میرفرخ هاشمیان:  

هنوز خیلی‌ها به من خیره می‌شوند!

در ایفای نقش«بچه‌های آسمان» دستمزد نگرفتم، وضع پدرم آن موقع خوب بود و نیازی هم نداشتم، ولی مدتی بعد از بازی در آن فیلم زندگیمان زیر و رو شد و به جایی رسیدیم که درست مثل «بچه‌های آسمان» لنگ یک کتانی شدم.


میر فرخ هاشمیان با بازی در نقش علی و با فیلم بچه‌های آسمان به شهرت جهانی رفت، فیلم به آکادمی اسکار رسید و عکس او در کتاب‌های فارسی دوم متوسطه چاپ شد. اما همه این‌ها به پایانی خوش منتهی نشد. خودش می‌گوید: برای بازی در «بچه‌های آسمان» دستمزد نگرفتم، وضع پدرم آن موقع خوب بود و نیازی هم نداشتم، ولی مدتی بعد از بازی در آن فیلم زندگیمان زیر و رو شد و به جایی رسیدیم که درست مثل «بچه‌های آسمان» لنگ یک کتانی شدم. گفتگوی این بازیگر خاطره ساز را با ماهنامه صبا می‌خوانید.

«بچههای آسمان» از آن دسته فیلمهایی است که هرگز از ذهن مخاطب فراموش نمیشود. به نظر من اولین تصویری که با شنیدن نام این فیلم به ذهن خطور میکند چهره مظلوم شما است، مخصوصا با آن گریههای عجیب و معصومانه          

میر فرخ هاشمیان: ممنونم. البته در مظلوم دیده شدن آن چهره فقط حالت چشم‌ها و گریه کردن، تاثیر نداشتند. فکر می‌کنم مظلومیت شخصیت من در «بچه‌های آسمان» از یک طرف به خاطر شگردهایی بود که آقای مجیدی استفاده می‌کرد، از طرف دیگر من آن زمان با این که ۹ سال بیشتر نداشتم خیلی غُد و بزن بهادر بودم. معمولا پسربچه‌ای که یک کم پُرشر ‌و ‌شور است، زود گریه‌اش می‌گیرد، چون غرور دارد. چه برسد به پسربچه‌ای که شیطنتش از همه بیشتر است و دیوار راست را بالا می‌رود. بیش‌فعال است دیگر!

اگر منطقی نگاه کنیم، نمیتوان توقع داشت که همه کودکانی که یکبار در سینما دیده میشوند، حتما در آینده بازیگران خوبی خواهند شد. ولی در مورد شما به جرات میتوان گفت کاملا پیدا بود که آینده درخشانی در پیش رو دارید. مستعد بودنتان به وضوح مشخص بود و به قول معروف، آنِ بازیگری داشتید.

خب گاهی یک‌سری مسائل برای آدم پیش می‌آید که آن مسائل، پیش‌زمینه اتفاقاتی می‌شوند که بعدها برایش می‌افتند. انگار تکه‌های پازل است. تکه‌های پازل کنار همدیگر قرار می‌گیرد که تو در یک راه خیلی سختی قرار بگیری و یک‌سری اتفاقات بد را تجربه کنی. دردی را تحمل می‌کنی که گاهی چنان سنگینی‌اش عرصه را برایت تنگ می‌کند که با خودت می‌گویی خدایا کاش زنده نمی‌ماندم و می‌مردم عوض زنده ماندن. خیلی سخت است.

پس احتمالا با مسئله مشکلات روحی و افسردگی در بازیگران کودکی که بعد از درخشیدن در سینما رها میشوند، موافق هستی؟

بله. من کاملا این موضوع را قبول دارم. انگار که تو یک‌دفعه بالا می‌روی و بعد یک‌باره زیر پایت را می‌کشند و تو بووووم زمین می‌خوری. این چه حسی دارد؟ واقعا ممکن است مغز آدم منفجر شود. بعد از آن هم دقیقا تمام اتفاقاتی که گفتید برای فرد می‌افتد و خب در طی این اتفاقات چیزهایی را تجربه می‌کند که خیلی بد است.

