محود دولت ابادی در گفتگو با صبا گفت: آثار ادبی که در دنیا اقتباس و ساخته شده، بهترین معلم، برای یادگیری اقتباس هستند.
در گفتگوهایی که تحت عنوان «اقتباس» با نویسندگان و فیلمسازان داشتیم، برخی از نویسندگان با اشاره به سرقتهای ادبی، از بیمهریهایی که در این حوزه به آنها میشود، گلایه داشتند.
حدود دو دهه پیش محمود دولت آبادی در سخنانی در مراسم جشن خانه سینما، مطالبی درباره سینمای اقتباسی گفت که به دردنامه شبیه بود و حواشی بسیاری با خود همراه آورد. در بخشی از سخنرانی دولت آبادی این گونه آمده است: «من با سینما مناسبت خوبی ندارم و به اعتبار سماجت خود رویدادهای این عرصه را پیگیری میکنم. اگر جزئی نگر و خرداندیش بودم از سینما فاصله می گرفتم اما نگاه کلی به سینما باعث شده است که من همچنان به این حوزه علاقهمند باشم. اما باید بگویم که هیچ کس اندازه من تاکنون از سینما زخم برنداشته است».
اشاره دولت آبادی به اقتباسهای هماهنگ و سرقتهای گوناگون از آثار او بود که این نویسنده بارها و بارها نسبت به آن اعتراض کرده و آن چه البته به جایی نرسد، فریاد است.
اعتراض دولت آبادی به اقتباس از آثار او البته موضوع تازهای نیست. داستان اختلاف جدی دولت آبادی و کیمیایی داستانی است که بر هر سر بازاری هست؛ دولتآبادی داستان آوسنه باباسبحان را به مسعود کیمیایی فروخت و او فیلم خاک را بر اساس آن ساخت، سپس دولتآبادی نقدی بر فیلم خاک با عنوان (بابا سبحان در خاک) نوشت. دولتآبادی مدعیست که کیمیایی به داستان وفادار نبوده است. این اختلاف با ساخت فیلم گوزنها شدت یافت. خود دولت آبادی میگوید: نمایشنامهای نوشته بودم به نام تنگنا، وقتی به زندان افتادم این نمایشنامه بدون اجازه من، به فیلم برگردانده شد؛ و نامش شد گوزنها آن هم بیهیچ اشارهای به نمایشنامه و نویسندهاش. از زندان که درآمدم فیلم را دیدم. موضوع، فضا و پرسوناژها همه از نمایشنامه (تنگنا) برداشته شده بود. از میان آن همه دوست مطبوعاتی، فقط به محمدرضا اصلانی گفتم: «آیا همچون اتفاقی را متوجه نشدید؟ چرا چیزی نگفتید؟ نپرسیدید داستان آن از کجا آمده است؟»و این اقتباسها و سرقتها ادامه داشت و اعتراضها هم. حالا محمود دولت آبادی در گفتگویی با ماهنامه صبا درباره اقتباس در سینمای ایران و مخالفت نویسندگان برای همکاری جدی با فیلمسازان سخن گفته که در ادامه میخوانید.
شما با طیف گستردهای از روشنفکران دوستی داشتید و با فیلمسازان بسیاری آشنا بودید و در اوایل جوانی هم تجربه بازی در تئاتر و فیلم گاو را داشتید. این تعاملها چقدر میتوانست به نزدیکی سینماگران و نویسندگان با هم و ارتباط آنها با یکدیگر منجر شود؟
من هنرپیشه تئاتر بودم. تئاتر را آنقدر دوست داشتم که با عشق و بدون دستمزد بازی میکردم. سینما برایم جالب نبود. به غیر از فیلم «گاو» که همه بچههای تئاتر بودیم و یک کار عشقی همگانی بود، هیچ وقت تمایل به بازی در سینما نداشتم. من میخواستم کار مهمتری کنم. هیچ رفاقتی هم با سینماگران نداشتم و همه چیز در حد سلام و علیک بود.
