فیلم مموری یا حافظه، اثری دردناک با پایانی خوشایند است. نمایشی در ستایش عشق و مهربانی.
فیلمهای روانشناسانه از لحاظ دستیابی به پرداختی عمیق و منسجم، آثاری سخت و البته قابل دفاع هستند. این دسته از فیلمها برای بدست آوردن رضایت مخاطب باید آنچه را که نادیدنی است، دیدنی کنند. اگر فیلمساز در بهتصویر کشیدن آنچه که درون کارکترهایش میگذرد، کوتاهی کند، فیلم وارد مسیر برگشتناپذیری خواهد شد. حال فیلم مموری توانسته است تا حد قابلقبولی به استاندارد یک اثر روانشناسانه برسد و وارد این مسیر نشود. حافظه برای اولین بار در هشتادمین دوره جشنواره فیلم ونیز بهنمایش درآمد، جایی که میشل فرانکو نامزد دریافت شیر طلایی شد و سارسگارد توانست جایزه ولپی را از آن خود کند. با اینکه مموری از منتقدان امتیازهای خوبی دریافت کرد اما این فیلم هماکنون بهعنوان یکی از قدرنادیدههای امسال شناخته میشود.
فیلم مموری یا حافظه، اثری دردناک با پایانی خوشایند است. نمایشی در ستایش عشق و مهربانی. فیلمساز تصویری قدرتمند از قهرمانهای قصهاش ارائه میدهد. آدمهای او شخصیتهای دردمندی هستند که درنهایت عشق به کمکشان میآید و نجاتشان میدهد. این فیلم ادامهای بر کارنامهی کاری میشل فرانکو کارگردان مکزیکی است. اثری که همانند آثار قبلیاش بحرانهای انسانی، خانوادگی، اعتیاد و غیره را از نقطه دیدش میگذراند.
فیلم مموری یا حافظه، اثری با ایدهای جهانشمول، خاص و تکاندهنده است. نمایشی که عمده کشمکشهایش درونی است و فیلمساز برای پرداخت روایت آن به درون کارکترهایی که ساخته است باید سفر کند. این فیلم داستان مادری مجرد و تنهاست که سیزدهمین سالگرد پاکیاش را جشن میگیرد. او رازهای زیادی همراه خود دارد، مسائلی که شرایط بسیار سختی برای او بوجود آوردهاند. لکههای سیاه زندگی قهرمان قصه او را به پرتگاهی ترسناک کشیدهاند اما با اینحال سیلویا تمام تلاشاش را انجام میدهد تا آنا را بزرگ کند و او را از هر آسیبی دور نگه دارد.
مموری درامی روانشناختی با قهرمانی بهشدت آسیبدیده است. فیلمی که باید به درون شخصیتهایش رخنه کند و چالشهایی روانشناسانه برایشان تدارک ببیند. بهسراغ سیلویا میرویم، او در خانهاش سیستم امنیتی مجهزی دارد، با قفلهای زیادی در خانه را میبندد، نهارش را روبهروی مدرسهی دخترش میخورد و از نزدیک شدن پسرها به آنا خوشش نمیآید. فیلمساز در ابتدا کاشتهای خوبی نسبت به شخصیتپردازی سیلویا انجام میدهد و کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزد. با نمایش این پلانها برای تماشاگر تعلیق ظریفی شکل میگیرد، اینکه چرا خانهی سیلویا این همه قفل دارد؟ چرا درخواست تعمیرکار زن میکند؟ و چرا تا این حد نگران دخترش است.
وقتی هم که او از مهمانی همکلاسیهای دبیرستاناش لذت نمیبرد و از نزدیک شدن ساول هراسان میشود، تعلیق به اوج خود میرسد و تماشاگر را بیشازپیش نسبت به زندگی قهرمان قصه کنجکاو میکند. رویایی سیلویا و ساول اولین چالش بزرگ فیلم است که ما را بهسمت گره اصلی فیلم میکشاند. این کارکتر باعث برونریزی ترومای شخصیت اصلی داستان میشود و فیلم از مسیر روایت به مجرای درام میرسد. ساول برای سیلویا همچون یک حادثهی محرکی است که او را با گذشتهاش روبهرو میکند و به چالش میکشاند. از اینجا به بعد است که قصهی تاریک شخصیت اصلی شروع میشود و فاجعه روی خودش را نشان میدهد. علت گوشهگیری و سکوتی که سیلویا به آن عادت کرده بود، کمکم روی برملا شدن به خود میگیرد.
