• کد خبر: 9804
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:15 اسفند 1402 ساعت: 15:07

«داستان آمریکایی»؛ یک کمدی درام هجوآمیز

فیلم «داستان آمریکایی»یک کمدی- درام هجوآمیز درباره رویکرد جامعه جهانی به مسئله تبعیض نژادی است که به نظر می‌آید در روزگار ما حل شده است.


فیلم «داستان آمریکایی»یک کمدی- درام هجوآمیز درباره رویکرد جامعه جهانی به مسئله تبعیض نژادی است که به نظر می‌آید در روزگار ما حل شده است. اما این فقط پوسته بیرونی/ رسانه‌ای آن است که در قالب حمایت؛ به وارونه جلوه دادن واقعیت، دامن زدن به کلیشه‌های نخ نما و بازنمایی دروغ‌های رسمی می‌پردازد.

کورد جفرسون؛ نویسنده و کارگردان آمریکایی که سابقه حضور در تیم نویسندگی سریال‌هایی همچون «استاد هیچ»، «جای خوب»، «واچمن» و «ایستگاه یازده» را در کارنامه دارد، اولین فیلم سینمایی خود را با اقتباس از رمان «پاک شدگی» به قلم پرسیوال اِوِرت نوشته و کارگردانی کرده است.

فیلمی که به شکلی غیرقابل انتظار نامزد دریافت ۵ جایزه مهم از جوایز اسکار ۲۰۲۴ شده که رشته بهترین فیلمنامه اقتباسی که نقطه امتیاز این اثر محسوب می‌شود، از آن جمله است. همچنین دریافت دو جایزه از گلدن گلوب، بفتا و دیگر جشنواره‌های جهانی، اولین تجربه فیلمسازی جفرسون را در جایگاهی متمایز قرار داده است.

فیلم بر محور زندگی شخصی- حرفه‌ای یک نویسنده ناموفق به نام تلونیوس الیسون معروف به مانک (جفری رایت) حرکت می‌کند که با نگاه حاکم بر جامعه به سیاه‌پوستان که زیر سایه شعارهای مبارزه با تبعیض نژادی مخفی شده، دچار تضاد و تقابل بسیار است که اتفاقاً یکی از دلایل کم مخاطبی و کم فروشی کتاب‌هایش هم شده است.

در واقع مانک در قامت یک سیاهپوست بیش از پیش بار تحمیل شده از سوی نگاه عمومی را بر شانه‌های خود به عنوان یک نویسنده احساس می‌کند، اما وقتی می‌خواهد به مقابله برای تغییر این دیدگاه برخیزد، با تعلیق و مرخصی اجباری و از دست دادن مخاطبان آثارش مواجه می‌شود.

به این ترتیب در فیلم «داستان آمریکایی» با درامی سروکار داریم که تنها با جهان عین/واقعیت و ذهن یک نویسنده سر و کار ندارد (آنچه معمولاً در درام‌هایی بر محور زندگی نویسندگان/ هنرمندان رخ می‌دهد) بلکه تصویر مخدوش شده سیاهپوستان در باور عمومی نیز به تلاطمات ذهنی او دامن می‌زند. به گفته بهتر در این فیلم با کاراکتری روبرو هستیم که در نقطه تلاقی این تصاویر وارونه، یک تصمیم انتحاری می‌گیرد؛ انتحاری برای چه کسی: خود و باورهایش یا جامعه و باورهایش؟

فیلمساز متأثر از رمان اولیه، با روایتی هجوآمیز مسیری که مانک را در معرض این انتخاب خطیر قرار می‌دهد به گونه‌ای طراحی کرده که تصمیم او برآمده از سیر درام زندگی شخصی و کاری‌اش باشد که هر دو سویه دچار فروپاشی شده است.

از یک سو مرگ ناگهانی خواهرش؛ لیسا (تریسی الیس راس) و بیماری آلزایمر پیشرونده مادر؛ اگنس (لزلی اوگامس) که او را با توجه به تعلیق از تدریس در موقعیتی بحرانی برای به دست آوردن پول قرار می‌دهد.

از سوی دیگر سرخوردگی عدم جذب مخاطب برای کتاب‌هایش که با ظرافت حتی به حریم عرضه آثارش در کتابفروشی هم بسط یافته و کتاب‌هایش را تنها به واسطه رنگ پوست نویسنده، روانه بخش (مطالعات آمریکایی/ آفریقایی) کرده است!

