۱۰ فیلم ۱۰ شاهکار

در این گزارش ماهنامه صبا به فیلم‌های ستایش شده سینمای فرانسه پرداخته‌ایم.


برای انتخاب بهترین فیلم‌های فرانسه بر اساس امتیاز ای.ام.دی.بی صورت گرفته و فیلم‌های موج نو سینمای فرانسه از این لیست حذف شده‌اند تا به صورت مستقل مورد بررسی قرار بگیرند.

قاعده بازی (The Rules Of The Game)

  • کارگردان:  ژان رنوار
  • بازیگران:  ژان رنوار، نورا گریگور و مارسل داریو
  • محصول:  ۱۹۳۹، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم:  ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز:  ۹۶٪

سال‌ها است که از زمان اکران فیلم «قاعده‌ی بازی» می‌گذرد؛ نزدیک به هشتاد سال اما هنوز هم یکی از برترین آثار تاریخ سینما است و تجربه‌ تماشایش میخکوب کننده است. «قاعده‌ی بازی» هنوز هم پای ثابت لیست منتقدان سینما برای انتخاب یکی از برترین آثار تاریخ سینما است؛ اثری که هنوز هم معیاری برای سنجش آثاری در هجو یک طبقه‌ اجتماعی سال‌خورده و واداده در برابر جهانی جدید است، طبقه‌ای غرق در فساد و جامانده و بی‌خبر از جهان دور و برش که در قصری شیشه‌ای زندگی می‌کند. پر بیراه نیست اگر در فیلم «قاعده‌ی بازی» به دنبال دلایل شکل‌گیری جنگ دوم جهانی و وحشت فراگیر آن بگردیم.

اما فارغ از همه‌ این‌ها فیلم «قاعده‌ی بازی» پر است از شخصیت‌های ریز و درشت که هر کدام با بحرانی سر و کله می‌زنند. زن‌ها و مردهای فیلم ژان رنوار از کمبود چیزی در زندگی مشترک خود رنج می‌برند و آن را در جایی غیر از محیط شخصی یا درون خود می‌جویند. آن چیز گمشده برای هر کس ممکن است معنایی متفاوت داشته باشد اما در نهایت کمبودش سبب پیدایش یک تراژدی تلخ در زندگی خود شخص و اطرافیانش می‌شود.

فیلم در نمایش فساد درونی و استهزا طبقه‌ی ممتاز اروپای قبل از جنگ دوم جهانی چنان بی‌پروا بود که مورد خشم مردمان همان طبقه قرار گرفت و بعد از سه سال نمایش از پرده پایین کشیده شد و سال‌ها در بایگانی ماند. هر بلایی که تصور کنید بر سر این فیلم آمد؛ از بمباران شدن ساختمانی که نسخه‌ی اصلی فیلم در آن جا قرار داشت تا ممنوعیت پخش آن در زمان حکومت ویشی در فرانسه. اما در نهایت مانند هر فیلم درخشان دیگری در تاریخ سینما به همت عده‌ای عشق سینما نجات یافت و این گونه این گنجینه‌ی گران‌قدر در اختیار ما قرار گرفت. اگر برای تماشای فیلم مردد هستید فقط همین یک نکته را در نظر بگیرید که «قاعده‌ی بازی» از یک جهنم حقیقی گذر کرده تا به دست ما برسد؛ پس علاقه‌مندان سینما کمترین کاری که در حق این جواهر می‌توانند انجام دهند، تماشا کردن آن است.

قطعا می‌توان «قاعده‌ی بازی» را در صدر بهترین فیلم‌های فرانسوی تاریخ نشاند. بعد از تماشای آن چندان از آغاز جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹ و شکست فاجعه‌بار فرانسه به دست آلمان نازی متعجب نخواهید شد؛ چرا که پوسیدگی باطن آن جامعه را با وجود یک ظاهر خوش رنگ و لعاب درک می‌کنید.

داستان فیلم در سال ۱۹۳۸ می‌گذرد. درست پیش از آغاز جنگ جهانی دوم. عده‌ای از افراد طبقه‌ی مرفه در ویلایی در نزدیکی آل سایس گرد هم جمع شده‌اند تا به رسم همیشه آخر هفته را به شکار بپردازند اما…

«همه این فیلم را دوست ندارند، اما من دارم. تماشای آن تجربه‌ی تکان دهنده‌ای است.» این را وودی آلن درباره‌ی یکی از بزرگترین فیلم‌های تاریخ سینما می‌گوید و البته بسیاری آن را بهترین فیلم فرانسوی تاریخ هم می‌دانند.

