«خطوط ناموزون خدا»؛اصلا اثری روانشناختی نیست

«خطوط ناموزون خدا»؛درواقع این فیلم اصلا اثری روانشناختی نیست و نمی‌توان به آن نسبت چنین چیزی را داد. تنها چیزی که در فیلم به چشم می‌آید، ایده‌های معمایی و در بعضی پلان‌ها جنایی است.



«خطوط ناموزون خدا»؛فیلمی معمایی است که با الهام از جزیره‌ی شاتر مارتین اسکورسیزی ساخته شده است. فیلمساز ایده‌ی ابتدایی را از جزیره‌ی شاتر می‌گیرد و طبق ذهنیات خودش که از ادبیات کلاسیک می‌آید (شبیه آنچه که در داستان‌های پوآرو و شرلوک هولمز وجود دارد) داستان‌اش را با یک قهرمان زن می‌نویسد. این فیلم ورژن زنانه‌ای از دنیای مردانه‌ی اسکورسیزی خواهد بود و قهرمان ما در اینجا زنی است که به‌دنبال اثبات خود برآمده است. خطوط ناموزون خدا در بستری از معما شکل گرفته و دوست دارد که ایده‌های روانشناختی را به آن بیافزاید که البته موفق نیز نمی‌شود.

درواقع این فیلم اصلا اثری روانشناختی نیست و نمی‌توان به آن نسبت چنین چیزی را داد. تنها چیزی که در فیلم به چشم می‌آید، ایده‌های معمایی و در بعضی پلان‌ها جنایی است. البته ناگفته نماند که خطوط ناموزون خدا فیلمی با ایده‌های خوب است که می‌توانست تبدیل به اثری موقعیت‌محور با داستانی منطقی شود. با مقایسه‌ی این فیلم و جزیره‌ی شاتر می‌توان به قدرت کارگردانی دو فیلمساز مختلف پی برد. هر دوشان ایده‌های نسبتا مشابهی دارند اما یکی از آن‌ها پیرنگی تماشایی خلق می‌کند و دیگری با بی‌تجربگی تمام آن را هدر می‌دهد.
خطوط ناموزون خدا از همان ابتدا درام خود را با چند دیالوگ شروع می‌کند: «مطمئنی بدون من مشکلی واست پیش نمی‌یاد؟ … واسه شجاعتت ممنونم!» بعد از ردوبدل شدن این دیالوگ‌ها درام و روایت همزمان همراه یکدیگر شروع می‌شوند و از همان پلان‌های ابتدایی تماشاگر می‌فهمد که در جریان داستانی تعلیقی قرار گرفته است. زنی جوان با پالتویی از جنس خز و موهایی مرتب وارد یک آسایشگاه روانی می‌شود. معلوم است که او دیوانه نیست و برای ماموریتی به آن‌جا فرستاده شده است. نام او آلیس است و یک پزشک مصاحبه‌ی ابتدایی را برای بستری شدن او انجام می‌دهد.

مخاطب کنجکاو است ببیند آلیس در پی چه ماموریتی به اینجا آمده و قرار است چه اتفاقاتی را از سر رد کند. او هنگام وارد شدن به سلول‌اش کتابی به‌نام پارانوئا را همراه خود می‌برد و تکه روزنامه‌هایی را راجع‌به مرگ یکی از بیماران بستری شده بیرون می‌کشد. از همین ابتدا پزشک زنی به‌نام مونسه به آلیس شک می‌کند و رفتار متفاوت اما خوبی را نسبت به او پیش می‌گیرد. تیتر یکی از روزنامه‌ها این است: «حادثه‌ای دلخراش برای خانواده دل المو». تصویر این خبر به پلانی از یک آتش‌سوزی دیزالو می‌شود و ما به یک شب بارانی در آسایشگاه می‌رویم. بیماران همگی در حیاط تجمع کرده‌اند و ساختمانی نیز در حال سوختن است. بعد از این پلان‌ها به‌همراه ساموئل وارد آسایشگاه می‌شویم و به جسدی می‌رسیم که خون‌آلود کف اتاق افتاده است.