به این ترتیب هم جایگاه متزلزل اجتماعی هم مادی مانک در جامعه که به واسطه حضور یک نویسنده رقیب با آثاری همه پسند؛ سینتارا گلدن (ایسا رای) برجسته‌تر شده، او را وامی‌دارد در اولین تصمیم در پی اثبات خود به واسطه نگارش کتابی مطابق با تصویر عمومی از جامعه سیاهپوستان باشد که در آن کلیشه‌های نژادی حرف اول و آخر را می‌زنند.

این انتخاب چالش برانگیز آغازی است بر مسیری دراماتیک که در ادامه از تسلط و کنترل مانک خارج شده و منجر به خلق شخصیتی خیالی از او با نامی مستعار به عنوان یک خلافکار سیاهپوست می‌شود که تجربیاتش را تبدیل به رمان‌هایی کلیشه‌ای می‌کند!

فیلمساز تلاش کرده گام‌های پیش روی مانک را در نسبتی متعادل با انگاره‌های ذهنی او، خانواده، اطرافیان، همکاران و جامعه پیش ببرد تا نقدی دراماتیزه شده به اهمیت و تأثیر رسانه‌های امروزی بر شکل گرفتن این انگاره ها وارد کند.

به همین دلیل با تصویرسازیِ بازی ذهن و تخیل مانک در پروسه خلق و نگارش، جایگاه خداگونه نویسنده را نیز متأثر از همین بازخوردها ترسیم کرده و به عنوان نمونه یک رابطه پدر- پسری کلیشه‌ای را بر بستری از خون و مرگ و خشونت به گونه‌ای پیش می‌برد که خود مانک هم در پیشبرد آن تعلل دارد.

این رویکرد هجوگونه را می‌توان نوعی کاشت حساب شده فیلمساز برای رجوع و برداشت نهایی در فینال کار دانست که پایان فیلم اصلی و سرنوشت کاراکتر مانک را به فینال فیلمی که قرار است از رمان او در استودیو ساخته شود، پیوند می‌زند.

پایانی که با چند رفت و برگشت قرار است نه نگاه نویسنده که نظر کارگردان را برای ساخت فیلمی کلیشه‌ای و مخاطب‌پسند تأمین کند. مانک بارها سرنوشت کاراکتر نمایشی خود را حین برگزاری مراسم اهدای جایزه ادبی به رمان برتر که به جوایز اسکار و … پهلو می‌زند، به چالش می‌کشد تا در نهایت با یک مرگ دراماتیک به کار او پایان دهد و نظر کارگردان را جلب کند!

موقعیتی دوپهلو از سقوط و صعود جایگاه خودش به عنوان یک نویسنده سیاهپوست که در نهایت دست از انگاره‌های ذهنی خود برداشته و در بازار مصرف‌گرایی رسانه‌های روز، به باور کلیشه‌ای عمومی وامی‌دهد تا ظاهراً ارتقا پیدا کند.

اما ضربه نهایی را در همان لحظه و در نقطه‌ای قابل تأمل دریافت می‌کند؛ آن هنگام که سوار بر ماشینی لوکس کنار برادرش می‌خواهد استودیوی فیلمسازی را ترک کند و به طور اتفاقی چشم در چشم یک سیاهپوست گمنام/ هنروری می‌شود که با نگاهی ساده دلانه و لباسی محقرانه نگاهش می‌کند.

این همان داستان اصطلاحاً سیاهپوستانه‌ای است که جامعه، اطرافیان، همکاران، خانواده و … به شکل عیان و صریح از مانک می‌خواهند تا ادامه دهنده رویای آمریکایی با خوانش مورد نظر یک داستان آمریکایی از قصه همیشگی سیاهپوستان و بحث لوث شده تبعیض نژادی باشد.

به نظر می‌آید حالا پاسخ پرسش مطرح شده در متن مشخص باشد: مانک یک تصمیم انتحاری می‌گیرد؛ اما انتحاری برای چه کسی: خود و باورهایش یا جامعه و باورهایش؟

منبع:نماوا

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است

× برای درج دیدگاه باید وارد شوید