بازیگری را هم انجام دادم. برایم جالب نبود که بروم سمت سینما. گفتم که کارهای مهمترین داشتم. کارهای نوشتنی میکردم. در خیلی از جاها شاید سینما جالب باشد اما در ایران سینما زیاد جای جالبی هم نیست. الان خیلی اصرار دارند که بیا یک تصویر از تو بگیریم. بگیرند که چه بشود؟
ما در برج عاج نیستیم. همین چیزی اصلا نیست. معیارهایی که سینماگران دارند با ما فاصله دارد. من از خیلی از نویسندگان شنیدم که ابراز تمایل کردند برای حضور در سینما اما سینما سطح دیگری دارد. به گیشه نگاه میکند و درکی از ادبیات هم وجود ندارد. اگر بداند ۱۵ سال رنج من برای نوشتن کلیدر یعنی چه که به من چندرغاز پول پیشنهاد نمیدهد که آن را بسازد. این رمان در ده جلد و سه هزار صفحه نوشته شده است، یک داستان در بستر تاریخ است، با نثری شاعرانه و مناسب فضا. نگارش «کلیدر» ۱۵ سال طول کشید؛ از ۲۷ سالگی تا ۴۲ سالگی. آن وقت به راحتی میخواهند با یک مبلغ ناچیز از آن اقتباس کنند. از ۱۵سال رنج خلاقیت، در واقع ۱۵ سال به علاوه مدت زیادی قبلتر. آدم که همینطوری یک دفعه نمینشیند پشت میزش و شروع کند به نوشتن! یک اثر داستانی ابتدا در ذهن نوشته میشود، مدتی میگذرد تا بنشیند و آن را بنویسد.
بله، جدا از کلی کتاب که داستانهایش از من سرقت شد دو طرح هم برای مهرجویی و تقوایی نوشتم. کار به سرانجام نرسید. تقوایی سینماگر درست و شریفی است. مهرجویی هم سوژه خوب داشته باشد، کارش خوب است.
من که نباید پاسخ بدهم. بروید از خودشان بپرسید.
خاطرم هست که در اواخر دهه ۵۰ به درخواست محمدحسین پرتوی، طرح سریال «سربداران» را نوشتم. گویا قبل از من، چند نفر طرحهایی نوشته بودند که هیچیک مطلوب تلویزیون نبودند. بعد از پذیرفته شدن طرحم، قسمت اول سریال را نوشتم. پرتوی که قول داده بود مراعات امانتداری را بکند، بیهیچ قرارداد یا پیش پرداختی، فیلمنامه را با خود به تلویزیون برد. مدتها گذشت، بالاخره خبر آوردند که تلویزیون با این موضوع که دولت ابادی«سربداران» را بنویسد مخالف است؛ موضوع مسکوت ماند تا اینکه بعد از انقلاب دوباره پرتوی پیدایش شد و گفت که قرار است «سربداران» ساخته شود. بعد از انقلاب یک داستان دیگری پیش آمد؛ چیزی که برایم جالب بود، این است که در حین نگارش این فیلمنامه تاریخی، از من میخواستند یکی از کاراکترهای اصلی داستان را در موقعیت و زمان دیگری بکشم! درحالیکه آن شخصیت در واقعیت، خیلی زودتر از تاریخی که آنها میخواستند در داستان اتفاق بیفتد، مرده بود! خب، من باید مینوشتم؟
بله، و مردم که عکس هنرپیشههای خارجی را به دیوارهاشان میزنند و تاریخ خودمان را نمیخوانند، متوجه هم نمیشوند. به نظرم تنها علت چنین درخواستی، این است که آنها نه تاریخشان را میدانند، نه ادبیاتشان را و نه حکمت خودشان را. مخاطبان فیلم هم همینطور، آنقدر با تاریخ خودشان بیگانهاند که هیچکس نفهمید آن چیزی که به اسم «سربداران» دیدند، اصلا تاریخ سربداران نبود یک کار قلابی بود. نتیجه آنکه دستنوشته من در کتاب «جمعه» چاپ شد و شخص دیگری نویسنده فیلمنامه «سربداران» شد.
