خبرنگاران و دبیران مجموعه رسانه ای صبا به مناسبت روزخبرنگار دست به قلم شدهاند.
روزی به نام خبرنگار و به کامِ…
تقویم را که ورق بزنی، روزها و نامها به هم گرهخوردهاند؛ هر روز را به شخصیتی، موقعیتی یا حرفهای… هبه کردهاند؛ و عجیب این نامها و بخششها مرا به یاد پادشاهان قاجار میاندازد که در بذل کردن القاب و عناوین کوششها میکردند و پشتکارها مبذول میداشتند… و این القاب فقط «نام» بود و هیچ کارکردی نداشت جز تفاخر و بالیدن…
رسانه نامی بلند دارد و نویسندگانی چیرهدست به فراوانی، که دل به اسمی در تقویم و پیامهای بیحدّ مدیران خوش نکردهاند که از پشت میزهای نفیس، پیامکی انزال دهند و وعدهها و خداقوتهای کلیشه… و دیگر هیچ.
و البته باید گفت: «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان»
رسانه رکن سوم دموکراسیست که نادیدهاش گرفتهاند. قلم را هم… و نقد را هم…
که: «آسمان کشتی ارباب هنر میشکند»
سیامک صدیقی
سرمشق
به ما یاد داده بودند که اگر سگ پای کسی را گاز بگیرد، خبری اتفاق نیفتاده است، خبر جاییست که فردی پای سگ را گاز گرفتهباشد. اما با روزگار غریب فعلی چه باید کرد که کسی دیگر به سگها هم رحم نمیکند و اتفاقا خبر آنجاست که سگی پای کسی را گاز بگیرد!
این اغراق نیست و اوضاع [شاید همه جای دنیا] همینقدر بیرحمانه است. زیست مدرن رسانه واقعا همین است که هست. خبر و خبرنگاری گیر کرده لای منگنهای که یکطرفش همان ذرهبین همیشگی سوءتفاهمات و تناقضات است و آنسوی دیگرش، پدیدهای به اسم فجازی؛ که دیگر مجال نمیدهد حرف درستی تایید شود و غلطی، تکذیب.
قواعد مربوط به جنگ روانی و مارپیچ سکوت و گریز از مرکز و دیگر تئوریهای درسی کلاسهای دانشگاه در چنین فضایی چه کارکردی دارد و چقدر قابل تشخیص است وقتی استثناها قاعده میشود و قواعد رنگ میبازد؟ و در این رنگباختن، ردپای عدالتخواهی و حقیقتجویی هم بر این آسفالت کهنه پر از دستانداز، دیگر قابل تشخیص نیست و رنگ و رویش رفته… درست مثل جسدی که سوخته و چهرهاش مثله شده.
این روزها از بین واژهها و پسوندها، فقط همان واژه شرافت برای خبرنگار مانده که همینش هم گاه دیگر نمانده، و تقلایی بیهوده است برای آن که با سیلی بشود صورتها را سرخ نگه داشت و اصول خود را نفروخت. و جالبترین بخش ماجرا هم آنجاست که او که از مرزها گذر کرده و دارد ادای عدالتخواهی را درمیآورد، خودش خوب میداند که خودش را به چه کسانی فروخته و چه باید بگوید تا بماند و سگی را گاز بگیرد تا خبر بسازد و بفروشد و تایید بگیرد.
او که اینجاست هم اگر چنین باشد و چنان عمل کند هیچ فرقی ندارد و هر دو رد و نشانی از ایستادن در جای درست ندارند. همانجاییکه دیروز اصول میساخت و امروز، کارخانهاش به قدری از نفس افتاده که فیکها مثل حشرات خزنده موذی از سروکولش بالا میروند و دیگر هیچ دارو و سمی هم جوابگو نیست. چه اگر راست بگویی، محکوم به فنایی که در روزگار سلطه فیکنیوزها، راستگویی به بلاهت تعبیر میشود و شجاعت و صداقت و پاکدستی، از فرط استفاده نابهجا، حناییست که دیگر رنگ بر رخسار ندارد.
روزها و شبهای بی حس و حالی که در آن اخلاقیات، سادگیرا نمایندگی میکند و ضداخلاق، زرنگی و دانستن قواعد بازی.اگر نفسی باقی بود، هنوز هم میشود شجاعت را تمرین کرد. اگر البته منافع گستردهای که گرههای کور بیشمارش دیگر با دست و دندان باز شدنی نیست، بگذارد!
