اقتباس انواع مختلفی دارد. مثلا فیلم «شاخ کرگدن» یک فیلمنامه مستقل اقتباسی است که از یک متن گرفته نشده که درحقیقت یک فکر و ایده خاصی است که در قصهها و فیلمهای متعددی وجود دارد.
محسن محسنینسب فیلمنامهنویس، کارگردان و تهیهکننده سینما است که چندین فیلم اقتباسی موفق در کارنامه خود دارد. او با انتقاد از جای خالی سیمرغ بهترین فیلمنامه اقتباسی در جشنواره فیلم فجر میگوید: ما دو نوع فیلمنامه داریم فیلمنامه اقتباسی و فیلمنامه اورجینال. الان نبود جایزه سیمرغ بهترین فیلمنامه اقتباسی باعث شده خیلی از کسانی که فیلمنامه فیلمشان اقتباسی است در تیتراژ عنوان نکنند فیلمنامه اقتباسی است و نام منبع آن را ننویسند. اگر در جشنواره جایگاهی برای فیلمنامه اقتباسی تعریف شده بود کارگردان حتما در تیتراژ فیلمش مینوشت فیلمنامه اقتباسی است.
گفتگوی ماهنامه صبا را با کارگردان فیلمهای اقتباسی «شاخ کرگردن» و «مشت بر پوست» که به عنوان فیلم برگزیده جشنواره دوازدهم فیلمهای کودکان و نوجوانان نیز معرفی شد، در ادامه میخوانید.
«مشت بر پوست» داستان فوقالعادهای دارد که هوشنگ مرادی کرمانی آن را نوشته و بین همه داستانهای فاخری که او نوشته، این داستان و این کتاب توانسته بود جایزه هانسکریستیان آندرسن را ببرد و این نشان میداد که از بین تمام داستانهای مجید، این داستان یک ویژگیهای عالیای دارد. آن زمان آقای محمدرضا عالیپیام که تهیهکننده کار بود خیلی علاقمند شد که این داستان را کار کنند و در نگارش فیلمنامه هم کمک کرد. فیلمنامه نوشته شد و در این اقتباس نظرات آقای عالیپیام مخصوصا در سکانس نهایی فیلمنامه خیلی تاثیر داشت. دلیل انتخاب این داستان برای اقتباس همین بود وگرنه همه داستانهای مجید، داستانهای بسیار جذاب و به زبان مردمی هستند و اغلب خاطرات آقای مرادی کرمانی است.
یک داستان عاشقانهای هست به نام «پر» نوشته شارلوت مری ماتیسن که از این داستان قبلا هم فیلم سینمایی ساخته شده اما من بسیار علاقمندم که با یک نگاه جدیدی از این رمان یک فیلم اقتباسی بسازم. اساسا خود داستان خیلی با فرهنگ فیلمسازی در ایران هماهنگ نیست، چون داستان مرد متاهلی است که عاشق زنی جوان میشود. ولی داستان این درام عاشقانه یک ویژگیهایی دارد، در حقیقت کالبدشکافی دلایلی است که چگونه میشود که یک مرد متاهل به یک زندگی عاشقانه دیگری، پناه ببرد. از نظر من موضوع بسیار جذابی است و جزو کارهایی است که من خیلی دوست دارم بتوانم با فرهنگ ایران آداپتهاش کنم و بسازم و فکر میکنم از این داستان یک فیلم اجتماعی قابلقبول ساخته شود.
«پر» از کتابهای پرمخاطب است. کتابهایی که خوانندگان بسیاری دارند قاعدتا یک نکته برجستهای در دونشان دارند که آن نقطه برجسته اگر در فیلم به خوبی لحاظ شود، میتواند تبدیل به یک اثر فاخر سینمایی شود. «پر» هم دارای این ویژگی هست. ممکن است برخی از کسانی که این کتاب را خواندهاند از این انتخاب من تعجب کنند و فکر کنند که این اقتباس با فرهنگ ایران، قابل اجرا و نمایش نیست. ولی به نظر من اگر این کتاب توانسته به زبان فارسی منتشر شود بنابراین امکان فیلم شدنش هم هست. این داستان، هم دراماتیک است و هم بسیار پرمخاطب، پس بسیاری از المانهای ساخت یک فیلم موفق را از همین الان دارد.