علی ژکان یک مدت همکار من بود، با هم سلام علیک داشتیم. خب او هم خواست حق نمک به جا بیاورد! ژکان بدون هیچ اشارهای، فیلم «مادیان» را با اقتباس از «جای خالی سلوچ» ساخت. فیلمهای دیگر هم مثل شیار و… بعد از آن تجربههایی که داشتم دیگر هیچ وقت به سینما نرفتم. تنها چیزی که در این جامعه به آن رسیدهام، این است که از هیچ چیز تعجب نکنم.
کلیدر را خیلیها گفتند که فیلمی از روی آن بسازند اما اگر علی حاتمی زنده بود و میخواست این داستان را سریال کند، داستانم را به او میدادم. علی حاتمی کار را بلد بود. برخی از داستانها را هم اگر کسی مثل ناصر تقوایی بود، میشد این کار را کرد.
باید به اثر نویسنده باید وفادار باشد یا اگر نمیخواهد وفادار باشد باید با توافق نویسنده باشد. در فیلم گوزنها و خاک آقای کیمیایی هر کاری خواسته کرده، بعد میگوید من اقتباس کردم. به نظر من آثار ادبی که در دنیا اقتباس و ساخته شده، بهترین معلم، برای یادگیری اقتباس هستند. برای نمونه فیلم «خوشههای خشم» که حدود ۵۰، ۶۰ سال پیش با اقتباس از نوشته جان اشتاین بک ساخته شده و فیلم «آناکارنینا» که سالها پیش با اقتباس از رمان لئو تولستوی ساخته شد. اینها فیلمهای قابل تاملی هستند. اقتباسشان تقریباً به متن وفادار بوده و فضا، شخصیتها و ارتباطها را به خوبی درآوردهاند. البته اقتباس در ایران، اصلا ربطی به سینمای اقتباسی جهان ندارد. حوزه سینما و ادبیات در ایران دو حوزه جدا از هم هستند و نمیشود آنها را به هم پیوند داد. معیارهایشان با هم متفاوت است. کتابی که ۴۰ سال پیش نوشته شده را برمیدارند، نامش را تغییر میدهند، کمی فرمان آن را این طرف آن طرف میکنند و میسازند. به نظر من سرقت ادبی به خاطر نداشتن قانون کپی رایت نیست، به خاطر نداشتن شخصیت است. در واقع در بین هنرمندان سینما، هنرمندانی وجود دارند که از بیشخصیتی به سمت سرقت ادبی میروند. تراژدی آنجاست که تودههای مردم، این افراد را به عنوان پیشگامان نگاه میکنند.
گفتم که سینما برو نیستم اما ناخدا خورشید و دایی جان ناپلئون خوب بودند.
اتفاقا گاهی فیلمسازها با اشاره به این نکته که اقتباس و به تصویر کشیدن داستان، خوانندههای آن را بیشتر میکند، سعی در ترغیب من داشتند. در طول این سالها پیشنهادات زیادی برای اقتباس از داستانهایم داشتم، ولی نپذیرفتم. با اتفاقاتی که برای کتابهای من در سینما افتاده، دیگر چه رابطهای میتوانم با این سینما داشته باشم؟ حتی درحالیکه من هرگز چنین محاسباتی ندارم. اینکه کتابهایم بیشتر خوانده شوند یا کمتر، به من ارتباطی ندارد. من یک کاری را انجام میدهم، بقیهاش دیگر به من مربوط نیست. وقتی که نه علاقهای دارم که از کارهایم اقتباس شود، نه اقتباس درستی از نوشتههای من شده، طبیعتا پیشنهادهایی که میشود را رد میکنم. شاید کسی این استعداد را داشته باشد، اما من دیگر به شخصیتش اعتماد ندارم. از علی حاتمی و تقوایی نام بردم؛ این کارگردانها را دوست دارم. همینطور شهید ثالث را. به نظرم انسان درست یعنی شهید ثالث، آنها کارشان را بلد بودند.
