«عامهپسند» سومین فیلم سهیل بیرقی فیلمی که سال ۱۳۹۸ ساخته شده و در جشنواره فجر سیوهشتم به نمایش درآمد بود اما در این چهار سال امکان اکران آن مهیا نشد.
«عامهپسند» سومین فیلم سهیل بیرقی بعد از «من» و «عرق سرد» است؛ فیلمی که سال ۱۳۹۸ ساخته شده و در جشنواره فجر سیوهشتم به نمایش درآمد بود اما در این چهار سال امکان اکران آن مهیا نشد. بیرقی در «عامهپسند» هم شخصیت اصلی فیلمش را یک زن در نظر گرفته است؛ زنی تنها و اینبار بدون اعتمادبنفس که در شهر محل تولدش هم به دلیل باورهای اشتباه، پذیرفته نمیشود.
نگاهی به شخصیتهای محوری فیلمنامه
فیلمنامه عامه پسند، در همان ابتدا با محوریت قرار دادن فهیمه میربد، او را به عنوان شخصیت محوری داستان معرفی میکند. فهیمه زنی خانهدار و ۵۷ ساله است که برای انجام مراحل نهایی ثبت طلاق خود به دادگاه مراجعه کرده است. سکانس گفتوگوی فهیمه با مراجع قضایی در همان دقایق ابتدایی پرده اول، علاوه بر اینکه حادثه محرک و دعوت کننده قهرمان به ماجراست، نمونه موفقی از معرفی شخصیت در لایههای دیگر است. در این سکانس از خلال پرسش و پاسخ، نیاز و ضعف شخصیت مشخص میشود. ادعای فهیمه مبنی بر اینکه در طول ۲۸ سال زندگی مشترک، هیچ سند مالکیتی از خود ندارد و یا اینکه اجازه استفاده از اتومبیل شخصیاش را نداشته است ضعف شخصیت را در نبود استقلال مالی و جایگاه اجتماعی عیان میکند، ضعفی که در این نقطه از داستان با جدایی از همسر به نیازی مبرم بدل خواهد شد.
جان تروپی در کتاب آناتومی داستان معتقد است ضعف و نیاز زیربنای هر داستان است. شخصیت داستانی دارای یک یا چند نقطه ضعف است که در ادامه همان ضعف به واسطه پیریزی حوادثی به نیاز بدل میشود. در این شرایط، تحقق یک هدف برای شخصیت به منزله آرزو تعریف میشود و شخصیت برای رسیدن به آرزویی که از غلبه بر نیازش سرچشمه میگیرد، وارد ماجراهای داستان میشود.
ارائه قطره چکانی اطلاعات به مخاطب
در همان پرده اول از میان گفتوگوهای تلفنی فهیمه با پسرش نیما، اطلاعاتی از پیش داستان به صورت تدریجی و اصطلاحا قطره چکانی به فیلمنامه تزریق میشود و مخاطب در مییابد محمد علی(همسر سابق) عاشق زنی دیگر شده است و پس از آن ماندن یا ترک زندگی مشترک را به عهده فهیمه گذاشته است. فهیمه نیز برای حفظ شان و منزلت خود، جدایی را انتخاب کرده است. انتخاب و تصمیم به جدایی، حادثه محرکی است که زندگی فهیمه را از تعادل و توازن پیشین خود خارج کرده است و پس از این فهیمه میکوشد تا با تصمیماتی عجولانه و نسنجیده این تعادل و توازن را به زندگی خویش بازگرداند. به همین نحو ساختار الگویی شخصیت در سه پرده جدایی، امتحان و بازگشت گشوده میشود. الگوی فیلمنامه عامهپسند شخصیتمحور است، فیلمنامههای شخصیت محور با تمرکز بر شخصیت اصلی غالبا سفری را آغاز میکنند که در نهایت منجر به کشمکش درونی شخص با خود میشوند. در این فیلمنامهها احساسات، عواطف و تفکرات شخصیت اصلی پیش برندهی داستان هستند و ما از پس رویدادها در گذر زمان به زوایا و انگیزه های مختلف شخصیت آگاه میشویم. فهیمه معرف شخصیی از نوع قهرمان سمپاتی است، آرمر معتقد است سمپاتی قهرمانی دوست داشتنی و دارای خصایص مثبت است که آسیب پذیری یکی از فاکتورهایی مهم در شکلگیری آن است، در این حالت قهرمان در موقعیتی دراماتیک قرار دارد که مظلوم واقع شده است و بیشترین همدردی با مخاطب را برمیانگیزاند.
