هفتاد سی با شروعی جذاب و کمدی موقعیت امیدوارکننده، در ادامه به یک روایت کلیشهای و شلوغ تبدیل میشود که مخاطب را ناامید میکند.
بهرام افشاری در نخستین تجربه کارگردانی خود در سینما همچون رویهای که جواد عزتی در ساخته نخست خود از آن بهره برده، سعی کرده از مسیری امتحان پس داده و چهرههایی شناخته شده و هماهنگ با خود استفاده کند. هوتن شکیبا از صمیمیترین رفقای افشاری و حمزه صالحی فیلمنامه نویس آثار کمدیهای بفروش این سالها همچون «فسیل» و «تگزاس» در کنار تهیهکنندگی ابراهیم عامریان به عنوان یکی از دست اندرکاران پرنفوذ در سینمای ایران، جملگی ضریب این هماهنگی و انسجام را در بخش تولید نخستین اثر افشاری افزایش داده است.
هفتاد سی در ابتدا، شروع خوبی دارد و میتوان امید به یک کمدی غیرتکراری در سینمای کمدیزده ایران بست، شروعی که با کمدی موقعیت، دیالوگهای پینگ پنگی، تمپوی خوب و هنرمندی دو بازیگر توانای کمدی و درام یعنی هوتن شکیبا و بهرام افشاری نه تنها امیدوارکننده بلکه همراه کننده نیز میشود اما هرچه میگذرد از این تاثیرگذاری و سمپاتی اولیه شخصیتها کاسته و در نهایت به یک قصه کشدار، کلیشهای و شلوغ بر میخوریم که مخاطب امیدوار دقایق نخست فیلم را با ملال و نارضایتی از ادامه فیلم مواجه میکند.
روایت فیلم با داستان درگذشت زودهنگام یک پیرمرد بیمار و همزمانی آن با برنده شدن او در یک مسابقه بخت آزمایی جان میگیرد اما در ادامه پر کردن فیلم از خرده داستانهای متعدد و شخصیتهای زاید سبب میشود که مسیر دنبال کردن قصه با مشکلات زیادی روبرو شود، گویی فیلمنامهنویس سعی داشته با بالابردن ضرباهنگ اثر و وارد کردن موقعیتهای داستانی مختلف و لحظات کمیک متعدد حواس مخاطب را از چاله چولههای داستان خود منحرف کند و به نظر میرسد این بالابردن ریتم برای پرت کردن حواس تماشاگر به یک اپیدمی در میان فیلمنامه نویسان ایرانی بدل شده است.
فیلم هفتاد سی با وجود هنرمندی بهرام افشاری و هوتن شکیبا که بار اصلی کمیک فیلم و سنگینی فیلمنامه بر دوش آنها بوده، در شخصیت پردازی دیگر کاراکترهای فیلم ناموفق عمل کرده است به گونهای که به سختی میتوان چند ویژگی خاص و قابل ذکر برای این شخصیتها برشمرد. سیاوش طهمورث در نقش یعقوب، پیرمردی است که بدون آنکه بداند در آستانه مرگ قرار گرفته ودر عین حال از لحاظ شخصیتپردازی جزو شعاریترین و کلیشهایترین کاراکترهای فیلم محوب میشود که قرار است یک تنه بار معناگرایی فیلم و لحظات متاثرکننده آن را ایفا کند؛ دیالوگ مهم او در زمان دریافت جایزه ۳۰ میلیاردی مبنی بر اینکه این جایزه در این سن و سال به نوعی دهن کجی روزگار به اوست، در راستای همین تزریق معناگرایی به فضای داستانی است که روح آن خالی از چنین محتوایی است وتنها در لحظاتی کوتاه و دیالوگهایی شعاری قرار است تم معناگرا و فضای عدالتخواهانه فیلم تبیین شود.
شاید از مهمترین امتیازات فیلم هفتاد سی نه مربوط به فیلمنامه و کارگردانی، بلکه مربوط به گریم و بازیگری آن باشد جایی که بهرام افشاری در نقش ایوب و هوتن شکیبا در نقش پرویز توانستند با اتکا به گریمی متفاوت و جدید از چهره و شمایل گذشته خود تا حدزیادی آشنایی زدایی کنند. افشاری یکی از عوامل مهم در سر پا نگه داشتن فیلم است و لجهه همدانی او که قبلتر در تئاتر امتحانش کرده بود در اینجا نیز جواب داده است. هوتن شکیبا نیز که اگر بهترین بازیگر نسل جدید سینمای ایران نباشد از بهترینها محسوب میشود بازی جدیدی ارایه داده که از همه کاراکترهای قبلی او فاصله دارد و کنار هم قرار گرفتن این زوج نه تنها کنجکاوی برانگیزی فیلم را دوچندان کرده بلکه یکی از اصلیترین دلایل همراهی مخاطب با درام به شمار میآید.
حمزه صالحی در جایگاه فیلمنامه نویس سعی داشته در کنار خلق یک کمدی مفرح که در کنار فیلمنامه «فسیل» یکی دیگر از بفروشهای سینمای ایران محسوب میشود، بار آموزشی و به اصطلاح انتقادی فیلم را نیز ارتقا دهد نتیجه آن شده که بار دیگر فلاکت و بدبختی بخش مهمی از جامعه ایران بهانهای برای انتقاد و خودآگاهی تماشاگران شده و قرار است فیلم از این فضای به ظاهر مردمی و انتقادی خود برای سمپاتی بیشتر تماشاگران استفاده کند اما وقتی استراتژی روایی و فضای کلی اثر را واکاوی میکنیم دغدغه معیشت و مردم در اولویت چندم سازندگان نیز قرار نمیگیرد تا اثبات شود توجه به قشر حاشیهنشین در این گونه آثار تنها محملی برای جلب توجه و ترحم بیشتر تماشاگرانی است که زمانی با شخصیت افراد معتاد سمپاتی و همراهیشان جلب میشد و حالا قرار است زاغه نشینان چنین کارکردی را در فیلمها داشته باشند.
فیلم هفتاد سی، مصداق بارز فیلمی است که از یک کمدی سرگرمکننده به یک فیلم سرکاری تنزل پیدا کرده و باوجود اینکه برخی المانهای زیباییشناسی جذاب از جمله حضور دو هنرمند توانا یعنی هوتن شکیبا و بهرام افشاری را در آغاز خود دارد اما در ادامه با افتادن در سراشیبی یک فیلمنامه تجاری و نه چندان قابل اتکا، به مسیری دچار میشود که دیگر فیلمهای طنز سینمای ایران در این سالها رفتهاند؛ فیلمهایی فاقد خلاقیت حداقلی و یک داستان ساده و عمیق که به در و دیوار میزنند تا بفروشند. این فروش چند صد میلیاردی این گونه فیلمها نیز به عیاری برای ارزشگذاری و ادامهدار شدن مسیر آنها بدل شده است. رویهای که برای مثال از «فسیل» شروع شده و تا «هفتاد سی» ادامه پیدا کرده و تا زمانی که مخاطبان سینمای ایران به این گونه آثار سطحی و سرکاری (نه سرگرم کننده) توجه نشان دهند نه تنها این مسیر و رویکرد تداوم پیدا میکند بلکه به محلی برای اعتباربخشی سازندگان بدل میشود که عنوان پرفروش بودن را توی سر و صورت سینمای اجتماعی و دست اندرکاران دغدغهمند سینمایی بکوبند.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است