وقتی در مورد بازیگران دیگری که مثل شما یکبار در کودکی درخشیدند و تکرار نشدند، کنکاش کردیم متوجه شدیم که دلیل تکرار نشدن تعدادی از آنها، کارگردان همان فیلم اول و آخری بوده که در آن بازی کردهاند. حالا چه به صورت مستقیم چه غیرمستقیم، مانع ادامه بازیگری آنها میشده. برای شما هم همینطور بوده؟

شاید. خب شرایط آن زمان نسبت به الان خیلی فرق می‌کرد، اطلاع‌رسانی مثل حالا نبود. تلفن همراه نبود، فقط یک تلفن ثابت خانه بود که آن هم به دلیل این‌که ما به مدت سه سال از تهران به شهریار نقل مکان کردیم، تغییر کرده بود. شماره تلفن منزل جدیدمان را فقط مجیدی داشت که آن را به هیچ‌کسی نداده بود. شاید دلایل خودش را داشت. از آن طرف هم به تمام کسانی که سراغم را می‌گرفتند، گفته بود که من تهران نیستم. هرگاه جایی مراسمی مربوط به «بچه‌های آسمان» برگزار می‌شد تماس می‌گرفت و اطلاع می‌داد، ولی بقیه چیزها را نه، مثلا این‌که کسی پیشنهاد داده یا حرفی زده را نه اصلا نمی‌گفت. گفتم که شاید هم کسی سراغ نمی‌گرفت.

الان چه احساسی نسبت به مجیدی دارید؟

گذشته‌ها گذشته، همه چیز را رها کردم، تمام شد. من دیگر همه چیز و همه کس را بخشیده‌ام. الان خودم دارم روی پای خودم فعالیت می‌کنم.

یعنی اصلا به این فکر نمیکنید که اگر او کمک میکرد، ممکن بود اتفاقات خیلی متفاوتی برایتان رقم بخورد؟

بله. ولی دیگر اصلا مهم نیست. تو یک راهی را رفتی که اگر نمی‌رفتی خیلی بهتر بود، ولی دیگر رفتی. راه رفته‌ را نمی‌توانی برگردی، به عقب به گذشته. پس باید رو به جلو حرکت کنی. من از مجیدی هیچ گله‌ای ندارم. او را بخشیده‌ام. یک اتفاق بود دیگر نباید می‌افتاد، افتاد.

اگر مجیدی از شما بخواهد در پروژههای بعدیاش با او همکاری کنید، قبول میکنید؟

اگر بخواهد در بخش ساخت فیلم باشم، قبول می‌کنم. ولی در بخش بازیگری نه.

چرا؟

چون می‌خواهم به او ثابت کنم که «بچه‌های آسمان» تنها حاصل استعداد او نبوده، من هم استعداد داشتم.

با توجه به این صحبتها، سینما بیشتر به شما آسیب زده یا برایتان آورده داشته؟

آسیب زده. ولی حالا می‌خواهم آن آسیب‌ها را جبران کنم.

با توجه به  اینکه نزدیک به سی سال از «بچههای آسمان» گذشته، هنوز هم چهره  شما را میشناسند؟

بله، بعضی‌ها می‌شناسند. خیلی‌ها انگار چهره‌ آشنایی دیده باشند، خیره می‌شوند. بعضی‌ها هم جلو می‌آیند و سوال می‌کنند. (با خنده) همه جوره‌ا‌‌ش هست! یک‌بار وسط خیابان، یکی از راننده‌ها که چهره‌ام را شناخته بود، من را تا نصفه داخل ماشین کشید تا بغلم کند!

از اینکه عکستان در کتابهای درسی بود چه احساسی داشتید؟ فکر میکنم خودتان هم در آن زمان دانشآموز بودید.

خیلی برایم جذاب بود و خاطره شیرینی هم شد. تصور کنید سر کلاس نشستیم، می‌رسیم به ادبیات، درس چهارم ادبیات نمایشی،کتاب را که باز می‌کنی، عکس خودت را وسط کتاب می‌بینی! یک‌دفعه همه بچه‌ها سکوت کردند. چون بجز چندنفر از بچه‌ها که همسایه‌مان بودند، هیچ‌کس در مورد «بچه‌های آسمان» نمی‌دانست. به کسی چیزی نگفته بودم. خب زندگی شخصی خودم را داشتم. معلم با تعجب پرسید: چتونه؟ چرا همه‌تون ساکت شدید؟ یکی از وسط کلاس گفت: آقا این عکس میرفرخه اینجاست. معلممان که باور نمی‌کرد مدام یک نگاه به عکس کتاب می‌انداخت، یک نگاه به من. باز هم باور نمی‌کرد. در نهایت همان‌طور متعجب از من پرسید: این واقعا تویی؟ گفتم بله آقا. خلاصه این شد که از آن به بعد همیشه نمره ادبیات بیست!

