در این گزارش به معرفی فیلم های «چیزهای عجیب»، «خرس» و «بهتره با سال تماس بگیرید» پرداختهایم.
نگاهی به سریال «خرس»/ فری کثیف در شیکاگو
دنیای سریال حالا به حجم زیادی از تولیدات رسیده که هر سال عرضه میشوند و احتمالاً هیچکسی نمیتواند همه آنها را تماشا کند. در چنین شرایطی که HBO و آمازون و نتفلیکس میلیاردها دلار خرج تولیدات خود میکنند و برای کم کردن ریسک، برخی اوقات محافظه کار میشوند، کشف سریالی مثل «خرس»، آخرین محصول شبکه FX، حس کشف الماسی در میان خاک را دارد.
«خرس» روایت یک آشپز جوان به نام کارمن (با بازی جرمی آلن وایت معروف شده از سریال «بیشرم») است که در پاریس استعداد جدیدی در آشپزی حرفهای شده. از آن آشپزهایی که از زاویه دید ما اندکی غذا با تزئین و قرتیبازی فراوان را در پاچه ثروتمندان میکنند! اما با خودکشی برادرش (با حضور بسیار کوتاه اما مؤثر جان برنثال) کارمن مجبور میشود به شیکاگو و ساندویچی ایتالیایی او برگردد که به خاطر کرونا تا خرخره در بدهی است و فضای کرکثیف و ساندویچی او هم هزاران کیلومتر با آنچه کارمن آشپزی حرفهای میداند، متفاوت است. و حالا او باید این ساندویچی را دوباره احیا کند.
«خرس» سریالی نیست که هرکسی حوصله تماشای آن را داشته باشد، اما اگر بتوانید با آن ارتباط برقرار کنید، لذت وافری از تماشای آن میبرید. داستان سریال چندان پرملات و پر از پیچ داستانی نیست، اما آنچه «خرس» را تماشایی میکند، خلق فضایی تماشایی از آشپزخانه یک رستوران نه چندان باکلاس است که تنشی حیرتانگیز در خود دارد. سفارشاتی که هرلحظه باید برسند، غذاهایی که باید سریع آماده شوند، نانی که باید پخته شده باشد، و در هر گوشه و پیچی باید حواستان باشد که چاقو یا غذای داغ را به روی آشپز دیگری که در حال دویدن است نریزید! اینها را بگذارید کنار اینکه اگر مثل من شکمو هم باشید عیشی اساسی در تماشای خوردن کردن غذا و درست کردن ساندویچ گوشت ایتالیایی است. آشپزی که همه توسط خود بازیگران انجام میشود که آموزش ویژه برای این کار دیدهاند. فضاسازی «خرس» با آن دوربینهای روی دست، کلوزآپهای پرتعداد و مونتاژ نفسگیر، و شخصیتهایی که با پسزمینه گاز و آتش و سرخ کردن تند تند در حال صحبت با یکدیگر هستند، شما را روی صندلی میخکوب میکند و به شهادت بسیاری از آشپزهای حرفهای نزدیکترین تصویری است که تلویزیون تا به حال توانسته از یک آشپزخانه حرفهای به تصویر بکشد. اپیزود حالا معروف هفت این سریال شامل پلان سکانسی طولانی است که نزدیک هشتاد درصد اپیزود را شامل میشود اما حتی در زمانی که کاتی در میان نیست، تنش در بیشترین میزان خود است. انگار که خالقین این سریال گفتهاند آنقدر فضای پرتنشی دارند که حتی بدون تدوین و یکدستی هم میتوانند تنش آشپزخانه پر از سفارش را به شما منتقل کنند.