ناپلئون (Napoleon)

  • کارگردان:  آبل گانس
  • بازیگران: آلبرت دیدون، جینا مانس و آنتونین آرتا
  • محصول:  ۱۹۲۷، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز:  ۸۸٪

اگر «قاعده بازی» بهترین و مهم‌ترین فیلم تاریخ سینمای فرانسه است، بزرگترینش را باید «ناپلئون» دانست. فیلمی چنان عظیم و جاه‌طلبانه که تمام مرزهای تولید فیلم در دوره‌ی خودش را جابه‌جا کرد و باعث شد که تکنولوژی‌های ساخته شدن یک فیلم گسترش بسیار پیدا کند. آبل گانس چنان جاه طلب و بلند پرواز و ایده‌آلیست بود که به جان دادن ایده‌های‌ خود بیش از ورشکستگی مادی اهمیت می‌داد و چنان آرمان‌گرا بود که به هیچ روی در برابر هیچ خواسته‌ای از سوی گردانندگان سینما سر خم نمی‌کرد. از سوی دیگر می‌توان «ناپلئون» و بخش‌های پایانی‌اش را بهترین فیلم فرانسوی جنگی هم دانست.

فیلم «ناپلئون» اوج جنبش سینمایی امپرسیونیسم فرانسه در دهه‌ی ۱۹۲۰ میلادی است. جنبشی که در ابتدا طبق نظریات افرادی مانند لویی دلوک، ژرمن دولاک، ژان اپستاین و غیره پا گرفت و می‌توان آن را اولین سینمای تجربه‌گرا در تاریخ سینما نامید. آن‌ها مانند اسلافشان در نقاشی، در پی فراچنگ آوردن احساسات فرّار در قاب خود بودند و مانند آن‌ها خیلی سریع از واقع‌گرایی به سمت ذهنی‌گرایی حرکت کردند. ایشان مفهومی به نام «فتوژنی» را پایه‌گذاری کردند و رسیدن به غایت این مفهوم را چیزی نامیدند که ناب‌ترین شکل سینما نامیده می‌شد.

آبل گانس هم یکی از همین افراد بود که البته بیش از بقیه به سمت داستانگویی گرایش داشت. هر اتفاقی که در فیلم‌های او شکل می‌گرفت بلافاصله یک دستاورد سینمایی به شمار می‌رفت و باعث گسترش دستور زبان سینما می‌شد. او در این فیلم به تصویرگری زندگی یکی از سرشناس‌ترین شخصیت‌های تاریخ کشورش نشسته است و زندگی او از کودکی تا حمله به ایتالیا در جوانی را ترسیم کرده. آبل گانس سعی کرده در این راه از تمام امکاناتی که جنبش امپرسیونیسم برای بیان احساسات آدم‌ها در اختیارش گذاشته استفاده کند و البته از تعالیم مرد بزرگی مانند دیوید وارک گریفیث، کارگردان آمریکایی، در داستانگویی هم استفاده کرده است.

استفاده از دوربین سوبژکتیو، تدوین بسیار سریع و در هم آمیختن نماها با یکدیگر، تمرکز بر حضور یا عدم حضور فرد در قاب برای نمایش این که افکار وی درگیر موضوع دیگری است و مواردی از این دست، آن چیزی است که پیروان این جنبش با خود به سینما آوردند و طبیعی است که آبل گانس هم از این امکانات برای بیان مکنونات قلبی شخصیت اصلی خود استفاده کند. اما فیلم «ناپلئون» فقط به این موارد خلاصه نمی‌شود. ابعاد فیلم آن قدر عظیم و دکورها و صحنه‌های نبرد آن آنقدر غول‌آسا است که عملا همه عوامل فیلم را ورشکسته کرد و باعث شد گانس هیچ‌گاه نتواند آن چه را که دقیقا مد نظر داشت بر پرده بیاندازد.

ما در ابتدا با ناپلئون بناپارت در مدرسه‌ای شبانه‌روزی در دوران کودکی وی آشنا می‌شویم که شاهینی به عنوان هدیه تحویل گرفته و دیگران به همین خاطر به وی حسادت می‌کنند. در ادامه داستان زندگی او تا نوجوانی، جوانی و زمان عاشقی را می‌بینیم و هم چنین با جاه‌طلبی‌های وی روبه‌رو می‌شویم. داستان فیلم تا زمان انتخاب او به عنوان فرمانده‌ی ارتش فرانسه به منظور لشگرکشی به ایتالیا ادامه دارد.