فیلم روایتی غیرخطی دارد و سعی می‌کند که با این رفت‌وبرگشت‌ها به سکانس‌های قتل و آتش‌سوزی، در پرده‌ی آخر از یکی از عناصر تعلیق برانگیز متعلق به گونه‌ی معمایی و جنایی رونمایی کند. بعد از سکانس‌های آتش‌سوزی در آسایشگاه ما دوباره به نزد آلیس برمی‌گردیم و داستان او را پی می‌گیریم. یک ساعت از زمان شروع فیلم می‌گذرد ولی هنوز چیزی از مأموریت آلیس دستگیرمان نمی‌شود. فیلم در این یک ساعت همچنان به‌دنبال پیگیری قتل در شب آتش‌سوزی است و آلیس نیز در حال تقلاهای غیردراماتیکی که نمی‌توانند به‌عنوان یک سرنخ معمایی برای تماشاگر مفید باشند.

بعد از دقیقه‌ی ۶۰ روایت، خطوط ناموزون خدا وارد پرده‌ی دوم خود می‌شود و نقطه عطفی مسیر فیلم را تغییر می‌دهد. درواقع فیلم از اینجا به بعد است که به‌‌خود رنگ‌وبویی نسبتا دراماتیک می‌گیرد و شخصیت‌اش از سردرگمی بیرون می‌آید. تا پیش از این آلیس برای مخاطب بسان کاریکاتور تیپیکالی بود که نمی‌دانست باید به کجا برود و چه کاری را انجام دهد. درواقع او در پرده‌ی اول اصلا شبیه یک فرد باهوش، یک کارآگاه زبده یا حتی یک بیمار روانی نیست و شبیه انسان کور و کری می‌ماند که در یک هزارتویی نمایشی گیر کرده و کارگردان نیز حاضر به ارائه‌ی نقشه‌ی راه به او نیست.
با شروع مسیر تازه‌ی فیلم، آلیس باید ثابت کند که یک بیمار روانی نیست و از طرف خانواده‌ی بیمار کشته شده به این آسایشگاه آمده است. حالا خطوط ناموزون خدا تعریف درستی از هدف فیلم را به مخاطب نشان می‌دهد و باعث می‌شود که هم تعلیق به اوج خود برسد و هم اینکه ریتم فیلم بالا برود. آلیس روبه‌روی ساموئل و دیگر پزشکان آسایشگاه می‌نشیند و از خود دفاع می‌کند اما در اینجا گره‌ی دیگری شکل می‌گیرد و آن این است که ساموئل به‌عنوان کسی که در جریان این کارگاه بازی بوده، آلیس را نمی‌شناسد. خطوط ناموزون خدا با وسط کشیدن پای ساموئل به این جدال معمایی وارد مسیر دیگری می‌شود و فرضیه‌ی جدیدی را برای مخاطب شکل می‌دهد و آن این است: «آلیس ممکن است یک بیماری روانی باشد که در توهمات‌اش به‌دنبال قاتل دال المو می‌گردد؟»

از پرده‌ی اول به بعد همه چیز شکل دیگری به خود می‌گیرد، ایده‌های خوبی وارد فیلم می‌شوند و معماهای گوناگونی شکل می‌گیرند. اما همه‌ی این‌ها در حد ایده هستند و نمی‌توانند همانند جزیره‌ی شاتر به پرداخت دراماتیکی برسند و مسیر معمایی هزارتویی را تدارک ببینند. سکانس‌های این پرده پر از فلاش‌بک‌هایی است که به زندگی شحصی و کاری آلیسا زده می‌شود و گمان‌های ساموئل را به‌تصویر می‌کشد. در این سکانس‌ها همه چیز به ضرر آلیسا است و او به‌عنوان یک بیمار روانی فیدبک می‌شود. در این پرده ما با اوج درگیری‌ها و کشمکش‌های روایی روبه‌رو هستیم اما چیزی که در اینجا در ذوق می‌زند، این است که فیلمساز نمی‌تواند از این ایده‌ها بحران بیافریند. جزیره‌ی شاتر را به یاد بیاورید وقتی که پزشکان تدی (دی‌کاپریو) را به‌عنوان یک بیمار روانی در نظر می‌گیرند، چه کشمکش‌هایی به راه می‌افتد؟

