سریال «میخواهم زنده بمانم» این روزها مخاطبان زیادی را در شبکه نمایش خانگی با خود همراه کردهاست.
پریسا سادات خضرایی: سریال «میخواهم زنده بمانم» این روزها مخاطبان زیادی را در شبکه نمایش خانگی با خود همراه کردهاست. شاید بتوان گفت که مهمترین ویژگی و شاخصهی برتر این سریال فیلمنامهی آن است. فیلمنامهای که به جزئیات کاراکترها میپردازد و شخصیت پردازی در آن به خوبی شکل گرفتهاست. فیلمنامهای که به لحاظ داستانسرایی قدرتمند ظاهر شده و از قسمت اول نشان داد که میتواند یکی از آثار موفق در شبکه نمایش خانگی باشد. راجع به فیلمنامه، شخصیتپردازی و شکل روایت این اثر با مجید مولایی سرپرست نویسندگان به گفتوگو نشستهایم که در ادامه آن را میخوانید.
من سالهاست که در حوزهی سریال کار تهیه کنندگی انجام میدهم و دوستانی که من را میشناسند میدانند که در «بانوی عمارت» و کارهای قبلی خیلی درگیر فیلمنامه میشدم و با نویسنده در حوزهی نگارش همراه بودم. پس از آن یک وقت نسبتاً مبسوطی برای فهم و درک این مساله گذاشتم که سریالنویسی در شبکههای آمریکایی، نتفلیکس و غیره به چه فرم است. درواقع وقت زیادی گذاشتم تا ببینم که آیا در حوزهی سریال نویسی یک ساختار مشخص وجود دارد و از چه شکلی تبعیت میکنند چرا که تمام منابع ترجمه شدهای که در حوزهی فیلمنامه نویسی در کشور ما وجود دارد برای فیلم سینمایی و ساختار سه پردهای است. منابع ترجمه شدهی ما مربوط به کسانی مثل سیدفیلد، لیندا سیگر و رابرت مککی است که در این زمینه کتاب نوشتهاند و نویسندگان ما به ناچار برای سریال نویسی از این کتابها استفاده میکنند. میشود گفت که ما منبع ترجمه شده در حوزهی سریالنویسی نداریم. ممکن است فقط یک یا دو کتاب در این زمینه داشته باشیم اما به دلیل اینکه منابعی را از آن طرف استفاده و ترجمه کردیم یک مقدار به ساختار سریالنویسی مدرنتری که در حال حاضر در نتفلیکس، آمازون، شبکهی HBO و غیره وجود دارد نزدیک شدیم. در «میخواهم زنده بمانم» در کنار پویا سعیدی و پوریا کاکاوند سعی کردیم تا بر اساس این ساختار مدرن پنج پردهای که متفاوت از ساختار فیلم سینمایی است که معمولا در سه پرده تعریف میشود کار را جلو ببریم.
از جهت فرم، ساختار و شخصیت خیلی روی پایلوت تمرکز کردیم. درواقع روی پایلوت یا قسمت اول سریال مکث کرده و وقت گذاشتیم و زمانی که پخش شد خیلی نقدهای مثبتی دریافت کردیم چرا که یک پایلوت کمی متفاوت بود و ما پردهها و پیش پرده را تفکیک کرده بودیم. در قسمتهای بعد به دلیل اینکه تایم هر قسمت در فیلمنامه بالا بود در تدوین تقسیم بندی تغییر کرد یعنی در حال حاضر آنچه که پخش میشود با آنچه که ما در فیلمنامه نوشتیم متفاوت است. به فرض مثال اگر در حال حاضر قسمت دوازده پخش شده، درواقع قسمت ده فیلمنامهی ماست. بنابراین در ادامه یک مقدار تغییر کرد اما قسمت یک همان پایلوتی بود که ما نوشتیم و همان هم ساخته، تدوین و پخش شد. درنتیجه ما هم در ساختار و هم در شخصیت پردازی سعی کردیم تا با این فرم و مدلی که آموخته بودیم پیش برویم و بر آن دقت کردیم. متن قبل از بازیگران نوشته شده بود و واقعیت این است که خیلی به این توجهی نداشتیم که این نقش را چه کسی قرار است بازی کند تا از ظرفیتهای آن بازیگر برای پرداخت شخصیت استفاده کنیم. شخصیت در ذهن شکل میگرفت، با تیم نویسندگان گپوگفت و صحبت میکردیم و در نهایت توسط پویا سعیدی نوشته میشد و بعد هم بازیگر آن را اجرا میکرد.