 

  بچه‌های بهشت (Children Of Paradise)

  • کارگردان:  مارسل کارنه
  • بازیگران:  آرلتی، ژان لویی بارو و پیر براسور
  • محصول:  ۱۹۴۵، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز:  ۹۸٪

مارسل کارنه از غول‌های فرانسوی است که متاسفانه در ایران مهجور مانده است. تعداد شاهکارهای مسلمش این موضوع را به خوبی نشان می‌دهند.  داستان فیلم «برو و  بچه‌های اون بالا» یا بچه‌های بهشت در نیمه اول قرن نوزدهم و در پاریس جریان دارد و به زندگی زن و مردانی می‌پردازد که پس از وصال از هم جدا می‌شوند و بعد از سال‌ها دوباره یکدیگر را می‌بینند. کارنه داستان وصال‌ها و فراغ‌های شخصیت‌هایش را با شوری کلاسیک و در فضایی استیلیزه خلق کرده است. در این دنیا اغراق در رفتار و گفتار امری عادی است و اگر با فضای فیلم همراه شوید، قطعا درکش خواهید کرد.

کاملا مشخص است که مارسل کارنه هیچ علاقه‌ای به عادی جلوه دادن اتفاقات درون قابش ندارد و می‌خواهد همه چیز جنبه‌ای نمایشی داشته باشد. قاب‌ها، بازی بازیگران، دکورها و حتی شیوه‌ی روایتگری هم تاکیدی بر نمایشی بودن همه چیز در خود دارد. در چنین قابی است که توانایی فیلم‌ساز در همراه کردن مخاطب و البته ساختن دنیایی خودبسنده با منطقی خاص که ریشه در خود فیلم دارد، به نیازی ضروری تبدیل می‌شود.

«برو بچه‌های اون بالا» که با نام «بچه‌های بهشت» هم خوانده می‌شود، در ستایش کسانی است که برای من و شما رویا خلق می‌کنند. مردان و زنانی که زندگی خود را دارند اما به محض ورود به صحنه در خدمت تماشاگران قرار می‌گیرند و به نمایش جلوه‌های هنر خود مشغول می‌شوند. پس فیلم در واقع در ستایش قصه و قصه‌گویی و و در واقع هنر ساخته شده است. هنری که همواره باعث شده تحمل این دنیا برای آدمی راحت‌تر شود.

ساخت «برو بچه‌های اون بالا» در اوج جنگ دوم جهانی در سال ۱۹۴۳ کلید خورد و پروژه‌ای دردسرساز بود. بسیاری فیلم را ستوده‌اند؛ مارلون براندو آن را بهترین فیلم تمام دوران می‌دانست و فرانسوآ تروفو در ستایش از آن گفته بود که حاضر است تمام فیلم‌هایش را بدهد تا فقط نامش به عنوان کارکردان «برو بچه‌های او بالا» ذکر شود. سیر ستایش‌ها از فیلم هنوز هم ادامه دارد و منتقدان هنوز هم آن را مانند گذشته می‌ستایند و با گذشت این همه سال، کسانی آن را در صدر بهترین فیلم‌های تاریخ سینما می‌نشانند.

مارسل کارنه فیلم را ادای دینی به تئاتر می‌دانست اما این کار را به شیوه‌ای انجام داد که فقط از سینما برمی‌آید. در واقع نمی‌توان این احساس و این قصه را از طریق هیچ هنری دیگری به این صورت به مخاطب منتقل کرد. اگر قرار باشد یک فیلم فرانسوی زبان اصلی از میان آثار این لیست انتخاب کنید، حتما سراغ این یکی بروید، چرا که اغراق‌ها، شیوه‌ی ادای کلمات توسط بازیگران و لحن آن‌ها و چیزهایی از این قبیل، در نسخه‌ای غیر از زبان اصلی از بین می‌رود.

 

سامورایی (Le Samourai)

  • کارگردان: ژان پیر ملویل
  • بازیگران:  آلن دلون، کتی رسیه، ناتالی دلون و فرانسوا پریه
  • محصول: ۱۹۶۷، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم:  ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز:  ۱۰۰٪

از کارنامه‌ درخشان ژان پیر ملویل، فیلم‌های زیادی نامزد حضور در این لیست قرار می‌گیرند. در واقع او چنان کارنامه‌ی درخشانی از خود به جای گذاشته که کمتر فیلم‌سازی توانسته به جایگاهی چون او دست یابد. ملویل هم فیلم فرانسوی جنگی در کارنامه دارد و هم فیلم فرانسوی پلیسی. اما هیچ‌کدام از آثارش به شهرت این فیلم نرسیده‌اند.

در همان ابتدای فیلم و قبل از نمایش تیتراژ آن با نوشته‌ای از باورهای آیین بوشیدو (آیین سامورایی‌ها) مضمون فیلم که همان حفظ حریم امن شخصیت اصلی است مورد تاکید قرار می‌گیرد. ترجمه‌ این نوشته چنین چیزی است: ضدقهرمان داستان او مردی است به تنهایی ببر در دل جنگل. اما این تنهایی به او وقاری بخشیده که از انتخاب آگاهانه‌ی این نوع زندگی می‌آید. به همین دلیل است که در طول روایت این قدر از دیده شدن پرهیز دارد و ملویل هم با تاکید بسیار مواجهه‌ی او با دیگران را به تصویر کشیده است. در واقع ژان پیر ملویل بهترین فیلم کارنامه خود را درباره‌ قاتلی خونسرد ساخته که تمام تلاش خود را می‌کند تا از نظرها پنهان بماند.

