پوراحمد ۵۲ ساله تصمیم به روایت زندگی کیومرثی گرفته که در میانه ی دههی ۳۰ قرن گذشته خورشیدی کودکی خود را نیمه تمام باقی گذاشته و به ناچار وارد بزرگسالی شده. این کتاب که انگیزه نوشتن آن را مسعود مهرابی مدیرمسئول فقید ماهنامه «فیلم» در دل پوراحمد انداخت.
نوشتن «کودکی نیمه تمام» با مصاحبه های مفصل مهرابی با پوراحمد در اوایل دهه ی ۷۰ شروع شد. پس از چندین سال پوراحمد از دل آن گفتگوها طرح کتابی را ریخت که عاقبت شد کودکیِ نیمه تمام. کتابی که آنطور که باید قدر ندید. سنت زندگینامه نویسی در بین هنرمندان ما قدر نادیده است. همین معدود زندگینامه ها است که موجب می شود روایت دست اولی از زندگی و آثار یک هنرمند در دست داشته باشیم. حال که این کتاب به شدت کمیاب است. روایتی از نیمه پ نخست کتاب را مرور میکنیم.
کیومرث کودکی سر به زیر و درونگرا است. او بارها خود را در این کتاب «خانگی» میخواند و از مادرش نقل کرده که در کودکی کمآزار بوده. کیومرث در ۱۳۲۸ در نجفآباد در یک خانواده پرجمعیت متولد شد. تصور زندگی در خانواده پرجمعیت این روزها برای اغلب ما دشوار است. امری که تا چهل پنجاه سال پیش خیلی رایج بود. پدر کیومرث کارشناس فرش بانک ملی بوده است. او در کنار کارمندی به خرید و فروش فرش نیز مشغول بوده تا بتواند از پس خرج دوازده فرزندش بربیاید. طبعاً امکان رشد در چنین محیطی بسیار دشوار است. و در کودکی هزار حسرت به دل آدمی میگذارد. خرید لباس نو محدود میشود به سالی یکبار شب عید و هر جفت کفش که آن هم سالی یکبار خرید می شده و در میانه هر سال سوراخ میشده تا در زمستان بلایی شود برای کودکی که پدرش توانایی خرید یک جفت کفش بیشتر در سال ندارد.
خانواده پوراحمد در کودکی کیومرث از نجف آباد به اصفهان مهاجرت میکنند. با مدرسه رفتن لهجه نجف آبادی کیومرث مورد تمسخر کودکان اصفهانی قرار میگیرد. تنبیه بدنی بیرحمانه معلمان آن دوران کیومرث را بیشتر از جمع گریزان میکند. کیومرث مشکل دیگری هم دارد «لکنت زبان»، لکنت ضعفی باعث میشود حتی برادران و خواهران پرتعداد کیومرث هم به او بخندند. این ناتوانی کودکی سالها بعد در اولین تجربه کارگردانی پوراحمد در فیلم «زنگ اول، زنگ دوم» منعکس میشود.
با حضور رادیو در خانه، دنیای کودکی کیومرث رنگ تازهای پیدا میکند. حالا دیگر دنیا در کتاب های مدرسه محدود نمیشود. بلکه با شنیدن قصه های خانم «عاطفی» در رادیو دنیای کیومرث بزرگ م یشود. برادر بزرگتر کیومرث «منوچهر» پس از اتمام دورهی ابتدایی به هنرستان هنرهای زیبا میرود. بعد از رادیو، حال این حضور برادر در محیط هنری است که دنیای کیومرث را بزرگتر میکند. منوچهر نوجوان مینیاتور می کشد. مینیاتور طبع بیقرار نوجوانش را ارضاء نمی کند. پس از چندی وارد تئاتر اصفهان می شود. منوچهر که دور از چشم پدر سنتوری خریده و گاهی مخفیانه در کنج اتاقش سنتورنوازی میکند تا اینکه سرانجام پدر می فهمد ساز از خانه به ناچار بیرون برده می شود. در نگاه پدر ایرانی در آن دوران ساز و آواز یعنی شروع بدبختی و دورشدن از درس و مشق – مطربی مایهی ننگ است_
دست شستن از عشق زودهنگام در دوازده سالگی برای کیومرث مایهی غمی بزرگ است. کیومرث عاشق دختر قوم و خویش پدرش میشود: گلچهره. خانواده گلچهره ساکن شیراز هستند و در نوروزی که او یازده ساله است و گلچهره ده ساله، خانواده گلچهره برای دیدار نوروزی به اصفهان میآیند. شوق کودکانه ی کیومرث عاشق باعث میشود که کتاب تاریخ و جغرافیاش را به گلچهره هدیه کند. «در فضای نامهربان و پر تشویش مدرسه، کتاب های تاریخ و جغرافی کلاس پنجم یک دلخوشی بود. کتاب هایی در قطع بزرگ، پر از عکس های رنگی. و آنقدر جذاب که از تماشای آن سیر نم یشدم. ذهن خیالپردازِ یازده ساله ام با آن عکس ها به جایجایِ جهان پرواز می کرد و از دروازهی تاریخ میگذشت.» کیومرث ارزشمندترین داراییاش را به گلچهره هدیه می کند. «هنوز نمیدانستم عاشق شده ام و این عشق است که آدمی را بخشنده میکند.»