علی افشار ؛ روزنامه نگار و منتقد سینما
روز خبرنگار فقط نامی برای خالی نبودن عریضه است
روز ۱۷ مرداد ماه در تقویم رسمی کشور روز خبرنگار نامیده شده است. میخواهم تبریک بگویم اما وقتی میبینم مدیران فرهنگی بیش از آن که به رسانههای معتبر توجه داشته باشند به رسانههای فیک و مجیزگو و اصطلاحا زرد بها میدهند! هر چه با خود کلنجار میروم نمیتوانم خود را قانع کنم که خبرنگاری در ایران ما به آن مفهوم حرفهای و اصیل خود وجود دارد و در برههای که با هجمه رسانهای غرب و نفوذ خبرنگاران فیکی که وارد بدنه رسانهای شدهاند رو به رو هستیم تمیز دادن سره از ناسره کمی سخت به نظر میرسد، اما به هر حال هستند روزنامهنگارانی که هنوز اصالت خود را حفظ کرده و پایبند اصول روزنامهنگاری حرفهای به فعالیت خود ادامه میدهند و حتی شاید برخی از آنان گوشه عزلت گزیدهاند که جا دارد به همه این عزیزان روز خبرنگار را تبریک بگویم.
روز ۱۷ مرداد که سالروز شهادت شهید محمود صارمی است، به عنوان روز خبرنگار در تقویم رسمی کشور درج شده است. شهید صارمی مسئول دفتر ایرنا در مزارشریف افغانستان بود که در ۱۷ مرداد ۱۳۷۷ به همراه ۸ نفر از کارکنان سرکنسولگری ایران در این شهر توسط عوامل گروه طالبان به شهادت رسید.
تا مدتها از سرنوشت این ۹ نفر گزارشی منتشر نشد، تا این که پیکرهای آنان در یک گور جمعی در خرابههای پشت کنسولگری به دست آمد. پیکر آنان ۲۲ شهریور ۱۳۷۷ به تهران منتقل شد و به خاک سپرده شد.
محمدجواد ظریف، روز خبرنگار را نماد پیوستگی دیپلماسی و رسانه میداند و به عنوان نماد نفرت از طالبان معرفی کرده است. اما ظاهرا پس از سالها به دلیل برخی مصلحت اندیشها این دیپلماسی از پیوستگی خود با رسانه فاصله گرفته و به گسستگی انجامیده و از شهادت مظلومانه محمود صارمی و روز خبرنگار برای خالی نبودن عریضه فقط نامی در تقویم رسمی کشور باقی مانده است و چه بسا بی توجهی و وقفه ۱۰ ساله برگزاری جشنواره مطبوعات که عامل ارزشگذاری خوبی برای فعالیت افراد دارای ذوق و قریحه در حوزه رسانه و تفکیک سره از ناسره و رسانههای معتبر از رسانههای فیک و ضد فرهنگ میباشد گواهی بر این مدعا است. چرا که در این سالهای بی توجهی به رسانهها و خبرنگاران دغدغهمند و رشد شبکهها و فضای مجازی، میدانی برای تشکیل و رشد فیک نیوزها برای جولان دادن باز و گسترش اخبار کذب نه تنها انرژی رسانههای معتبر را گرفت بلکه باعث بی اعتمادی مخاطب تشنه دریافت اخبار سریع، صریح و دقیق شد.
در این میان خیلی از مدیران فرهنگی که در واقع برخی توان و برخی قصد انجام کار فرهنگی را نداشتند برای حفظ موقعیت پست و مقام و میز خود از رسانههای منتقد که بر اساس رسالت و اصول ژورنالیستی خود عمل میکردند فاصله گرفته و به فیک نیوزها متوسل شدند. اعتبار دادن و ارزش گذاشتن این مدیران به رسانههای زرد به گسستگی دیپلماسی با رسانه دامن زد و در نتیجه آن دو قطبی سازی را به شکل و شمایلی که امروز شاهد آن هستیم در فرهنگ و نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی پرورش داد.
