فیلم «باربی» بهترین تبلیغ عروسک باربی در تاریخ شرکت«ماتل»و ضعیفترین اثر کارنامهی گرتا گرویگ در مقام کارگردان است.
کاش همیشه میشد با ارجاع دادن به ماتریکس و درآوردن ادای کوبریک، یک فیلم سینمایی خوب ساخت. اصلا کاش پیروی از یکسری از الگوهای روز کاری میکرد که هر فیلمی بتواند عالی باشد. در آن صورت واقعا خوش میگذشت. اینگونه هر کسی دوربین خود را برمیداشت، نگاهی به فهرست متریالهای مورد نیاز میانداخت و یک فیلم سطح بالا را تحویل میداد. ما هم هر سال یکمشت فیلم مهم و ماندگار میدیدیم.
چرخ سینما به این شکل نمیچرخد.
هرچهقدر که ماهیت هنریِ سینما فرمولپذیر نیست، ماهیت صنعتی فیلمها پر است از حقههای اثباتشده. رفرنسهای فراوان یک فیلم به آثار معروف، تضمینکنندهی کیفیت آن نیستند، اما شانس اثر برای معروف شدن در اینترنت را بهلطف ویدیوهای «بررسی ایستراگ» افزایش میدهند. انتخاب بازیگرهای معروف بین مخاطبان جوان نمیتواند تضمینکنندهی کیفیت باشد، ولی نگاههای زیادی را به سوی فیلم میآورد. سکانسهای تند با جهتگیریهای اجتماعی مشخص در یک فیلم هم لزوما نمیتوانند آن را عمیق کنند، ولی باعث میشوند که خیلیها در دنیای امروز بهخاطر فیلم سر یکدیگر داد بزنند. بالاخره بسیاری از افراد بیطرف هم صدای فریادها را میشنوند و به سمت محل دعوا میروند تا ببینند چه خبر است.
باربی طراحی صحنهی مناسبی دارد. جلوههای بصری فیلم در برخی از سکانسها میتوانند خلاقانه و جذاب به نظر برسند. فیلم با اینکه استفادهی زیادی از یک رنگ بهخصوص میکند، طیف رنگی وسیعی را پوشش میدهد و از این نظر چشمنواز است. از لحاظ اجرایی میتوان آن را چند مرتبه ستایش کرد. چون تیم سازنده حتی روی جزئیاتی مثل حرکت داده شدن باربیها در باربیلند مانند حرکت داده شدن عروسکها توسط بچهها در دنیای واقعی هم فکر کرد.
چرا احتمالا حوصلهی خواندن پاراگراف بالا را ندارید؟ چون یا همان دعوا را دیدهاید یا حداقل صدایش را شنیدهاید. ناگهان نوشتن دربارهی بافت تصویری فیلم که اصولا باید در نقد سینمایی بررسی شود، برای عدهای بیجا به نظر میرسد.
بزرگترین اشتباه در بررسی محصولی مثل فیلم باربی میتواند نگاه بالا به پایین باشد. چون این اشتباه به سرعت نقد سینمایی را تبدیل به یک متنِ نابینا میکند؛ متنی که ناخواسته به سمت انکار اتفاقات رقمخورده توسط فیلم میرود، خودش را چراغ راه میداند و استقبال گسترده از اثر را مثلا به کجفهمی مخاطب عام نسبت میدهد؛ درحالیکه برخی از بزرگترین دلایل موفقیت مالی فیلم باربی و تحسین شدن آن توسط بسیاری از تماشاگرها، دقیقا از جمله دلایل شکلگیری اشکالات هنری و مفهومی آن نیز هستند. اگر تاثیر منفی آنها روی کیفیت هنری باربی و تاثیر مثبتشان قدرت فیلم بهعنوان یک بلاکباستر را نبینیم، نمیتوانیم ارزیابی دقیقی از اثر داشته باشیم.
