تعدادی از منتقدان در سیزدهمین شماره از ماهنامه صبا نظرات کوتاه خود را در مورد فیلم «علفزار» بیان کردهاند که چکیده نظر این منتقدان را میتوانید در ادامه مطالعه کنید.
در شماره سیزدهم ماهنامه صبا تعدادی از منتقدان نظرات کوتاه خود را در مورد برخی از فیلمهای روی پرده سینمای ایران بیان کردهاند. یکی از این فیلمها «علفزار» (کاظم دانشی) است. چکیده نظر این منتقدان را میتوانید در ادامه مطالعه کنید.
رضا صائمی
«علفزار» یک درام دادگاهی است که از طریق پیوند و گره زدن دراماتیک خردهداستانهایی که هر کدام ردی از یک جرم یا آسیب را به همراه دارند در نهایت به تکمیل پازل قصه کمک کرده که آغازی تلخ و تکاندهنده دارد و متأسفانه پایانی عقیم و ناتمام. در پس آسیبهای گوناگون رفتاری و اخلاقی و اجتماعی از جنایت و خیانت گرفته تا تجاوز و اعتیاد آنچه در کانون مرکزی درام قرار میگیرد اما قضاوت کردن درباره خود قضاوت است. این فشردگی پرداختن به معضلات اجتماعی گوناگون البته بر فیلم سنگینی میکند و حضور خردهروایتهای متعدد موجب میشود تا ریتم فیلم در روایت خط اصلی داستان دچار نوسان شود. شاید دلیل این رویکرد را باید در ساختار فیلمنامه جست که از ترکیب چند پرونده قضایی نوشته شده است. از این حیث میتوان فیلم را واجد قصهای رئالیستی دانست که به واسطه نگاه اجتماعی فیلمساز به آن در نهایت یک رئالیست اجتماعی انتقادی شکل میگیرد که ارجاعاتی منتقدانه به سیستم قضایی هم در آن قابل ردیابی است. «علفزار» به عنوان نخستین فیلم بلند کاظم دانشی، فیلمی جسورانه است که قدرتمند آغاز میشود و پیش میرود اما محافظهکارانه به پایان میرسد.
مازیار فکریارشاد
در زمانهای که سینمای ایران عمیقاً دچار محافظهکاری و بیمسئلهگی شده، ساخت و نمایش «علفزار» اتفاق خوبی است. حتی اگر در مرحله ممیزی زهر فیلم گرفته شده باشد و برخی سکانسها و فرازهای قصه، نیمهکاره رها شده باشند. نخستین تجربه کارگردانی کاظم دانشی خوب شروع میشود، به موقع اطلاعات لازم را ارائه میدهد و به نقطه اوج میرسد. اما در یکسوم پایانی افت میکند و برخی گرهگشاییهای نهایی بیرمق است. با همه اینها «علفزار» در برهوت فیلمهای اجتماعی خوب که هم صاحب مسئله باشند و هم مسئله خود را بهخوبی در قالب و زبان سینما مطرح کنند، اثر قابل تأملی است. بهترین بازی پژمان جمشیدی در طول یکدهه حضور در سینمای ایران، که ثابت میکند دیگر باید او را جدی گرفت. میزانسنهای شلوغ و پرتنش فیلم هم به خوبی اجرا و کارگردانی شدهاند. کاظم دانشی با نخستین فیلم بلند خود با اندکی ارفاق نمره قبولی میگیرد.
احمد شاهوند
تسلط بر اجزای صحنه و کنترل و هدایت بازیگران نقطه قوت کاظم دانشی در کارگردانی اثری است که فیلمنامهاش تکلیفش با خودش مشخص نیست و زاویه نگاهش مدام تغییر میکند. روایت، نمیداند با بازپرس (پژمان جمشیدی) جلو برود یا با سارا و شبنم (سارا بهرامی و ستاره پسیانی) یا سمت خانواده شهردار بایستد یا حواسش به داستان به شدت وصله شده و نچسب محسن و فریبا (مهدی زمینپرداز و صدف اسپهبدی) باشد و به همین دلیل در انتها نمیتواند به پایانبندی متمرکزی برسد. هرچند که گفته شده پایان بندی اصلی و ۹ دقیقهای فیلم، ممیزی خورده و دچار سانسور شده است.