الان دیگر در مورد اینها گفتن، بیمزگی است. این اتفاق بارها برای من تکرار شد، اما هیچکدام از شماها ننوشتید که این کارها را با دولتآبادی کردهاند. آن موقع که من ۷۲ ساعت سردرد گرفتم، باید یک نفر از صنف روزنامهنگاری یا سینما پیدا میشد. الان دیگر گفتن این حرفها فایدهای ندارد. آنچه البته به جایی نرسد فریاد است… همه در جریان بودند، صنف شما در جریان بود اما چرا هیچ کس صدای من را نشنید؟ من خیلی اذیت شدم. خبرنگاران سینمایی نگران این هستند که این را ننویسند و آن را ننویسند که به این و آن بر نخورد. فیلم اتوبوس خط به خط سرقت از طرح من است. فیلم «اتوبوس» یکی از فیلمهایی است که آن را به عنوان فیلم اقتباسی معرفی میکنند، درحالیکه فیلم «اتوبوس» اقتباس نبود، سرقت ادبی بود. من فیلمنامه آن را نوشتم و تحویل داریوش فرهنگ که قرار بود آن را برای تلویزیون بسازد، دادم. بعد از مدتی فرهنگ خبر داد، تلویزیون با آن مخالفت کرده است. اما چند وقت بعدتر متوجه شدم فیلم «اتوبوس» که خط به خطش داستان من بود، در جشنواره فجر اکران شده و چندین جایزه سیمرغ هم دریافت کرده، اما نام فیلمنامهنویس آن در تیتراژ ، نامی دیگر بود!
شکایت کردم اما گفتند یک جای خوبی برو هوایی به کلهات بخورد یادت برود.
والا شما را که میبینم و این سوالها را میپرسید حرص میخورم. والا من که دارم زندگی میکنم و داستان خودم را مینویسم.
از تمام فیلمهایی که با اقتباس از نوشتههای من ساخته شده، تنها دو فیلم با اجازه و با ذکر نام من بودهاند، فیلمهای «زمستان» و «خاک». بقیه فیلمها کلاه سر من گذاشتند. فیلم «خاک» را مسعود کیمیایی با اقتباس از داستان «آوسنه باباسبحان» ساخت ولی متاسفانه با اینکه با هم توافق کرده بودیم که به متن اصلی وفادار باشد، این اتفاق نیفتاد. رگههای لاتی در فیلم «خاک» کاملا برجسته است. درحالیکه من به شدت از لمپنیزم بدم میآید. این برجستگی در فیلم «گوزنها» هم کاملا آشکار است. البته فیلم «گوزنها» دیگر با اجازه از من، اقتباس نشده. زمانی که در زندان بودم، کیمیایی با اقتباس از نمایشنامه «تنگنا» یک فیلم انقلابی درست کرد! و چون کسب اجازهای در کار نبوده، در فیلم «گوزنها»، وفاداری به متن را کنار گذاشته و هر کاری دلش میخواسته کرده است! سالها بعد حمید سمندریان از من خواست که برایش طرح فیلمنامهای تحت عنوان «هیولا» را بنویسم. بعد از این که نوشته را تحویل او دادم، همکاریاش را قطع کرد و خودش آن را کار کرد و فیلم ضعیفی به نام «همه آرزوی زمین» را ساخت، بدون اینکه نامی از من بیاورد.