جنبه جذاب دیگر «خرس» شخصیتهایی هست که یکی از دیگری بهتر و سه بعدیتر خلق شدهاند. از کارمن جوان و زودجوش که فکر میکند بزرگترین آشپز دنیاست تا ریچارد پسرعمه او که پشت دخل میایستد و کف بازاری فکر میکند و سیدنی آشپز جوانی که نام کارمن را در مجلات تخصصی آشپزی شنیده و حالا آمده کسب تجربه کند، اما ناپختهتر از این است که بتواند فشار یک آشپزخانه را در ساعات اوج مشتری تجربه کند. یا مارکوسی که روی تولید یک نوع دونات قفلی میزند و کل کار پختن نان را گاهی برای این وسواس جدیدش نابود میکند.
از آنجا که غولهای بزرگ تکنولوژی به اسم «محتوا» وارد حوزه سریالسازی شدهاند و آمازون و اپل و نتفلیکس میلیاردها دلار به پای پروژههای عظمیشان ریختهاند، سمت حماسی و عظیم و داستانگوی سریالسازی که هزینهبر است، به دست آنها افتاده است. شاید تا سالها کسی نتواند به اندازه «ارباب حلقهها: حلقههای قدرت» خرج سریالی کند. اما آنچه «خرس» در شبکه FX به عنوان جایی مستقلتر در سریالسازی انجام میدهد، مثل فیلمهای مستقل و خلاف جریان در مقابل بلاکباسترهاست. اثری که بیشتر شرح حال یک وضعیت جذاب است تا نمایش فراز و فرود یک شخصیت در یک ماجراجویی بزرگ. «خرس» انگار یک پروژه انسانشناسی است که به شما با دقت زیادی سازوکار یک آشپزخانه در قرن بیستویکم را نمایش میدهد. با جزئیاتی که احتمالاً هرگز حتی شبیهاش را ندیدهاید. نه اینکه داستان و روابط در «خرس» وجود ندارد که اتفاقاً لحظات بسیار تأثیرگذاری از سوگ و درماندگی در این سریال نمایش داده میشود. اما جذابیت اصلیاش در ذات تماشاگری است و نه داستانگویی. انگار که شما فرصتی پیدا کردهاید که چیزی را ببینید که معمولاً پشت درهای لولادار آشپزخانهها مخفی شده است، و بدون محدودیت دسترسی به شخصیترین لحظات این زندگیها دارد. اگر با این ماهیت نظربازانه و فضولبازی سینما ارتباط برقرار میکنید، خرد کردن نگینی گوجهها و سس راویولی درست کردن در این سریال میتواند برایتان جذاب و دیدنی باشد. و گرنه اگر در بند داستان و پیدا کردن پیچ های داستانی و زیرورو شدن قصه هستید، «خرس» چندان دست شما را نمیگیرد و این تأکید بیش از حد روی جزئیات هم بیشتر باعث سردردتان میشود.
نگاهی به فصل چهارم سریال «چیزهای عجیب»/ فرزند خلف اسپیلبرگ
برای ما ایرانیان که در دهه هشتاد میلادی (معادل دهه شصت شمسی) در سالهای جنگ و کوپن و موشکباران به سر میبردیم، درک ارجاعات متعدد سریال «چیزهای عجیب» به دوران جمهوریخواه دولت دست راستی ریگان و سالهای اوج سینمای علمی تخیلی آن دوران در نگاه اول سخت است. اما شاید در سالهای دهه هفتاد شمسی با قانونی شدن ویدیو و تماشای بسیار از فیلمها، ما قدری از فضای نوستالژیک این سریال را میتوانیم درک کنیم. برادران دافر خالقین سریال «چیزهای عجیب» روی همین نوستالژی حساب باز کردهاند و اثری ساختهاند که هم به خاطر کاراکترهایش برای نوجوانان جالب است و هم والدین را به دلیل نوستالژی نوار ویدیو و واکمن و سالهای اوج موسیقی متال پای خود میکشاند.