فهیمه پس از طلاق با اندک پولی که دریافت کرده است راهی شهررضا، شهر آب و اجدادیش می شود. نقل مکان فهیمه و عزیمت او از تهران به شهررضا، پایان مرحله جدایی داستان و ورود او به مرحله امتحان است. راهاندازی کافه، تعامل با مردم شهر و تقابل با نهادهای اجتماعی، آزمونهایی هستند که شخصیت بر سر راه خود در ادامه داستان دارد.
اعتراض به مردسالاری در جامعه
از شخصیتپردازی فهیمه در مییابیم، زندگی در تهران، از فهیمه زنی ساخته که در تضاد با سنتها و دیدگاههای مردم شهررضاست. نگاه فهیمه درباره حقوق اجتماعی زن در تنافر با موازین اجتماعی و عرفی است به همین خاطر او به قانونی که دست همسر را برای طلاق باز میگذارد و عرفی که به یک زن تنها مجوز اجاره ملک را نمیدهد و یا نظامی که در آن یک زن ۵۷ ساله نمیتواند خود را بیمه کند، معترض است. به همین صورت تقابلهای شخصیت در سطوح کشمشهای فردی و فرا فردی با اطرافیان و جامعه آغاز میشود.
در رویدادهای که در شهررضا برای شخصیت اصلی داستان اتفاق میافتد، دو شخصیت موثر به صورت ملموس در داستان طراحی شدهاند. اولین آنها زنی به نام افسانه است، افسانه در ابتدای مسیر، متحد قهرمان است اما در ادامه رنگ مردم شهر را میگیرد و در مخالفت با قهرمان عمل میکند، دیگری میلاد بداغی است که فهیمه را برای شیرجه زدن در این آب کم عمق تهییج و حمایت میکند اما در ادامه به یکباره پشت او را خالی میکند. جان تروپی در این باره بر شبکهای از شخصیتها در اطراف قهرمان اشاره دارد که هر کدام کارکرد خاص به خود را در داستان دارند، کارکرد نقش افسانه بیانگر شخصیت حریف در لباس متحد است. شخصیتی که در ظاهر متحد قهرمان است اما در حقیقت حریف اوست و یا برای حریف اصلی کار میکند.
در فیلمنامه عامه پسند، دشمن شخصیت جامعه و افکار پوسیده عامه مردم است و افسانه نیز نمایندهای از همین افکار عامهپسند است. فهیمه پس از آنکه پیشنهاد همکاری با افسانه در بوتیک البسه فروشی را پس میزند به واسطه خرید یک دست مبل کارکرده با میلاد آشنا میشود. میلاد از نظر گرایشهای اجتماعی درست در نقطه مقابل افسانه قرار دارد. او فردی خاص، با گرایشات هنری است که از نظر جامعه شهررضا مطرود است. میلاد سرشار از آموزههای سطحی عارفانه مسلک است، او به فهیمه اطمینان میدهد که در راه اندازی کافه موفق خواهد شد. فهیمه با مشورت میلاد و تشویقهای توامان او بر تمامی سختیهای انجام کار فائق میآید و با انرژی بسیار بالا به تمام طرح های ذهنی میلاد جامه عمل میپوشاند. در نقطهی اوج پرده دوم میبینیم که شخصیت از امتحان خویش سربلند بیرون آمده است. او جشن افتتاح کافه عمارت را با اجرای موسیقی زنده با دعوت از ساکنان شهر برگزار کرده است، فارغ از آنکه تحرکاتی از سوی مردم شهررضا بر علیه او در حال شکلگیری است و افسانه که تا به حال دوست و متحد فهیمه بوده است در جهت حفظ منافع خود روی موج این تحرکات سوار است.
