محمد بحرانی هنرمندی است که به بازیگری و صداپیشگی شهره است اما کارهای دیگری را هم در کارنامه دارد.
محمد بحرانی هنرمندی است که به بازیگری و صداپیشگی شهره است اما کارهای دیگری را هم در کارنامه دارد. مخاطبین شبکه دو او را با عروسکی به نام «استاد همه چیدون» به یاد میآورند که در دههی هشتاد به سوالات بچهها پاسخ میداد؛ برنامهای که در گروه کودک و نوجوان ساخته شد و در زمان خودش بسیاری را با خود همراه کرد. بعدتر با ورود به «کلاه قرمزی» و «خندوانه» بیش از پیش شناخته شد. صداپیشگی آقای همساده که شخصیتی با لهجهی شیرین شیرازی است و با خنده از بداقبالیهایش میگوید، ببعی که فرنگی صحبت میکند و عروسکی مثل جنابخان که سعی دارد لهجهها و فرهنگ فولکلور را زنده نگاه دارد از نقاط عطف کارنامهی او محسوب میشود. بحرانی همچنین اجرای سهشنبه شبهای برنامهی موفق «رادیو هفت» را بر عهده داشت. او از ایرج طهماسب به عنوان مهمترین معلم خود یاد میکند و آرزوهای بسیاری برای جنابخان در سر دارد. بازیگری که در کمدی خوش درخشیده و در سالهای اخیر در مجموعههایی مثل «گلشیفته»، «هیولا»، «دوپینگ»، «خوب، بد، جلف: رادیو اکتیو» حضور داشته و در حال حاضر سریال «دراکولا» در شبکه نمایش خانگی از او در حال انتشار است. به همین بهانه با او به گفتوگو نشستهایم که در ادامه آن را میخوانید.
شما شاید یکی از چند بازیگر فعلی ایران باشید که تبحر بسیار فراوانی در تیپسازی دارد. اگر بخواهید به مهمترین اصلی که بر اساس آن میتوانید تا این حد در تیپسازی موفق باشید اشاره کنید، آن را برگرفته از سواد آکادمیک، دانشکده و تئاتر میدانید یا اصول دیگر؟
شاید خیلیها ندانند که من بازیگری خواندهام و تصور کنند که حوزهی تحصیلیام عروسکی بوده اما من کارشناسی بازیگری از دانشگاه تهران دارم و بعد هم در دانشگاه تربیت مدرس کارگردانی خواندهام. قاعدتا من هم مثل همهی دانشجویان بخش زیادی از مبانی آکادمیک بازیگری را در دانشگاه یاد گرفتم اما درمورد این ویژگی که تحت عنوان تیپسازی از آن یاد میکنید تمرینات «کلاه قرمزی» برایم بسیار موثر بودهاست؛ درواقع در آن چند سالی که اجازه بدهید من نامش را دانشگاه ایرج طهماسب بگذارم، مشغول تحصیل بودم. ایشان توجه ما را به جزئیاتی در اطرافمان جلب کردند که توانستیم بعدتر برای ساختن کاراکترها از آنها استفاده کنیم. من اسم کاراکترهایی که بازی کردهام را تیپ نمیگذارم و به نظرم شخصیت هستند، حتی اگر در جاهایی به فراخور قصه، ژانر و فضایی که ساخته شدهاند واجد نوعی از اغراق بودهاند. نمونه اش همین «دراکولا» که الان داریم میبینیم؛ من چمچاره را یک تیپ نمیدانم و او را یک کاراکتر میبینم. میتوانید برای او قصهپردازی کنید که کودکی او چطور بوده، دایره واژگانش چطور است، چه چیزهایی را دوست دارد، چه چیزهایی را دوست ندارد و احتمالا میتوانید واکنشهای او را نسبت به پدیدههای اجتماعی حدس بزنید و … به همین خاطر تبدیل به یک کاراکتر میشود. تلاش من چه در حوزهی عروسک و چه در حوزهی بازیگری بر این بوده تا هر نقشی که بازی میکنم آنقدری جزئیات داشته باشد که بشود اسمش را کاراکتر گذاشت و مخاطب بتواند چیزهایی را دربارهی آن کاراکتر تخیل کند که حتی ندیده و ما آن را بازی نکردهایم. کمااینکه همین الان من یک سری جمله و گفته از ببعی، همساده و جناب خان میشنوم که هرگز آن را نگفتهام و مستقل از من دارند به حیات خودشان ادامه میدهند. تصور میکنم که این مساله نه فقط برای من بلکه برای همهی کسانی که در مجموعهی «کلاه قرمزی» حاضر بودند، یک نقطهی عطف محسوب میشود و شاید کیفیت کارمان به قبل و بعد از «کلاه قرمزی» تقسیم میشود.