البته که شاید در این دو ساله اخیر که جشنواره رسانههای داخلی مجدد احیاء شده است دستگاه دیپلماسی قصد دارد چراغ سبزی به رسانهها نشان دهد که دوباره این پیوستگی میان خود با رسانههای معتبر شکل بگیرد. اما واقعیت امر این است در زمانهای که شاهد هجمهرسانههای غربی هستیم رسانهها و خبرنگاران دغدغهمند قبل از آن که وارد میدان نبرد در این جنگ رسانهای شوند شیره و بنیهشان در پشت جبهه و از طریق برخی مدیران مسلح به رسانههای فیک گرفته شده و دیگر توان مقابله با دشمن در این میدان کم شده است. اگر مدیران فرهنگی و صاحبان قدرت قصد دارند این بدنه تضعیف شده رسانه را ترمیم کنند باید با یک حرکت جهادی هر چه سریعتر سره را از ناسره جدا و با بها دادن به رسانههای معتبر، دغدغهمند و حتی منتقد اقدام به از بین بردن فیک نیوزها کنند تا شاید بدنه نحیف رسانهای با ایجاد انگیزه در روزنامهنگاران واقعی برای فعالیت دوباره احیاء و اعتماد مخاطب را به رسانههای داخلی بازگردانند و قطعا جشنواره ملی رسانهها میتواند برای اعتبار بخشی به رسانه و اهالی آن نقشی اساسی داشته باشد. روز خبرنگار به معنای واقعی میتواند به روز همبستگی دولت و رسانهها تبدیل شود و دولتمردانمان بدانند با تکریم شایسته اهالی رسانه و اعتبار دادن به فعالان این عرصه میتوانند پل ارتباطی بین دولت و مردم شریف ایران را نیز باز سازی کنند.
اکنون که در آستانه آغاز مسوولیت دولت چهاردهم هستیم انتظار میرود رییس جمهور منتخب با انتخاب وزیری توانا برای تصدی وزارت فرهنگ و در ادامه انتخاب مدیران دغدغهمند به فرهنگ کشور عزیزمان در بدنه این وزارتخانه، فارغ از جناح بندیهای سیاسی مسیرهایی که تا کنون توسط دولتهای پیشین صحیح پایهریزی شده را تقویت و راههای غلط آنان را اصلاح کند تا بتوانیم با همکاری و وحدتمان فرهنگ ایران عزیز را به قلههایی که لایق آن هستیم برسانیم.
امیر افشارفتوحی روزنامهنگار و فعال رسانه
در مسیر فتح دنیای خبر
«عشق» و «کنجکاوی» دو کلید واژهای است که مرا یک راست به جمله ادگار مورن جامعهشناسو فیلسوف میبرد، او میگفت: «راز طول عمر فکری، عشق و کنجکاوی است و این دو عنصر مکمل همدیگرند.»
چه بسا مورن هم خوب میدانست این جمله نه تنها کار بلکه زندگی، ذات، ماهیت و غایت خود خبرنگارها و روزنامه نگارهاست. عشق به قلم و کنجاوی برای حل دغدغه و مساله! گفتند از راه رسیدن به این عشق و کنجکاوی بگو و بنویس، من هم نمیخواستم پناه به کلیشهها ببرم؛ پس هرچه را در من است روی کاغذ میریزم. از کودکی به ادبیات و انشاء نوشتن علاقه داشتم؛ اصلا مگر میشد از خودم داستان نگویم و در جمع خانواده و نزدیکان، شاهنامه، حافظ و هزار و یک شب نخوانیم؟
خاطرم هست معلم ادبیاتی داشتیم که در دفتر خاطراتم نوشته بود: «با اینکه همیشه آخرین نیمکت ته کلاس مینشستی و لپات پر بود و وقتی ازت میپرسیدم چیزی میخوری، میگفتی نه، اما تو یکی از بهترین شاگردهای من بودی و امیدوارم همواره موفقیتهایت را ببینم.»
موجز بگویم، از اول هم کمی دست به قلم داشتم و همه از من تعریف میکردند! دیگر دبیرستانم بود و در بحران اضطراب کنکور، کارنامه قبولی دانشگاهم آمد، آن هم رشته روزنامهنگاری! خب من میخواستم رشته روانشناسی بخوانم، اما قرعه براین افتاد که دل را بر دریا بزنم و در دانشگاه علامه روزنامهنگاری بخوانم. رفته رفته عشق من به این رشته بیشتر شد و کنجکاویام در حوزه فرهنگ و هنر بالا گرفت؛ الان چند سالی میگذرد که دیگر تقریبا در همه سرویسهای خبری هنری کار کردم. البته من نه مانند اساتید و باتجربههای این عرصه بلکه به عنوان جوانی که همواره درصدد کسب حرفهایگریاست، با همان عشق و همان کنجکاوی که گفتم، در حال رفتن راهی هستم که خیلیها از گذر کردن در مسیر آن، نه که ناراضی و پشیمان بلکه دلخورند.
میدانم این مسیر فتح دنیای خبر، بیکران است اما یک خبرنگار با همان کنجکاوی و عشق بر این مسیر نور میافکند و راه را میپیماید و در آن دورها و در میان آن تاریکی، منتظر تلاءلویی از نظام سازمان خبرنگاری است تا حق و حقوقی مانند یک انسان حقیقی و حتی حقوقی بدست آورد.