نویسندهها را دوست دارم و کتابها را میخوانم. حسین ثناپور و اخیرا کتابی از چهل تن خواندم که خوب بود اما نویسندههای جدید خودشان را انداختند در دام مدرن و پست مدرن نویسی و کار را خراب کردند. من ایرانی مینویسم، مدرنیته به ما مربوط نیست. مدرنیته یعنی اینکه اصل ادبیات جدید، در مقابل محافظهکاری و عقبماندگی است، به همین سادگی. نه اینکه شما چون میخواهی شبیه نویسندههای اروپایی بنویسی، اداهای عجیب و غریب در بیاوری. درک من از مدرنیته، درک تاریخی است. اما درکی که در اینجا رایج شد، یک درک سطحی تقلیدی است. من به طور کلی ادبیات کلاسیک را خیلی دوست دارم. اغلب نویسندگانمان را دوست دارم و آثارشان را میخوانم. در واقع نسبت به کار خودم در جریان هستم. متاسفانه گاهی شاهد این هستم که برخی از افراد این حوزه، با افتادن در دام چیزهایی به نام مدرنیته و پسامدرن و … خودشان را پرت کردهاند. آنها دنبال این هستند که مثلا در آمریکا نویسندهها چگونه کار میکنند. این به ما چه ربطی دارد؟! به قدر کافی در این جامعه، زمینه برای انحراف و دور شدن از واقعیت و تاریخ و جامعه و زندگی، فراهم هست.
کتاب نوشته نشده. کتابی که هنوز ننوشتهام را بیشتر از همه کتابهایم دوست دارم. من هنوز به ماندن برای نوشتن فکر میکنم. ممکن است این کتابها هم بیرون بیایند و سرقت شوند! اما من نمیتوانم از ترس اینکه سرقت نشود، دیگر کتاب ننویسم!
دنیای جدید همه را رصد میکند و همه نویسندهها را میشناسد. مجلد اول کتاب کلیدر که درآمد کلی نامه دریافت کردم از خارج کشور. اما دنیای آن ور هم مسائل خودش را دارد و کلا این مناسبات کاهش یافته است.
من عاشق ادبیات فارسیام، بهخصوص ادبیات منثور. عاشق زبان و لحنِ آثاری همچون«تاریخ بیهقی»در فرهنگ ما یک اتفاق است. من معتقدم که بزرگترین آثار ادبی یک نویسنده، با اتکا به زبان مادری و توجه به ریشۀ تاریخیاش، خلق میشود و «بیهقی »این دو وجه را چنان با هم درآمیخته است که وقتی «تاریخ بیهقی» را خوب میخوانی، انگار داری در آن زندگی میکنی.
فیلمساز باید به اثر نویسنده باید وفادار باشد یا اگر نمیخواهد وفادار باشد باید با توافق نویسنده باشد. در فیلم گوزنها و خاک آقای کیمیایی هر کاری خواسته کرده، بعد میگوید من اقتباس کردم. به نظر من آثار ادبی که در دنیا اقتباس و ساخته شده، بهترین معلم، برای یادگیری اقتباس هستند
معیارهایی که سینماگران دارند با ما فاصله دارد. من از خیلی از نویسندگان شنیدم که ابراز تمایل کردند برای حضور در سینما اما سینما سطح دیگری دارد. به گیشه نگاه میکند و درکی از ادبیات هم وجود ندارد. اگر بداند ۱۵ سال رنج من برای نوشتن کلیدر یعنی چه که به من چندرغاز پول پیشنهاد نمیدهد که آن را بسازد
الان دیگر در مورد اینها گفتن، بیمزگی است. این اتفاق بارها برای من تکرار شد، اما هیچکدام از شماها ننوشتید که این کارها را با دولتآبادی کردهاند. آن موقع که من ۷۲ ساعت سردرد گرفتم، باید یک نفر از صنف روزنامهنگاری یا سینما پیدا میشد. الان دیگر گفتن این حرفها فایدهای ندارد. آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.
ندا روزبه- سیامک صدیقی
There are no comments yet