پریسا سادات خضرایی/ «یکی از اهداف «سرباز» این است که شبیه به زندگی مردم معمولی باشد»؛ شاید بهترین جمله برای معرفی هادی مقدمدوست و سریال «سرباز» همین باشد؛ فیلمنامهنویس و کارگردانی که آثار درخشانی را در کارنامه دارد و خالق شخصیتهایی است که جای خوبی را در دل و ذهن مخاطب تلویزیون و حتی تماشاچی سختگیر سینما باز کردهاند. او در تمام این سالها در بحث شخصیتپردازی سعی کرده کاراکترهایی بسازد که وجه تشابه بسیار زیادی با زندگی واقعی داشته باشند و شاید دلیل ماندگاری این آثار و شخصیتها در ذهن مخاطب نیز همین باشد. او در آخرین تجربهاش، دست به ساخت سریالی زده که کاملا متمرکز بر شناخت شخصیت است. به بهانه پخش این سریال با او به گفتوگو نشستهایم که در ادامه آن را میخوانید.
«سرباز» نشأت گرفته از چه دغدغهای است؟ چه اتفاق و چه نقطه پر رنگی در زندگی شما با مقوله سربازی تلاقی پیدا کرده که شما را به این تأمل واداشته تا راجع به چنین چیزی فیلمنامه بنویسید و در نتیجه سریال بسازید؟
اتفاقی که منجر به رویداد اولیه برای راه افتادن کاری درباره سربازی بود، پیشنهاد همکاری ایرج محمدی و مهران مهام بود که مربوط به سالها پیش است اما آنچه مشوق اصلی و به قول شما محل تأمل برای من شد، مفهوم خدمت و همیاری به عنوان یک انجام وظیفه بود. در یک نگاه اولیه خیلی راحت میتوان مفهوم خدمت وظیفه سربازی را مرتبط و همریشه با ذات مفهوم خدمت و یاری رساندن دانست . مفهوم کلی سریال – چه در نقاطی که به سربازی مربوط است و چه نقاطی که قصه خارج از فضای سربازی است – مفهوم خدمت و احساس وظیفه نسبت به دیگران است؛ حالا این خدمت یا در ابعاد خانوادگی و فردی است یا شکل عمومی و ملی دارد. آنچه که برای ما مضمون اصلی بود و همه چیز را در منظومه محتوایی آن میدیدیم مفهوم «خدمت» بود.
چقدر نشانهگذاریهایی راجع به سربازها در سریال هست و تا چه میزان این اتمسفر و فضا سازی که راجع به سربازها و پادگان و حتی روابط دیده میشود؛ ناشی از اصرار شما بر واقعی جلوه دادنش بوده و چقدر سعی کردهاید تا به تخیل رجوع کنید و صرفا حتی واقع نگاری هم نکنید؟
صحنههای مربوط به محیط سربازی یا مرتبط با سربازی را میشود جدا کرد و درباره آن حرف زد و مورد بررسی قرار داد تا ببینیم هر کدام چقدر واقعیت دارد. وقتی از کلمه «چقدر» استفاده میکنم دقیقا منظورم مبحث فراوانی یک واقعیت است. یک واقعیت ممکن است کمیاب باشد و یا ما آن را ندیده باشیم اما به هر حال واقعیت داشته باشد. ما در محیطهای واقعی سربازی فیلمبرداری میکردیم و جدا از تحقیقات قبلی خیلی از اتفاقات سربازی را در لحظه مورد ارزیابی قرار میدادیم، به طور مثال موی بلند سربازانی که هنوز آموزشی را شروع نکردهاند و به عنوان باقیمانده در پادگان میمانند بلامانع است. (باقیمانده یک اصطلاح مربوط به سربازی است و به افرادی که در ابتدای آموزشی به مرخصی نمیروند و در پادگان میمانند باقیمانده گفته میشود). قوانین زدن موی سر اواخر فیلمبرداری تغییر کرد و قانون آن در رسانهها اعلام شد. یا به طور مثال سالن آسایشگاهی که دارای فضای سبز است کار گروهی از سربازانی بود که در آن آسایشگاه اقامت دارند و یا سربازان دوران آموزشی برای کلاسهای خود صندلی تاشو دارند. مثلا میدیدیم که سربازان میتوانند از بوفه برای خود غذا بخرند و یا فرصت مهارت آموزی در کارگاههای داخل پادگان ها وجود داشت و هر کارگاه غیر از فعالیتهای کاری، به آموزش هم میپرداخت و اینها تماما چیزهایی بود که ما دیدیم. حالا ممکن است یکی بگوید ما واقعیتهای دیگری را هم دیدهایم که حتما راست هم میگویند و شاید توقع داشته باشند که فیلمها آن واقعیتها را نشان دهند که بحث توقع یک بحث مهم است و میشود جدا روی آن بحث و گفتوگو کرد.
