• کد خبر: 10041
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:15 فروردین 1403 ساعت: 12:12

«باسکو»؛فیلمنامه‌ای برگرفته از رویدادهای واقعی

فیلمنامه باسکو که برگرفته از رویدادهایی واقعی است، بدلیل ذات زندگی باسکو آدامز به خودی‌خود اثری تعلیق برانگیز است که پتانسیل خلق کشش‌های بسیاری را دارد.


درام‌های زندگی‌نامه‌ای علاوه بر جذابیت خاصی که برای مخاطب دارند، در پروسه‌ی تولید و نمایش نیز به‌عنوان فیلم‌های ریسک‌پذیر شناخته می‌شوند. موانعی زیادی برای ساخت یک اثر بیوگرافی وجود دارد که ممکن است بسیاری از فیلمسازان را در همان ابتدا از پیمودن ادامه‌ی مسیر منصرف کند. این دسته از فیلم‌ها از آنجائیکه داستان‌شان از قبل برای تماشاگر مشخص است، پتانسیل لازم برای عدم خلق تعلیق را دارند. از طرفی نیز کارگردان برای وفاداری به منبع اصلی مجبور است که از خلق رویدادهای دراماتیکی چشم‌پوشی کند و مسیر فیلم را نسبتا تخت پیش ببرد.

فیلمنامه باسکو که برگرفته از رویدادهایی واقعی است، بدلیل ذات زندگی باسکو آدامز به خودی‌خود اثری تعلیق برانگیز است که پتانسیل خلق کشش‌های بسیاری را دارد. درواقع این فیلم برخلاف داستان‌های زندگی‌نامه‌ای دیگر از عنصر مهمی به‌نام کشش بیرونی برخوردار است. فیلم باسکو با ایده‌ی ابتدایی جذاب خود و آنچه که شخصیت اصلی در دنیای واقعی از سر رد کرده است، می‌توانست در زمره‌ی آثار خوب پلیسی و فرار از زندان قرار گیرد که فیلمساز به‌راحتی این امتیاز بزرگ را از دست داده و ترجیح می‌دهد که چندان برای فیلمنامه‌اش تلاش نکند.
باسکو را می‌توان جز فیلم‌های فرار از زندان در نظر گرفت. فیلم ایده‌ای ساده و تکراری دارد، اثری که مشابه‌اش را می‌توان در همه‌ی مارکت‌های سینمایی پیدا کرد. خلافکاری که در یک زندان فوق امنیتی گیر افتاده است و حالا هرجوری که شده باید راهی به بیرون پیدا کند. باسکو محکوم به گذراندن سی‌وپنج سال حبس است و بخاطر فرارهای پی‌درپی‌اش از زندان تحت نظارت همیشگی ماموران قرار دارد. حال در پس ایده‌ی اصلی و ساده‌ی فیلم، کارگردان ایده‌های دیگری نیز به آن می‌افزاید که البته هیچکدامشان به ثمر خاصی نمی‌رسند و بدون پرداخت باقی می‌مانند. درواقع فیلم دوست دارد که اثری با زیرمتن‌های متفاوت باشد اما چندان به پرداخت‌‌شان اهمیتی نمی‌دهد.

فیلم به کودکی باسکو فلش‌بک می‌زند، زمانی که او برای محافظت از پدرش بسته‌ای ماریجوانا را با خود حمل می‌کند. پدرش آدم خلافکاری است که در زاغه‌های سیاهپوست‌نشین زندگی می‌کند و سعی دارد تا باسکو را نیز شبیه خود بار بیاورد. فیلم با استفاده از این فلشک‌بک‌ها بُعدی از شخصیت‌پردازی را برای شخصیت اصلی قصه باز می‌کند و سعی دارد برای برخی از رفتارهای هنجارشکنانه‌ی او روابط علت و معلولی آسیب‌شناسانه‌ای را تعریف کند. رابطه‌ی باسکو با پدرش یکی از بزرگترین باگ‌های فیلم است. او بخاطر درخواست پدرش برای معامله‌ی ماریجوانا سر قرار می‌رود و برای محافظت از او به زندان می‌افتد. حال همین رابطه برای فیلم در نقطه‌ی کوری قرار دارد و مخاطب نمی‌تواند به احساسات باسکو نسبت به پدرش پی ببرد. درواقع فیلم چیز زیادی از حس شخصیت اصلی قصه را نسبت به والدین خود بسط نمی‌دهد و ما نمی‌دانیم که چرا باسکو تا به این حد حاضر است خود را بخاطر پدرش به دردسر بیندازد.