بله. یکی از مشکلاتی که ما الان داریم گوشهگیری انسانها و فاصله بین زن و مرد است که این امر ممکن است منجر به پناه بردن آنها به افراد دیگر شود و این اتفاق متاسفانه در جوامع امروزی بسیار روی میدهد و در این زمان این کتاب میتواند دستمایه خوبی برای یک فیلم فاخر باشد. در واقع داستان این کتاب از این روزهای کشور ما دور نیست و همین طوری سازگاری موضوعی وجود دارد. البته قصههای خوب زیاد است من این را مثال زدم برای اینکه بگویم ما به عنوان فیلمسازان ایرانی میتوانیم کتابهای پرمخاطب را انتخاب کنیم، به نکات برجستهاش توجه داشته باشیم و با فرهنگ ایران آداپتهاش کنیم.
دلیل اینکه فیلمسازان ما کمتر به سمت اقتباس میروند این است که اغلب فیلمسازها حدیث نفس خودشان را میسازند. یعنی به آنچه که در زندگی خودشان نسبت به نفس خودشان علاقمند هستند، همان را میخواهند در قالب یک قصه بسازند. به همین دلیل اغلب فیلمها فاقد عناصر درام هستند. برای مثال به تمام داستانهای مجید نگاه کنید، چرا شخصیت مجید انقدر جذاب و دوستداشتنی است؟ چون با تمام شیطنت و کمسن بودنش، خیلی جوانمرد و قهرمان و در عین حال باورپذیر است و همه ما انگار این شخصیت را میشناسیم. اغلب آثاری که در سینمای ایران ساخته میشود فاقد این عناصری هستند که درام را شکل میدهد. اغلب همکاران من فیلمنامههایی که مینویسند در حقیقت یک خاطرهنویسی از خودشان است. یک بخشی از زندگیشان است که فقط برای خودشان جذاب است و بخشهای مهمی از عناصر درام را ندارد. به همین دلیل فیلمهای ضعیفی از آب درمیآیند. دلیل دیگر نرفتن سینماگران به سمت اقتباس، سوءتفاهم است. مثلا اغلب کسانیکه در سینما دست دارند، این را نمیتوانند تشخیص دهند، تمیز دهند و از هم جدا کنند که قصه یک ماجراست و فیلمنامهنویسی ماجرای دیگری است. یعنی فیلمنامهنویس میتواند یک قصهای را از کسی بگیرد و آن را به فیلمنامه تبدیل کند. اغلب فکر میکنند آن کسی که قصه دارد، صاحب فیلمنامه است. این یک چالش بسیار جدی میان نویسندگان رمان و داستان با فیلمنامه نویس است. این مشکل این روزها به قدری زیاد دیده میشود که حیرتانگیز است. مثلا مرحوم سلحشور سریال حضرت یوسف را از قرآن اقتباس کرده و ساخته، این قصه در قرآن موجود است. حالا اگر من هم آن را بسازم وارثان آقای سلحشور نمیتواند ادعا کند که من قصه او را سرقت کردهام! چیزهایی که ماهیت دارد و وجود دارد با فیلمنامه فرق میکند. مثلا یک حادثهای مثل سیلی در جاده چالوس اتفاق افتاده و من از آن یک فیلم ساختهام من که صاحب این اتفاق و موضوع نیستم، این موضوع وجود دارد. ممکن است یک مدت بعد، فرد دیگری از زاویهای دیگر همین حادثه سیل جاده چالوس را بسازد. قصه سیل جاده چالوس یک قصه مربوط به خودش است.