آنچه که باعث پیشروی پیرنگ در پرده دوم فیلمنامه شده است بهرهگیری فیلمنامهنویس از عنصر شکاف است. رابرت مککی در کتاب داستان مینویسد، وقتی ضرورت عینی با آنچه شخصیت احتمال میدهد در تضاد باشد، ناگهان شکاف در واقعیت داستانی به وجود میآید. این شکاف محل تصادم دو حوزه ذهن قهرمان و عینیت جامعه و تفاوتی است که میان پیشبینی قهرمان و نتیجه رخ میدهد. با کساد شدن کسب و کار کافه و نبود مشتری و سیل سرازیری چک های برگشتی، تشت آرزوهای فهیمه به گل مینشیند و نخستین شکاف از تضاد پیش بینی و نتیجه نمایان میشود. با پدید آمدن نخستین شکاف، شخصیت برای رسیدن به هدف خود به کنشهای دیگر روی می آورد. بدین ترتیب، رویدادهایی زنجیروار و مبتنی بر کنش و واکنش در جهت مثبت یا منفی پیش میروند.
در ابتدا شخصیت سعی میکند با اعمال محافظهکارانهترین اقدامات ممکن واکنش مثبتی را در دنیای پیرامون خود ایجاد کند. اما نتیجه واکنش او برانگیخته شدن نیروهای مخالف در سطوح فردی و فرافردی است، ساکنین شهررضا به خاطر ارتباط مجهول فهیمه با میلادبداغی و برگزاری کلاسهای مختلط یوگا در عمارت کافه، استشهادی را برعلیه فهیمه تنظیم میکنند که منجر به پلمب شدن کافه میشود، از طرفی فهیمه برای حفظ کافه به اقداماتی پراکنده دست میزند تا بدهیهای خود را پرداخت کند، او که به خاطر حفظ شان و منزلت همسر سابقش را ترک کرده بود، این خفت را به جان خریده و حتی از همسر سابق خود نیز طلب کمک میکند. پس از اینکه شخصیت علیرغم تلاشهای مضاعف هیچ حمایتی را دریافت نکرد شکاف میان پیشبینی و نتیجه در فیلمنامه طوری دهان میگشاید که بیننده نیز در مییابد این نقطه دیگر نقطهای بی بازگشت برای شخصیت است که بعد از این دیگر شخصیت آماده رویارویی با نقطه بیبازگشت نهایی میشود. فهیمه در جنگی نابرابر مقابل افسانه که نمایندهای از افکار عامه پسند مردم است قرار میگیرد. افسانه با توجه به ارتباطات و تجاربی که در زندگی و همزیستی با مردم شهر رضا دارد با کمترین هزینه ممکن کافه عمارت را از چنگ فهیمه در میآورد و با تغیییراتی در دکوراسیون آنجا را به قهوه خانه بدل میکند. به این ترتیب داستان با شکست منحط قهرمان در پرده دوم، وارد پرده سوم یعنی بازگشت میشود. جایی که فرار رو به جلوی شخصیت از وضعیت اولیه منجر به شکست شدید او در وضعیت ثانویه شده است. شخصیت در پرده سوم پس از شکستی که متحمل شده تغییراتی را در خود و انتظاراتش بوجود میآورد تا به بلوغ برسد، با این وصف اقدامات فهیمه در پرده سوم در سطح کشمکشهای درونی طرح میشود. فهیمه با نقل مکان مجدد تنهاتر شدن را تجربه کند او تنها یادگاری میلاد بداغی را که برایش عزیز بود دور میاندازد، از پسرش میخواهد دیگر پیگیر وضعیت او نباشد و سپس به یک موسسه کاریابی مراجعه میکند و در پاسخ به اینکه چه مهارت و یا تخصصی دارد از جواب باز میماند. در این لایه از