شاید در نگاه اول مخاطب فکر کند تلاقی سیلویا و ساول قرار است صرفا تنها به یک فیلم عاشقانه ختم شود اما درواقع چنین نیست و ما در ادامه شاهد درام فاجعهانگیزی هستیم که عشق دردهایش را التیام خواهد بخشید. فیلم حافظه (Memory) از بُعد فیلمنامه و شخصیتپردازی اثری پیچیده و قابل تامل است. فوکوسکشی معمایی فیلم روی سیلویا قرار دارد، آدمی که بخاطر دردهایی که از سر رد کرده، تبدیل به انسانی پیچیده و روانرنجور شده است. وقتی سیلویا به ساول میگوید که در دبیرستان از سمت او مورد تعرض قرار گرفته است، درام شکل جدیتری به خود میگیرد و علت گوشهگیری شخصیت اصلی تاحدودی مشخص میشود. اما به زودی از طریق خواهر سیلویا میفهمیم که هیچگاه او و ساول همدبیرستانی نبودهاند.
قصه بعد از این اتفاق شکل پیچیدهتری به خودش میگیرد و معمای فیلم پررنگتر میشود. حالا سیلویا برای مخاطب شخصیتی تودرتو است و سوالهای زیادی پیراموشاش شکل میگیرد. سیلویا شبیه دروغگوها نیست و از طرفی هم به ساول وصلهی تعرض نمیچسبد. پس داستان از چه قرار است؟ کسی نمیداند! ساول نیز نمیداند، چراکه مبتلا به زوال عقل است و چیز زیادی از گذشته یادش نمیآید. داستان جلو میرود و درماندگی دو شخصیت اصلی آنها را به یکدیگر نزدیکتر میکند. حالا سیلویا پرستار ساول است و با یکدیگر آشپزی میکنند و فیلم میبینند. اما هنوز نیز معمای قهرمان قصه با قوت خود سرجایش باقی است و مخاطب به دنبال پیدا کردن جواب پرسشهایش.
روایت برای مدتی ایدهی عاشقانهی پررنگی به خود میگیرد تا اینکه آنا از مادربزرگش راجعبه سیلویا سوالاتی میپرسد. مادربزرگ، سیلویا را دروغگو خطاب میکند و توضیح میدهد که چگونه یک نوجوان سرکش و غیرقابل کنترل بوده است. با ادعاهای مادربزرگ دوباره تعلیق و بیاعتمادی در پیرنگ بروز میکند و مخاطب از جواب معما دور و دورتر میشود. حالا بحران به اوج خود رسیده است و کسی نمیداند، کدامیک دروغ میگوید. آیا همه علیه سیلویا دسیسه کردهاند و ساول واقعا یک متعرض است؟ ممکن است سیلویا یک بیمار روحی باشد و از کودکی به دروغگویی عادت کرده باشد؟
اما مسئلهای نیز در این میان وجود دارد و آن تنفر سیلویا نسبت به مادرش است. قاعده بر این است که اعضای انجمنهای گمنام باید همهی آزارگران زندگیشان را ببخشند، اما چرا سیلویا نمیتواند مادرش را ببخشد؟ مادر سیلویا در اینجا یک ضدقهرمان منفور است. کسی که باعث دردهای بسیاری برای فرزندش شده است. وقتی که مموری به مرحلهی گرهگشایی میرسد، فیلم تماموکمال ایدههای روانشناسانهاش را به پرداختی جذاب و منسجم میرساند. فیلم حافظه، اثری دربارهی تعرض، کودکآزاری، بدسرپرستی، تروما و بلوغ است.
حالا دلیل رفتارهای محافظهکارانهی قهرمان قصه مشخص است او از نزدیکترین افراد زندگیاش زخم خورده است. شاید با خود بپرسید چطور میشود که فردی با چنین ترامای سنگینی به یکباره به ساول اطمینان میکند؟ ایدههای زیادی پیرامون این جواب میچرخد که یکیشان میتواند دلسوزی و همذاتپنداری سیلویا نسبت به ساول باشد، اینکه درد میتواند آدمها را به یکدیگر وصل کند. اما از لحاظ دراماتیکی قطعا این جواب کافی نیست و پروسهی اطمینان سیلویا به ساول نیازمند طی کردن مسیری روانشناسانه با پرداختی عمیق است.
فیلم درنهایت به مسئلهی بلوغ نسلها میپردازد. در این فیلم گویا بچهها از همه بالغتر هستند و توانایی درک مسئله را بهتر از بزرگسالان دارند. سیلویا برخلاف مادرش از آنا مراقبت میکند.آنا با وجود اینکه نوجوانی سیزده ساله است اما توانایی درک عشق را دارد و بهدرستی میتواند میان مادر و مادربزرگش داوری کند. به بیانی فیلم با پرداختی ظریف از نسل ناآگاه گذشته برائت میجوید و از نسل جدید استقبال میکند.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است