البته که معروف بودن برند و قدرت کمپین تبلیغاتی فوقالعاده هم نقش زیادی در پرمخاطب شدن باربی داشتند. اما درنهایت ما با یک فیلم سر و کار داریم که حاصل انتخابهای سازندگان است؛ هم عدم تعادل لحنش تقصیر سازندگان است و هم سرگرم شدن موقتی خیلیها با آن نتیجهی تصمیمات سازندگان است.
بهعنوان بینندهای که بارها گرتا گرویگ را در مقام یک هنرمند تحسین کرده، بیشتر از همه از این ناامید شدم که او در باربی پیرو جهانبینی مشخصی نیست. ادایش را زیاد درمیآورد. یکی به میخ میزند و یکی به نعل. انقدر دوست دارد همهی ترندهای محبوب این روزها را پوشش دهد که یادش میرود فیلم باید یک حرف اصلی برای زدن داشته باشد. انقدر شیفتهی جلوهی مظلوم فلان کاراکتر الف و تصمیم بزرگ کاراکتر ب است که فراموش میکند خطوط داستانی آنها باید با هم جور دربیاید.
حتی لحن فیلم هم چنین وضعیتی دارد. فیلم «باربی» به نویسندگی نوآ بامباک و گرتا گرویگ در بسیاری از سکانسها میخواهد مناسب تمامی سنین باشد و فقط شوخی کند، اما در بسیاری از سکانسها هم یادش میآید که پیامهایی بزرگسالانه دارد. فیلمساز سعی کرده این تغییر لحنها را پشت اجرای اغراقآمیز بازیگرها و مخصوصا مارگو رابی پنهان کند. گاهی موفق میشود.
برای نمونه بیان یک جملهی جدی با کلمات قلمبهسلمبه از زبان باربی میتواند بهعنوان یک اِلِمان کمدی مورد استفاده قرار بگیرد و عدهای از تماشاگرها را بخنداند. اما وقتی جلوتر میرویم و دیالوگهای خشمگینانهتری را میشنویم که دقیقا راجع به دنیای واقعی بحث میکنند، دیگر خبری از شوخی و خنده نیست. قدم به قدم تضادهای محتوایی فیلم برای مخاطبی که بخواهد به آنها توجه کند، واضحتر میشوند.
مسئلهی فیلم باربی آنچنان شعارزدگی نیست. این فیلم نمیداند که میخواهد دقیقا چه حرفی بزند. اگر بحث فقط راجع به حمایت از حقوق زنان باشد، فیلمزنان کوچک به کارگردانی گرتا گرویگ به مراتب حرفهای جدیتری در این زمینه دارد و دقایق بیشتری را به بیان آنها اختصاص میدهد. گرویگ در فیلم زنان کوچک انقدر با ظرافت با منبع اقتباس کار کرد که حتی دقایقی که بهصورت مستقیم به دغدغههای واقعی بسیاری از بانوان میپرداختند، ماهیت انسانی هم داشتند و به کارکرد فراجنسیتی رسیدند.
گرویگ از تجربهها و نگاه شخصی بهره برد تا در فیلم«خانم برد» با محوریت یک دختر و تمام دغدغههایش، آشفتگی بسیاری از انسانها در روزمرگیهای ساده را نشان دهد. لیدی برد هم در برخی از دیالوگها عملا بهصورت مستقیم با مخاطب دربارهی مسائل روز حرف میزد. اما حتی یک پسر از یک فرهنگ متفاوت هم میتوانست دغدغههای کریستین را بفهمد و با کاراکتر احساس همبستگی کند.
گرتا گرویگ هم در فیلم«خانم برد» و هم در فیلم«زنان کوچک»میدانست که میخواهد چه حرفی را به چه شکلی بزند. آن فیلمها تعادل لحن داشتند و تغییر موضع نمیدادند. البته که آنها هم از سوی بعضیها برچسب «فیلم شعاری» خوردند، ولی حتی به نظر مخالفها هم حداقل از ابتدا تا انتها داشتند یک شعار مشخص را سر میدادند.