انتخاب ساختار فیلمنامه بر اساس موضوع، مضمون و فرم قصه است وقتی قصهی ما یک قصهی عاشقانهی ملودرام است که در دههی شصت میگذرد طبیعی است که نوع روایت آن، روایت کلاسیکی باشد. اگر قرار بود که ما یک قصهی عاشقانهی تینایج در سال ۱۴۰۰ بنویسیم حتماً نوع ساختار و فرم آن فرق میکرد، مدرنتر بود و آنقدر به کلاسیک نزدیک نمیبود. «میخواهم زنده بمانم» شاید ابداع عجیبی در قصه نبود. یعنی قصهای بود که آن را در شکلهای دیگرش دیده بودیم و درواقع سعی کردیم تا در نگاه و روایت کمی متفاوت باشد، اگرنه پلات قصه و پیرنگ آن چیز نو و جدیدی نبود. یک قصهی عاشقانه و شخصی که به عنوان ضد قهرمان از راه میرسد و مانع وصال میشود، دختری قرار است برای پدرش کاری کند و در موقعیتی قرار میگیرد که بین عشقش و علاقه به پدر یکی را باید انتخاب کند. در این میان معشوقی آمده تا او را به دست آوَرَد که درواقع اینها همه موتیف تکرار شوندهای است که ما در همهی این سالها این قصه را در مدلهای متفاوتی دیده بودیم. درنتیجه اگر ساختار کلاسیک بوده به این دلیل است که جنس، زمان، جغرافیا و جهان قصه اقتضا میکرد تا ما یک روایت کلاسیک داشته باشیم اما این روایت کلاسیک در چیدمان قسمت و سکانسها مدرنتر است. اینکه میگویم مدرنتر از این جهت است که برای مثال کمتر در سریال نویسی و در قسمت اول این همه اتفاق و خط و ربط داستانی وجود دارد و همه چیز تعریف شود. درواقع جهان قصه و روابط آدمها در میآید، قهرمان و ضد قهرمان مشخص میشود، گویی تماشاچی بعد از قسمت اول تکلیفش روشن است که با چه نوع قصهای رو به رو است، چه میخواهد ببیند و ادامهی ماجرا چیست. اگر قرار بود طبق سنت سریال نویسی در تلویزیون متن را بنویسیم قسمت اول ما حداقل سه، چهار قسمت میشد . اینکه پدری را با پنج کیلو تریاک بگیرند، احتمالا پس از آن تبعات این ماجرا در خانوادهها و واکنش اعضای خانواده را میدیدیم، پیشنهادهای مختلف مطرح میشد و الی آخر اما ما بلافاصله از اینها گذشتیم و رسیدیم به شرط پیشنهاد و حالا باید نامه بنویسد به امیر شایگان که این شخصیت را معرفی میکنیم، از طرف دیگر و در لاین دیگری از قصه کاوه و مفتاح را معرفی میکنیم که همهی اینها در قسمت یک اتفاق میافتد. این نوع پایلوت نویسی و این شکل کمی متفاوت بود و اگر برای بعضیها جذاب بوده به علت همین تفاوت است. اما درست میگویید ساختارمان همان ساختار کلاسیک معمول است که طبیعتا این قصه در زمان و جغرافیایش همین را میطلبیده و به این دلیل انتخاب شدهاست.