جف کاستلو یا همان قهرمان داستان با بازی آلن دلون به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهد مگر احترام به حریم خصوصی و پرنده‌اش که او را مانند کودکی تیمار می‌کند؛ این پرنده تنها همدم او است و هیچ وجود انسانی در این تنهایی راه ندارد. او قتل‌های خود را با حوصله و دقت انجام می‌دهد و هیچ‌گاه عجله‌ای در کارش نیست اما وای به حال کسانی که به حریمش نزدیک شوند. از سوی دیگر ژان پیر ملویل تبحر فراوانی در خلق کاراکتر پلیس دارد. پلیس‌های سینمای او گاهی پست‌تر از قاتل‌ها عمل می‌کنند و به هیچ اصول اخلاقی پایبند نیستند. برای آن‌ها هدف همواره وسیله را توجیه می‌کند.

فیلم «سامورایی» یک فیلم نوآر است، آن هم از نوع فرانسوی‌اش. پر از سایه و روشن‌ها و تضاد، اما در این جا برخلاف فیلم‌های مشابه آمریکایی، در رفتار همه‌ی شخصیت‌ها مکث و طمانینه‌ای وجود دارد که از یک بار سنگین بر دوش هر فردی خبر می‌دهد. آدم‌ها هر جمله‌ای را قبل از ادا کردن ابتدا سبک و سنگین می‌کنند و سپس آن را به زبان می‌آورند. ملویل خالق برخی از درخشان‌ترین کاراکترهای تاریخ سینما است، اما قاتل خونسرد و بسیار کاریزماتیک فیلم «سامورایی» معروفترین و درخشان‌ترین آن‌ها است.

جف کاستلو قاتلی حرفه‌ای است که از این راه امرار معاش می‌کند. اما به نظر می‌رسد که پول برای او ارزش چندانی ندارد. او در حین انجام یکی از قتل‌هایش توسط زنی دیده می‌شود اما به او رحم می‌کند و شاهد واقعه را نمی‌کشد. همین نقطه ضعفی برای او می‌شود تا پلیس سمج فیلم بتواند راه حلی برای رسیدن به جف پیدا کند…

۴۰۰ ضربه (The 400 Blows)

  • کارگردان:  فرانسوآ تروفو
  • بازیگران:  ژان پیر لئو، آلبرت رمی و کلود موریه
  • محصول:  ۱۹۵۹، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فرانسوآ تروفو دیگر فیلم‌سازی بود که از نوشتن در مجله کایه‌دوسینما به کارگردانی رو آورد و به عنوان یکی از نمادهای موج نو شناخته شد. او هم مانند گدار از سینمای آن روزگار فرانسه بریده بود و دوست داشت کاری متفاوت انجام دهد. اما برخلاف گدار که سری به تجربیات و علایق سینمایی‌اش زد، از زندگی خود الهام گرفت و فیلمی ساخت که برخی آن را در کنار «از نفس افتاده» بهترین فیلم موج نو می‌دانند.

«۴۰۰ ضربه» در کنار سرژ زیبا (Le Beau Serge) اثر کلود شابرول و از «نفس افتاده» از ژان‌لوک گدار آغازگر جنبش موج نوی سینمای فرانسه است. موجی متشکل از عده‌ای جوان عاشق سینما که هنر هفتم را برای خودش می‌خواستند و دوربین و وسایل فیلم‌برداری را به دل شهر پاریس بردند تا داستان خود را به زبان سینما بگویند. داستان فیلم، داستان نوجوانی به نام آنتوان است که از همه جا بریده و از همه جا رانده شده است، نه خانه‌ای دارد و نه کاشانه‌ای.  او مدام از این جا به آن جا می‌رود و دردسر درست می‌کند. اما دوربین فیلم‌ساز قرار نیست که او را سرزنش کند، بلکه این میزان از شور و عصیان را تقدیس می‌کند.

آنتوان نوجوانی سرکش و زخم خورده است که تمام مدت به دنبال راهی است که بتواند برای خود هویتی دست و پا کند. تروفو هم در طول مسیر غمخوارانه در کنارش بوده و او را می‌ستاید. در آخر پای آنتوان به کانون اصلاح و تربیت باز می‌شود و در آن جا به زندان می‌افتد. او همیشه آرزو داشته که اقیانوسی را کانون اصلاح و تربیتش در کنارش بنا شده، از نزدیک ببیند. یک روز حین بازی فوتبال، از زیر فنسی فرار می‌کند و به سمت اقیانوس می‌دود. دوربین تروفو او را همراهی و در پایان مانند یک قدیس دورش طواف می‌‌کند. آنتوان ناگهان به سمت دوربین، پشت به اقیانوس بازمی‌گردد و زل می‌زند به دوربین. در حالی که انگار ما را با چشمانش به شهادت گرفته، تصویر فریز می‌شود و فیلم پایان می یابد. این پایان یک راست به دل تاریخ سینما سنجاق شد و رهروانی برای خود دست و پا کرد.