متاسفانه یکی از آفتهای بحث در رابطه با آثار پرمخاطبی که در اصل توسط زنان یا با محوریت کاراکترهای زن ساخته شدهاند، همین است که بعضیها به سرعت با عصبانیت میخواهند بفهمند که آیا این اثر شعار میدهد یا نه. اما نباید فراموش کرد که فیلم هم مثل هر اثر هنری دیگر، خالق دارد. خالق اثر حق دارد حرفها و باورهای خود را در آن به مخاطب انتقال دهد. مخاطب هم حق دارد آنها را بپذیرد یا پس بزند.
پس اگر با اصل حرف فیلم مشکل داریم، در حقیقت از جهانبینی فیلمساز متنفریم. اما وقتی میگوییم که فیلم از پس بیان حرف خود برنیامد یا اصلا نمیدانست که چه میخواهد بگوید، واقعا مشغول بررسی فیلمنامه شدهایم.
موزیک ویدیو عروسک باربی از گروه آکوا که در سال ۱۹۹۷ پخش شد، جلوتر از فیلم باربی به کارگردانی گرتا گرویگ است؛ چه از نظر سرگرمکنندگی و چه از نظر وارد کردن نقد جدی به برند پرطرفدار باربی. نه! اینجا مشغول بررسی دقیق یک موزیک ویدیو ۳ دقیقهای در مقایسه با با یک فیلم تقریبا ۲ساعته نمیشویم. فقط جالب است که وقتی هنرمند میداند دقیقا میخواهد چه چیزی را به چه شکلی و به چه کسی بگوید، هم تاثیرگذارتر حرف میزند و هم جذابتر.
فیلم باربی چند مرتبه به فیلم باربی خیانت کرده است. حتی سکانسهایی که میتوان برداشتهای متفاوتی از لحن آنها داشت، مورد خیانت قرار میگیرند. چون هر برداشتی که از یک سکانس مهم داشته باشید، با بخشی از فیلم جور درنمیآید. مثلا در ابتدای فیلم عملا یک تبلیغ چند دقیقهای خوشساخت با محوریت باربی داریم که نقش کلیدی این عروسک در تکامل دخترهای جهان را به تصویر میکشد.
داریم دربارهی سکانسی حرف میزنیم که با آن وارد جهان این فیلم سینمایی شدیم. اگر آن را بهعنوان پارودی و طعنهای به تبلیغات عروسک باربی ببینید، فیلم در بلندمدت به مشکل میخورد. چرا که در بسیاری از دقایق به بهترین شکل ممکن باربی را ستایش میکند. اصلا یکی از نقاط عطف فیلم مربوطبه این است که هر نوعی از باربی میتواند در جهان وجود داشته باشد و هر دختر یا زنی میتواند یک باربی مناسب خود را بگیرد. اثری که گرویگ تحویل داده، اصلا یک نقد جدی و کامل به جریانسازیهای شرکت Mattel نیست. پس اگر سکانس آغازین را پارودی بدانیم، با بسیاری از بخشهای فیلم تضاد دارد.
اگر این سکانس را جدی به شمار بیاوریم، باز هم به بسیاری از بخشهای فیلم نمیخورد. چهطور فیلمی که از همان ابتدا میخواهد به تاثیر ابزار سرگرمی روی روحوروان بچهها بپردازد، انقدر میتواند پر از سکانسهای پیش پا افتادهای باشد که صرفا برای سرگرم کردنِ کوتاهمدت ساخته شدهاند؟
این بحثها دربارهی ناهماهنگی سکانسهای باربی را نمیتوان نتیجهی بیش از حد جدی گرفتن فیلم دانست. این فیلم نه یک بار، بلکه بارها التماس میکند که جدی گرفته شود؛ چه وقتی مونولوگ بلند یک شخصیت فرعی دربارهی جایگاه زن در جامعه را میشنویم و چه وقتی که صدای راوی بهصورت مستقیم مواردی مثل جایگاه مناسب برای مردها در باربیلند را توضیح میدهد. پس نیازی نیست که خودمان را گول بزنیم و بگوییم باربی فقط یک فیلم گیشهای است که هر مخاطبی باید موقع دیدن آن مغز خود را خاموش کند.