واقعیتش این است که ما سریال «شهرزاد» را دیده بودیم. من فصل یک را دیده بودم، پویا سعیدی ادامهاش را هم دیده بود. ممکن است هنگام طراحی قصه در ضمیر ناخودآگاه ما بوده باشد چرا که همهی ما در حافظهی عاطفی و دانشی خودمان اطلاعاتی داریم که گاهی ناخودآگاه میتواند تاثیر بگذارد اما این بیس قصه مربوط به «شهرزاد» نیست و بستر و بیس خیلی قصههای قبلتر از آن است. بسیاری از رمانها و داستانهای عاشقانه که در طول تاریخ تعریف شدهاند تقریبا این کانسپت را دارند که یک عاشق و معشوقی وجود دارد و یک آدم قدرتمندی به میان آمده و مانع وصال این عشق میشود. این آدم قدرتمند با هر انگیزهای میخواهد خودش جای عاشق قرار گرفته و به سمت معشوق آن شخص برود. درنتیجه این ماجرا از سریال «شهرزاد» نیست و از هزاران قصهی قبلتر از آن وجود دارد. کمااینکه در قصهی عاشقانهای که ما در مورد شهریار شاعر تبریزی تعریف میکنیم هم این شباهت وجود دارد. قصهی شخصی یک پزشک که در اوج شور عاشقانه علاقمند به کسی است اما در اوج این ماجرا ناگهان یک آدم قدرتمند میآید و معشوق را از آن خودش کرده و با او ازدواج میکند. هزاران داستان دیگر هم میتوان مثال زد که بگوییم این فرم و این مدل در آنها وجود دارد اما اگر در آن قصه بزرگ آقا به عنوان فرد قدرتمند وجود دارد و مانع ازدواج فرهاد و شهرزاد میشود و او را برای قباد میخواهد، در اینجا یک امیر شایگانی وجود دارد که معشوق را برای کسی نمیخواهد و با قدرتش توصیه یا سفارش نمیکند که دختری نصیب شخص دیگری شود، بلکه خودش به دلایلی علاقمند است تا با هما حقی ازدواج کند. اگر هم شباهتی وجود داشته در ضمیر ناخودآگاه بوده و اینطور نیست که ما بگوییم چون این لاین قصه در آن اثر جواب داده ما هم آن را تکرار کنیم. درنتیجه شباهتهایی ممکن است وجود داشته باشد و یا ذهن مخاطب را به آن سو سوق دهد. اما این یک قصه است، «شهرزاد» هم قصهی دیگری است. دهها قصهی دیگر هم بعد از این میتواند با همین رویکرد؛ با نگاهها، مدلها و رویکردهای متفاوتتر اتفاق بیفتد.
طبیعتاَ ما یک تیم بودیم که هم با شهرام شاه حسینی و هم محمد شایسته صحبت می کردیم اما تصمیمگیری نهایی با ما نبودهاست. ما فقط به عنوان کسانی که در حوزهی فیلمنامه بیشتر نقش داریم و آن را جلو بردهایم مشورت میدادیم. انتخاب بازیگران یک برآیند چند ارادهای است. درواقع فیلیمو که سرمایه گذار این سریال بوده یک سری نظرات از نگاه مارکتینگ و بازار برای بازیگرها داشتهاست. محمد شایسته تهیه کنندهای است که معمولا با چهرهها، سوپراستارها و بازیگرانی که محبوبتر هستند بیشتر کار میکند و به شدت علاقمند بود که انتخابها از این تیپ آدمها باشند و شهرام شاه حسینی به عنوان کارگردان در انتخابها نقش کلیدی داشت. ما بیشتر جنبهی مشورتی داشتیم و ممکن است بعضیهاشان نظرات ما نبوده باشد، یعنی اگر ما میخواستیم انتخاب کنیم شخص دیگری را انتخاب میکردیم و در فرآیند این ارادههای متفاوت این ترکیب شکل گرفت. در حال حاضر خیلی از کسانی که کامنت میگذارند شاید برای مثال بگویند که ممکن است سحر دولتشاهی برای نقش هما حقی سنش زیاد باشد با توجه به آنکه در آن دهه ازدواجها معمولا در سنین پایینتری اتفاق میافتاد و یا پارتنر او پدرام شریفی از نظر سن و سال خیلی مناسبش نیست. اینطور نبوده که ما به این اتفاقها توجهی نداشته باشیم و یا به آن فکر نکرده و متوجهاش نشده باشیم اما همانطور که گفتم ارادههای متفاوتی در آن دخیل است. وقتی بحث مارکتینگ و بازار مطرح است و زمانی که فیلیمو بالاخره قرار است یک حجم زیادی بیلبورد در شهر نصب و برای سریالش تبلیغ کند این مساله برایش مهم است و دغدغهاش این است که تصاویری که روی بیلبورد میروند چهره باشند. از طرفی شاید در آن سن و سال چهرهای که به آن شکل برای آقایان سرمایه گذار رضایتبخش باشد وجود نداشت و یا سر کار بودند.