تعطیلات نوروز به سرعت تمام می شود و گلچهره و خانواده اش به شیراز باز میگردند. عشق این جسارت را به کیومرث میدهد تا شروع به نامه نگاری کند با پدر گلچهره و از او بخواهد تا عکسی از گلچهره برایش بفرستد. نامهنگاری کیومرث ادامه پیدا میکند تا روزی که پدر صدایش میزند و از او می خواهد تا نامه نگاری را تمام کند. کیومرث اما به حرف دلش گوش می کند و این بار تصمیم میگیرد مستقیماً نامه اش را به مدرسه گلچهره ارسال کند. تلاش کودکانهاش شکست می خورد. پدر متوجه می شود و از خشم سیلی به گوش پسر عاشق میزند. پس از ناله های دلخراش پسر از سرعشق پدر دلداریاش م یدهد «اووووه! اونقدر دختر سر راهت سبز بشه، اوقدر عاشق بشی و فارغ بشی که خودت خسته بشی. هنوز دوازده سالته، اوووه!»
کیومرث دلباخته حال شش کلاس دبستان را تمام کرده و در کلاس اول دبیرستان سینما را یافته. «سینما را کشف کرده بودم. سینما زندگیام را رنگی دیگر زده بود، زندگیام را پر کرده بود. گلچهره اما جای خالی خود را داشت و جایش خالی بود. خالیِ خالی.»
دبیرستان رفتن کیومرث دنیایش را عوض کرد. «دنیای دیگری داشت دبیرستان. راه خانه تا مدرسه دور بود. هر روز راهی طولانی را پیمودن، سیاحتی بود و لذت داشت. روزی پنج ریال پول تو جیبی داشتم. چهار ریال برای چهار نوبت کرایه اتوبوس، یک ریال هم خرج اتینا. مسیر هم_ که گفتم_ چهارباغ اصفهان بود. مرکز سینماهای شهر؛ چشمک پلاکاردها، غمزهی ویترین عکس ها، عشوهی پوسترها بر در و دیوارها و صدای فیلم ها که از بلندگویِ بیرون سینماها پخش میشد.»
کیومرث نوجوان خستگی راه طولانی خانه تا مدرسه را به جان می خرد تا بتواند برود سینما. دوران نوجوانی با عشق به سینما میگذرد. پس از سیکل اول کیومرث به هنرستان صنعتی میرود تا در آن جا آینده شغلی پیدا کند. زیرا که با «عشق نمیتوان زندگی کرد» بعد دست روزگار او را به سمت عشقش باز میگرداند. او علاقهای به درس های فنی ندارد و باز هنرستان مفری است برای بازگشت به سینما. منوچهر احمدی هنرپیشه نسبتاً مشهور دهه چهل و پنجاه کسی که نقش اول سریال «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی را بازی کرد پسردایی مادر کیومرث است. او دریچهی دیگری از دنیای هنر را به روی کیومرث باز میکند. با فرستادن کتاب و مجله و نامههایی اختصاصی برای کیومرث. پس از آشنایی با مجله ی «فردوسی» کیومرث می شود منتقد آماتور سینما و نقدهایش در صفحه خوانندگان مجله منتشر میشود.
پس از اینکه منوچهر برادر بزرگتر کیومرث به تهران مهاجرت می کند. کیومرث هم در نوزدهسالگی عزم سفر میکند و راهی تهران می شود. کیومرث یک سالی را به معلمی می گذراند تا بتواند در کنار آن در کنکور هنر شرکت کند. خرخوانی میکند تا بتواند در شهریور دیپلم ریاضی بگیرد. «روزی که برای اولین امتحان شهریورماه از خانه بیرون رفتم، بعد از ظهر گرم بود. درست لحظه ای که می خواستم از دایره میدان فوزیه رد شوم دچار سرگیجه شدم.» کیومرث پس از بیهوشی ناشی از سرگیجه از امتحان باز میماند و تحصیل در دانشکده هنرهای دراماتیک تا آخر عمر یک حسرت باقی میماند…
کیومرث جوان به اصفهان باز میگردد و راهی خدمت سربازی می شود. پس از دوران آموزشی او سپاهی دانش شده و خودخواسته عازم دورافتادهترین منطقه برای تدریس میشود، «روستایی در قشم» که در آن دوران فلاکتزده و فقیر بود. پس از معلمی در دوران سربازی کیومرث جوان در ذوب آهن اصفهان استخدام میشود. با اینکه به عنوان تکنسین استخدام شده هیچ از امور زیردستانش سر در نمیآورد. «در ذوب آهن جایی کار میکردم که جای من نبود. کاری پذیرفته بودم که کار من نبود. کارمند بد. تکنسین نابلد. آدم عاطل و باطل. خود را دلداری میدادم که تنها نیستم.» اما این دلداری ها دوام زیادی نیاورد تا اینکه یک روز: «لحاف را کشیدم سرم و خوابیدم. دیگر هرگز سوار اتوبوس های قراضه نشدم. هرگز ذوب آهن نرفتم.»
کیومرث جوان دوباره راهی تهران می شود. منوچهر احمدی باز نقش موثری در ادامه راه کیومرث ایفا میکند. اینبار با معرفیاش به نادر ابراهیمی برای دستیاری کارگردان در سریال «آتش بدون دود» و دوم معرفی خواهرزاده اش به کیومرث برای ازدواج. با ورود به دنیای فیلمسازی و ازدواج، فصلی دیگری از زندگی کیومرث آغاز میشود. قصه کیومرث جوان از این به بعد در کتاب با فیلم ها گره خورده و در خلال روایت خاطراتش از هر اثر از زندگی شخصی اش نیز غافل نمیشود. «کودکی نیمهتمام» با روایت قصه های مجید به پایان می رسد. متاسفانه پوراحمد سی سال آخر زندگی خود را منتشر نکرد. با این حال، کودکی نیمه تمام کتابی است در نوع خود منحصر به فرد از یک فیلمساز شاخص سینمای معاصر که از دست رفت.
محمودرضا حائری
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است