چون این اولین گفتوگوی جدی شما راجع به «سرباز» است، ما دوست داریم راجع به روند انتخاب بازیگران هم از شما بپرسیم. شاید به نوعی بتوان گفت که در این سریال راجع به یکی از شخصیتهای اصلی آشناییزدایی اتفاق افتاده و آن هم انتخاب الیکا عبدالرزاقی بوده و شما از بازیگری که بیشتر به کمدی شناخته شده و کمدین خوبی هم هست، به عنوان یک بازیگر کاملا جدی در سریال استفاده کردهاید و اِلمانهای ظاهری این آدم را از او گرفتهاید. چرا به سراغ فرد دیگری نرفتید که لازم نباشد تصویری را که قبلا از او در ذهن مخاطب بوده بشکنید و به یک تصور دیگری برسید.
الیکا عبدالرزاقی بازیگر بسیار ارزنده، باذوق و همکار بسیار خوبی است و حقیقتا فقط یک کمدین نیست. حتی نوع کارهای طنزی هم که بازی کرده طنزهای سطح بالا و کارهایی بوده که اصلا و ابدا نسبتی با لودگی ندارد، یعنی طنزی که کار جدی محسوب میشود. صحبت شما درباره بازیگرانی که طنزهای ابتدایی و یا لودگی شدید در آنها وجود دارد صادق است، یعنی بازیگری که ناچار به حضور در یک چنین کارهای خندهسازی می شود، در ذهن تماشاچی تبدیل به بازیگری میشود که ورودش به کار جدی همراه با اما و اگر است اما در ذهن مخاطبان بازیگرانی که در کارهای طنز سطح بالاتر حضور دارند بیشتر یک هنرمند بازیگر هستند تا صرفا یک کمدین و از قضا تماشاچی در مورد این دست از بازیگران همیشه منتظر هنرنمایی آنها در نقشهای جدی است تا مهارت و هنر آنها در عرصه کار غیرطنز را هم ببینند. برای ما مهم بود که بازیگرمان بازیگر خوبی باشد، از میزان شهرت و اعتبار کافی برخوردار باشد و دیگر اینکه حتما همکار خوبی باشد و شرایط و مختصات کار گروهی را درک کند. عبدالرزاقی از این لحاظ واقعا نمونه و مثال زدنی است و از همکاری با ایشان خوشحال هستم.
نمایش جزئیات از ریزهکاریهای کار شماست و در کارنامه شما بسیار دیده شدهاست. مخاطبان که حالا دیگر اسم و شکل کاری شما را میشناسند میدانند که جزئیات و نشان دادن پستوهایی که به ذهن آدمها نمیرسد، از ویژگی کارهای هادی مقدمدوست است. این توجه به جزئیات که شاید در کارهای قبلی شما بیشتر در اکسسوار و در یک سری جزئیات دیگری دیده میشد و به طور مثال در «وضعیت سفید» به شکل دیگری بود، اینجا به یک شکل دیگری نمود پیدا کردهاست. شما جزئیات را خیلی با مقوله روانشناسی پیوند زدهاید و حتی در پشت سادهترین دیالوگها هم انگار یک فکر روانشناسی مشهود است و روانشناسی ارتباطات، هوشِ رابطه عاطفی و هوشِ رابطه اجتماعی در آن دیده میشود. چقدر در روند فیلمنامهنویسی به این جزئیات دقیق فکر کردهاید تا از آن یک نتیجه روانشناسانه بیرون آید؟
یک نکته خیلی درست در سخن شما بود؛ جزئیات فقط اشیا نیست، در وضعیت سفید هم جزئیات فقط اشیا نبود. جزئیات یعنی چیزهای کوچکی که کنار هم یک قطعه کلی و بزرگ را میسازند. مثلا اگر یک شخصیت را یک کل در نظر بگیریم، جزئیات شامل زوایای گوناگون و متعدد آن شخصیت میشود. معنای جزئیات فقط چیزهای خیلی کوچک و یا خردهریز نیست. جزئیات اصلا یعنی عناصر تشکیلدهنده هر چیز؛ حالا وقتی کلیت کار سویه روانشناختی دارد طبعا جزئیات هم از همان جنس قرار داده میشود.