بله ؛ به نظر من ترکیب قابل قبولی است. سحر دولتشاهی هم خیلی تلاش میکند تا با بازی و با حس و حالی که در مقابل دوربین از خودش ارائه میدهد این تفاوت سنی را تا جایی که میتواند پوشش دهد تا خیلی به چشم نیاید. اینکه چقدر موفق شده یا نه را باید به نظر مخاطبین سپرد.
امیرنوروزی در سریال ما یک مدل بازی و کاراکتر دارد و در سریال «مردم معمولی» هم یک جنس، فرم و کاراکتر دیگری را بازی میکند. و یا کاراکتر سحر دولتشاهی در سریال ما یک مدل بازی دارد و در «قورباغه» یک مدل دیگر و کاراکتر دیگری را بازی میکند. قبول دارم که تعداد محدودی بازیگر در نقشهای متفاوتی بازی میکنند و از بدشانسی آنها گاها این سریالها همزمان منتشر میشوند و ممکن است که این مساله برای مخاطب تاثیر منفی داشته باشد؛ یعنی برای مثال فرخی ما در سریال «میخواهم زنده بمانم» با کاراکتر امیر نوروزی در سریال «مردم معمولی» خیلی متفاوت است و باعث میشود تا بر ارتباط عاطفی مخاطب با این قصهها به دلیل حضور این بازیگران تاثیر منفی بگذارد. اینکه چرا از بازیگران محدودی در شبکه نمایش خانگی استفاده میشود واقعیت این است که ما تعداد محدودی بازیگر چهره داریم و حجم زیادی تولید سریال و اصرار سرمایه گذار بر این است که در هر سریال حتما از چند چهره استفاده شود. طبیعتاً وقتی اضلاع این موضوع را بررسی کنیم میبینیم که امکان این اتفاق زیاد خواهد بود و در کارهای بعدی هم این اتفاق میافتد. برای مثال در حال حاضر شبنم مقدمی در «مردم معمولی» حضور دارد و در یک سریال تاریخی هم بازی میکندکه اگر به صورت تصادفی اینها همزمان در دو پلتفرم منتشر شوند میبینیم یک خانمی که برای مثال نقش مهد علیا را در یک سریال بازی میکند، در یک سریال دیگر نقش آدم طنز و بامزهای را دارد. این مساله اقتضای این حرفه است و کاری هم نمیتوان کرد. باید تلاش شود تا تعداد زیادی بازیگر پر توان و با استعداد، معروف شوند که در هنگام انتخاب دست باز باشد اما تا زمانی که ما با تعداد محدودی از بازیگران نسبتا چهره و سوپراستار رو به رو هستیم طبیعتا این اتفاق خواهد افتاد و ادامه هم خواهد داشت.
این مساله از ابتدا خیلی برای ما مهم بود. در حوزهی سریال سازی و سریال نویسی این یک بحث خیلی جدی است. به خصوص برای شخصیتهایی که قرار است بیست، سی قسمت تماشاچی با او همراه شود و این شخصیت، شخصیت قهرمان یا ضدقهرمان باشد. نویسندههای ما اگر بخواهند سریال جذابی بنویسند که مردم در سی قسمت با آن همراه شوند ناچار هستند که به ابعاد متفاوت و مختلف کاراکترهای اصلی بپردازند. طبیعتا یکی از کاراکترهای جدی این سریال برای ما امیر شایگان بوده و از ابتدا هم بنای ما بر این بود که به ظرافتهای روحی و روانی این شخصیت بپردازیم و گویش خاص و ابعاد متفاوتی برای او تعریف و طراحی کنیم. از طرفی معرفی این شخصیت در طول سریال به صورت قطره چکانی باشد و در جاهای مختلف ابعاد متفاوتش را رو کنیم. این مساله در پرداخت شخصیت به خصوص در سریال، یک اصل اولیه است. باید بیست قسمت تماشاچی را همراه کنیم در نتیجه به نظر میآید که پرداخت قهرمان و ضدقهرمان باید به همین شکل قطره چکانی باشد و در عین حال با پرداخت تمام ابعاد کاراکتر، طوری عمل کنیم که در کلیت سریال شخصیتی را ببینیم که در اگر چه در بعضی از سکانسها رفتار پارادوکسیکال و متناقض از او سر میزند اما در نهایت وقتی تاشهای متفاوت و متنوعی از این شخصیت را در کنار هم میگذاریم به یک وحدت کاراکتری برسیم و بتوانیم امیر شایگان را از صفر تا صد تعریف کنیم که این مسالهی ما و کارگردان بودهاست. البته در مورد هما حقی و بقیه هم بوده اما به هر حال به نسبت حضور و نقش کاراکتر در درام اینطور است.
