شخصیت مری در فصل جدید با یک تضاد و آشفتگی درونی روبروست که میکوشد با آن کنار بیاید. آیلا این کشمکش را بهخوبی ترسیم میکند.
مزیت اساسی فصل دوم سریال گرگ مثل من در مقایسه با فصل اول این است که حالا میتوان درباره راز فراطبیعی مِری (ایلا فیشر)، نویسنده ستون مشاوره مطبوعات که از ابتدای داستان پنهان کرده بود حرف زد. وقتی سال گذشته فصل اول «گرگ مثل من» از استن / پیکاک پخش شد، منتقدان اجازه نداشتند به این نکته که شخصیت زن اصلی سریال یک گرگینه است، کوچکترین اشارهای کنند.
حالا که راز فاش شده است همه ما شاید بتوانیم یک نفس راحت بکشیم، اما بهاحتمال زیاد مری، دوستپسر جدیدش، گری (جاش گَد) و دختر گری، اِما (آریل داناهیو) هنوز این احساس را ندارند. پس از یک تصادف رانندگی که این سه را از همان اول گرد هم آورد و اتفاقات عجیب و غریب پسازآن، مری، گری و اِما یک خانواده (یا بهتر بگوییم یک گَله) تشکیل دادهاند. حالا مری باردار است که طبعاً پیامدهای زیادی دارد، بدون در نظر گرفتن این پرسش که آیا نوزاد تمایل ژنتیکی مادرش به گرگ شدن در هر ماه کامل را به ارث برده است یا نه؟
صرف نظر از شوخیها درمورد این که بعید نیست مری بچهاش را بخورد، فصل دوم «گرگ مثل من» به نکاتی که تماشای قسمت اول را به یک تجربه بسیار سرگرمکننده تبدیل کرد، تمایل بیشتری دارد. آن صحنههایِ به لحاظ احساسی، آسیبپذیر که گد و فیشر ثابت میکنند بهعنوان یک زوج روی پرده چقدر با هم جور هستند، همچنان نمود دارند. گری میکوشد زیرزمینی را که مری هر ماه در موعد مشخص خود را در آن زندانی میکند تا فرایند تبدیلشدن به گرگ را از سر بگذراند، شیک و مجهز کند؛ و در همین حال، مری اغلب در خواب، فرزند متولدنشده خود را میبیند که از شکمش بیرون میزند. بااینحال، موارد مشخصتر و متمایزتر طنز ماهرانه اِیب فورسایت، خالق و نویسنده سریال همچنان بر این نکته تأکید دارد که این دو آدمهایی بسیار قابل درک هستند که تلاش میکنند با یک موقعیت کاملاً بیسابقه کنار بیایند. درمجموع این یک چرخش خندهدارتر برای «گرگ مثل من» است که گرایش بیشتری به جنبه کمدی دارد، اما حاضر نیست در این روند، لحظههای مهم مرتبط با حساسیت شخصیتی را فدا کند.
در شرایطی که شاید موقعیت مری و گری منحصربهفرد باشد، احساسات ناشی از نزدیکتر شدن به بزرگترین تغییر در رابطه آنها که همان تولد فرزندشان است، کاملاً قابل همذاتپنداری است. این که مری از ترس آنچه ممکن است در درونش آشکار شود، حتی تمایل ندارد سونوگرافی انجام دهد، نشانه اضطراب بیشتر است. دلواپسی همیشگی او از این که شاید در حالت تبدیلشدن به گرگ به نوزاد خود آسیب برساند، از یک نگرانی عمیقتر ریشه میگیرد: این که نکند او اصلاً شایستگی مادر بودن را نداشته باشد. گری تمام سعی خود را میکند تا شرایط برای مری مطمئن و راحت باشد – حتی اگر به این معنا باشد که خودش را درگیر بازسازی زیرزمین مورد نیاز مری هنگام تغییر شکل و مجهز کردن آن با وسایل و تجهیزات گرانقیمت کند – اما همچنان با تردیدهای درونی خود کلنجار میرود.
گری بهظاهر متقاعد شده است مری در زمان گرگنما بودن، هرگز به او آسیب وارد نمیکند، بخصوص پس از اتفاقی که در اپیزود آخر فصل اول افتاد، جایی که مری در یک بخش دورافتاده در صحرای استرالیا از او و اِما حفاظت کرد، اما با یادآوری مکرر این نکته که گرگِ مری، در دل خود، یک حیوان با تمام غرایز و امیال شدید مربوط به آن است، آیا گری میخواهد ایمان خود را به شریک زندگیاش مورد آزمون نهایی قرار دهد؟
مهم نیست در این فصل مخاطرات چقدر بیشتر میشود یا مری و گری درگیر چند تصادف رانندگی بیشتر میشوند، روایت هنوز بر آن موارد مهم واقعگرایی استوار است. فیشر و گد نهفقط در شخصیتهای خود بلکه در رابطهای که ماهیت عمیقتر دارد، ریشه دواندهاند. گو این که هنوز هم در اینجا و آنجا وقفههایی هست، بهخصوص وقتی آنتون (ادگار رامیز)، یک غریبه خوشتیپ که مری از قبل میشناسد، ازقضا در جشن سیسمونی ظاهر میشود. برخی از بهترین جنبههای سریال به مری و گری مربوط میشود که همچنان همدیگر و یک خانواده در شرف گسترش را انتخاب میکنند.
