توجه دقیقی که به جزئیات در داستانهای «مگره» شده و روانکاوی استادانهای که در شخصیتپردازیها صورت گرفته، برای نویسندگان باکلاستر غبطهبرانگیز بوده است.
نخستینبار نیست که احساس میکنم ممکن است عادات کتابخوانیام سبب شوند تا تواناییام در لذتبردن از فیلمبهعنوانفیلم تحتالشعاع قرار بگیرد. من شخصاً به ژرژ سیمنون (نویسنده بزرگِ بلژیکی که داستانهای جنایی مینوشت) اعتیاد دارم. با هر استانداردی که نگاه کنیم، سیمنون از برجستهترین نویسندگان تمام دورانهاست. اینطور گفته میشود که او با اسم خود و اسامی مستعار متعددش بیش از ۴۰۰ عنوان کتاب نوشته است. در بیش از ۲۰۰ رمانی که امضای او را پای خود دارند، لااقل ۷۵ عنوان پیرامون بازرس مگره شکل گرفتهاند که مهمترین شخصیتی است که این نویسنده خلق کرده است.
سیمنون معروف به این بود که داستانهای ۲۰۰ صفحهای را یازده روزه مینویسد… تجربههای شخصی نویسنده بودند که زمینه را برای نگاهی ژرف به وجهِ زیرزمینی و تاریکِ زندگی در پاریس فراهم میکردند. شگفتانگیزتر از همه کیفیتِ همیشه بالایی است که در نوشتههای سیمنون وجود دارند. من ۳۹ اثر از آگاتا کریستی را که پیرامون هرکول پوآرو بودهاند مطالعه کردهام و میتوانم ادعا کنم که تنها سه یا چهار تا از آنها آثار نازلی هستند. این نسبتِ بسیار خوبی است اما تا به حال کتابی از سیمنون نخواندهام که بد بوده باشد.
داستانهای «مگره» سنجیده و عاری از خودنماییاند. توجه دقیقی که به جزئیات در این داستانها شده و روانکاوی استادانهای که در شخصیتپردازیها صورت گرفته، برای نویسندگان باکلاستر غبطهبرانگیز بوده است. آندره ژید و فرانسوآ موریاک، دو نویسنده برنده جایزه نوبل، طرفدار پر و پا قرص آثار سیمنون بودند و صراحتاً اعتراف کردند که به او حسادت میورزند و در عینحال تحسینش میکنند.
سبک این کتابها برای اقتباس سینمایی مناسب است و درباره فیلمها و سریالهای گوناگونی که بر اساس شخصیت مگره ساخته شدهاند، مقالههایی طولانی میتوان نوشت. این بازرس را طیف گوناگونی از هنرپیشهها، از ژان گابَن و چارلز لاتُن گرفته تا ریچارد هریس و مایکل گمبُن، به تصویر کشیدهاند. در جدیدترین نسخه تلویزیونی از این بازرس افسانهای روآن آتکینسن حضور دارد که بیشتر با نقشهای کمدی و مستر بین شناخته میشود.
برای من که سالها با تصویر مگره زندگی کردهام، آتکینسن با شخصیتِ پُرابهّت و بهدقتپروردهشده این بازرس سازگار نیست. او بازیگری توانا است اما از نظر فیزیکی درست در نقطه مقابل مگره قرار میگیرد. شاید هم من اشتباه میکنم که مگره در نظرم ضرورتاً مردی فرانسوی میآید. او در ترفندهایی که به کار میبرد و در طرز فکر و نوع نگاهی که به جهان دارد، ذاتاً فرانسوی است. شمایل فیزیکی او در مرعوبکردن حریفان اهمیت بهسزایی دارد، هرچند ترجیح میدهد صبر کند نَه اینکه به خشونت متوسل گردد. شیوه مگره خیلی راحت این است که پیوسته سؤالات درستی مطرح کند و در طول تحقیقاتش به غریزه و تجربیات خودش متکی باشد. او ممکن است دمدمیمزاج یا مالیخولیایی به نظر برسد، بیش از حد روی پروندههایش وقت صرف کند و دائماً به خانم مگره تلفن کند تا بگوید برای صرف شام به خانه برنمیگردد.
با کتابهای متعددی که از دهه ۳۰ میلادی شروع شدند و تا دهه ۷۰ ادامه پیدا کردند، مگرهای را میبینیم که در حال پابهسنگذاشتن است و امیدوار به (و در عین حال نگران از) اینکه بازنشسته شود. ما در او غمخواریها و نگرانیهای انسانی را میبینیم که زیر ظاهر عموماً آرامی که دارد پنهان شدهاند. با نوشیدنیها و پیپهای محبوبش آشنا میشویم؛ با صمیمیت غریبی که نسبت به برخی مجرمان پیر و بیآزار در خود احساس میکند، انگار که یک آدم حرفهایِ کهنهکار با دیگری روبهرو شده است.
پیچیدگیهای شخصیت مگره در یک بازه زمانی طولانی دستخوش تغییر و تحول شدهاند و این مسئله برای هر هنرپیشهای که بخواهد نقش او را بازی کند دردسرساز است. در «مگره»، ساخته پاتریس لوکُنت، نقش بازرس را ژرار دو پاردیو (هنرپیشه بزرگ سینمای فرانسه) ایفا میکند که راستِ کار نقشهایی چنین غریب و نامعمول است. گردهمآمدنِ لوکنت، سیمنون و دو پاردیو را اتحادی خجسته و نویدبخش ارزیابی کردهاند و تماشاگران در جشنواره امسال «سینمای فرانسه» به گرمی از فیلم استقبال کردند. شاید اینکه دو پاردیو از دوستی با ولادیمیر پوتین اعلام برائت کرده است در استقبال تماشاگران بیتأثیر نبوده نباشد. هرچند هنوز هم اتهامات جنسی فراوانی متوجه این بازیگر فرانسوی است.
