذهن بینندگان را درگیر شیوهی روایت تصویری متفاوت و عجیب خود کند.
از نظر بصری انیمیشن کودک ممکن است به ذائقهی هر کسی خوش نیاید و حتی بهدلیل پالت تک رنگ استفاده شده، پس زمینهی خالی درخشان و سبک طراحی خاصش باعث اضطراب و در نتیجه زده شدن مخاطب از اثر شود، بااینحال نمیتوان انکار کرد که این اثر بهعنوان انیمیشنی تجربی، کار خود را در ارائهی سبک طراحی بصری جدید و اسرار آمیز بسیار خوب و قابل تحسین انجام داده است. تصاویر مفهومی اولیهی این انیمیشن در ابتدا توسط توبایس تربلجر بهصورت دستی و دو بعدی کشیده شدند و سپس فریتگ و استیکل آنها را به وسیلهی طراحی کامپیوتری بهصورت سهبعدی درآوردند. آنها در این رابطه میگویند:بزرگترین چالش ما این بود که بدون کشیدن یک خط بهصورت دستی، اثری خلق کنیم که انگار تماما توسط دست کشیده شده است.
انیمیشن کودک با استفاده از نرمافزار Maya ساخته شده است؛ سازندگان اثر بیشتر شکل نهایی ساختهی خود را مدیون دستکاریهای دقیقه نودی هستند که در Maya انجام دادهاند. باوجود شکل گیری نهایی تمام دیجیتالی این انیمیشن، سازندگان تصمیم گرفتند برای اضافه کردن بافت به تصویر، جوهر به آن اضافه کنند. این اقدامات باعث شد که حرکات دوربین در اثر بسیار پویاتر باشد و تغییرات شخصیت، بدون لطمه زدن به طراحیهای اولیه، بسیار خوب و روان انجام شود.
ثبات قدم و صداقت روایت کودک را باید قویترین نکتهی آن خواند. این اثر بهعنوان یک فیلم دانشجویی، برخلاف دستهی کثیری از آثار مشابه، در دام عدم کنترل ضرب آهنگ روایت یا داستان سرایی واضح و کسل کننده نمیافتد. تنها چیزی که ممکن است باعث شود که از تماشای این فیلم خوب کوتاه صرفنظر کنید، سبک طراحی تجربی جدیدی است که این اثر به شما ارائه میکند، بااینحال بد نیست هرز چند گاهی پا را از منطقهی امن خود بیرون بگذارید و به آثاری این چنینی فرصت بدهید ذائقهی شما را به چالش بکشند. به نظر میرسد قرار نیست کودک آخرین همکاری بین فریتگ و استیکل باشد و این دو انیمیشن ساز جوان آلمانی هماکنون در حال جمع آوری بودجه برای ساخت اثر بعدی خود هستند.
منبع:زومجی
There are no comments yet