«شب طلایی» فیلم موفقی نیست و نویسنده و کارگردانش در پرداخت موقعیتهای قصه و پیش بردن آن تا پایان به تجربه بیشتری نیاز دارد.
ایده تجمیع تمام قصه و شخصیتهای یک فیلم در فضایی محدود مثل یک خانه، در سینمای یک دهه اخیر ایران نکته تازهای نیست. دور تازه معضلات اقتصادی که از اوایل دهه ۹۰ شمسی گریبان مناسبات تولید سینمای ایران را گرفت، بسیاری از فیلمهای تولید شده در این دهه را به این شمایل از فیلمسازی نزدیک کرد. جمع شدن همه رخدادها و حضور همه شخصیتهای فیلم در یک فضای محدود، هزینهها و مدتزمان فیلمبرداری را پایین میآورد که خود برداشتی بود از فرم تولیدی مجموعههای به اصطلاح ۹۰ شبی طنزی که مهران مدیری از ابتدای دهه ۸۰ بهکار برد و چون پاسخ مثبتی از این روند گرفت آن را ادامه داد.
لوکیشن و فضای محدود البته خلاقیت را هم کمی قلقلک میدهد. فیلمساز خوش قریحه در چنین فضایی میتواند میزانسنهای جذابی ایجاد کند و خرده داستانهای نامنتظرهای پرورش دهد که شاید در شرایطِ تولیدیِ متفاوت، امکان آن را نمییافت. به این ترتیب بعضی از فیلمهای شایان توجه و قابل بحث دهه اخیر سینمای ایران بهصورت تکلوکیشن تولید شدند. هرچند که مطابق معمول و در همه شکلهای تولیدی، فیلمهای ضعیف و متوسط بیشتر بهنظر میرسیدند. اما همچنان توجیه اقتصادی اولین دلیل رفتن فیلمسازها به سوی سینمایی است که آن را «آپارتمانی» هم میخوانند. فیلم «شب طلایی» نخستین تجربه سینمایی یوسف حاتمیکیا هم از دسته این فیلمهاست.
فیلم به مانند همتایان خود در این فرم تولیدی، ابتدا زمانی را صرف فضاسازی در یک خانه بزرگ و قدیمی و به موازات آن، معرفی نصفه و نیمه شخصیتهای پرشمار قصه میکند. چرا نوشتم معرفی نصفه و نیمه؟ چون تعدادی از شخصیتهای فرعی فیلم که فضا را شلوغ میکردند و به میزانسنها اندکی پهنا میبخشیدند، تا نیمه دوم فیلم هنوز به درستی معرفی نشدهاند. تازه از نیمه فیلم به بعد است که موقعیتی برای برخی از آنها ایجاد میشود و ما تازه میفهمیم اینها کی هستند که وسط این خانواده پرجمعیت از ابتدا حاضر بودند و تازه با نسبتشان با خانواده و کارکردشان در پیشبرد قصه آشنا شدهایم.
اما خود قصه چه میشود؟ یک قصه آشنا و تکراری داریم. اعضای یک خانواده پرجمعیت تهرانی در روزهایی که کرونا بیداد میکرد (هنوز هم میکند!) حول محور هسته مرکزی و کانون قصه (مادر) جمع میشوند و در این قاب شلوغ و پرجمعیت بهمرور به رازها و اختلافهای قدیمی آدمها پیمیبریم و میفهمیم چرا از همان پلان نخست فیلم، حس خوشبختی را میان آنها لمس نمیکردیم.
وسط کشف این رازهاست که نقطه عطف اصلی داستان رخ میدهد. شمشهای طلایی نزد مادر به امانت گذاشته شده و حالا پیدا نمیشود. داماد خانواده که صاحب شمشهاست طبعاً بلوایی بهپا میکند و کمی بعد – راست یا دروغ – مدعی میشود که همه اعضای خانواده که پیشتر به او پولی داده بودند تا شراکتی راه بیندازند، در آن شمشها سهم دارند. بعد هم همانگونه که انتظار میرود، اتهامزنیها و بدبینیها آغاز میشود و یک دور تقریباً کامل میان حاضران در خانه میچرخد.
تا اینجا به نیمه فیلم رسیدهایم و نقطه ضعف اصلی قصه از همینجا رخ مینماید. دیگر از این مقطع بهبعد قصه چیز تازهای برای ارائه ندارد و قصه و فیلم دور خود میچرخند. هیچ اتفاق تازهای رخ نمیدهد و بسیاری از واکنشها قابل پیشبینی میشود. آدمها دور یکدیگر میچرخند و رجز میخوانند و به پروپای هم میپیچند و ما هم منتظریم هرچه زودتر به سکانس پایانی برسیم و تکلیف شمشهای گمشده روشن شود. چون در نیمه دوم فیلم رخداد مهم و تعیینکنندهای پیش نمیآید و قصه در طول پیش نمیرود. بلکه دائم در عرض گسترش مییابد و فربهتر میشود. طوری فربه میشود که آخر فیلم با تودهای حجیم و از نفسافتاده مواجهیم.
«شب طلایی» فیلم موفقی نیست. نویسنده و کارگردانش سینما و شکل تولیدش را میشناسد و بلد است به اصطلاح کار را جمع کند. اما بهنظر میرسد در پرداخت موقعیتهای قصه و پیش بردن آن تا پایان به تجربه بیشتری نیاز دارد.
منبع: فیلیموشات/ مازیار فکریارشاد
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است