خیانت فیلم باربی به فیلم باربی را بیشتر از هر جای دیگر در خط داستانی شخصیت کِن با بازی قابل احترام رایان گاسلینگ میبینیم. بلاتکلیفی گرویگ در پرداختن به حرفهای مختلفی که برای این فیلم ردیف کرده، همانجایی به چشم میآید که کِن ناگهان از شخصیت مظلوم فیلم تبدیل به «دشمن اصلی» میشود.
در اولین پرده فیلمنامه، کِن حتی زودتر از باربی تبدیل به یک کاراکتر شد. فیلمساز هم خود او، هم ضعفهای او و هم خواستهی او را به مخاطب معرفی کرد. سپس وقتی که همه آمادهی دیدن تلاشهای او برای دستیابی به هدفش بودیم، فیلم یادش میآید که باید دربارهی بدی مردها بگوید. پس همان ساختار فیلمنامهنویسی هالیوودی را که تا آنجا دنبال کرده، پاره میکند. گرویگ با حمله به کِن و تبدیل کردن او به احمقی که عاشق مردسالاری شده، یادش میرود که داشت با این کاراکتر به چه سمتی میرفت.
کِن بهعنوان یک فرد ساده با تمام آن کِنرژی که قویترین بازوی تبلیغاتی فیلم باربی بود، شدیدا مورد سرزنش قرار میگیرد؛ نه بهخاطر انجام جنایت که به خاطر تلاش برای بهتر کردن زندگی خود. مخاطبی که به سیر روایی اهمیت میدهد، این وسط گیجومنگ میماند. چون نمیداند چرا فیلم در مقاطع متفاوت، برخوردهای مختلفی با کاراکترها دارد.
ماجرا از این قرار است که فیلم باربی هم میخواهد به تلاشهای یک پسر سرخورده برای بیرون آمدن از حاشیهی امنش بپردازد و هم مردهای ثروتمندی را به تصویر بکشد که دربارهی حقایق پشت پردهی نظام مردسالاری امروز حرف میزنند. کِن موظف است که به سرعت تبدیل به شخص منفی داستان شود؛ با اینکه این کاراکتر اصلا چنین حسوحالی را به مخاطب القا نمیکند. او مناسب داستانی بود که نشان میدهد چهطور یک انسان میتواند خودش را بپذیرد.
سرتاسر داستانگویی فیلم باربی برای کِن پر از این است که او باید ارزش خودش را بداند. باید بفهمد که ارزشمند است. باید درک کند که برای وجود داشتن محتاج باربی نیست. اینها خواستههای من از فیلم نیستند. اینها چیزهایی هستند که خود فیلم بارها به آنها اشاره میکند؛ چه وقتی عبارت Kenough (ترکیب کِن با Enough بهمعنی کافی) را روی لباس کِن میبینیم و چه وقتی که کِنها دست از جنگ برمیدارند و به این تن میدهند که «من فقط کن هستم و همین کافیه».
اما این برای فیلم باربی کافی نیست. چون فیلم باربی برای تیک زدن کامل فهرست بحثهای ترند روز، به کِنهای بدجنس و خطرناک هم احتیاج دارد؛ شاید همانطور که میخواهد جایگاه زن را بالا ببرد، اما متاسفانه باربیهایش با سطح پایینترین ترفند ممکن فقط از زیبایی و جاذبهی جنسی برای شکست دادن کِنهای پلید بهره میبرند.
از آن سو کِنها انقدر موجودات بدبختی هستند که فقط دوست دارند آهنگ بنوازند و یک نفر این آهنگها را بشنود. اصلا همین که نیازهای احساسی آنها بهعنوان نقطهی ضعف اصلیشان معرفی شد، نشان میدهد که نشانهگیری بامباک و گرویگ چهقدر اشتباه بود. در فیلمی که تاکید دارد کِن باید کِن بودن خود را بپذیرد، بزرگترین گناه او کِن بودن است.