خیر، نقش نوشته شده بود و تنها حامد بهداد کاندیدای این نقش نبود. تا آنجا که من اطلاع دارم با چند شخص دیگر هم برای آن نقش وارد مذاکره شده بودند که یا فرصت نشده بوده، یا نتوانسته بودند هماهنگ کنند. درواقع همزمان با حامد بهداد ممکن است با یکی، دو نفر دیگر هم صحبت شده باشد و اینطور نبوده که نقش برای بهداد نوشته شده باشد. البته طبیعتاً در ادامهی ماجرا وقتی که ایشان ظرافتهای نقش را درآوردند ، ما را خیلی خوشحال کردند و شاید در ادامهی روند نگارش تاثیر بازی ایشان در مهندسی سکانسهایی که امیر شایگان حضور دارد لحاظ شده باشد. درواقع ممکن است بعد از اینکه بازی حامد بهداد در این نقش و همچنین ظرافتهایی که ایشان در بازی برای پرداخت این شخصیت رعایت میکرد را دیدیم، در ادامه و در مهندسی بعضی سکانسها با نگاهی به بازی بهداد روی مکثها و دیالوگها تاکید کرده باشیم اما قطعا سریال قبل از ایشان نوشته شده بود. یعنی این شخصیت قبل از حضور ایشان روی کاغذ خلق شده و یکی از پیشنهادهای اولیه و جدی کارگردان و تهیهکننده حامد بهداد بود اما در عین حال همانطور که گفتم به اشخاص دیگری هم پیشنهاد شده بود و در نهایت به حامد بهداد رسیدند و در حال حاضر به شدت از این انتخاب خوشحال هستیم.
چند نکته دارد. اول اینکه در حال حاضر قسمتهایی که پخش میشود منطبق بر فیلمنامهی ما نیست. فیلمنامهای که ما در مهندسی و در ابتدا درموردش صحبت کرده بودیم به گونهای دیگر نوشته شده بود. اگر قسمتها طبق همان نسخههای فیلمنامه تدوین میشد زمان هر قسمت حدود شصت دقیقه بود. برای مثال پایان قسمت دوازده سریال درواقع پایان قسمت ده فیلمنامه است و در حال حاضر در پخش و تدوین دو قسمت از فیلمنامه جلو افتادهایم . ممکن است این مساله باعث شده باشد تا احساس کنیم که قصه کند پیش میرود و یا فیلمنامه به همان حجم تعلیق و غافلگیری که شروع کردیم جلو نمیرود. بخشی از آن حتما به کاستی فیلمنامه مربوط است، یعنی در بخشهایی که لازم بوده تا علامت سوالهای بیشتری ایجاد شود با قدرت ایجاد نشده و این میتواند ضعف فیلمنامه باشد و حتماً در کارهای بعدی باید رعایت شود. من در حال حاضر با بازخوردهایی که دیدهام، درسی که از این کار میگیرم این است که در کارهای بعدی که در فیلمنامهشان نقش دارم، سعی کنم تا نقش معما را در طراحی و پیرنگ قسمتها فعالتر کنم. این هم به هر حال میتواند یک کاستی در فیلمنامه باشد و ادعا نداریم که این فیلمنامه هیچ کاستی ندارد و همه چیزش درست است، خیر اینطور نیست.