شکل روایت «سرباز» با شکل روایت کارهای شما از یک جهاتی متفاوتتر است. چرا برای انتخاب راوی تعمد داشتید؟ خیلیها میگویند که راوی یک جاهایی کار را سرد کرده و از تک و تا انداخته و بعضیها هم بدشان نیامده اما میزان آدمهایی که نسبت به این اتفاق نقد دارند (با توجه به رجوع به کامنتهایی که راجع به سریال در فضای مجازی وجود دارد و نقدهایی که نوشته شده) بیشتر بوده و خیلی راضی نبودهاند. آیا کماکان اگر زمان به عقب برمیگشت باز هم از راوی استفاده میکردید؟ و اصلا فکر استفاده از راوی از کجا کلید خورد و چرا؟
«سرباز» یک سریال با رویکرد شناخت آدمهاست؛ آدمها و روابط را جداگانه تحلیل و معرفی میکند، مسیر تغییرات و تحولات درونی آدمها را تحلیل و ترسیم میکند و کلا یک روایت شخصیتمحور است، یعنی بیشتر درباره درونیات آدمها حرف میزند. راوی معمولا ابزار این گونه از کارهاست یعنی از راوی استفاده میشود تا کارهای گوناگونی را انجام دهد. مثلا شما حکایات داستانی شخصیتمحور در اشعار کلاسیک خودمان یا ادبیات و رمان را به خاطر بیاورید؛ تعریف قصه به غیر از شیوه مستقیم یا سوم شخص و یا دانای کل توسط راوی انجام میشود. یعنی شما کاملا حضور راوی را میبینید تا تمام نقل روایت بر عهده نوع روایت نباشد، یعنی راوی به کمک میآید و غیر از تعریف بخشهایی از داستان کار تحلیل، شرح، نظر دادن و نکتهگویی را هم انجام میدهد تا روایت هم بتواند سرعت بیشتری به نقل رویدادها بدهد و هم اینکه مخاطب را از عمق وضعیت ها مطلع کند. کارهای شخصیتمحور به دلیل اینکه غالبا رویدادهای شاه پیرنگی ندارند و بر خرده پیرنگها و موقعیتهای سادهتر استوارند، کارهایی هستند که از لحاظ پیشروی جریان داستانی باید بسیار ظریف و جزء به جزء عمل کنند. مثلا اگر قرار باشد یک شخصیت متحول شود پروسه تحول باید جزء به جزء و با اتفاقات ریز و آشنا شکل بگیرد. طبعا این روایتها تفصیلی و مشروحتر هستند و باید اینطور باشند که تماشاچی کل مراحل تحول را با جزئیات ببیند تا آن را بپذیرد. خیلی اوقات شکایت تماشاچی از تحول شخصیتها این است که «طرف الکی متحول شد». یعنی تماشاچی نیاز دارد تمام مراحل را ببیند و خب همین باعث می شود تا تعدد جزئیات وقایع ساده و به ظاهر معمولی در یک داستان شخصیت محور زیاد شود و اینجا حضور راوی قدری به تعریف کردن تغییرات موقعیتها کمک میکند. طبعا اگر فیلم یا سریالی چند شخصیت در مسیر تغییر و تحول داشه باشد، این نیاز بیشتر میشود. سریال «سرباز» کاملا متمرکز بر شناخت شخصیت است و مشخصه این کار همین است و به همین خاطر احتیاج به راوی داشت.
نمیخواهیم بگوییم که هر فیلمنامهای باید لزوما نتیجهگرا باشد اما یک هدف و غایتی از نظر فیلمنامهنویس برای آن وجود دارد. هدف و حرف اصلی «سرباز» چیست و اگر از شما بپرسند که چرا آن را ساختهاید چه میگویید؟
نمی دانم چرا نمیخواهید بگویید که هر فیلمنامهای باید نتیجهگرا باشد اما من معتقد هستم که هر فیلمنامه و هر اثری و هر چیزی باید فایده و نتیجهای داشته باشد. اگر بخواهم راجع به این که دوست داشتم سریال «سرباز» چه نتیجهای را داشته باشد حرف بزنم، میتوانم بگویم مایل هستم بعد از تماشای این سریال تماشاچیانی که بدون موضع این سریال را نگاه کردهاند این سخن را به یاد بیاورند که آدمها، به خصوص زوجها قشنگتر است که در خدمت هم و در مسالمت با هم باشند و با هم بده بستان سالم داشته باشند.
