«بندر بند» ساخته منيژه حكمت را میتوان پاسخی به نيازی جدی در سينماي مستقل ايران دانست.
«بندر بند» پاسخی به نیازی جدی است در سینمای مستقل ایران. مهم راهی است که منیژه حکمت طی کرده است تا تولید اثری با بودجهای ناچیز، در مدتی کوتاه، بدون اتکا به حضور بازیگرانی صاحبنام را به انجام رساند و برای مدتی نسبتا طولانی، در دوره شیوع و همهگیری، زیر ذرهبین مجامع جهانی بماند.
نخستین قدم در این راه، تقید به شیوه روایت ایرانی است و دوری از اصول فیلمنامهنویسی غربی. در زمانی که حتی نیمنگاهی به جریان انتشار رمان و داستان کوتاه در سراسر جهان، نشان میدهد غالب نویسندگان با چه بنبستهایی روبهرو شدهاند، این انتظار که فیلمنامهنویسان، همه، بتوانند پیرنگهایی بدیع و جذاب بیافرینند، انتظاری عبث به نظر میرسد. شاید نگاهی به تاریخ روایت داستانی در ایران در این زمینه راهگشا باشد. پس از شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی، کدامین نقاط اوج داستانگویی در ادبیات فارسی، با هدف حصول به پایانبندی نگاشته شدهاند. برای نمونه، میتوان به مثنوی معنوی رجوع کرد. در هر روایت، داستانی دلکش و جذاب آغاز میشود و در نیمه راه رها میشود تا با ورود به دنیایی ذهنی، با برجستگی وجوهی تمثیلی، در رویا یا کابوسی ناتمام، به سمت پایان رود. این تمهید، از زمان موفقیت «بوف کور» هدایت تا «سگ و زمستان بلند» و «طوبا و معنای شب» پارسی پور، در حجمی قابل توجه از تجربههای ستودنی داستاننویسی در این سرزمین، به چشم میخورد و در بسیاری از موارد که داستاننویس خود را به پایانبندی مقید میکند، کل اثر – حتی در رمانی گرانسنگ چون «رازهای سرزمین من» براهنی، با آن سرآغاز جادویی- لطمه میخورد.
حکمت در «بندر بند» چنین کرده است. پیرنگی داستانی با سه جوان که گروهی موسیقی دارند و قصد سفر از مناطق جنوبی به پایتخت، برای حضور در مسابقهای کوچک را دارند، آغاز میشود. در دل سیل، در هزارتوی زمینهای آب گرفته و راههای بسته و پلهای شکسته، پیگیری پیرنگ اصلی به تدریج کمرنگ و کمرنگتر میشود و چهار انگاره شکل میگیرد.
انگاره نخست که از همه آشکارتر است، تمثیلی است از آنچه بسیاری از جوانانی که سودای مهاجرت در سر دارند، بهکرات میگویند؛ از اینکه دست به هر کاری میزنند، به در بسته بر میخورند. کسانی که دل در گروی وطن دارند و به هر دلیل، به شادیهای جمعی میپیوندند و غمگساریهای خود را در عزلت و تنهایی میگذرانند. در «بندر بند»، سه جوان درحالی که در دستیابی به هدف غایی به مشکل برخوردهاند، در همیاری به سیلزدگان مشارکت میکنند، در رقص جمعی به آنان میپیوندند، ولی وقتی ساز و همدم یکی از خودشان با آب میرود، در تنهایی، به حال خود، بهر آنچه داشتهاند و از دست دادهاند، دل میسوزانند.
انگاره دوم که بدون هیچ اشاره مستقیم، نقشی اساسی در روایت و وجوه بصری دارد، تغییرات آب و هوایی است؛ تغییراتی که اقلیمهای مختلف را دستخوش بلایای طبیعی کرده است. فیلم، به نحوی هوشمندانه، موقعیت پیش آمده را که معلول این تغییرات است، تنها در تصاویری تاثیرگذار به یادگار میگذارد.
انگاره سوم که باز به شکلی بصری مورد تاکید قرار میگیرد، وضعیت آینده در دنیایی آخرالزمانی است. بارداری زن قهرمان قصه و حرکت ماشین حامل ایشان، در فضایی آنچنان که انگار توفانی بزرگ، پس از سرگردانی کشتی نوح (ع)، فرو نشسته است، با تمایلی قلبی به خوشبینی به آینده، حتی در دشوارترین موقعیتهای زندگی، در هم میآمیزد و تصویری دیگرگونه را از فاجعه بر میسازد.تصویری که در عوض تمرکز بر عجز و لابه و ناله، بدون هیچ توهینی به ارزشهای انسانی، بر ضرورت ادامه مسیر اصرار میورزد.
انگاره چهارم که شاید بزرگترین جذابیت فیلم باشد، نگاه به فیلم در مقام قطعهای دیداری است. در طول فیلم، این آداجیوی بصری، بدون بهرهگیری از نماهای پر شدت و تقطیعهای ناگهانی، راهی به دل فضای فاجعه و رویا پیدا میکند و در مقاطعی، در پاساژهایی تکرار شونده، درهای بسته را در برابر جوانان تصویر میکند. البته در این قطعه، معدودی پاساژهای آزاردهنده هم به چشم میخورد، اما ضربه پایانی از تصاویری غریب از اجرای آوازی معترض، در زمانی که مرز واقعیت و تخیل و فاصله کابوس و رویا محو شده است، به کلیدی تبدیل میشود برای گریز از دنیایی آکنده از رنگهای آبی، قهوهای و خاکستری که تنها به ظاهر آرام است. تنها این حد از مخاطره در تجربهگرایی و نوجویی میتواند به قطعهای در ستایش جوانی مبدل شود: قطعهای که بهشدت هشداردهنده است و زبانی جهانی دارد؛ قطعهای که در حکایت سفر و سیل و موسیقی، عناصر اصلی را در ترکیببندیهای رنگ و تصاویر جستوجو میکند و از بخت خوش، آگاهانه و عامدانه، قصه را از یاد میبرد.
منبع: روزنامه اعتماد/ کامیار محسنین
There are no comments yet