همانطور که گفتم این مساله ریشه در مطالعهای دارد که ما روی پایلوتهای سریالهای خارجی داشتیم که از ابتدا دغدغهمان بود، حداقل دغدغهی شخصی من بود که چرا سریالهای ما این کاستی را دارند. یک نگاه عقب افتاده در سریال وجود دارد که خیلیها میگویند باید سه، چهار قسمت از آن بگذرد تا تازه موتورش راه بیفتد و روشن شود. اگر حتی فرض کنیم که این نگاه در پخش سریالهای شبانهی تلویزیون قابل دفاع باشد که از نظر من دیگر قابل دفاع نیست، درسریالهای پلتفرم حتما باعث همراه نشدن مخاطب خواهد شد. مخاطب ما دیگر فرصت و وقت اضافه ندارد که چهار، پنج قسمت از سریال را ببیند تا شخصیتها معرفی شوند و موتور قصه گرم شود. به نظر من حداقل دو دهه است که از این حرفها گذشتهاست. به نظرم سریال در شبکه نمایش خانگی و اجرا در پلتفرم حتما باید متفاوتتر از سریال در پخش هر شبی تلویزیون باشد. اتفاقاً برعکس و در دو، سه قسمت اول است که تماشاچی پلتفرم تصمیم میگیرد تا این سریال را ادامه دهد یا خیر. اگر با آن نگاه گذشته بخواهیم سریال نویسی و سریال سازی کنیم حتماً بدون استثنا با شکست مواجه خواهیم شد. اینک ناچاریم و همهی همکاران من ناچار هستند تا در کارهای آتی در دو، سه قسمت اول خیلی محکمتر و دقیقتر جهان قصه را به تماشاچی معرفی کنند. یعنی قصه در لاینهای متفاوت شروع شود، قهرمان و ضد قهرمان تعریف شود، شخصیتها معرفی شوند، گویش، لحن و ادبیات کاراکترها مشخص شود، جهان قصه شکل بگیرد و بفهمیم قصه چیست و دربارهی کیست. نویسنده باید همهی این موارد را در همان قسمت اول که به پایلوت معروف است و معمولا تایم آن کمی بیشتر از قسمتهای دیگر است تعریف کند. باید پایلوت نویسی را جدی بگیریم و بیننده را بلافاصله وارد جهان قصه، داستان، شخصیتهای مثبت و منفی و موقعیتهایشان کنیم. این مطلب را هم اضافه کنم که تجربهی تیمی کار کردن درنگارش سریال مسالهای است که کسانی که در حوزهی سریال نویسی موفق هستند به شدت آن را رعایت میکنند. شورانر و سازندهی سریال «بریکینگ بد» نظری دارد که: حرف غلطی بود که فرانسویها به ما امریکاییها به عنوان نگرهی مولف یاد دادند ؛ سریال نویسی و سریال سازی جدیتر از آن است که بر روی شانهی یک نفر بتواند سوار شود. کار تیمی کردن در حوزهی فیلمنامه نویسی در سریال موضوع به شدت مهمی است و راه دیگری وجود ندارد و حتما باید این اتفاق بیفتد.
به هر حال این ترکیب انتخاب شده و همانطور که گفتم ترکیبی است که چند اراده در آن تاثیر داشتهاند تا این انتخابها انجام شود. آن شدت و حدتی که محمد شایسته دارد تا همهی نقشهایش را از آدمهای چهره استفاده کند طبیعتا در من کمتر است و برای بعضی از نقشها حتما از چهرههای جدیدتری استفاده میکردم اما اجازه بدهید که اسم نگویم. اگر قرار بود که فقط من بچینم حتما انتخابهایم یک مقدار تفاوت داشت اما به نظر من در حال حاضر و در مجموع ترکیب قابل قبول و قابل دفاعی است. ضمن اینکه اگر نگاه کنیم شهرام شاه حسینی هم در قیاس با کارهای دیگرش در بازی گرفتن چه از بازیگران چهره و چه از بازیگران غیر چهره در این سریال زحمت مضاعفی کشیدهاست. بازیگران بازیهای نسبتا قابل قبولی را جلوی دوربین ارائه دادند و علاوه بر اینکه خود بچهها زحمت کشیدهاند حاصل کار شهرام شاه حسینی هم هست.