«چیزهای عجیب» خیلی قبلتر از «بازی مرکب» یکی از اولین سریالهای درخشان کشف شده در نتفلیکس بود. سریالی که با هزینه کم تولید شد اما تمام دنیا را طرفدار خودش کرد. این سریال روایت یک گروه از نوجوانان در یک شهر کوچک آمریکایی است که ناپدید شدن یکی از آنها با یک برنامه مخفی دولتی و فضای تئوری توطئه دهه هشتاد میلادی گره میخورد. این سریال نقطه پرش برای بازیگران نوجوانش از جمله میلی بابی براون (که بعدها در «گودزیلا» و «النا هولمز» بازی کرد) و فین ولف هارت (که اصلاً به نماد بازسازی آثار دهه هشتاد از جمله «آن» و «شکارچیان روح» جدید بدل شد) بود.
اما «چیزهای عجیب» در فصل دو و سه مقداری از دنیای اصلی خود فاصله گرفت. ریشه سریال فصل اول را میتوانستید در آثار محبوب دهه هشتاد مخصوصاً فیلمهای استیون اسپیلبرگ مثل «برخورد نزدیک از نوع سوم» و «ایتی» پیدا کنید که با تمی از آثار «توطئه» مانند فیلمهای آلن جی پاکولا ترکیب شده بود. اما با در فصل دوم و سوم رومانسهای نوجوانانه اثر را مقداری از جریان خود خارج کرد و حالا در فصل چهارم «چیزهای عجیب» دوباره به نقطه قوت خود بازگشته.
فصل چهارم «چیزهای عجیب» در اصل ترکیبی از آثار اسپیلبرگ با موسیقی پاپ آن دوره (قطعاتی از متالیکا و کیت بوش بعد از پخش این سریال دوباره به بالای چارتهای موسیقی برگشتند) و البته مقدار زیادی فضای آثار استیون کینگ را در خود دارد. این بار دشمن اصلی یک هیولای قدیمی ساکن در خانهای ویرانه است که به قصد نابودی شهر کوچک هاوکینگز آمده. آنچه «چیزهای عجیب» را دیدنی و جذاب میکند روایت عامهپسندی است که کودک درون ما را قلقک میدهد. فیلم با اینکه در ظاهر اثری درباره رویارویی گروهی نوجوان و جوان با هیولاست، اما مثل درک درست اسپیلبرگ در «ایتی»، در اصل راجع به یافتن هویت و بلوغ برای افرادی در آستانه بزرگسالی است؛ کسانی که در آستانه غرقشدن در دنیا روتین و بیرمق بزرگسالان هستند ولی مقاومت میکنند و همچنان اصرار دارند معماها و ماجراجوییهایی در این دنیا وجود دارد که بزرگسالان کنجکاوی لازم برای کشف آن را ندارند. پس این بار وظیفه حل این معماها و نابودی دشمنهایی که برای نابودی ما آمدهاند، بر دوش نوجوانان رؤیاپرداز میافتد.
اما چه چیزی است که باعث شده بازگشت به دهه هشتاد میلادی و سالهای اوج دوران ریگان و جنگ سرد تا این حد برای مخاطبین آمریکایی جذاب باشد؟ «چیزهای عجیب» نمونه خوشساختی از این جریان است که در سالهای اخیر بازسازی یا ساختن ادامهای از فیلمهای محبوب دهه هشتاد مثل «شکارچیان روح»، «آن»، «تاپ گان» و «ماجراجوییهای بیل و تد» را پیش گرفتهاند که برخی موفق و برخی دیگر ناموفق بودند و حالا حتی فیلمهای ترسناک کم بودجه ولی موفقی مثل «برپاخیزان جهنم» هم در آستانه بازسازی هستند.