با در نظر گرفتن همه این موارد، عاشقانه قلب سریال صرفاً بهترین نیروی محرکه آن نیست. مری «گرگ مثل من» را با حضور غیر منتظره در زندگی گری و اِما آغاز میکند، هرچند هیچوقت به دنبال نقش جایگزین همسر و مادری نبود که آنها از دست دادند، اما او در فصل دو بهطور غریزی ردای مادر گرگ محافظ را به تن کرده است – بهخصوص در جایی که به اِما مربوط میشود.
حتی در شرایطی که مری و گری در این مرحله هنوز هیچ اقدامی برای ازدواج کردن انجام ندادهاند، مشخص است پیوند مری و اِما بهخودیخود مستحکم میشود؛ و وقتی دختر نوجوان به خاطر درگیری با یک دانشآموز دیگر به دفتر مدیر احضار میشود، مری دقیقاً در آنجاست تا در کنار گری کاملاً از اِما دفاع کند.
ارتباط مری و اِما بهواسطه موسیقی همچنان در حال گسترش است. اِما آهنگهایی را انتخاب میکند که مری در دوره تغییر شکل، آرامش بیشتری داشته باشد و در عین حال در چینش آهنگهایی که به او کمک میکند با بارداری راحتتر کنار بیاید نقش مهمی دارد. این صحنهها برخی از بهترین لحظههای کل فصل را به همراه دارد. این همان چیزی است که در ادامه فصل، وقتی عادات عجیب و غریب شبانه مری مورد توجه سارا «اما لانگ»، زنبرادر گری و شریک زندگی او، رِی «آنتونی تائوفا»قرار میگیرد، بیاعتمادی خانوادگی را بسیار دلخراش و کلافهکننده میکند. نبرد ناشی از آنچه به صلاح اِما است تغییری به همراه دارد که احتمالاً مسیر سریال را عوض خواهد کرد.
با مرور فصل اول «گرگ مثل من» میتوان اینطور تحلیل کرد که داستان تقریباً بهطور کامل روایت میشود، چیزی شبیه یک فیلم بلند که به بخشهای کوچکتر تقسیم شده است. شاید بتوان گفت فصل اول درحالیکه خانواده با ظاهری ژولیده و نامرتب، سوار بر ماشین به سمت طلوع خورشید میروند، پایان کمی بازتر دارد. سریال در فصل دوم قاطعانه به قالب خود متمایل میشود و در اواخر کار به ما یادآوری میکند شاید آنچه در پشت سر روی داد پیامد بسیار واقعی داشته باشد.
این تنها یک فصل نیست که بهطور ذاتی مرحله بعدی یک رابطهی در حال تحول را بررسی کند؛ در عین حال، بهترین بخشهای قصهگویی خود را میگیرد و آن را تا اندازهای تقویت میکند که فقط به سود سریال و شخصیتهای آن باشد.
فصل اول «گرگ مثل من» شروع سریالی بود که میتوانست بدون هیچ نیاز برای روایت داستانهای بیشتر به پایان برسد، اما فصل دوم که پخش آن از ۱۹ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد، داستانی را برای فصل سوم احتمالی تنظیم میکند که حتماً باید گفته شود. سریال بامزهتر میشود، بیشتر کند و کاو میکند، دنیای خودش را گسترش میدهد، روابط شخصیتهایش را توسعه میدهد و داستان را به یک قلمرو غیر منتظرهتر از قبل میبرد. به بیان دیگر «گرگ مثل من» خود را به چیزی بهتر و عالیتر تبدیل میکند.
بچه یا گرگ؟
پسازاین که فصل اول «گرگ مثل من» در قالب یکی از بهترین سریالهای فانتزی سال ۲۰۲۲ ارزیابی شد، حالا این مجموعه تحسینشده به فصل دوم خود رسیده است. این یکی از معدود پروژههای تلویزیونی است که یک نفر آن را خلق کرده، متن را نوشته و سریال را کارگردانی کرده است: اِیب فورسایت که همچنین به خاطر کار خود بهعنوان نویسنده و کارگردان فیلم زامبی «هیولاهای کوچک» در ۲۰۱۹ شهرت دارد.
فورسایت درمورد پروژه «گرگ مثل من» و ایده ارتباط یک گرگینه با انسانها میگوید: «من خیلی خوششانس بودم این ایده دقیقاً در زمان مناسبی از زندگی من، وقتی با چیزهای زیادی که شخصیتهای این قصه به شیوههای متفاوت با آن روبرو هستند، مواجه بودم، به ذهنم رسید. نکته خوب درمورد نحوه گسترش فصل دوم این بود که استعاره مورد نظر همچنان مناسب است و اهمیتی ندارد در چه موقعیتی قرار گیرد.»