فیلم باربی در ادعاهایش و چند سکانس درست انگشتشمار، دربارهی این است که چهطور هم کِن و هم باربی اجازهی زندگی دارند و میتوانند همانطور باشند که دلشان میخواهد. اما فهرست متریالهای مورد نیاز گرتا گرویگ او را مجبور کرده که هم از دخترها و هم از پسرهای داستانش، بدبختترین افراد را بسازد؛ پسرهایی ناتوان که فقط میتوانند چرخدهندههای نظام مردسالاری باشند و دخترهایی بیچاره که فریب دادن مردها را بهعنوان مهمترین سلاح دارند.
این فهرست متریالها از کجا آمد؟ اصلا به چه دلیلی نوشته شد؟ به این دلیل که فیلم نمیخواهد کسی در دنیا وجود داشته باشد که حداقل از چند دقیقه از باربی لذت نبرد. عروسک باربی را دوست دارید؟ این فیلم سکانسهای زیادی برای شما دارد. از عروسک باربی متنفر هستید؟ این فیلم سکانسهای زیادی برای شما دارد.
یک مادر که دختر خود را به سینما میبرد تا با هم باربی را ببینند، از پرداختن فیلم به اهمیت تلاشهای مادر خوشحال میشود. طرفدارهای رایان گاسلینگ از دیدن اجرای پرانرژی او در سکانسهای کمدی لذت میبرند. افراد علاقهمند به دیدن یکمشت مرد ثروتمند عوضی که ماتومبهوت دنیای باربیها میشوند هم در این فیلم دقایق مورد نظر خود را پیدا میکنند. تعادل لحن و پیام مشخص و اصلا هویت داشتن را بریزید دور. وقتی این فهرست طولانی باید تیک بخورد، کارگردان وقتی برای قوس شخصیتیِ کاراکترهای فرعی ندارد.
باربی کسی را سیراب نمیکند، اما یک لیوان آب دست اکثر تماشاگرها میدهد. همین را با سبکسرانگی اکثر دقایق، جذابیتهای ظاهری و چند آهنگ خوب ترکیب کنید تا خیلیها از رفتن به سینما و وقت گذاشتن روی این سرگرمی راضی باشند. تازه تعدادی از لحظات مضحک هم در تجربهی جمعی حضور در سینما میتوانند از مخاطب خنده بگیرند.
باربی به بهانهی انتقاد از شرکت Mattel مطمئن میشود که حالاحالاها اسم آن را به یاد داشته باشید؛ هم برچسب اسمش را روی دهن یک کاراکتر میزند تا صدای فحش نیاید و هم قدرت آن در ساخت یک جهان جادویی را به تصویر میکشد. هم اجازه میدهد که هیئت مدیرهی تخیلی متشکل از ۱۲ مرد شرکت Mattel را مسخره کنید و هم خالق عروسک باربی را بهعنوان یک الهه معرفی میکند.
فیلم باربی خبر میدهد که به ازای هر فردی در دنیا، عروسکی وجود دارد که بازتابدهندهی هویت او باشد. در همین حین حواس سازندگان جمع است که اشاره به برخی از حقایق، به اصل برند آسیب نزند. مثلا ضرری ندارد که بدانید خالق باربی خلاف مالیاتی داشت، ولی شما روی این تمرکز کنید که یک پیرزن مهربان و دوستداشتنی بود. راستی خریدن عروسک باربی با اینکه پول گروهی از افراد ثروتمند را بیشتر میکند، اما باعث افزایش قدرت باربیهای دوستداشتنی هم میشود؛ باربیهایی که دیگر محدود به یکسری الگوهای زیبایی سنتی نیستند و میتوانند «معمولی» باشند.
به این میگویند تبلیغ مدرن و کارآمدی که دقیقا میداند در چه سالی دارد برای چه مخاطبی پخش میشود. حالا بیایید برویم عروسکمان را بخریم تا دنیا خود به خود بهتر شود.
There are no comments yet