بسط روابط میان شخصیت اصلی و پدر او می‌توانست ایده‌های روانشناسانه‌ی بسیاری را وارد روایت کند و فیلم را تبدیل به اثری عمیق و لایه‌مند کند اما فیلمساز ترجیح‌اش این است که چندان خود را به دردسر نیندازد و به همینی که هست اکتفا کند. حال مسئله‌ی اصلی فیلم این است که باسکو می‌تواند از آنجا خلاصی پیدا کند و یا خیر؟ جائی که او زندانی است، زندانی‌ها به جنون خواهند رسید، آن‌ها یکی پس از دیگری دچار تروماهای وحشتناکی می‌شوند و شروع به پرخاشگری می‌کنند. یکی‌شان با دستبند خودکشی می‌کند و دیگری رفتارهای نابهنجاری که منجر به درگیری با نیروهای ضدشورش زندان می‌شود از خود بروز می‌دهد.
این زندان یک جهنم واقعی است، گویا آخرالزمانی در اینجا به‌وقوع پیوسته است و کسی نیز نمی‌تواند از این فضای مسموم جان سالم به در ببرد. سلولی که باسکو درش زندانی است حس کلاستروفوبیکی را به مخاطب القا می‌کند و به او احساسی نه‌چندان دلچسب می‌بخشد. هیچ روشنایی روزی در این میان وجود ندارد و صدای مداوم و آزاردهنده‌ی قفل در نیز که هر نیم ساعت یکبار تکرار می‌شود، شرایط را از آنچه هست بدتر نشان می‌دهد. در این شرایط تماشاگر با خود فکر می‌کند که تنها راه رهایی باسکو می‌تواند خودکشی باشد، چراکه او نه پولی دارد و نه نامزدش به تلفن‌هایش پاسخ می‌دهد.

اما فیلم در اینجا ایده‌ی امید به آزادی را رو می‌کند، ایده‌ای که می‌تواند برای خیلی‌ها الهام‌بخش باشد. باسکو نقشه‌ی فرار خود را می‌کشد، شاید نقشه‌اش خیلی آبکی به‌نظر برسد اما چیزی که در اینجا خیلی مهم است آن مقاومتی است که باسکو از خود نشان می‌دهد. او شروع به کنترل خشم‌اش می‌کند، در مقابل مامور زندان مقاومتی از خود نشان نمی‌دهد و اجازه می‌دهد تا آن‌ها کتک‌اش بزنند و بهش توهین کنند. باسکو از جائی به بعد سکوت می‌کند چراکه هدف مهم‌تری دارد و آن آزادی و دیدن فرزندی است که به زودی متولد می‌شود.

باسکو درنهایت به کمک دوستانش که برای او یک تیغه سرامیکی جاسازی کرده‌اند از زندان فرار می‌کند. بعد از رهایی باسکو از آن آخرالزمان فیلم در پرده‌ی سوم وارد مسیر تازه‌ای می‌شود و تعریف جدیدی از معنای آزادی را به‌تصویر می‌کشد. باسکو در این سکانس‌ها ایده‌های تازه‌ای را وارد روایت خود می‌کند، ایده‌هایی که هم خوب هستند و هم بد! خوب از این جهت که سمت‌وسویی فلسفی به اثر می‌دهند و بد از این جهت که به یکباره سروکله‌شان پیدا می‌شود و بدون پرداخت معناداری مسیر زندگی باسکو را تغییر می‌دهند.
باسکو که تا به این لحظه در فکر فرار بود، حالا تصمیم گرفته است خود را تسلیم کند، چرا که فکر می‌کند، آزادی باید در مغز آدم‌ها اتفاق بیفتد. اما چه می‌شود که آدمی که تمام روزهای زندگی‌اش به فکر فرار بوده است حالا تغییر رویه می‌دهد و مسیرش را عوض می‌کند؟ این انقلاب درونی چرا به یکباره رخ می‌دهد و اینقدر سریع اتفاق می‌افتد؟ فیلم بخاطر تصمیم ناگهانی باسکو به یکباره از مسیر خود خارج می‌شود و مخاطب حس می‌کند که فیلمساز او را به بازی گرفته است. درواقع در اواخر فیلم باسکو از فیلمی پلیسی و جنایی تبدیل به اثری فلسفی می‌شود، اتفاقی که مخاطب نمی‌تواند هیچ دلیل خاصی برایش پیدا کند.
باسکو در فضای محدودی فیلمبرداری شده است. بخش مهمی از فیلم درون زندان و سلول باسکو اتفاق می‌افتد. کنترل و به حرکت درآوردن یک قصه در فضایی محدود کار بسیار سختی است، چراکه مخاطب هر لحظه ممکن است خسته شود و فیلم را رها کند. اما فیلمساز در کنترل این لوکیشن محدود هنر به خرج داده است و به‌خوبی از پس مکانی چند متری برآمده است. فیلم باسکو اثری ساده و روان است. از آن فیلم‌هایی که زود فراموش می‌شود و نمی‌تواند در ذهن تماشاگر تا همیشه بماند.

منبع:زومجی

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

There are no comments yet

× You need to log in to enter the discussion