او ادامه میدهد: «فصل اول درباره چیزهایی است که شما در خود پنهان میکنید و از افشای آن میترسید؛ همچنین درمورد این که وقتی یک فرزند دارید، چطور فرد دیگری را به زندگی خود میآورید. چه میشود اگر آن شخص جدید عنصری خطرناک در خودش داشته باشد، اما آدم درستی باشد؟ فصل دوم واقعاً درباره نگرانی مری از چیزی است که در درونش رشد میکند. او چیست؟ بچه است یا گرگ؟ درباره ناشناخته بودن آن است، ناشناخته بودن مواجهه مری با بچه خود، این که چگونه باید یک مادر باشد و چگونه باید مادر یک گرگ باشد. موارد زیادی هست که داستان را همچنان مرتبط جلوه میدهد. احساس میکنم خیلی خوششانس بودم این ایده به ذهنم رسید و احساس میکنم خیلی خوششانس بودم که توانستم آن را ادامه دهم.»
فورسایت اشاره میکند: «داستان دائم به من میگوید باید به کجا برود، اما من هنوز عناصری از خودم و تجربیاتم در گذشته را به روشهای مختلف در همه شخصیتها وارد میکنم. بیش از سه سال است بدون وقفه روی این سریال کار میکنم. فصل یک تمام شد و مستقیماً وارد فصل دو شدم. اگر تجربه خودم در زندگی را در آن قرار نمیدادم، نمیتوانستم این کار را انجام دهم. فکر میکنم این مجموعه زمانی جذابیت خود را از دست میدهد که دیگر حرفی نباشد که با این شخصیتها بگویم.»
او درباره رویکرد خود در به کار بردن عنصر گرگینه میگوید: «ما در فصل اول همیشه توجه داشتیم نکته اصلی کل فصل این است که افشاگری درمورد گرگنما بودن مری تا آنجا که میشود به تعویق بیفتد. این یک انتخاب خلاقانه بود. من میخواستم تماشاگر بهنوعی فراموش کند در حال تماشای سریالی با موضوع گرگینه است و بعد گرگینه ظاهر شود. میدانستم برای فصل دو باید این تغییر را بهطور کامل نشان دهیم. ما باید این تغییر را به سبک فیلم “یک گرگنمای آمریکایی در لندن” انجام میدادیم و میدانم کار برای سرمایهگذاران پروژه خیلی رضایتبخش بود، چون یکی از مواردی بود که آنها را وادار میکرد به جلوههای ویژه و استفاده از پروتز روی آورند. آنها روی ابرها سیر میکردند و ما هم از این که میتوانستیم شاهد چنین جلوههایی باشیم روی ابرها سیر میکردیم. کار تیم جلوههای ویژه در صحنه آمبولانس باورنکردنی است.»
فورسایت درمورد همکاری مجدد با جاش گد و آیلا فیشر، در شرایطی که آنها با شخصیتهای خود بیشتر آشنا شدهاند، میگوید: «روند کار آنها متناسب با آنچه برای فصل دوم در نظر داشتم و پیشبرد پروژه، بهنوعی تغییر کرد. پیشبرد به این معنی که همه ما واقعاً باید مطمئن میشدیم به لحاظ حس و حال و هماهنگ بودن در جای درستی قرار داریم. طبعاً من این مزیت را داشتم که با جاش، آیلا و آریل در فصل اول کار کرده بودم؛ بنابراین کار من بازی کردن با توانمندی آنها برای فصل دو و پیشبرد آن توانمندی در مقایسه با فصل اول بود.»
او ادامه میدهد: «مطمئناً هر دوی آنها از پس این چالش برآمدند. شخصیت هر دو در این فصل مسیر دشواری پیش رو دارند. کار آنها واقعاً دشوار بود، بهویژه آیلا که شخصیت او در پایان فصل اول به جای مشخصی میرسد. برای من خیلی رضایتبخش بود جاش و آیلا را هل بدهم و بدانم همه ما میتوانیم به یک مکان مناسب برسیم.»
«شخصیت مری در فصل جدید با یک تضاد و آشفتگی درونی روبروست که میکوشد با آن کنار بیاید. آیلا این کشمکش را بهخوبی ترسیم میکند. اعتقاد دارم هیچکس بهتر از او این کار را نمیکند. ضمن این که او ظرفیت حقیقتی چنین دلخراش و ایجاد حس همدلی در تماشاگر را دارد. درمورد جاش باید بگویم او نهفقط در نقشهای درام فوقالعاده خوب ظاهر میشود، بلکه در واکنش به لحظههای کمدی هم توانایی زیادی دارد. وادار کردن او به واکنش به هر چیز بلافاصله خندهدار است. هر بار که مری و گری دوباره متحد میشوند و تصمیم میگیرند با هم بمانند، باور میکنیم همانقدر که برای خودشان میجنگند برای همدیگر هم میجنگند.»
منبع:نماوا
There are no comments yet