یک خصوصیت که اغلب درمورد شما ذکر میشود این است که نگاه تیزبینی در مال خود کردن نقش و توجه به رفتار و آداب دیگران دارید. این چیزی است که یک بازیگر طنز باید حواسش به آن باشد یا شما خیلی بر این اصل تمرکز دارید؟
به نظر من کمدی این کار را میکند و آدم را به جهان و آدمهای اطرافش حساستر میکند چون زمانبندی سریعی دارد؛ شما باید بتوانید یک مفهوم را دریافت کنید، از فیلتر ذهنی خودتان بگذرانید و بلافاصله مفهومی را در ازایش خلق کنید. باز شما را به «کلاه قرمزی» ارجاع میدهم چرا که ما خیلی وقتها در «کلاه قرمزی» مجبور بودیم بداهه کار کنیم و این مفهوم را به سرعت از یک فیلتر کمدی بگذرانیم و در زمانبندی درستش اجرا کنیم که این ماجرا بعدتر در جناب خان یک مقدار ترسناکتر هم شد. چون در «کلاه قرمزی» ما فقط با خودمان طرف بودیم اما در جناب خان من با یک سری میهمان مواجه بودم که اصلا و ابدا نمیدانستم چه میخواهند بگویند. ما در آن واحد باید مفهومی را که یک نسبتی با میهمان، با مفاهیم اجتماعی روز و با مفاهیم ازلی و ابدی انسانی داشته باشد بگیریم و همان لحظه آن را از یک فیلتر کمدی بگذرانیم و اجرایش کنیم. در نتیجه این مساله ذاتا ذهن آدم را حساس میکند.
چه فرآیندی رخ میدهد تا جناب خان با میهمان مواجه شود؟
خیلی کار پرزحمتی است. وقتی قرار است میهمانی به خندوانه دعوت شود من شروع میکنم به مطالعه کردن راجع به جهان او. اینکه اهل کجا است، چه دوست دارد؟ چه کار کرده؟ دوستانش چه کسانی هستند؟ و ویژگیهای قومیتی او چیست؟ درواقع این موارد یک سبد اطلاعاتی به شما میدهد که باید با استفاده از آن و حرفی که میهمان در لحظه میگوید یک چیزی را ترکیب کنید و ارائه دهید. جناب خان از بیرون خیلی سهل و ممتنع به نظر میآید؛ میگویند عروسکی است که یک حرفهایی را میگوید و یک چیزهایی هم میخوانَد اما حسابی پیرمان کردهاست! نه فقط من که همهی گروهمان شامل تیم ایدهپردازی و عروسکگردانها به شدت درگیرش هستیم و در این سالها واقعا شب و روزمان را گرفتهاست، هرچند که درباره بقیهی کارها هم همینطور است!
این موضوع به کارگردان هم برمیگردد. به طور مثال رامبد جوان چقدر دست شما را در بداههپردازی و برونریزی طنازیها باز میگذارد؟
اصلا شروع ورود من به «خندوانه» با چنین گفتوگویی بود که درخواست کردم این بیست دقیقه، نیم ساعتی را که قرار است جناب خان در برنامه حضور داشته باشد به من اعتماد کنند و به خودم بسپارند که بگویم چه اتفاقی میافتد، یعنی با چه میهمانی باشیم، چه بگوییم و کانسپت قصهمان راجع به چه چیزی باشد. رامبد جوان واقعا اعتماد کرد؛ آنقدری که شاید خیلی از روزهایی که جناب خان و رامبد با هم بازی داشتند رامبد اصلا نمیدانست که موضوع چیست. او در این سطح به من اعتماد کرد و من اتفاقا این را به هوش او نسبت میدهم چون به خودش اطمینان داشت که میتواند از پس بداهه برآید. به نظر من از پس این موضوع برآمده و پارتنر بسیار درستی برای عروسک است و دست من را هم باز گذاشت.