پژمان جمشیدی بهترین نقشآفرینی کارنامه سینماییاش را ایفا کرده است. سارا بهرامی و ستاره پسیانی همانی هستند که ازشان انتظار میرفت و مهدی زمینپرداز هم نشان داده که میخواهد در اجرای نقشهای متفاوت توانش را بسنجد و در اینجا تا حدودی موفق عمل کرده است. صدف اسپهبدی هم با آن گریم سنگین که البته تا حدودی یادآور نقش سارا بهرامی فیلم «دارکوب» است، وادارمان میکند تا منتظر دیگر نقشآفرینیهایش بمانیم.
بد نیست یادی هم کنیم از تدوین حمید نجفیراد و تصاویر هادی بهروز که در راستای ریتم و خلق فضای فیلم حرکت کردهاند و تلاششان شایسته تقدیر است. اگر فیلمنامه جسارت نزدیک شدن به شخصیت بازپرس پرونده را داشت و با شک و تردیدهای او جلو میرفت، میتوانست یکی از شگفتیهای اکران امسال باشد.
سحر عصرآزاد
کاظم دانشی در نخستین تجربه فیلم بلند سینماییاش براساس فیلمنامهای از خودش سراغ پروندههای واقعی مردمان امروز رفته و تلاش کرده چند موضوع داغ و مبتلابه اجتماعی را با محوریت کاراکتر یک بازپرس مورد بسط و گسترش قرار دهد؛ معضلاتی مهم که کمتر راه به اخبار و آمار رسمی پیدا میکنند و تنها در شنیدهها و حرفهای درگوشی باقی میمانند. فیلم این امتیاز ویژه را دارد که این حرفهای درگوشی را بلند ادا میکند تا به گوش همه برسد. اما مشکل اصلی این است که جسارت در طرح موضوع را فدای طرح معضلات و پروندههای مختلف میکند و به همین دلیل از تمرکز و آسیب شناسی بازمانده و در واقع در همان طرح موضوع متوقف میماند.
مهمتر از همه اینکه نمیتواند کاراکتر محوری خود را که بهانهای برای سرک کشیدن به این پروندهها و طرح موضوع است، فراتر از تصویر یک بازپرسِ درگیرِ محیط کار برای مخاطب ملموس و شفاف کند. جای خالی در پردازش شخصیت که میتوانست ارتباط مخاطب را با قهرمان و داستان یک روز ملتهب از زندگی اش تنگاتنگتر کند، با تعدد پروندههایی پر شده که درام را دچار انباشتگی و تعدد خط قصه کرده است.
در عین حالی که نقاط تلاقی این خطوط تنها بازپرس است و این امکان وجود داشت که با ایجاز تمرکز داستانی روی یک موضوع محوری برجستهتر و مهمتر قرار گیرد؛ یعنی همان تجاوز و تعرض و تلاش یک زن برای شکایت از متجاوز یا متجاوزان ورای از دست رفتن آبرو در خانوادهای متنفذ و شهری کوچک و سنتی و حتی طلاق و از دست دادن فرزند. اما فیلمساز این کار را نکرده و به همین دلیل در بخش میانی با قصهای عریض و پرشاخه روبهرو هستیم.