اما آن چه که قبل از رسیدن به این نما در این فیلم می‌گذرد، آمیزه‌ای از عشق به سینما و عشق به شهر پاریس است و البته میزان قابل توجهی شور و اشتیاق که از تمام قاب‌های فیلم فوران می‌کند. همه‌ی این‌ها «۴۰۰ ضربه» را نه تنها به یکی از بهترین فیلم‌های فرانسوی تمام دوران تبدیل می‌کند، بلکه باعث می‌شود که مانند جواهری در تاریخ سینما بدرخشد. قصه‌ی آنتوان و دنباله‌های آن که جمعا پنج فیلم می‌شوند، برای هر زمان و مکانی ساخته شده و مهم نیست در کجا و کی زندگی می‌کنید؛ این فیلم‌ها چیزی برای همذات‌پنداری شما در چنته دارد.

کلئو از ۵ تا ۷ (Cleo From 5 To 7)

  • کارگردان:  آنسی واردا
  • بازیگران:  کرونی مارچاند، دومنیک داورای و میشل لوگران
  • محصول: ۱۹۶۲، فرانسه و ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

«کلئو از ۵ تا ۷» زمانی بر پرده افتاد که سینمای فرانسه با فیلم‌هایی مانند سال گذشته در مارین باد (Last Year At Marienbad) از آلن رنه که به نحوی به عنوان یکی از آثار نمادین سینمای مدرن اروپا شناخته می‌شود یا دیگر فیلم‌های موج نویی از کارگردانان بزرگی چون ژال لوک گدار یا فرانسوآ تروفو، در اوج بود. همین سینمای درخشان آن روزها، این ساخته باشکوه آنیس واردا را مهجور گذاشت تا زمان بگذرد و آهسته آهسته جایگاه واقعی خود را پیدا کند.

آنیس واردا داستان سرگشتگی‌های زنی در طول مدت دو ساعت را به شیوه‌ای باشکوه تعریف کرده است. در یک شرایط ایده‌آل زن نباید هیچ کم و کسری داشته باشد، اما خطر بروز یک بیماری او را وادار به سفری دردناک می‌کند تا در نهایت به خودشناسی برسد. زن این سفر را به شکلی با گذر از دنیایی اساطیری آغاز می‌کند. او سری به فالگیر می‌زند و از او می‌خواهد طالعش را بگوید. طالعش که شوم است، او را بیشتر مشوش می‌کند. ضمنا همین بخش ابتدایی تنها قسمت رنگی فیلم است که در واقع تاکیدی است بر خاصیت جادویی این سکانس.

در فرم داستان هم می‌توان این خصوصیت ویژه را دید. زن مدام خود را در آینه برانداز می‌کند. در ابتدا ممکن است که این نگاه کردن مداوم به آینه، عملی برای بررسی ظاهر یا تلاش برای جلب توجه به نظر برسد. اما رفته رفته شکل دیگری به خود می‌گیرد؛ انگار که قهرمان قصه در جستجوی راهی است بلکه بتواند درونش را ببیند و از خودش با خبر شود. نگاه زنانه‌ی آنیس واردا در به ثمر نشستن تمام این موارد، عاملی کلیدی است.

واردا فیلم را به کمک دوستانش ساخت. کسانی چون آنا کارینا و ژان لوک گدار او را در ساختن فیلم یاریگرند و حتی حضور کوتاهی هم در‌آن داشتند. این چنین این اثر آنیس واردا که با مرگ آغاز می‌شود و در نهایت به ستایش زندگی می‌رسد، نه تنها به بهترین فیلم او، بلکه به یکی از بهترین فیلم‌های فرانسوی تمام دوران هم تبدیل می‌شود.