این اتفاق در «دراکولا» و «هیولا» چطور افتاد؟ برای نقش چمچاره چقدر دستتان برای بداههگویی و ایدهپردازی باز بود و این اجازه چقدر از سوی مهران مدیری به شما داده میشد؟
«خندوانه» و «دراکولا» دو شیوهی نمایشی جدا هستند. ما در «خندوانه» براساس بداههی نزدیک به صد در صد پیش میرویم و عموما و اصولا متنی نداریم اما کارهایی که با مهران مدیری داشتهام که زیاد هم نبوده («هیولا» و «دراکولا»)، مبتنی بر متن بودند. یعنی من، بازیگران دیگر و کارگردان در نهایت فقط در چارچوب متن میتوانیم پیشنهاد دهیم یا بداههپردازی کنیم. دستم بسته نبوده اما همانطور که گفتم اینجا چارچوب خیلی پررنگتر از یک کاری است که بر مبنای بداهه شکل میگیرد. فکر میکنم که در کارهای مهران مدیری به اندازه کارهای نمایشی مرسوم دیگر ما امکان پیشنهاد یا بداههپردازی را داشتیم نه بیشتر نه کمتر.
شخصیت چمچاره از «هیولا» تا «دراکولا» چقدر تغییر کرده و آیا قصد تکرار همان نقش با همان جزئیات را داشتید؟
الان که کار را میبینم بدون اینکه خودم بدانم انگار دچار تغییر شدهاست. قاعدتا قصد تکرار نداشتم، درواقع آدم حوصلهاش سر میرود از اینکه بخواهد همانی که بازی کرده را دوباره بازی کند. دربارهی اینکه تغییراتی که کرده چقدر خوب است و چقدر بد، خودم پاسخش را ندارم و ترجیح میدهم چیزی نگویم. آنهایی که کار را دیدند، ببینند که آیا چمچارهی «دراکولا» آدم جذابتری بوده است؟ میشود آنهارمونیها (ناهارمونی) و غلطهای کاراکتریاش را دید و در ادامه به او خندید یا آن اتفاقی که در «هیولا» افتاده تکرار شده است؟ به هر حال من دوست نداشتم که او را تکرار کنم.
علاقه به لهجهها و فرهنگ فولکلور که انقدر دقیق و با جزئیات در شخصیت جناب خان نمود پیدا کرده قبلا خیلی کمتر مورد توجه بود و حتی میتوان به جرأت گفت که در تلویزیون در کنار محسن تنابنده و سعید آقاخانی شما توانستید خیلی از رفتارها و لهجههای بومی را آشناسازی کنید و این حتما شما را از بازیگران دیگر متمایز میکند. درست در دورهای که خیلیها فکر میکنند چهره ملاک مهمی در بازیگری است، شما ملاکهای دیگری را هم در هنر به مردم نشان دادید.
درباره لهجهها باید بگویم که این مساله میل شخصی و علاقهای است که از کودکی با من بوده است چون با آدمهایی بزرگ شدم که واجد لهجههای متفاوتی بودند؛ شیرازیها که لهجه داشتند، اقوام کازرونی پدر و مادرم، هممحلهایهای آبادانی، بوشهری و عرب و.. برای من همیشه جذاب بودند چراکه حرف زدنشان آهنگهای متفاوتی داشت. من خیلی به موسیقی علاقه دارم و گوشم به موسیقی حساس است و آن چیزی که از آدمها میشنوم بیشتر موسیقی است. در زبانهای مختلفی مثل ترکی، کردی، لری و … اگر واژهها را کنار بگذاری و موسیقیاش را حس کنی خیلی لذتبخش است. این علاقه در من بود تا زمانی که وارد دانشگاه شدم و در خوابگاه دانشگاه تهران به دریایی از لهجهها وارد شدم. در آنجا دیگر هر کسی از یک جایی بود و این علاقه مدام در من تشدید شد و با دقت گوش میدادم که چه میگویند. آن زمان تلفن همراه نبود؛ یک تلفن وسط راهروی خوابگاه بود که برای مثال سیامک زنگ میزد تا با مادرش کُردی حرف بزند و من مبهوت زیبایی حرف زدن او میشدم و همینطور مرتضی و مهران که ترکی حرف میزدند و بابک که لری حرف میزد. اینها همه آدمهای واقعی هستند که بعدتر دوستان جناب خان هم شدند. درواقع من به شدت مبهوت زیبایی حرف زدن آنها و آواهایشان هستم و این میل طبیعتا به جناب خان هم رسوخ کردهاست. به نظر من جناب خان شاید الان نمایندهی همهی قومیتهای ایران در تلویزیون باشد. محسن تنابنده در لهجه درجه یک و استعدادی ناب است. سعید آقاخانی با کار کُردی «نون خ» که همهی مردم با آن کیف کردند درجه یک است. جناب خان هم در کنار این دو عزیز شاید نمایندهی همهی قومیتهای ایرانی در تلویزیون باشد و من این وجهش را خیلی دوست دارم. خیلی وقتها در کوچه و خیابان که راه میروم، آدمهایی از قومیتهای مختلف من را همشهری خطاب میکنند و این خیلی لذتبخش است.
