فیلمسوزی در اکران سینماها هر سال تکرار میشود. کاش مقابله با فیلمسوزی هم یک شعار انتخاباتی بود و رئیسجمهور پیدا میشد و با یک عصا، به زمین میزد و سالنها و سانسها پر میشد.
سینما، سکانس فردا!
تغییر و تحولات مدیریتی کشور و رای اعتماد مجلس به وزرا، فرهنگ و هنر را هم وارد دوران جدیدی کرده است و به تبع آن سینمای ایران، وارد مرحله تازهای از دوران خود شده است. شما وقتی این شماره از ماهنامه را میخوانید، متولی سینمای کشور هم انتخاب شده، اما مهمتر از آمد و رفت افراد، روشن بودن تکلیف هنرمندان و مخاطبان است. گروهی از کارشناسان معتقد بودند که مدیران سینمای ایران در سه سال گذشته، به دلیل آماری که از فروش فیلمهای ایرانی، ساخت سالن، توجه به تجهیزات سینمایی و روزآمدی، تعاملات بینالمللی با برخی کشورها و … ارائه میدادند، دوره موفقی را پشت سرگذاشتهاند و گروهی دیگر معتقد بودند که «پوستاندازی» مورد نظر متولیان سینما به حذف عده کثیری از سینماگران انجامیده و با وجود مسائل سیاسی اجتماعی پیشآمده در سال ۱۴۰۱، نبود بسیاری از چهرهها در عرصه فیلمسازی، یا داوریها و… و حضور نداشتن آنها در رویدادها و جشنوارهها، منطقی نبوده است و شکلدهی سینما بدون طیف کثیری از هنرمندانش، معنای عدالت فرهنگی نمیدهد. به هر حال همچنان منتظریم تا ببینیم تکلیف اهالی سینما در دوره تازه، مشخص میشود یا نه… گرچه مایه تاسف است که بلای کووید و هزاران اتفاق و حادثه در سالهای پس از آن، جمع زیادی از هنرمندان را از ما گرفت و دیگر در قابهای آینده سینما نمیتوان سراغی از زندهیادان داریوش مهرجویی، خسرو سینایی، اکبر عالمی، کیومرث پوراحمد، فرشته طائرپور، کامبوزیا پرتوی، سعید راد، امین تارخ، فریماه فرجامی، آتیلا پسیانی، سیامک شایقی، منوچهر اسماعیلی، حسین شهابی، پرویز پورحسینی، رضا داودنژاد و دیگران گرفت، اما بسیاری از چهرههای مهم سینمای ایران زندهاند و قدرنادیده…
فوت کردن شمع در جشن سینما
چند سالی اوضاع و احوال برای برپایی جشن سینما و گرامیداشت روز ملی سینما مساعد نبود. حتی جشن منتقدان هم برگزار نمیشد. اینها را نمیشود مستقیم به مسائل سیاسی ربط داد اما به مسائل اجتماعی و گسستها چرا. سینمای ایران، چه برایش جشن گرفته شود و چه نه، مثل یک موجود زنده در قید حیات است و به راهش ادامه میدهد. سالهای زیادی اساسا روز ملی سینما در تقویم نداشتیم اما سینما داشتیم. یا چیزی به عنوان جشن سینما نبود اما فیلم ساخته میشد و روی پرده میرفت و مردم از آن استقبال میکردند. اینها نشان بیاهمیت بودن جشن و نامگذاری تقویمی و … نیست. نشان حیات سینما در سختترین روزهاست. چه جنگ باشد چه التهابات سیاسی و حتی اگر سنگ از آسمان ببارد، سینما تعطیل نمیشود. نمونه دم دستش سالهای کروناست. آن روزها که بیشتر از هر چیزی زندهماندن مهم بود… شاید کسی فکر نمیکرد آن دوره که برای اولین بار تجربهاش میکردیم دست از سرمان بردارد و در سالن سینما بدون نگرانی بنشینیم و فیلم ببینیم و رکوردهای فروش سینماها را جابهجا کنیم. شاید بازگشت مخاطب به سالنهای سینما، مهمترین جشن سینمای این سالها بود که چندین بار شمعاش فوت شد. فارغ از این که آن فیلمها را دوست داشته باشیم یا نه!
کاش مقابله با فیلمسوزی هم شعار انتخاباتی بود!
نمیشود! هر کاری میکنند، فیلمسوزی در اکران سینماها هر سال تکرار میشود. با خودمان میگوییم کاش مقابله با فیلمسوزی هم یک شعار انتخاباتی بود و رئیسجمهور پیدا میشد و با یک عصا، به زمین میزد و سالنها و سانسها پر میشد. مشکل اینجاست که هم فیلمساز راست میگوید هم مدیر سینمایی، هم شورای صنفی نمایش درست عمل میکند و هم سینمادار! اما در هر نوبت اکران، یک فیلم نصفه و نیمه میفروشد و مابقی، شکست میخورند. الان شهریور ۱۴۰۳ هستیم و تعداد فیلمهای شکستخورده جدول اکران که اساسا سانسی برای دیده شدن نداشتهاند، به سیاق هر سال بالا میرود. خب البته تا وقتی شبکه نمایش خانگی هست و رایت فیلمها خریداری میشود و تا وقتی برای برخی از فیلمهای اکران، سود در تولید است و نه اکران این ماجرا به جایی نمیرسد… اما دلمان برای دیده نشدن (و نه نفروختن) فیلمهایی چون «مصائب شیرین۲»، «کوچه ژاپنیها»، «سودابه»، «در آغوش درخت» و فیلمهای دیگری که پتانسیل دیده شدن داشتند، میسوزد!