«فیلم داستان دو ساعت از زندگی کلئو است. کلئو خواننده‌ی جوان و زیبایی است که نزد یک فالگیر می‌رود تا از آینده‌اش باخبر شود. او که منتظر جواب آزمایش پزشکی‌اش است، از مثبت شدن‌ نتیجه‌ی آن بیم دارد. پس به فالگیری پناه آورده تا از آینده به او بگوید تا شاید کمی خیالش راحت شود. اما فالگیر نه تنها او را آرام نمی‌کند، بلکه از طالع شومش می‌گوید. کلئو از پیش فالگیر با اشک و آه و ناله می‌رود، در حالی که امید به زندگی را از دست داده و …»

حفره (Le Trou)

  • کارگردان:  ژاک بکر
  • بازیگران:  میشل کنستانتین، ژان کرودی، فیلیپ لروآ و مارک میشل
  • محصول: ۱۹۶۰، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز:

شخصا معتقدم که دو فیلم فرانسوی «یک محکوم به مرگ گریخت» و همین فیلم «حفره» بهترین فیلم‌های فرار از زندانی تاریخ هستند. دو فیلم‌ساز با دو رویکرد متفاوت از داستان مردانی می‌گویند که در تلاش هستند از زندانی بگریزند. دو فیلم به دو شکل متفاوت اجرا شدن نقشه‌ها را نشان می‌دهند و در نهایت هم رویکرد هر دو فیلم‌ساز با آن چه که هالیوود در این ژانر تولید می‌کند، زمین تا آسمان تفاوت دارد.

یکی از راه‌های ساختن فیلم‌های فرار از زندانی، قرار دادن تعدادی زندانی در قصه و نمایش مراحل مختلف اجرای نقشه توسط آن‌ها است؛ فرد یا افرادی برای فرار از یک زندان با هم توطئه می‌کنند و بعد از طراحی یک نقشه‌ی دقیق، اقدام به فرار می‌کنند. «حفره» چنین فیلمی است اما ژاک بکر برخلاف فیلم‌های مشابه اصلا به دنبال این نیست که عمل قهرمانان درامش را عملی محیرالعقول و پر از ریزه‌کاری‌های هوش‌ربا نشان دهد. او بر شخصیت‌ها و کوچک‌ترین اعمال آن‌ها متمرکز می‌ماند و برخلاف فیلم‌های آمریکایی که خود نقشه‌ی فرار را مهم‌تر از فراریان نشان می‌دهند، هیچ چیز به اندازه‌ی مردان برگزیده‌اش برای وی اهمیت ندارند.

در چنین چارچوبی است که روابط بین آدم‌ها ذره ذره ساخته می‌شود تا اگر تراژدی با پیروزی هم در پایان شکل می‌گیرد، از دل همین روابط باشد نه به دلیل درست اجرا نشدن تکه‌ای از نقشه یا تبحر هر یک از افراد درگیر در ماجرا.

نقشه‌ فرار بسیار ساده به نظر می‌رسد؛ کندن یک حفره و رسیدن به فاضلاب. اگر به دنبال آن طرح‌های عجیب و غریب می‌گردید که در ظاهر اثری فرار از زندانی را مهیج می‌کنند، این فیلم حسابی حال شما را خواهد گرفت. اما اگر دل به شخصیت‌ها دهید و در هر قدم با آن‌ها همراه شوید، با فیلمی یکه روبه‌رو خواهید شد که هیچ فیلمی در تاریخ سینما شبیهش نیست. ضمن این که «حفره» یکی از بهترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینما را هم در دل خود جای داده است.

«چند زندانی که هر کدام با حبس‌های طولانی مدت دست در گریبان هستند، تصمیم به فرار از یک زندانی فوق امنیتی گرفته‌اند. آن‌ها در حال حفر تونلی از سلول خود به سمت فاضلاب هستند تا از این طریق به آزادی برسند. روزی یک زندانی جدید که امید بسیاری به آزادی دارد، به آن‌ها ملحق می‌شود. حال آن چند زندانی قدیمی نمی‌د‌انند که می‌توان به این تازه‌ وارد اعتماد کرد یا نه. آن‌ها یا باید این تازه وارد را در جریان بگذارند یا کلا بیخیال فرار شوند اما …»

ریفیفی (Rififi)

 

  • کارگردان:  ژول داسن
  • بازیگران:  ژان سروه، کارل مونر و ژول داسن
  • محصول: ۱۹۵۵، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

«ریفیفی» را کارگردانی آمریکایی ساخته است. کسی که پس از ماجراهای تفتیش عقاید سناتور مک‌کارتی در آمریکا، وارد لیست سیاه هالیوود شد و ادامه‌ی کار در کشورش را برای سال‌ها از دست داد تا دوباره روزگار به حالت عادی بازگردد. پس رخت سفر بست و به فرانسه رفت تا در آن جا کار کند. انگار پس از جنگ دوم جهانی، روندی وارونه شکل گرفته بود و حالا با اتمام جنگ، سینماگران آمریکایی به خاطر جنگ سرد سر از فرانسه درمی‌آوردند.