اگر از شما بپرسند که چهره چند درصد از کار بازیگری است چه پاسخی میدهید؟
چهره در بازیگری واقعا مهم است! شاید این گفتوگو را یک نفر بخواند و یک جایی به دردش بخورد. خیلی بیتعارف بگویم اگر دوستی خواست بازیگر شود و یک نفر به او گفت که قیافه اصلا تاثیری ندارد، من با او موافق نیستم و نظرم این نیست. من از نظر خودم خیلی مرد زشتی نیستم، خیلی معمولی هستم و قاعدتا خیلی چهرهی ویژهای ندارم و اگر شخصی از بین ده نفر بخواهد انتخاب کند احتمالا من نفر هفتم، هشتم میشوم! من از شیراز وارد دانشکدهی هنرهای زیبا شدم و خاطرم هست که همان ترم اول سر کلاس ما آمدند تا برای یک سریال بازیگر انتخاب کنند. ما سی و چهار، پنج نفر بودیم و نیمی از کلاس دختر بودند و نیمی پسر. از بین پسرها کامبیز و مرتضی و از میان دخترها طلا انتخاب شد و همهی ما کسانی که آن روز انتخاب نشدیم با یک حقیقت جدی مواجه شدیم که احتمالا ما نسبت به کامبیز، مرتضی و طلا راه سختتری در پیش داریم. چرا که هیچ چیز از ما ندیدند و فقط قیافهی ما را پشت آن نیمکتها دیدند و انتخاب کردند. در حال حاضر هم کسانی که خیلی چهرهی ویژهای ندارند باید بدانند که برای آنها یک مقدار سختتر است. حتی شاید بیشتر از یک مقدار! یعنی مواجههی کارگردانها و حتی مخاطبان اول با چهرهی آدمها است و طبیعی است که آدمهای زیبا کار خیلی سادهتری دارند. خیلی باید بیشتر بدوند و خیلی باید زحمت بکشند تا یک ویژگیشان شاخص شود که جای چهرهی زیبایی که ندارند را پر کند. من در چهل سالگی دیگر در این تردید ندارم! چهره خیلی مهم است. من تنها نظر درست جهان نیستم و فقط نظر خودم را میدهم و ممکن است اساتید بازیگری نظرات دیگری داشته باشند که محترم است. درصد نمیدهم اما تجربهی شخصی من میگوید که اگر بازیگری چهرهی زیبایی ندارد باید زحمت خیلی بیشتری بکشد و خودش را آماده کند.
ریتم و موسیقی در بازیگری خیلی مهم است و این موضوعی است که شاید خیلیها به آن توجه نکنند اما شما به آوا، ریتم و صدا توجه زیادی دارید. چه کسی این را به شما یاد داد یا چه زمانی متوجه اهمیت این ویژگی شدید؟ (برای مثال در فیلمی مثل «بیحسی موضعی» آوا، صدا و ریتم مناسب، شما را تبدیل به شخصیت هم میکند).
وقتی در شیراز و در محلهای بزرگ میشوی که اکثر افراد آبادانی هستند این در خونت تزریق میشود. من اولین تصاویری که از کودکی خودم به یاد میآورم این است که با بهنام یعنی همین دوست فعلی جناب خان در خیابان دست میزدیم و روی حلبی، قابلمه و تشت، بندری میزدیم. بنابراین مسالهی خودخواستهای نبوده و در این فضا بزرگ شدهام. یک بخشی از این همه اشتیاقم به شنیدن بهخصوص موسیقیهای نواحی و شاید رعایت ریتم و تمپو در کاراکترهایی که کار میکنم، حسرت این است که هیچوقت نشد خیلی جدی موسیقی کار کنم. من اصلا موسیقی نمیدانم و به نوعی شاید خلأ ذهنی خودم و عقدهی کاری را که نتوانستم انجام دهم در اینجا دارم پر میکنم.