شما کمبود داستان، را از بُعد فیلمنامهنویسی توجیه میکنید یا این کمبود داستان به دلیل وقت زیادی بوده که شما روی شخصیتپردازی گذاشتهاید؟ شخصیتها را با جزئیات بسیار فراوان و دقیق و درست ساختهاید، منتها داستان انگار در آن کم آمدهاست و ما کمبود داستان را در پیکره «سرباز» احساس میکنیم.
به نظرم باید تعریفمان از داستان را با هم هماهنگ کنیم. من کلمه داستان را خیلی کلی می بینم و به هر چیزی که آغاز آن همراه یک مساله باشد داستان میگویم و کاری هم ندارم که مساله چقدر حاد است، چقدر تب دارد و گره چقدر سفت یا شل است. هر گاه یک شخصیت با یک مساله برخورد کند داستان شروع میشود و داستان یعنی شخصیت مسالهدار. مثلا شما هرروز به سر کار میروید، سوار تاکسی میشوید و به محل کار میرسید اما اگر در تاکسی بنشینید و متوجه بشوید که چند دقیقه بعد یک دزد سوار تاکسی شدهاست، میگویید: خوردیم به داستان! حالا اگر در تاکسی بنشینید و متوجه بشوید که چند دقیقه بعد فردی سوار تاکسی شده که شما به او حسودی میکنید باز میشود گفت: خوردیم به داستان. میتوان گفت که اولی ماجرامحورتر است و دومی شخصیتمحورتر و هر دو داستان است. اینطور نیست که بگوییم اولی داستان زیاد دارد، چون داغ و بیرونی است و دومی کمتر داستان دارد چرا که درونی و ملایمتر است. هر دو موقعیت روایتگر داستان آدمی هستند که درگیر یک مساله شده و درجه حرارت مسالهها یک موضوع دیگر است. به گمانم سوال دقیقتر شما باید درباره این باشد که چیزهای خیلی داغ در «سرباز» کم دیده میشود، البته به گمان خود من مسائل «سرباز» از قضا مسائل داغی هم هست اما از آغاز در نقطه جوش نیست. ممکن است این مسائل به نقطه جوش نزدیک شوند، مثلا مساله مسکن که میدیدم برخی با آن خیلی خونسرد برخورد میکنند مساله داغی است و چطور میشود آن را داغ ندانست؟ این همه آرزو، رویا، خیال، رنج، امید و تلاش برای خانهدار شدن و یا مستاجر نبودن پس چیست؟ اینها داغ است و در زندگی مردم دارد آدم ها را میسوزاند اما انگار برخی از فیلم توقع دارند تا چیزهایی ببینند که در نقطه جوش قرار دارد و یا خیلی عجیب و کمیاب است. این هم همان بحث توقع است که در پاسخ سوال اول به آن اشاره کردم که بهطور جداگانه جای بحث و تامل دارد.
شکل نمایش عشق در کارهای شما، شکل متفاوتتری از تعریف عاشقانگی در مجموعهها و فیلمها بودهاست. چه در «سر به مهر»، چه حتی در میان کاراکترهای «وضعیت سفید» و چه در کارهای دیگری که به صورت مشترک با حمید نعمتالله داشتهاید و تاثیر خودتان را در روند مسائل عاطفی و شکل مطرح کردن آن گذاشتهاید. در «سرباز» هم این اتفاق افتاده، منتها خیلی پررنگتر است. این شکل از نگاه شما به جهان عاشقانه که یک مقدار نگاه متفاوتتری هست و در آن، صحنهها و برخوردهای عاشقانه و بار دراماتیک خیلی خاص کمتر است از کجا میآید و فکر میکنید که چقدر مخاطب همسو با جهان شما وجود داشته باشد؟
واقعیت این است که در عالم واقع هیجانات عاشقی آنچنان به فیلمهای خیلی عاشقانه شباهت ندارند، دستکم عشق های سوزان و آتشین خیلی موارد معدودی هستند. در زندگی معمولی آدم ها به هم علاقه دارند، همدیگر را دوست دارند و یا اصطلاحا به هم محبت دارند و کمتر پیش می آید که به آن شکل شدید و غلیظ عاشق هم باشند. اگر قرار باشد نمایشی از عشق معمول در میان مردم وجود داشته باشد باید همراه با روند زندگی و همراه با بقیه چیزهای زندگی باشد. برای همین خودبهخود عاشقانگی در یک فیلم تعدیل پیدا میکند و آن شکل مشتعل عشق را در فیلم نمیبینیم. مخاطب هم وقتی شکل معمول و آشنا را میبیند طبعا آن را شبیه به زندگی خود میبیند و نه شبیه به دیگر فیلمها و یاد عشقهای واقعی میافتد نه به یاد عشقهای نمایشی.