همین روحیه‌ی آمریکایی و انتقالش به دل یک داستان فرانسوی، کیفیتی یکه به «ریفیفی» بخشیده است. فرانسویان از همان زمان شکل‌گیری سینمای نوآر به تحسین آن پرداختند و اصلا واژه‌ی «نوآر» به معنای «سیاه» کلمه‌ای فرانسوی است که آن‌ها به این ژانر عمیقا آمریکایی بخشیده‌اند. اما ژول داسن نشان داد که می‌توان قصه‌هایی این چنین را به اروپا هم برد و یک فیلم فرانسوی معروف با محوریت جهان تودر تو و پیچیده و پر از سایه و روشن نوآر ساخت. بعدها کسی چون ژان پیر ملویل هم پیدا شد و این نوع فیلم ساختن را به شکلی اساسی به سینمای فرانسه پیوند زد.

در این فیلم با سارقانی سر و کار داریم که در کار خود خبره‌اند. یکی از آن‌ها که به نظر بیماری خطرناکی دارد رهبری گروه را برعهده می‌گیرد. دزدی معرکه‌ای طراحی می‌شود اما گروهی رقیب هم وجود دارند که همه چیز را به هم می‌ریزند. از این جا داستان سر و شکل دیگری پیدا می‌کند و به قصه‌ی تقابل میان شرافت، مردانگی و انسانیت با ددمنشی و طمع آغاز می‌شود. از سوی دیگر «ریفیفی» برخوردار از یکی از بهترین سکانس‌های سرقت تاریخ سینما است.  سکانسی بیست دقیقه‌ای با یک سکوت محض که مخاطب حین تماشای آن فقط صدای ضربان قلب خود را می‌شنود. اگر این فرصت و این شانس را داشته باشید که فیلم را در فضایی به دور از اجتماع ببینید که هیچ سر و صدایی مزاحمتان نیست، متوجه خواهید شد که از چه می‌گویم و این سکانس سرقت با شما چه می‌کند.

مغز متفکر یک گروه سارق با نام تونی که به تازگی از زندان آزاد شده و به نظر یک بیماری کشنده دارد، نقشه‌ی سرقتی تر و تمیز از یک جواهر فروشی را طرح می‌کند. ژو و سزار دو تن از همراهانش در این سرقت هستند. پس از سرقت سزار نمی‌تواند دهنش را بسته نگه دارد و باعث لو رفتن داستان نزد گروه رقیب می‌شود. گروه رقیب بچه‌ی ژو را می‌دزدند و تونی به خود و مادر بچه قول می‌دهد که هر طور شده او را پیدا کند …


یک محکوم به مرگ گریخت (A Man Escaped)

  • کارگردان:  روبر برسون
  • بازیگران:  روژه بلانشون، فرانسوآ لتیه
  • محصول: ۱۹۵۶، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

انتخاب یک فیلم از میان آثار روبر برسون کار بسیار سختی است؛ چرا که او کمتر فیلم ضعیفی در کارنامه دارد و همه هم به لحاظ هنری تقریبا در یک سطح قرار می‌گیرند.

این دومین فیلم با محوریت فرار از زندان در این لیست است و البته زمین تا آسمان با «حفره» ساخته‌ ژاک بکر تفاوت دارد. در فیلم «حفره» جنبه‌های دراماتیک ماجرا نسبت به آثار هالیوددی حضوری کم رنگ دارند حفظ شده‌اند و گرچه این تفاوت‌ها خودنمایی می‌کنند و حال و هوایی واقع‌گرایانه به اثر می‌بخشند، اما «یک محکوم به مرگ گریخت» از آن فیلم هم در نمایش واقعیت‌ها رادیکال‌تر است؛ تا آن جا که روبر برسون رسما تمام عناصر این سینما را به نفع خوانش خود از زندگی یک زندانی مصادره به مطلوب کرده است. در چنین حالتی است که این فیلم را می‌توان نگاهی هنرمندانه به زندگی در معنای عامش هم دانست.

در این جا مردی تلاش است که از زندان آلمانی‌ها در میانه‌ی جنگ جهانی دوم و در فرانسه‌ی اشغال شده فرار کند. او مدت‌ها مطالعه می‌کند و نقشه‌ای دقیق طرح می‌ریزد. اما برسون به شیوه‌ی معمول طرح ریزی نقشه را نشان نمی‌دهد. بلکه به جای نمایش یک نقشه‌ی خارق‌العاده، بر کوچکترین چیزها تمرکز می‌کند. مانند این که چگونه یک گره ساده یا اشتباه کوچک در زمان‌بندی ممکن است همه چیز را برباد دهد. اما از همه‌ی این‌ها مهم‌تر رفتار خود شخصیت اصلی است و او است که برای برسون اهمیت دارد.

صدای راوی، داستان را توضیح می‌دهد. او از احساسات درونی افراد می‌گوید وگرنه تصویر از نمایش آن سر باز می‌زند. تمرکز کردن بر رفتار روزانه‌ی آدم‌ها چیزی نیست که ما از یک فیلم فرار از زندانی توقع داشته باشیم اما برسون گاهی آن قدر بر این نکات کوچک تمرکز می‌کند که عملا روند جلو رفتن داستان فیلم دچار وقفه می‌شود. از جایی به بعد همه چیز فیلم مدام تکرار می‌شود و تکرار می‌شود.