کار کردن با دو شخص متفاوت مثل رامبد جوان و مهران مدیری یک اتفاق خوب است اما یقینا سختیهایی دارد. سبک کدام یک را در مدیریت گروه و تولید بیشتر میپسندید؟
باز تاکید میکنم که من یک جوان شهرستانی بودم، بدون یک روز سابقهی تئاتری و بدون یک آشنا در سینما و تلویزیون و بدون یک ریال پشتوانهی مالی. اینهایی که میگویم عین واقعیت است، یعنی در شروع هیچ و هیچ و هیچ نداشتم. زمانی که به تهران آمدم یک تئاتر هم کار نکرده بودم، خانوادهام به لحاظ مالی کاملا متوسط رو به پایین هستند، هیچ آشنایی هم در تلویزیون و سینما نداشتم و صفر بودم. در این سالها که دیگر تقریبا دارد میشود بیست سال یک اتفاق خیلی خوب برای من افتاده که الان برای خودم عجیب است، و آن اینکه من با مهران مدیری، ایرج طهماسب، حمید جبلی، رامبد جوان، پیمان قاسمخانی، کمال تبریزی، منصور ضابطیان و … کار کردم و این مساله جذاب است. به خصوص در بخش کمدی وقتی اسامی را کنار هم میچینم حس میکنم که خدا واقعا دوستم داشتهاست و این را به قابلیت و شایستگی نسبت نمیدهم، چون به نظر میآید یک مقدار چینش عجیبی است که با مهران مدیری، رامبد جوان، پیمان قاسمخانی و ایرج طهماسب که بالاخره برای من یک حکایت جدایی است کار کرده باشم.
درباره تفاوت آقای مدیری و آقای جوان باید بگویم که خیلی با هم فرق دارند. مهران مدیری آدم درونگراتر و جدیتری است. درواقع آدم خوش اخلاقی است اما درونگراتر است و یک مدیریت مدیریواری دارد که این ویژگی در فامیلی او هم مستتر هست و حسابی مهران مدیری است. هر دو، شکل همان تصویری هستند که از بیرون میبینید و پشت صحنه هم به همان شکل هستند. رامبد شیطانتر است و بیشتر جستوخیز دارد و شاید دیالوگهای بیشتری رد و بدل شود اما مهران مدیری مدیریت بیشتری دارد. کار کردن با هر دوی آنها برای من واجد آموختههای بسیاری است؛ البته که معلم اول من حتما ایرج طهماسب است.
طنز در ایران نقطه ثابتی ندارد و هر دوره افت و قوت دارد. در حال حاضرجایگاهش را چطور میبینید؟ این نگاههای متفاوت در میان کارگردانان را چقدر دنبال میکنید؟ توجه بیشتر به سیتکام و موقعیتسازی چقدر باب میل شماست؟
کمدی به چند دلیل خیلی کار سختی شدهاست. یک اینکه مردم حالشان خوب نیست. شاید این حرف تکراری باشد اما مردم واقعا آمادهی خندیدن نیستند و اتفاقا آمادهاند که تو هر کاری کنی بگویند ساکت شو، دلت خوشه و چقدر بیمزهای! یعنی به حق و به دلایل مختلفی که میدانیم ، آمادهاند که تو را دوست نداشته باشند. از طرفی به دلیل اینکه الان هر کسی یک رسانه دارد و همهی ما یک تلویزیون داریم، واقعا ساختن کمدی خیلی سخت است. ما که در ارگانهای رسمی مثل سینما، تلویزیون و ویاودیها کار میکنیم محدودیتهای زیادی داریم اما وقتی نمیخواهی در ارگان رسمی کار کنی خیلی از آن محدودیتهایی که اتفاقا به خلق کمدی کمک میکند را نداری. شما میتوانی اینفلوئنسری باشی با یک جهان امکان کمدی و واکنش سریعتر به وقایع بپردازی و برای همین رقابت در این بازار برای کسی که سالها در رسانهها کار کرده سخت میشود. به نظر من و بیتعارف، خیلی وقتها مردم از کمدینها جلوتر هستند. یعنی کمدیهای خیلی جدی در توییتر و اینستاگرام خلق میشود که تا کمدینهای رسمی بخواهند به آن برسند سوژهی بعدی آمدهاست. اما من کماکان نقش تحصیلات آکادمیک، وقت گذاشتن خیلی جدی و رویکرد حرفهای را بیتاثیر نمیدانم. دوست دارم از کاری که خودم میکنم دفاع کنم، به نظر من جناب خان کماکان دارد کار خودش را میکند و من وقتی که به عنوان یک مخاطب به او نگاه میکنم از مجموع کار راضی هستم. شاید بیش از دویست قسمت کار کردیم و هنوز نمیشود برچسب افت جدی به جناب خان زد و هنوز خیلی شبها بکر بودهاست. چون بداهه بوده برای خودمان هم بکر است. خیلی شبها وقتی که کار را ضبط میکنیم من، مهدی برقعی و حامد ذبیحی، عروسکگردان جنابخان، به او میخندیم چون نمیدانستیم که قرار است چه چیزی خلق شود. این را هم تاکید کنم که هنوز و هر روز داریم با محدودیتهایی که وجود دارد میجنگیم.