اقتباس انواع مختلفی دارد. مثلا فیلم «شاخ کرگدن» یک فیلمنامه مستقل اقتباسی است که از یک متن گرفته نشده. در حقیقت یک فکر و ایده خاصی است که در قصهها و فیلمهای متعددی وجود دارد. در فیلم «ربوده شده» دختر فردی را بردهاند که بفروشند و این فرد میخواهد دخترش را پس بگیرد. من این فکر و ایده را اقتباس کردم. با این تفاوت که در «شاخ کرگدن» خواهر شخصیت اصلی را میدزدند. یا مثلا در زندان اوین، دفتر خاطراتی بود که زنان زندانی خاطراتشان را در آن یادداشت میکردند. من در اوین آن را خواندم و از آن خاطرات فیلمنامه «شانه دوست» را اقتباس کردم. این اقتباس من از داستانهای واقعی بود اما چون این خاطرات در جایی مدون نشده بود من فقط از آنهایی که به من در شکل گرفتن این فیلمنامه کمک کردند، تشکر کردم.
نمیتوانستم عنوان کنم که این فیلم اقتباس از فلان کتاب است چرا که خاطرات زندانیان واقعی بود. اگر ما حتی در همین حد هم اقتباس را وارد آثارمان کنیم به نظر من باز هم سینمای موفقتری خواهیم داشت. چه خوب است که در هر موضوعی که میخواهیم فیلم بسازیم مثلا اگر در مورد یک زن زندانی میخواهیم بسازیم، برویم و از خود همانها اقتباس کنیم، داستانهای خودشان را ببینیم یا مثلا اگر قرار است راجع به سربازها فیلم بسازیم، داستانهای خود سربازها را استخراج کنیم، نه اینکه مثلا سربازی خودمان یا حدیث نفس خودمان، که اغلب هم نقطه اوج و قهرمان و درام ندارد را بنویسیم و بعد فیلمهای ضعیفی را تولید کنیم.
من خیلی دوست دارم حوادث واقعی که دراماتیک هستند را بگیرم. البته درام را در جایجایش بگذارم و بعد تبدیلش کنم به یک فیلمنامه. یک فیلمنامهای که خیلی دوست داشتم آن را بسازم و متاسفانه موفق به ساختش نشدم، فیلمنامهای بود در مورد «شیرین ابوعاقله» یک خبرنگار فلسطینی-آمریکایی که در اسرائیل کشته شد. من دقیقا براساس همان اطلاعاتی که خود اسرائیل به عنوان حادثهای که منجر به قتل شیرین ابوعاقله شده بود، یک فیلمنامه نوشتم و آن را به فارابی دادم. آنجا به من گفتند فیلمنامه خیلی خوبی است ولی شیرین ابوعاقلهاش کم است! در صورتیکه من این فیلمنامه را با توجه به کم و زیاد بودن شیرین ابوعاقله ننوشتم. من میخواستم ماجرای یک خبرنگار که واقعا کشته شده را بنویسم و بسازم. به نظرم آن فیلمنامه، فیلمنامه خوبی است که متاسفانه فارابی حمایت نکرد و ساخت آن با سرمایه شخصی سخت است.
اغلب همکاران من فیلمنامههایی که مینویسند در حقیقت یک خاطرهنویسی از خودشان است. یک بخشی از زندگیشان است که فقط برای خودشان جذاب است و بخشهای مهمی از عناصر درام را ندارد. به همین دلیل فیلمهای ضعیفی از آب درمیآیند
فیلمی که خیلی دوست داشتم آن را بسازم و متاسفانه موفق به ساختش نشدم، فیلمنامهای بود در مورد «شیرین ابوعاقله» یک خبرنگار فلسطینی-آمریکایی که در اسرائیل کشته شد. من دقیقا براساس همان اطلاعاتی که خود اسرائیل به عنوان حادثهای که منجر به قتل شیرین ابوعاقله شده بود، یک فیلمنامه نوشتم
There are no comments yet