شاهکار برسون به سال ۱۹۵۶ براساس خاطرات شخصی آندره دوینی، یکی از افراد جنبش مقاومت فرانسه ساخته شده است. دوینی در آن زمان سعی کرده بود از یکی از زندان‌های آلمان‌ها بگریزد. با توجه به همه‌ی آن چه که گفته شد، چیزی که فیلم را متفاوت از تمام فیلم‌های فرار از زندانی تاریخ سینما می‌کند، رویکرد سینماتوگرافیک برسون و اهمیت دادن به آن به جای پیرنگ داستان است. تمام بازیگران فیلم نابازیگر هستند. فیلم «یک محکوم به مرگ گریخت» با نام «باد هر کجا که بخواهد می‌وزد» هم شناخته می‌شود.

«یک زندانی به نام فونتن پس از دستگیری تلاش می‌کند با ابتدایی‌ترین وسایل از زندان فرار کند اما ورود پسری نوجوان به سلول او همه چیز را به هم می‌ریزد. حال او نمی‌داند زندان‌بانان این پسرک را به قصد جاسوسی او به سلولش فرستاده‌اند یا نه. تا این که …


سال گذشته در مارین‌باد
(Last Year At Marienbad)

  • کارگردان:  آلن رنه
  • بازیگران:  دلفین سیریگ، جورجو آلبرتاتزی و ساشا پیتویف
  • محصول: ۱۹۶۱، فرانسه و ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

فیلم «سال گذشته در مارین‌باد» یکی از نمادهای سینمای مدرن در دنیا است؛ داستان فیلم روایت مردی از عشق از دست رفته‌ی خود است که مرز میان خیال، واقعیت و رویا را در می‌نوردد. احساسات مرد از طریق تصویر در تصویر بازسازی می‌شود و شیوه‌ی نامتعارف قصه‌گویی، تبدیل به برگ برنده‌ی فیلم می‌شود؛ «سال گذشته در مارین‌باد» یک فیلم فرانسوی عاشقانه با رویکردی پیشرو در قصه‌گویی است.

زمانی در سینما همه چیز جنبه‌ای عینی داشت. کارگردانان سعی می‌کردند که قصه‌ی آن‌ها توسط انگیزه‌های بیرونی شخصیت‌ها پیش برود و مخاطب دقیقا و با حد و حدود مشخص بداند که چرا اتفاقی خاص در حال شکل‌گیری است و این اتفاق به اراده‌ی چه کسی به وجود آمده است. این دنیای عینی و منطقی بود که از شیوه‌ی قصه‌گویی کلاسیک سرچشمه می‌گرفت و مکتب تداومی سینما هم به بهترین شکل امکان بروز آن را مهیا می‌کرد. فقط کافی است سری به فیلم‌های کلاسیک آمریکایی بزنید و دقت کنید که چگونه هر عملی، از انگیزه‌ای مشخص سرچشمه می‌گیرد و فیلم‌ساز سعی می‌کند به درونی‌ترین خواسته‌های شخصیت‌ها هم، جنبه‌ای عینی ببخشد.

اما با ظهور سینمای مدرن این شکل داستان‌گویی به هم ریخت، حال فیلم‌سازان سعی در پیدا کردن روش‌هایی داشتند تا موفق به تصویر کشیدن درونی‌ترین دغدغه‌های آدمی شوند. همان دغدغه‌هایی که هر کسی در طول حیاتش با آن‌ها درگیر است و لزوما هم منجر به کنشی عینی و بیرونی نمی‌شوند. کلنجار رفتن آدم‌ها با خود تبدیل به مساله‌ی این فیلم‌سازان شد و آن‌ها در جستجوی راهی برای ترجمان تصویری این انگیزه‌ها بودند.

داستان فیلم به گونه‌ای است که انگار کسی در حال یادآوری عشقی از دست رفته است. و چون او در حال یادآوری خاطراتش است، فیلم از نمایش رویدادها به شکل پشت سر هم سر باز می‌زند تا حال و هوای خواب و رویا در مخاطب زنده شود. این گونه  من و شمای مخاطب این احساس را داریم که انگار شخصی در حال یادآوری رویدادهایی در گذشته است، بدون آن که نظم و ترتیب خاصی داشته باشند. خلاصه که آلن رنه با همکاری آلن رب گریه توانسته کاری کند که فیلمش کیفیتی شبیه به خواب و رویا پیدا کند.

«جایی به مانند یک هتل مجلل، در ظاهر میزبان یک مهمانی باشکوه است. مردی با زنی روبه‌رو می‌شود و ادعا می‌کند که او را می‌شناسد اما زن انکار می‌کند…

 

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است