در حال حاضر سرپرستی سریال دیگری را انجام میدهم که آن هم به زعم من یک سریال متفاوت، جذاب و خلاقانهای است که کمتر شبیه آن را دیدهایم. در بخشی از این کار به جنگ بوسنی اشاره خواهیم داشت. یک ماجرای جنگی عاشقانه که آدمها در قصه، زندگی متفاوتی را تجربه میکنند و با دوست نویسندهای آن را جلو میبریم. قرارداد من با فیلیمو است که این سریال برای آنها ساخته و پخش خواهد شد. یک سریال را هم از قبل باید برای شبکه سه به سرانجام میرساندم که امیدوارم امسال به نتیجه برسد. به نظر من در ترکیب گروهی فیلمنامه نویسی نتیجهی بهتری حاصل خواهد شد و باید به این سمت و سو رفت. اگرچه متاسفانه ما ایرانیها برای کار گروهی تربیت نشدهایم.
اگر ما یک مقدار اجازه دهیم تا بازار قواعد خودش را تعریف و دیکته کند شرایط متعادل تری شکل خواهد گرفت. این بازار، پلتفرمها و مخاطبین سلیقههای متفاوت و متنوعی دارند. به نظر من سریال «قورباغه» یک قشری از آدمهایی که سریالهای ایرانی را جدی نمیگرفتند و مخاطب سریال ایرانی نبودند را وارد این چرخه کرد تا سریالهای نمایش خانگی را ببینند. یعنی به دلیل فرم و ساختار متفاوت و مدرنی که هومن سیدی در این سریال با وجود همهی نقصها و باگهایی که در فیلمنامه نویسیاش وجود داشت به کار گرفت باعث شد تا قشر جدیدی از مخاطب به سریالهای ایرانی رو بیاورد و از این بابت باید از او تشکر کرد. از طرفی ما در حال حاضر میبینیم سریالهایی که الان در پلتفرم بارگذاری میشود، تمام این مسائلی که شما گفتید را داراست اما نتوانسته ارتباط زیادی با مخاطب برقرارکند. ما سریالی داریم که فصل دوم سریال موفقی است ، سوپراستار و فضای لاکچری دارد اما در آمار جذب مخاطب جایگاه ویژهای ندارد . تصور من این است که با تجربهای که نتفلیکس و دیگران دارند، در آینده این قصهها هستند که جغرافیا، مرزها و شرایط را در مینوردند و آنها هستند که تعیین کننده اصلی این بازارند. یعنی بازیگر درست است، کارگردان درست است، فضای لاکچری یا غیر لاکچری اجتماعی، جنوب شهری شمال شهری و همهی اینها بیسها و بسترهای قصه هستند اما در سریال سازی و سریال نویسی و در ارتباط مخاطب با سریال به نظر من قصه است که حرف اول و آخر را در آینده خواهد زد. لااقل آیندهی پلتفرمهای ایران اینطور رقم میخورد. ما در حال حاضر با تعداد زیادی اسم رو به رو هستیم که سال آینده یا همین امسال سریالهایشان میآید و کسانی هستند که در سینما کارهای موفقی انجام دادهاند. این افراد سریال سازی را تجربه میکنند و ما نتایج این تجربیات را خواهیم دید. گاهی تجربیات موفقی خواهند بود و بعضی از آنها هم ممکن است ناموفق باشند. آنوقت همه به این نتیجه خواهیم رسید که آنچه باعث میشود تا مخاطب انبوه با یک سریال ارتباط برقرار کند یا نکند دیگر بازیگر، کارگردان، فضای لاکچری یا جنوب شهر نیست، بلکه قصه و بافت درام، نگاه خلاقانه و شخصیت پردازی متنوع، کمتر دیده شده و نوآوری درام است که تعیین کنندهاست. من فکر میکنم که سریال سازی ما در سال هزار و چهارصد و یک در همهی پلتفرمها اینطور پیش میرود که حاکمیت قصه نسبت به بقیهی فاکتورها در صدر خواهد نشست.
There are no comments yet