از نگاه عمومی (و نَه سلیقه شخصی) که بنگریم، «مگره» فیلم خوشساختی است که اکثریت سینماروها را راضی خواهد کرد. دوپاردیو بسیاری از ویژگیهای ظاهری و رفتاری مگره را بیکموکاست به تصویر کشیده و سنگینی ظاهریاش انگِ نقش است. به هر حال او هرچه نباشد خیلی گنده است. لوکنت از المانهای بصری به درستی استفاده میکند. او ما را به کوچهپسکوچهها، به رستورانها و میکدهها، به آپارتمانهای فرسوده و تکاتاقه، و به ساختمان دلگیر اداره پلیس میبرد.
شک و تردیدهای من ناشی از تغییراتی هستند که لوکنت در پیرنگِ مینیمال و حداقلی کتاب سیمنون داده است. قدرت داستانِ «مگره و دختر مُرده» (نوشته شده در سال ۱۹۴۵) از حالوهوای تراژیکی نشئت میگیرد که به تدریج پیرامون دخترِ مقتول گسترش پیدا میکند. جنازه او که ملبس به یک لباس شبِ قرضی است در خیابانهای محله پیگالِ پاریس پیدا میشود. مگره با تحقیقاتش حقایق بیشتری دربارهی زندگی این دختر کشف میکند و متوجه مجموعه اتفاقاتی میشود که باعثِ آمدن او به پاریس شده است.
در کتاب نیز درست مثل زندگی واقعی، قسمتهایی از داستان راه به جایی نمیبرند. چراکه ابعاد دیگری هم هستند که پنهان میمانند و حل معمایی که با سرعت غیرقابلانتظاری اتفاق میافتد. لوکنت و نویسنده همکارش جرومه تانِر تصمیم گرفتهاند در فیلمنامهشان داستان سیمنون را قدری سرگرمکنندهتر کنند و خطوط داستانی جدید و گروه عجیبوغریبتری از شخصیتها را به آن بیافزایند. شکایتِ زیاد از حد، کار احمقانهای است چون عملاً امکان ندارد بدون اِعمال تغییرات چشمگیر، اقتباس سینمایی موفقی از یک کتاب کرد. سؤال مهمتر این است که آیا در این تغییرات از مسئلهای اساسی صرف نظر شده یا المان نامناسبی اضافه شده است یا خیر.
غریزهام به من میگوید سیمنون اگر زنده بود از اضافهشدن شخصیت معصوم بِتی (با بازی جِید لابِست) استقبالی نمیکرد و خانواده منحرف و ثروتمندی که تحت اقتدار زنانه اوروره کِلِمنت باشد باب طبع او نبود. این ابزاری داستانی است که ما را از کلیچی (محله مشهوری در شمال غربی پاریس) خارج و به کلیشه وارد میکند. به این ترتیب داستان روی معصومیتِ تباهشده و ازدسترفته متمرکز میشود اما قوتگرفتنِ تدریجی تراژدی به حاشیه میرود.
در آثار سیمنون غالباً این شخصیتهای فرعیاند که بیشترین تأثیر را میگذارند؛ مادرِ دخترِ مرده که زندگیاش را گیج و مبهوت در کازینو میگذراند یا بازرس لونونِ نگونبخت که مدام فکر میکند زمین و زمان در حال توطئه علیهاش هستند. بهجای اینها، مجموعه جدیدی از شخصیتها در فیلم گنجانده شدهاند تا نگاه تیز و ژرفِ روانکاوانه قربانی ملودرام شود.
بیشتر داستان از دید مگره روایت میشود. اما این مگره سالخورده و غمگینی است که به توصیه پزشک مجبور شده پیپ موردعلاقه خود را کنار بگذارد و به نظر میرسد که هر آن ممکن است زمین بخورد. این شاید با دوپاردیویی که بادکردن و متورمشدن او در سالهای اخیر شهره خاص و عام شده است، همخوانی داشته باشد. اما او عامدانه قصد دارد تصویری هرچه دربوداغانتر و بیمارگونهتر از مگره ارائه دهد. با صرفنظر از چنین برداشتهایی، دو پاردیو بازیگر بیشازحد خوبی هم هست و حضورش روی پرده مقتدرانهتر از آن است که نادیده گرفته شود. من که کاملاً متقاعد نشدهام اما خوشحال میشوم دنبالهای بر این فیلم با بازی او ساخته شود.
نقطه قوت لوکنت، نوع مواجهه او با داستان کارآگاهی کلاسیک است و باوری که به پیریزی آرام و بطئی روند داستان دارد، صرف نظر از استفادهاش از ابزار داستانی در پایان فیلم که متظاهرانه و تصنعی جلوه میکند. تحمیل یک جمعبندی که نیازمند آن است که به تدریج و با جمعآوری شواهد پدیدار شود، هیچ فایدهای ندارد. همانطورکه مگره عادت دارد نوشیدنیِ کالوادوس را به آرامی مزهمزه کند، داستان نمونهای سیمنون هم نیازمند آن است که به آرامی و در جرعههای کوچکتر چشیده شود.
منبع: مجله سینماتیکت به نقل از Australian Financial Review/ نویسنده: جان مکدانلد، مترجم: بهروز بیات
انتهای پیام/
There are no comments yet