امیررضا تجویدی
درامی پرکشش و مبتنی بر موقعیت اولیهای هولناک که در بزنگاههایی مهم در به سرانجام رساندن مقاصدش ناکام بوده است. مطابق با الگوی درامهای کارآگاهی مدرنیستی، امیرحسین (پژمان جمشیدی) در مقام قهرمان زخمخورده و خطاکاری که حال باید برای جبران اشتباه خویش و تجربه رستگاری به آب و آتش بزند، پله به پله و با آگاهی چند پلهای از واقعیت بحرانی که مسئول حل آن است، در مسیر حقیقتجویی قرار میگیرد تا اشتباهش را از مسیر جدید جبران کرده و بتواند حیثیت خود را بازیابد. این چنین است که فیلمنامه «علفزار» موفق میشود با پیروی حداکثری از الگوهای خلق قهرمان در سینمای کلاسیک، موقعیت بهروزش را به مدد آموزههای فیلمنامهنویسی برای مخاطب واجد اهمیت بسازد. با این حال آنچه باعث میشود در مسیر تحقق اهداف داستان سکتههایی خفیف به وجود بیاید، پررنگ شدن بیمورد برخی پیرنگهای فرعی – مثل ماجرای مرد و زن معتاد و گرفتن شناسنامه برای فرزندشان – است که حضورشان در مقاطعی اگرچه کارکرد مناسبی برای شکلدهی به زیرمتن فیلم دارد، اما پررنگ شدنشان به ویژه در پرده پایانی روایت، ریتم پردازش پیرنگ اصلی را تا حد زیادی انداخته است و در شمایل فعلی حتی قابل حذف نیز به نظر میرسند، اما حضور دارند تا تأکیدی مؤکد بر التهاب جاری در زیرمتن داشته باشند. برگ برنده مهم «علفزار» شکل دادن به کشمکش درونی برای امیرحسین جهت گرفتن تصمیمی مهم و دراماتیک در پرده پایانی است و قرار گرفتن بر سر دوراهی پی گرفتن شکایت سارا (سارا بهرامی) با جدیت هرچه بیشتر و علیرغم تأکید مافوقش، یا تلاش برای اقناع سارا به انصراف از شکایت بنا به مصلحت. مشکل البته این است که مقدمات این تصمیم در پرده میانی با تأکید اضافی داستان بر نمایش وضعیت تمام نمایندگان قطبهای داستانی، تمرکز داستان را بیش از اندازه مغشوش کرده و باعث شده علل اصلی تصمیم نهایی امیرحسین در مسیر داستان کمرنگ باشند. با این وجود کیفیت طراحی نقاط طلایی فیلمنامه در «علفزار» و بازی خوب مجموعه بازیگران، باعث شده تا با یک درام تابوشکن قهرمانمحور مواجه باشیم که اگرچه در لحظاتی دستاوردهای جسورانهاش برای زدن به دل منویات قربانیان جنایتی هولناک را فدای محافظهکاریهای فرامتنی میکند، اما در نهایت نتیجهای قابل اعتنا از برآیند تصمیمات شخصیتها را نمایش میدهد و به راحتی از کنار مسائلشان عبور نمیکند.
صوفیا نصرالهی
اولین فیلم کاظم دانشی تلفیق یک درام دادگاهی با فیلمی اجتماعی است و دست روی قصه حساسی گذاشته است. فیلم با الهام از واقعهای که چند سال پیش در باغی در حاشیه اصفهان رخ داده ساخته شده. روایت تجاوزی به زنانی که در یک مهمانی حضور داشتند. هوشمندانه کل قصه فیلم در راهروهای دادگاه و اتاق بازپرسی میگذرد که این آدمها قرار است چنین وضعیت پیچیدهای را آنجا حل و فصل کنند. خیلی سخت است که در چنین فیلمی نه بیانصافی کنی و نه از خط قرمزها عبور کنی اما دانشی موفق شده کاراکترهایی با شخصیتپردازی درست خلق کند که نه قربانیانی فرشتهخو هستند و نه شیاطینی ظالم. این وسط بازی پژمان جمشیدی و سارا بهرامی هم نظرگیر است. جمشیدی بهترین بازی کارنامهاش را در «علفزار» ارائه میدهد. بازپرسی متعهد به کار و حرفهاش که میخواهد پرونده را درست به سرانجام برساند. «علفزار» از آن فیلمهایی است که در موردش میشود به کلمهی «به اندازه» اشاره کرد. در این فیلم همه چیز به اندازه است. بازیها، موقعیتهای دراماتیک و از همه مهمتر توان نویسنده-کارگردان در مورد قضاوت موقعیتی که کاراکترهایش در آن گیر افتادهاند. کارگردان با وجود اینکه فیلم اولش است در دام خودنمایی نمیافتد و قصهاش را درست و بدون اداهای نامربوط روایت میکند اما یادش نمیرود که در جزییاتی مثل ریتم و تدوین هم حرفهای عمل کند.
انتهای پیام/
There are no comments yet