کشمکش، شخصیت با خودش مواجه میشود که در سنین میانسالی هیچ مهارت و یا تخصص خاصی را فرا نگرفته تا در این روزها به کارش بیاید. در انتهای پرده سوم که حاوی مهمترین اطلاعات از تحول شخصیت است، فهیمه طبق روال زندگی گذشته خود به مرکز درمانی و آرایشی مراجعه کرده است او در لحظه آخر از انجام عمل بوتاکس پشیمان شده است و گویا دیگر نیازی به برداشتن چروک های صورت خود نمیبیند. این تصمیم بیانگر پذیرش شخصیت از سمت خود است، جایی که قهرمان، شخصیت خود را با تمامی ضعف ها و تجربیاتی که سر گذرانده می پذیرد و دیگر برای فرار از خود و ضعفهای خود به دنبال تحقق آرزوهای بلندپروازانه و انتقام از شرایط نیست. جان تروبی از این مرحله به عنوان مرحله مکاشفه نفس یاد می کند جایی که شخصیت پس از طی کردن بیست و دوگام به رویارویی با خود میرسد. مکاشفه نفس حاوی تجربه عمیقی است از رویارویی شخصیت با عمیق ترین ضعف خود که مسبب همه مشکلات او در طول داستان بوده است.
عدم تجانس شخصیت و شخصیت پردازی
در مجموع فیلمنامه عامه پسند بیشترین پیوند الگویی را با آناتومی داستان جان تروپی را دارد و پیرنگ الگویی بلوغ را در طول داستان میگستراند. اولین آسیب در فیلمنامه که باعث میشود مخاطب از همراهی با شخصیت باز بماند، عدم تجانس شخصیت و شخصیت پردازی است، در باب شخصیت و شخصیت پردازی رابرت مککی معتقد است شخصیت پردازی جمع تمام خصایص قابل مشاهده در یک فرد با توجه به تجربه زیسته اوست، خصایصی چون سن، میزان هوش، سبک حرف زدن،ادا و اطوار، وضعیت روحی و … اما شخصیت در فیلمنامه با تصمیماتی که قهرمان در مواجهه با بحرانها اتخاذ میکند، آشکار میگردد. عدم تطابق و تجانس شخصیت با شخصیت پردازی باعث عدم همراهی مخاطب با شخصیت داستان میشود. در فیلمنامه عامه پسند این عدم تطابق شخصیت و شخصیت پردازی در فیلمنامه احساس میشود. چنانچه تقابل اصلی شخصیت را در کشمکشهای او با افکار عامه پسند جامعه بدانیم در اطلاعات اولیه و در ساحت شخصیتپردازی، فیلمنامه هیچ سرنخ موثق و قابلاعتنایی به مخاطب نمیدهد مبنی بر اینکه فهیمه را به عنوان زنی بپذیرد که دیدگاه جدایی از جامعه دارد به جز لباسهای او که غالبا از رنگهای شاد است و یا نگاه واهمه گرایانهای که او به فضای مجازی دارد. بدین ترتیب لزوم ایجاد یک پیرنگ فرعی برای معرفی شخصیت به عنوان زنی که پیرو افکار عامه پسند نیست، در درام پردازی احساس میشود. همچنین اقدامات شخصیت در پرده سوم که تحول شخصیت را نشان میدهد در مقایسه با اتفاقات پرده دوم در سایه کم بار عاطفی قرار میگیرد. یعنی رویدادهای پرده سوم بار دراماتیک ضعیفتری نسبت به پرده اول و دوم دارند و هر چند که نقطه زنیهای ساختاری الگو در فیلمنامه نویسی به دقت رعایت شده است، اما حوادث نهایی به خاطر تاثیرگذاری کمتر پاسخگوی نیاز مخاطب در پرده سوم نیستند.
There are no comments yet