برخی از فیلمهای تولید شده در دو دهه گذشته،نشان میدهد فیلمسازان که با آلودن بیجهت فیلمهایشان به شعارهای شبهسیاسی عملاً بهجای ارائه اثری نفسگیر، نفس تماشاگران را گرفته است و در گیشه ناکام بودهاند.
حتماً خبر دستبرد به صندوقهای امانات بانک ملی را در بخش حوادث رسانهها خوانده یا شنیدهاید. سارقان با استفاده از فرصت تعطیلات سهروزه با نقشهای دقیق و محاسبه همه جوانب امر، به هدف خود نائل آمدند و حتماً فیلم و سریالهای زیادی با موضوعاتی از این دست نیز دیدهاید؛ از گونه وسترنهای کلاسیک تا فیلمهای مدرن، تعداد بیشماری فیلم درباره سرقت را میتوان فهرست کرد.
در این قبیل آثار آنچه بیش از همه مدنظر فیلمسازان است، در درجه اول ارائه درامی مهیج، پرتعلیق و کلاً سرگرمکننده است و البته که در لایههای بعدی هشدار به مدیریت، جامعه و مردم هم گنجانده شده تا مراقبتهای لازم را به کار ببندند. حالا فرض کنید فیلمسازان ایرانی به سراغ همین موضوع سرقت بانک ملی بروند (که حتماً خواهند رفت) بیشک قبل از بهکارگیری مؤلفههای نمایشی جذاب برای سرگرمی و دستمایهای برای حساس کردن شاخکهای حراستی و امنیتی جامعه، انواع جنگولکبازیهای شبهسیاسی را وارد نمایش خواهند کرد. سینمای موفق دنیا، وقتی به سراغ چنین موضوعاتی میرود، همه طیفهای اجتماعی و گروههای سنی تماشاگر را هدف خود قرار میدهد، در حالیکه سینماگران ما با وارد کردن حاشیههای سیاسی و تعریض به بخشی از مدیریت کلان کشور، عملاً بخشی از مخاطبان خود را پیشاپیش از دست میدهند. (به امید آنسوی آبها) این واقعیت که سینمای ما فاقد ژانر است نیز یکی از دلایلش، همین رویکرد سیاستزدگی است.
این بیماری باعث شده ما فیلم سیاسی در قالب ژانر نداشته باشیم. فیلم سیاسی به اثری اطلاق میشود که درباره رویدادهای سیاسی باشد و نه آثار شبه روشنفکرانهای که هر موضوعی را بیدلیل آلوده به شعارهای سیاسی میکند. آثاری که به جای حساب کردن روی جذب قاطبه تماشاگران، با زاویههایی که ایجاد میکند، درپی دو قطبی کردن تماشاگران است. برای نمونه فیلم «خائنکشی»، آخرین ساخته مسعود کیمیایی، درباره مهدی بلیغ، یکی از سارقان مشهور ایران در دهه ۳۰ و ۴۰ است که پس از انقلاب اعدام شد. خلافکاری که در سطح جهان معروف به آرسن لوپن ایران بود. دستبرد به بانک مرکزی یا فروش کاخ دادگستری توسط او، شهرت تاریخی دارد. اما کیمیایی از این سوژه جذاب و دستمایه مهیج سرقتی، اثری ساخته که فقط اسمی از بلیغ را یدک میکشد و مابقیاش به عرصه سیاست دوران دکتر مصدق و… پرداخته است.
مرور آثار تولیدشده در دو دهه گذشته، اسامی فیلم و کارگردانهای زیادی را به ذهن متبادر میکند که با آلودن بیجهت فیلمهایشان به شعارهای شبهسیاسی و رویکردهای بهاصطلاح نمادین و ایما و اشارههای شبهروشنفکرانه، عملاً بهجای ارائه اثری نفسگیر، نفس تماشاگران را گرفته است و از همین رو، در گیشه ناکام بودهاند. مگر معدودی که به دلیل سروصدای زیاد و ایجاد حاشیه و هیجان کاذب، رقمی ناچیز از تماشاگران میلیونی ایران را به سالنها کشیدهاند. جلوه مسمومیت فیلمهای ایرانی تنها در رویکردهای شبهسیاسی نیست، بلکه در موارد بسیاری توهین مذهبی و اهانت به اعتقادات قاطبه مردم را هم از قلم نینداختهاند تا شاید به امیال سطحی خود، آن هم از سوی بیگانگان دست یابند.
نمونه بارز این گرایش را در جشنواره کن امسال شاهد بودیم. در حالیکه سینمای جهان تعداد قابلتوجهی فیلم درباره قتلهای زنجیرهای (آن هم براساس واقعیت) ساخته و به نمایش درآورده است اما جملگی این آثار در راستای ایجاد سرگرمی و هشدار به جامعه روانه پرده شدهاند. حالا باید ببینیم از این پس فیلمسازان در صورت ساختن فیلمهایی از این دست، همچنان مبادرت به تولید آثار لاغر و نحیف پرشعار، ولی بیشور و حال، خواهند کرد یا به همنفسی با تماشاگر اینجایی برخواهند گشت.
منبع: روزنامه جام جم/ محمدتقی فهیم
انتهای پیام/
There are no comments yet