وضع کار و امنیت شغلی ما که عیان است، اما امید دارم همین اصحاب رسانه با کمک یکدیگر در آیندهای نزدیک، میتوانند این مطالبه را به لایحه تبدیل کنند مانند همان کارهایی که با قلمشان، حتی با کیبوردهای کامپوتر و حتی با لمس کیبورهای گوشی همراه شخصیشان کردند و چندین مساله را با همین پیگیریها و ارائه مستنداتشان حل کردند، ناشناختهها را معرفی کردند و برای آگاهی بخشیو شفافسازی به تاوان خانه نشینی، جنگیدند. به هر حال برای این بار کافیست شاید بعدتر بشود درباره دیگر معضلات بیشتر حرف زد.
هفده مرداد روز جنگجو-خبرنگار را به همه همکاران و اصحاب رسانه تبریک میگویم و امیدوارم وضعیتمان سر و سامان بگیرد.
پگاه زارعی
خبرنگار بچه یکی به آخر است
شاید امروز میتوانم بگویم آنهایی که معتقداند گاهی احساسات قابل بیان نیست چیزی از قلم و کاغذ نمیدانند، چرا که مدتی است من من به مراتب احساساتم را دقیق و بینقص روی کاغذ آوردهام، گاهی خواندم و اشک ریختم و گاهی بلند بلند به همان نوشتهها خندیدم و زندگیشان کردم… و نوشتن تمام چیزی بود که سالها در گوشه کنار زندگیام دنبالش بودم و ترک عادت نکردم و آن هم یار وفاداری بود، اما انگار آن حسها ماندگارتر بودند؛ همانهایی که مکتوب شدند و هر بار با خواندنشان موقعیت و زمان و مکان را به یاد آوردم. روزگار طوری برایم سرنوشت را رغم زد که امروز خودم را به عنوان خبرنگار معرفی کنم و خجالتم میآید از بیان محکم این واژه در حضور بزرگانی که در این حوزه فعال هستند و خودم را فردی نو پا در این جهان بزرگ میدانم که هنوز راههای نرفته برایم بسیاراست. امروز فرصت آن را پیدا کردم که به نوشتن گزارش و نقد و میزگرد اکتفا نکنم و باز هم به قدیم باز گردم و از احساساتم بنویسم.
تعجبم و نگرانیام زمان جنگ غزه و اسرائیل و اعزام چند نفر از همکارها به لبنان به بهانه تهیه گزارش به اوج رسید چرا که جنگ واژه ترسناکیست که نزدیک شدن به آن را فقط یک عاشقِ نوشتن خوب بلد است. درست در روز آخر این حضور، اسرائیل لبنان را زد و همین نشان میدهد چه بحرانی برپا بوده است.
محدودیت حقیقیترین بخش از روزمره تمام خبرنگاران است و آن عاشقی که جنگ را به جان میخرد شاید نتواند محدودیت را کم کند اما رد میکند.
و خبرنگار در نهایت نه بچه اول است که تمام توجهها از آن او باشد و نه بچه آخر که ته تغاری صدایش کنند. همان بچه یکی مانده به آخری است که خیلی وقتها توجه نصیبش نمیشود. و آیا کسی حواسش به حال و روز آن خبرنگارانی است که قلمشان زبان زد است اما جایی برای ارائه مهارتشان ندارند؟ و چه کسی از زندگی آنها با خبر است که الان کجاهستند و چه میکنند؟ آنهایی که با وجود مهارتها طرد شدهاند و در گوشه کنارِ مطبوعات گاهی مینویسند اما اسمی از آنها برده نمیشود. امروز شاید فرصت این را دارم که تبریک بگویم به تمام خبرنگاران و اصحاب رسانه که با وجود تمام مانعهایی که در راه آنها وجود دارد همواره استوار ایستادهاند و ادامه میدهند و امیدوارم آن روز نزدیک باشد که موفقیتهای فرزند یکی مانده به آخر هم به چشم پدر و مادر پر مشغله بیاید.
زهرا طاهریان
حرفه: احتمالا خبرنگار!
چه کسی را میتوان یک خبرنگار حرفهای به شمار آورد؟ در طول چندین سالی که در این حرفه مشغول به کار هستم، این پرسش همواره گوشهای از ذهن من را به خود مشغول کرده است و لاکردار رهایم هم نمیکند.
عدهای از کاربلدهای این حیطه ممکن است در پاسخ، به ویژگیهای یک خبرنگار ممتاز اشاره کنند، اما مراد من از طرح این سوال چیز دیگری است.