این زوج مدام با یکدیگر در حال کنش و واکنش هستند و ما خیلی کم صحنههای عاطفی پررنگ بین آنها میبینیم و همین گاهی حتی مخاطب را آزار میدهد. تعمد شما برای پررنگ کردن این مساله چه بودهاست؟
برای اینکه در واقعیت زن و مرد و زوجین در حال زندگی واقعی هستند و در زندگی نمایشی اغراق یک تمهید فنی است. مثلا در یک عشق نمایشی زن و مرد مدام در حال ابراز عشق به یکدیگر هستند و آرزوی رسیدن به یکدیگر را دارند. در عشق نمایشی دو عاشق هیچ اختلافی ندارند و فقط با مانع داستانی در مبارزه هستند و با موانع بیرونی میجنگند. در اغلب کارهای عاشقانه نمایشی دو عاشق در اتحاد کامل با یکدیگر هستند اما در یک کار نمایشی از نوع دیگر که قصدش پرداختن به زندگی واقعی و عشق در زندگی روزمره است طرفین عشق میتوانند با هم اختلاف داشته باشند، چون این حالت در زندگی معمول فراوان است و اصلا یکی از اهداف این سریال این است که شبیه به زندگی مردم معمولی باشد، شبیه به زوجینی باشد که به هم علاقه دارند اما اختلافاتی هم دارند. برای همین طبعا دو طرف ماجرا با هم کشمکشهایی دارند و اگر قصه عاشقانه است مانع عاشقی آنها فقط موانع بیرونی نیستند بلکه در این گونه از روایتها مانع خود طرفین و تفاوتهای طرفین است، یعنی اگر دو طرف این همه تفاوت و اختلاف نداشته و همسان باشند زودتر به وصل می رسند.
به نظر شما آیا زمان پخش به تعداد مخاطب و به شکل دیده شدن کار ضربه زد یا به آن کمک کرد؟
پخش ماه مبارک رمضان زمان پخش پرمخاطبی است و گمان میکنم این ساعت پخش به هر کاری کمک می کند تا بهتر دیده شود اما توقع تماشاچی برای این ساعت پخش طبعا مختصاتی دارد. اگر تماشاچی ماه رمضان کار را منطبق بر سلیقه خود نبیند ممکن است اظهار نارضایتی کند. به هر حال زمان پخش ماه رمضان، مثل پخش نوروز یک زمان پخش معمولی و روتین نیست. به طور مثال برای نوروز تماشاچیان مشتاق یک اثر شاد هستند و یا در ماه محرم مشتاق پخش اثری مذهبی و ترجیحا با رویکرد عاشورایی هستند. یک موضوع دیگر هم در این زمان پخش، موضوع مقایسه است. مخاطبان برای ارزیابی آثار دست به مقایسه کارهای در حال پخش میزنند، یعنی یک کار به جای اینکه با معیارها و ملاک های فرمی و محتوایی ارزیابی شود با دیگر آثار مقایسه می شود و اینها اتفاقاتی است که در این ساعت پخش میافتد.
کسالت و اطنابی که در دوران سربازی برای سربازها وجود دارد، از زبان خیلی از آنها شنیده میشود. ما وقتی به اعزام این سربازها به پادگان میرسیم، انگار که شکل و ریتم تدوین هم مقداری کندتر میشود. این موضوع فکر شده بوده و یا با داستان که پیش رفتید ناخودآگاه به این ریتم رسید؟
بدنه اصلی سریال داستان یلدا و یحیی است و کلیت ریتم و نواخت سریال بر اساس پیگیری روایت این دو شکل می گیرد و هر تغییری در ریتم تابع این رابطه و دور و نزدیکی این دو فرد با یکدیگر است، البته روایتهای همزمان دیگری مثل روایت شهاب هم داریم که ریتم خاص خود را دارند.
آیا در پرداخت به مقوله سرباز، پادگانها و …؛ باید و نبایدهایی به شما تحمیل شد و چقدر سفارش در سریالتان دخیل شد؟
همکاری شکل پژوهشی داشت. جلسات مختلفی برای آشنایی با ابعاد مختلف مقوله سربازی داشتیم که بخشی از مطالعه ما بود. اصولا پژوهش همیشه باعث میشود طرحهای اولیه قبل از شروع پژوهش وارد مراحل بعدی خود شوند و این یک روند معمول در کار است که پژوهش باعث رسیدن کارها به منزل نهایی خود میشود.
There are no comments yet