سگ بند با وجود این که جزو پنج فیلم پرفروش تاریخ سینمای ایران شد اما مسیر اشتباهی را دنبال میکرد و ماجراها و درگیریهای بینمک هیچ کمکی به جذابیت قصه نکرد.
«سگ بند در کمتر از ۵۰ روز جزو پنج فیلم پرفروش تاریخ سینمای ایران شد.» آیا باید به این جمله تبلیغاتی گروه سازنده فیلم سگ بند بهعنوان یک دستاورد نگاه کرد؟ آیا میتوان رقم فروش حدود ۳۰ میلیارد تومانی با بلیت ۴۵ هزار تومانی را افتخاری برای این فیلم و هر اثر دیگری دانست؟ فیلمیکه تعداد مخاطبان آن حتی به یک میلیون نفر هم نمیرسد که در مقیاس جمعیت کشور، رقم ناچیز و ناامیدکنندهای است و فاصله بعیدی با تعداد مخاطبان چند میلیونی آثار پرمخاطب دهههای دور سینمای ایران دارد.
وقتی فیلم بینمک و با سوژهای تکراری چون دینامیت صرفا به لحاظ میزان فروش و بدون درنظر گرفتن تورم، پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران است، به خودی خود یک دهنکجی به قدر و قیمت فیلمهای خوب و مهم بهویژه آثار کمدی درستدرمان به حساب میآید. حالا شما بگویید آیا پنجم بودن در چنین فهرستی، جای فخرفروشی دارد؟ آن سه فیلم دیگر فهرست پرطمطراق پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران هم وضعیت بهتری به لحاظ ساخت و کیفیت ندارند و سرجمع از گشت ارشاد ۳ و مطرب و هزارپا و البته با احتساب دینامیت و سگ بند، یک اجارهنشینها و آپارتمان شماره ۱۳ و حتی ورود آقایان ممنوع درنمیآید.
سگ بند که میتوانست اسمش یکی دیگر از فنون قدیمی و فراموش شده کشتی مثل شترکش و گوسفندانداز هم باشد، نسبت به فیلم مصادره، یک گام به عقب برای کارگردانی آن مهران احمدی، محسوب میشود. سگ بند گرچه چیزهای خوبی هم دارد و سعی میکند قصهگو پیش برود و با بهرهگیری از فرهنگ زورخانهای و پهلوانی، دستگیری از زمینخوردهها و همدلی را گوشزد کند اما در ادامه مسیر اشتباهی میرود و همه آن ماجراهای پولدار شدن و درگیریهای بینمک درباره معامله مواد مخدر کمکی به جذابیت قصه نمیکند. اگر هم فیلم گاهی خندههای نصفه و نیمهای از تماشاگر میگیرد، بهدلیل وجود ذاتا بانمک بازیگرانی چون بهرام افشاری و امیر جعفری است وگرنه آن هیاهوهای بسیار برای هیچ سر مواد مخدر و شعر و شاعری مضحک پسر بزرگ خانواده با دختری جوان و عشق و عاشقی بیمزه دختر خانواده با پسری یکلاقبا، هیچکدام ذرهای از کمدی جذاب و ششدانگ ندارند.
ضمن اینکه اینجا هم گروه سازنده، مثل برخی کمدیها و فیلمهای سالهای اخیر سعی میکند به هر بهانهای شده یک سفر خارج در قصه بگنجاند و بخشی از داستان را با بازیگوشیها و چشماندازهای توریستی و دختران خارجی پیش ببرد؛ اتفاقی که نه فقط در سینما رایج شده است بلکه این روزها به شبکه نمایش خانگی هم سرایت کرده است و در آثاری مانند نیسان آبی و ساخت ایران ۳ (و البته با درصد کمتری خسوف) نویسندگان فیلمنامهها، بیدلیل ناگهان سر قلم را به سمت استانبول کج میکنند. تازه بعد از همه شیلنگتخته انداختنهاست که نویسنده و کارگردان در پایان به این نتیجه میرسند که با یک نتیجهگیری اخلاقی و اینکه همه اینها از تبعات منفی سودای یکشبه پولدار شدن و کار قاچاق مواد مخدر است، سر و ته قصه را هم آورند. اتفاقی که در «مصادره» به همین راحتی و به این شکل خامدستانه انجام نشده بود. در آن فیلم، فیلمساز لبه تند طنز خود را به سمت اپوزیسیون آبکی خارجنشین گرفته بود و توانسته بود در قالب یک داستان طنز، پشتصحنه این گروهها را نشان دهد اما در این فیلم، از این خبرها نیست.
فارغ از این کم و کاستیها و هیاهوهایی نظیر ورود فیلم به فهرست پنجتایی پرفروشترینهای تاریخ سینمای ایران! سگبند حداقل به علت آخرین یادگاریهای زندهیادان سیروس گرجستانی و عزت ا… مهرآوران ارزشمند و قابل اشاره است. روحشان شاد.
منبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/
There are no comments yet