فیلمساز با سؤال «آلیس دیوانه است یا کارآگاه؟» گره‌افکنی می‌کند. گره‌هایی نه‌چندان کور و نه‌چندان دراماتیک. در جزیره شاتر لحن تلخ فیلم به‌ کمک فضای رعب‌انگیز و تعلیق‌آفرین روایت اسکورسیزی آمده بود، فضاسازی به‌شدت تحت تاثیر سبک روایی خلق شده بود و هیچ چیز شادی‌آوری وجود نداشت. تدی درگیر اتفاقات وحشتناکی می‌شد، رویاها و تفکرات او همگی مالیخولیایی بودند و مخاطب به‌شدت درگیر کشمکش‌ها و توطئه‌هایی می‌شد که پیرنگ برای تدی تدارک دیده بود. این‌ها همه‌ی چیزهایی هستند که ما در خطوط ناموزون خدا نمی‌بینیم.
یکی از مولفه‌های اصلی آثار معمایی وجود سرنخ و ایجاد کاشت‌هایی برای مخاطب است. از ابتدا تا انتهای فیلم نه سرنخ به درد بخوری برای تماشاگر وجود دارد و نه عنصر مهمی کاشت می‌شود که بتواند برای مخاطب ایجاد تعلیق و کنجکاوی کند. به ابتدای این مطلب برمی‌گردیم، گفتیم که فیلم به‌طور مستمر تصاویری از آتش‌سوزی و قتل را نشان می‌دهد. در پرده‌ی سوم تعداد این پلان‌ها بیشتر می‌شود و اطلاعات تازه‌ای به مخاطب انتقال داده می‌شود. در این تصاویر و پلان‌ها هم بزرگ‌ترین نقطه قوت فیلم نهفته است و هم بزرگ‌ترین نقطه ضعف آن. سکانس‌هایی که تاکنون فکر می‌کردیم فلش‌بک هستند، درواقع آن‌ها فلش‌فورواردهایی بودند که در بخش پایانی فیلم خود را به‌عنوان یک پیچش داستانی معرفی می‌کنند.
درواقع تمام فیلم روی یک پیچش داستانی بنا شده است. پیچشی که هم می‌تواند تعلیق‌آفرینی کند و ریتم را بالا ببرد و هم اینکه به‌خاطر کمرنگ بودن نسبت‌اش به هدف ابتدایی آلیس، بیهوده می‌نمایاند. درواقع کارگردان به‌خاطر پیچش داستانی‌اش زاویه دید اشتباهی را انتخاب می‌کند و تماشاگر را در دام هزارتویی می‌اندازد که اصلا دراماتیک نیست. فیلمساز تمام سرمایه‌گذاری خود را روی این قسمت از ماجرا انجام داده و از عناصر دیگری که متعلق به یک فیلم معمایی است چشم پوشیده است. آلیس که مهم‌ترین شاخصه‌ی یک اثر معمایی است، نمی‌تواند بسان یک کارگاه باشد و پرداخت خوبی را از خود نشان دهد. God’s Crooked Lines، یک اثر متوسط معمایی است. فیلمی با ایده‌ای جذاب که می‌توانست با پرداخت بهتری به یک اثر قابل‌توجه تبدیل شود.

منبع:زومجی

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

There are no comments yet

× You need to log in to enter the discussion