از شما چه پنهان که دغدغهمندی نسبت به این حرفه هم باعث پدید آمدن این سوال در مخیلهام نشده است. بهتر است تا اوضاع از این بغرنجتر نشده به شفاف سازی مرادم از طرح این صورت مسئله بپردازم! از زمانی که به یاد دارم، یعنی همان خردسالی، «تصویر» چه از نوع متحرک و متنوع و چه غیر متحرک و سیاه و سفید، برایم جذاب و حیرت انگیز بوده و هست. بعدها و در دوران نوجوانی به طرز دیوانهواری به مطالعه تاریخ هنر، که عموما در رفرنسهای مرجع حوزه تجسمی را در برمیگرفت مشغول شدم و همزمان فیلمهای سینمای ایران را یکی پس از دیگری تماشا کردم. از آن زمان تا همین حالا، جادوی عالم هنر و خصوصا شکل هفتم آن، لحظهای من را به حال خودم باقی نگذاشته است. خواندن نشریات سینمایی و کتب مرجع این رشته باعث شد این جسارت را پیدا کنم تا سیاه مشقهایی نقد فیلمگونه بنویسم!
همکاری زودهنگام با مطبوعات، منِ شیفته سینما را به دنیای خبرنگاری پرتاب کرد و از همان زمان با خود عهد بستم که هدف اصلی یعنی ساخت فیلم را فراموش نکنم و پس از چندی، مسیرم را برای همیشه به آن سو کج کنم. اما زهی خیال باطل! خبرنگاری در خود جنون دارد و کافی است تنها کمی شیدا باشی تا شود آنچه که نباید! این روزها در تدارک ساخت فیلم خود هستم و رویایم از همیشه به من نزدیکتر است، اما بعید است بتوانم روزی دست از خبرنگاری و روزنامهنگاری بشویم!هنوز هم در میانه همه مشغلهها، زمانی که پیشنهاد نگارش نقد یا یادداشتی درباره اثری که من را به هیجان آورده میرسد، کارهای دیگر را معطل میگذارم و مینشینم پای انجامش!
ابتلا به سینما و جنون نوشتن درباره فیلمها لحظهای من را رها نخواهد کرد و احتمالا اگر روزی دیگر در این دنیا نبودم، خواننده میتواند در حوالی تاریخ نبودن ابدی من، نوشتهای درباره سینما یا تئاتر از من بیابد و صداقتم را درباره این گفته تایید کند. حالا که موتور صداقتم گرم است اعتراف میکنم که من خود را یک خبرنگار حرفهای نمیدانم. چراکه حاضر نیستم در حوزهای به جز سینما و تئاتر واژهای را روی کاغذ یا صفحه کیبورد ثبت کنم و طبق نظر شخصی، فردی که در این حرفه به سبب توانایی فعالیت در حوزههای چندگانه، جامعالاطراف و شش دنگ نباشد را نباید حرفهای دانست.
شاید بزرگانی در این رشته با این گفته مخالف باشند، اما مرغ سخن من یک پا دارد و همین است که هست! روز خبرنگار مبارک اهالی نکتهسنج، صادق، ریزبین و دقیق این حرفه باشد. سایه همگی مستدام و عمرشان با عزت باد!
محمدعرفان صدیقیان
خبرنگار سکهای
بعضی از شغلها جسممان را درگیر میکند، بعضی دیگر روحمان، بعضی وقتها جنس شغل جوری در وجودت میافتد که جسم و روح و قلب و مغزت را هدف میگرد و رام خودش میکند، درست مثل خبرنگاری.
یکباره وسط رزومرگیهای زندگی، یا بعضاً وسط آرامش سفر، یکباره ردی از درد گزارشهای اجتماعی که چندین ماه پیش به دنبالش رفته بودی به مغزت حملهور میشود و چند دقیقهای خودش را ملکه افکارت میکند، با زبانی پر زور به تو میفهماند که من همیشه همراهت هستم.
کیفیت خبرنگار در گرو صداقتش است، گرچه این روزها خبرنگار سکهای به شدت در همه جا حضور دارد و عیار خبر در بند تراکنش موفق حسابش میچرخد.
تعبیر شخصیام از خبرنگاری در واقع خبرش که ثابت است و انگیزه گام برداشتن. نگار مخفف جمله (نباید گزارش اغراق آمیز روایت کرد) است. واژه عجیبی که آبستن تنش و استرس و هیجان است و ویترینش خطی اثر گذار با هدفی مشخص بر دل مردم.
بهنام مزینانی
There are no comments yet