در این فصل کرونایی خندوانه که جناب خان خیلی پررنگتر شده، سختی کار بیشتر شد؟
بله، خیلی سختتر شده بود. جناب خان در یک بخشی از کاراکترش یک کمدین است که کمدی به مخاطب نیاز دارد. یعنی برای مثال زمانی که صد نفر بتوانند در کنار هم بنشینند و شلوغ باشد و لبخندشان را ببینی حتما خلق یک کمدی کار سادهتری است به نسبت زمانی که ده، پانزده نفر نشستهاند و همه تا زیر چشم ماسک دارند و متوجه نمیشوی که آیا الان دارند میخندند یا ناراحت هسند و این مساله کار ما را خیلی با چالش مواجه کرد. اما در این فصل تلاش مضاعف کردیم تا این شخصیت افت نکند. دربارهی بخشهای جناب خان که به من مربوط است حرف میزنم. من فقط نظر خودم را میگویم و از نظر من افت نکرده و شاید حتی یک مقدار از فصلهای قبل پر و پیمانتر بوده، موزیکهای جدیدتر، کمدی بُرندهتر و شاید موضوعات بکرتر. فشار بیشتری به ما آمده اما سعی کردیم در خروجی تاثیری نداشته باشد.
با جناب خان تا کجا پیش میروید؟
من فکر میکنم اگر در یک کشوری بودیم که به لحاظ فرهنگی ساز و کار دقیقتر و سازمانیافتهتری وجود داشت احتمالا الان جناب خان میبایست یک بنیادی میداشت که فعالیتهای مختلفی میکرد؛ فعالیتهای مختلف تجاری، فرهنگی، خیریه، شهربازی و… . چرا که همهی جهان سعی میکنند یک کاراکتری بسازند که محبوب باشد، حرف بزند، پویا باشد و بر اساس آن شروع به کار کنند. نمونهی بسیار عالی آن که در دسترس ما نیست کاراکترهای دیزنی و دیزنیلند است و همهی اتفاقاتی که در حاشیهشان میافتد؛ درواقع انواع و اقسام کارهای موزیکال، رویدادهای فیزیکی، غذا و غیره با آنها اتفاق میافتد. آرزوی من این بود که میشد با جناب خان چنین کارهایی کرد اما آنقدر موانع اداری و قوانین کُند و بروکراتیک وجود دارد که شاید تا زمان مرگ من هم این به شکل یک آرزو باقی بماند. همچنان دارم تلاش میکنم تا شاید بتوانم به درصدی از این اتفاق نزدیک شوم. جناب خان تا زمانی زنده خواهد بود که حرفی برای گفتن داشته باشد. روزی که حرفهایش تمام شود حتما جمع میکند میرود جنوب به دنبال لبو فروشیاش یا پاریس البته!