پاسخ شاید در درونمایههای این دهه باشد. پس از حمله به اوکراین ترس از جنگی جهانی و دشمنی با روسیه دوباره در دنیا در حال خیزش است. کودکان و نوجوانان با شبکههای اجتماعی و هشتگهایشان، قدرتی شبیه سالهای اولیه خیزش دوربینهای ویدیویی، رادیوهای آماتور و مجلات فانتزی در دهه هشتاد داشتند که فرهنگ مصرفگرایی آمریکایی در اوج خود بود. همچنین آثار دهه هشتاد میلادی بر خلاف دهه هفتاد، خیلی پیچیده و شخصیتمحور نبودند، بلکه آثاری با روایتی ساده درباره مبارزه خیر بر شر بودند. چیزی که در دوران انفجار اطلاعات و فیک نیوز، آرامشی برای مخاطب خسته از انواع و اقسام نظرات سیاسی متناقض ایجاد میکند. همچنین تئوریهای توطئه (از آزمایشهای انسانی CIA تا یوفوها در منطقه ۵۱) که در این دهه صحبت یواشکی افراد بود و طرفداران اندکی داشت به لطف اینترنت به امری همهگیر بدل شده که تمام قصه «چیزهای عجیب» هم در لایهای از توطئه حکومتی پیچیده شده.
به هرحال چنانچه طرفدار آثار استیون کینگ و اسپیلبرگ هستید و دنبال یک اثر سرگرم کننده میگردید که بتوانید به راحتی با خانواده تماشا کنید، «چیزهای عجیب» و به طور خاص فصل چهار آن، تمام چیزهای لازم را دارد. از موسیقی پاپ جذاب که تا مدتها در ذهنتان میماند، تا بازیهای خوب و استاندارد از نوجوانان تا بزرگسالان سریال و حجم مناسبی از داستانهای فانتزی و توطئههای دولت آمریکا، و صحنههای اکشن جذاب و جالب و هرازگاهی شخصیتهای بامزه جانبی که مزهای هم به این سریال میدهند.
نگاهی به سریال «بهتره با سال تماس بگیرید»
اگر در جمعی باشید و افراد دورتان حتی زیاد اهل سریال نباشند، نام «برکینگ بد» را شنیدهاند. تحسینشدهترین سریال تاریخ، در شبکه AMC روایت یک معلم شیمی سرطانی با آخر خط رسیده بود که کار تولید شیشه را آغاز میکرد. «برکینگ بد» دنیای سریالسازی را به پیش و بعد از خودش تقسیم کرد و تأثیری عمده بر جریان سریالبینی در سرتاسر جهان گذاشت. اما با پایان این سریال به نظر دنیای «برکینگ بد» هم میتوانست پایان بپذیرد تا اینکه اعلام شد اسپینآفی درباره وکیل دغلباز والتر وایت به نام سال گودمن با عنوان «بهتره با سال تماس بگیرید» در دست ساخت است.
هواداران در ابتدا کمی بدبین بودند، معمولاً اسپینافهای فیلمها و سریالهای محبوب کمتر خوب از کار درمیآیند و بیشتر فرصتی برای پول درآوردن استودیو است. اما هواداران به کاردرستی وینس گیلیگان خالق برکینگ بد ایمان داشتند.
«بهتره با سال تماس بگیری» قرار است به ما بگوید که چطور سال گودمن، این وکیل دودوزه وراج «برکینگ بد»، سال گودمن شد. ما در ابتدای این سریال به جای سال با جیمی مکگیل، یک وکیل تازهکار در شرکت حقوقی برادرش، روبهرو هستیم که علاقه دارد گاهی به جای انجام درست کارها میانبرهایی پیدا کند و قانون را به نفع خودش خم کند. از سوی دیگر این سریال شخصیت محبوب مایک ارمنترات و درگیریهای او و پیوستنش به کارتل را هم بررسی میکند.