جریان طبیعی یا غیرطبیعی!؟
وقتی صحبت از پروانه ساخت فیلمهای سینمایی میشود، عدهای میگویند به بخش خصوصی و فیلمسازان اعتماد کنید، آنها میتوانند بدون مجوز ساخت فیلم بسازند و فیلمشان روی پرده برود و… حتی حذف پروانه ساخت به یکی از مطالبات اهالی سینما از رئیسجمهور در تبلیغات انتخاباتی بدل میشود و… در ماه گذشته، چندین و چند مورد در شبکه نمایش خانگی داشتیم که مطالبه از آن سو اتفاق افتاد و بسیاری افراد و تشکلها نسبت به مسامحه درمورد فلان سریال یا برنامه شبکه خانگی نوشتند و پخش بدون مجوز آثار از پلتفرمها محل بحث قرار گرفت. به هر حال کماکان این یک سوال تاریخی در کشور ماست که تولید و نمایش بدون مجوز آثار یک جریان طبیعی است و یا تولید و نمایش بامجوز آثار؟ و این پرسش وجود دارد که جریان غیرطبیعی چیست!؟ (این ماجرا به جز در دهه شصت در پیش از انقلاب هم وجود داشته). و این که آیا میشود به سیاق کشورهای مترقی، درجهبندی سنی برای آثار نمایشی درنظر گرفت و ضمانت اجرایی آن را متصور بود یا نه؟ اینجا هم مهمترین بخش ماجرا «روشن بودن تکلیف مخاطب» است و نه حتی روشن بودن کسی که سرمایه گذاشته و دوست دارد برای بازگشت سرمایهاش به هر کاری دلش میخواهد دست بزند!
نیمه جشنوارهها
وارد نیمه دوم سال ۱۴۰۳ میشویم و طبق معمول با یکسری جشنواره روبهرو هستیم که برای «ارتقای کیفی سینمای ایران» طراحی شدهاند. یعنی قرار است با برگزاری این رویدادها، دیده شدن و مورد قضاوت قرار گرفتن آثار، سره از ناسره تمییز داده شود و کیفیت آثار و کیفیت کار هنرمندان مورد ارزیابی داور و کارشناس و منتقد و مخاطب قرار گیرد تا در سال بعدش، کیفیت بالاتر برود. اینها را آوردم تا قبل از همه چیز در مقابل کسانی که میگویند اساسا این جشنوارهها به چه دردی میخورند، موضع مشخص باشد! به هر حال جشنوارههایی چون نهال، سینماحقیقت، فیلم کوتاه تهران، فجر و یکی دو رویداد مهم دیگر پیش رویمان است و با دیدن نیمه پرلیوان در آرزوی برپایی موفق و پرفایده آنها هستیم.
تحریم اسکار!
یکی از آن سالها، متولیان سینمای ایران که از ارائه فیلم «نماینده سینمای ایران» به «آکادمی اسکار» ناامید شده بودند، دست پیش گرفتند و اعلام کردند که ما اسکار را به این دلیل و آن دلیل تحریم میکنیم! البته در آن سال فیلم به آکادمی اسکار معرفی شد و اتفاقی هم برایش نیفتاد… گذشته از شوخی، در سالی که هیچ فیلم رسمی از سینمای ایران، درخششی برای معرفی به آکادمی نداشت چه دلیلی دارد که بر حسب عادت، دست به چنین کاری بزنیم و فیلمی را که هیچ شانسی ندارد، به اسکار بفرستیم؟ در سالهای خوب سینمای ما که «بچههای آسمان» از ایران به آکادمی معرفی میشد و نامزد بهترین فیلم خارجی را به عنوان اولین افتخار ایران در تاریخ اسکار به نام خود سند میزد، یا حتی در سالهایی که علیرغم التهاب فرهنگی داخلی، اصغر فرهادی میتوانست با «جدایی…» برنده اسکار در همین رشته شود و تازه در بخش بهترین فیلمنامه هم نامزد شود، و سالها بعد که با «فروشنده» در کسب این موفقیت، «دبل» کند، سینمای رسمی جشنوارهای ما در قید حیات بود. یعنی گاهی از بین یکی دو فیلم مثلا «فروشنده» پخش موفقتری داشت و احتمال موفقیتش بیشتر بود و به همین دلیل به آکادمی معرفی میشد. در برخی سالها هم چنین نبودهایم یا اتفاقا ما نماینده قوی داشتهایم و تعداد فیلم خوب غیرانگلیسیزبان ارسال شده از کشورهای دیگر بیشتر بوده و این شانس ما را کاهش داده است. حالا در شرایطی که نهایتا بتوان تعداد محدودی فیلم دارای پتاتسیل اولیه (مثلا در آغوش درخت در سینمای داستانی و چندین مستند بلند سینمایی) را در سبد معرفی به اسکار قرار داد، چه اصراریست بر این کار؟ بهتر است کمی واقعنگر باشیم و ببینیم وقتی سیاستگذاری یا ریلگذاری مدیران سینمایی ثبت فیلمهای پرفروش در جدول اکران داخلی و رکوردشکنی فروش بلیت در سینمای وطنی بوده و میدان فیلمسازی برای جشنوارههای خارجی به فیلمسازان ایرانی زیرزمینیساز واگذار شده، چرا باید با فانوس به دنبال فیلم موفق بینالمللی برای ارائه به اسکار بگردیم؟
There are no comments yet