به فکر کارگردانی و سریالسازی هم هستید؟
فیلم نت یک ویاودی بود که قبل از فیلیمو و نماوا با ایدهای که خودم داشتم در ایران متولد شد. شاید این مساله یک مقدار عجیب باشد، من که کارهای نمایشی کرده بودم اصلا چرا باید به ویاودی فکر کنم؟ یک شب به ذهنم رسید که الان اینترنت پرسرعت وجود دارد و از طرفی فیلمهای بسیاری در ویدئوکلوبها و شبکهی نمایش خانگی وجود دارد که اینها میتواند در یک فضایی قرار بگیرد و آدمها با دستگاههایشان بروند و ببینند. به همین اندازه هم با بیسوادی کامل فکر میکردم چرا که من فنی نمیدانم. یازده شب با دوستم محمد صراف تماس گرفتم که در حال حاضر مدیرعامل فیلم نت است. صفر ایده را مطرح کردم و او خیلی استقبال کرد. هشت صبح روز بعد به سراغ یکی از دوستان شبکهی نمایش خانگی رفتیم و ایشان گفت که ایدهی خوبی است. بعدتر فهمیدیم که یک شبکهای مثل نتفلیکس قبلا وجود داشته و من واقعا نه اسمش را شنیده بودم و نه خبر داشتم چون فکر میکنم که این ماجرا به شش، هفت سال قبل برمیگردد و نتفلیکسِ آن موقع هم نتفلیکسِ حالا نبود و نوپا بود. روند در یک شرکت خصوصی شروع شد و فیلم نت به راه افتاد. افت و خیزهای زیادی داشت، در شروع در اوج بود و بعد دیگر زورمان نرسید و در بازار رقابت عقب و عقبتر رفت تا الان که دوباره در این هفت، هشت ماه یک پالایشی شده و خیلی جدی به حوزهی تولید محتوا برگشته است. من در فیلم نت سرپرست و مدیر بخش خلاقیت بهخصوص در حوزهی برنامهسازی هستم. یعنی برنامههایی که در فیلم نت ساخته میشود از کارگاه ما عبور میکند. درواقع یا اصل ایدهی آن تولید کارگاه ماست یا اگر ایدهای از بیرون میآید در اینجا هرس میشود و کارگاه گذاشته میشود که در پایان آثاری خلق میشود. «بند بازی»، «شباهنگی» و سریال «آنها» شروع این اتفاقات است.
از تجربهی بازی در سریال «آنها» بگویید.
در حال حاضر یک سری بیلبورد در سطح شهر از سریالی در ژانر وحشت به نام «آنها» پخش است. «آنها» را سروش روحبخش نوشته که سردبیر یکی از بهترین دورههای چلچراغ و مدرس خلاقیت و نویسندهی درجه یک است. او این کار را چهار، پنج سال پیش برای فیلم نت و در یک کارگاه مشترک نوشت که فرصت ساختش پیش نیامد تا این اواخر که فیلم نت دوباره زنده شد و پرویز پرستویی تهیهاش را بر عهده گرفت. این سریال در دفتر مصطفی و محسن کیایی تولید شد و آنها به کار و روند تولیدش خیلی کمک کردند و خدا را شکر یک تیم کاملا حرفهای بالای سر کار قرار گرفت. «آنها» یک تجربهی جدی در حوزهی وحشت و به نظر من در ایران بیسابقه است. من هم در یک قسمتش بازی کردم. آنتولوژی است و هر قسمت داستانهای جداگانه دارد. برای من تجربهی خیلی جذاب و خوبی بود، یک نقش کاملا تلخِ جدی است و آن قسمتی که من بازی کردم میستری هارر (معمایی ترسناک) است که پیشنهاد میکنم آن را ببینید.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
در حال حاضر به «خندوانه»، «دراکولا» و فیلم نت مشغول هستم. یعنی من هفتهای هفت روز فیلم نت، هفتهای سه روز «خندوانه» و هفتهای سه یا چهار روز «دراکولا» هستم! در حال حاضر تقریبا حول و حوش هفتهای بیست روز کار میکنم و این اصلا الکی نیست! تعطیلی چهارده خرداد، اولین روز تعطیل من بعد از هشتاد روز بود.
باتوجه به اینکه اشتراک پلتفرمها گران شده و مردم همچنان استقبال میکنند آینده و رقابتی که بین آنها شکل گرفته را چطور میبینید؟
به نظرم رقابت خیلی جذابی است؛ فیلیمو و نماوا در این سالها خیلی جدی، با برنامه و خوب کار کردند. من خیلی این کار را دوست دارم و کارگاه خلاقهی فیلم نت برایم جای بسیار لذتبخشی است. از آن کارگاههای شبه «کلاه قرمزی» و شبه جنابخانی که آدمها مینشینند و برین استورمیگ (طوفان فکری) میکنند و این برای من کار لذتبخشی است. آیندهی پلتفرمها را در حوزهی تولید محتوا جدی میبینم و میتوانم بگویم همین الان هم شاید با کیفیتترین سریالها و برنامهها در پلتفرمهای خصوصی تولید میشوند.
There are no comments yet