«بهتره با سال تماس بگیری» در بخش اعظمش ساختار متفاوتی از «برکینگ بد» دارد، دنیای حقوقی و وکلا برخلاف یک معلم شیمی تولیدکننده شیشه، کمی آرامتر و کمتنشتر است. در نتیجه در فصول اولیه سریال مخصوصاً در قسمتهای ابتدایی زندگی جیمی میتواند شما را خسته کند. اما چنانچه تحمل کنید، هرچقدر به پایان سریال نزدیک میشوید و کارتل تولید مواد مخدر به بخش مهمی از قصه بدل میشوند، سریال جذابتر و جذابتر میشود. حضور شخصیتهای محبوبی مثل گاس فرینگ هم جذابیت سریال را دوچندان میکند. آنچه برای شما خیلی زود عجیب میشود این است که در حالی که سرنوشت شخصیتها را میدانید (چرا که قصه پیش از «برکینگ بد» است) اما همچنان نویسندگان و تولیدکنندگان سریال میتوانند شما را درگیر قصه کنند. همچنین گلیگان و گولد (خالقین سریال) و نویسندگان زیردستش نشان دادند که خلق شخصیتهای ماندگار «برکینگ بد» تصادفی نبوده و با خلق شخصیتهای بسیار جذابی مثل لولا سالمانکا عضو خوشتیپ و خوشاخلاق اما دیوانه کارتل سالامنکا و ناچو وارگاس وردست پایین اعضای کارتل که آرام آرام خودش را بالا میکشد، نشان دادند که این کاره هستند.
اما این جنس متفاوت سریال در یک رابطه دیگر در مرکز اثر به اوج میرسد، رابطه جیمی مکگیل (همان سال گودمن) و کیم وکسلر یک وکیل دونپایه دیگر که با او کار در شرکت حقوقی را شروع کرده است. این رابطه قلبی به درون سریال میدهد که کمی شبیه قلبی است که شخصیت جسی به «برکینگ بد» داده بود، رابطهای که به این دنیای تیره و تار زیبایی خاصی بخشیده. اوج این سریال در چند اپیزود نهایی است که به حوادث بعد از سریال «برکینگ بد» و سرنوشت شخصیت سال و کیم وکسلر اختصاص دارد. اپیزودهای نفسگیر که بخش اعظمی از آن هم سیاه و سفید است.
یکی دیگر از نکات جذاب «بهتره با سال تماس بگیرید» جنس داستانگویی اپیزودهای آخر است. اینجا پیتر گولد و وینس گیلیگان که میدانستند میخواهند با سریال خداحافظی کنند و اعتماد به نفسی بالا داشتند، عملاً نوع خاصی از داستانگویی را پیش گرفتهاند که به هیچ وجه به مخاطب باج نمیدهد. در این اپیزودهای نهایی، قصه آرام و با طمأنینه و بدون پیچ و خم داستانی را تعریف میکند و کاملاً این حس از اثر برمیآید که سازندگان به دنبال اثبات چیزی نیستند و فقط در خدمت قصه و شخصیتشان هستند.
در نهایت دنیای «برکینگ بد» با آخرین اپیزودهای این سریال پایان میپذیرد و این دو اثر به استاندارد سطح بالایی از داستانگویی بدل شدند که شاید در تاریخ کمتر نویسندگانی توانسته باشند بیش از ۱۵ سال این کیفیت بالای داستانگویی را برای خود حفظ کنند. بازیهای این اثر با اینکه هرگز در جوایز امی تحویل گرفته نشد، اما احتمالاً یکی از بهترین بازیهای دهه حاضر تلویزیون باشد. کمتر کسی میتوانست فکر کند که لایههای عمیقی در شخصیت وراج سال گودمن باشد اما باب اودنکرک استادانه در کنار بازیگران قدرتمند دیگر این سریال، نشان داد که چقدر این تفکر اشتباه است.
در نهایت اگر «برکینگ بد» را دوست دارید، تماشای «بهتره با سال تماس بگیرید» را به شما توصیه میکنیم چرا که نه تنها انتظارات شما را از یک اسپینآف موفق برآورده میکند بلکه شخصیتها و داستانهای جذابی برای شما به وجود میآورد که در نهایت شما را به این صرافت میاندازد که «برکینگ بد» بهتر بود یا «بهتره با سال تماس بگیری»! معلوم است که «برکینگ بد» ولی «بهتره با سال تماس بگیری» هم خیلی خیلی نزدیک است!
علی ملاصالحی
There are no comments yet