در این دوره بیست ساله که هیچ فعالیت سینماییای نداشتید با هیچکدام از سینماگران یا اهالی سینما در ارتباط نبودید؟

نه اصلا.

وقتی بازیگران کم سنی را که میبینید وارد سینما میشوند، چه فکری در موردشان میکنید؟

وقتی می‌بینم بازیگریشان ادامه دارد خوشحال می‌شوم ولی اگر ببینم ادامه‌دار نیست برایشان ناراحت می‌شوم. چون آن‌ها دیگر گناهی ندارند. نسل جدیدند، می‌خواهند چیزی را تجربه کنند که یک کمی سخت است. البته الان دیگر با بازیگران این‌طور رفتار نمی‌شود. من خیلی از بازیگران کودک را می‌بینم که دارند تکرار می‌شوند. یک‌سری اتفاقات افتاده، یک‌سری تجربه‌ها، تجربه شده و همه برحسب شرایط آگاه شده‌اند. به هر حال در این کار باید یا پشت داشته باشی یا پارتی، بالاخره یک چیزی باید داشته باشی! کسی که بدون پشتوانه می‌آید راه خیلی سختی را باید طی کند تا به آن مرحله برسد، دیگر خودمان داریم تجربه می‌کنیم.

وقتی هرازگاهی خبر یا مصاحبههایی مربوط به بازیگران فیلمهایی مثل «باشو غریبهای کوچک» یا «خانه دوست کجاست» را میشنوید، چه حسی پیدا میکنید؟ با آنها همذاتپنداری میکنید؟

به هرحال حسشان را درک می‌کنم. اما همذات‌پنداری نمی‌کنم. من خودم اتفاق‌های آن‌ها را تجربه کرده‎‌ام، حالا قرار نیست با همذات‌پنداری، دوباره تکرارشان کنم. همان راهی را که آن‌ها رفته‌اند، من هم رفته‌ام و خیلی‌های دیگر هم رفتند. حالا یک‌سری دوستان به دادشان رسیده‌اند. آن‌ها هم، آن زندگی را انتخاب کرده‌اند و نمی‌شود ایراد گرفت. مثلا عدنان الان دکه دارد و سیگار می‌فروشد، دمش هم گرم دستش که جلوی کسی دراز نیست، مهم نیست. مهم این است که تو چه‌کار می‌کنی.

در آن دوران بیست سالهای که از سینما دور بودی، برایتان پیش آمد که فیلمی را ببینید و با خودتان بگویید من خیلی بهتر میتوانستم این نقش را بازی کنم، کاش من این نقش را بازی میکردم و…

نه اصلا

در آن دوران به این فکر نکردید که خودتان فیلم بسازید، یا فیلمنامهای از زندگی خودتان بنویسید که توسط یک کارگردانی که خودتان میخواهید، ساخته شود؟

در مورد ساختن خب من تجربه فیلمسازی نداشتم. در مورد فیلمنامه هم نه اصلا. هر چیزی یک‌بارش خوب است، نه دو بار. در مصاحبه‌های گذشته‌ام هم یک‌سری صحبت‌ها شد، یک‌سری تصویرها پخش شد که نباید پخش می‌شد و همه برحسب بی‌تجربگی‌ام بود. الان دیگر به این پختگی رسیده‌ام که هیچ چیزی را در زندگی تکرار نکنم، حتی با مرور و یادآوری آن و از زمانی که به این شیوه جلو می‌روم راحت‌تر کار می‌کنم.

چه شد که بعد از آن همه سال به سریال «کیمیا» دعوت شدید؟

یکی از اهالی سینما که تقریبا حسی را مثل حس خودم تجربه کرده بود با من تماس گرفت. از کنار گذاشته شدنش در سینما و حس مشترکمان گفت و این‌که قصد دارد مستندی در خصوص این موضوع بسازد. پرسید پایه‌ای با هم بسازیم؟ گفتم پایه‌ام. آن مستند ساخته نشد. ولی از طریق همان فرد به این سریال معرفی شدم.

چطور شما را پیدا کرد؟ 

آن زمان در چند برنامه‌ تلویزیونی مصاحبه تصویری داشتم، که من را دیده بود. از طریق همان برنامه‌ها من را پیدا کرد.

آن برنامههای تلویزیونی چطور پیدایتان کردند؟

در همان دورانی که هنوز دوباره وارد سینما نشده بودم و شغل دیگر‌ی داشتم، شنیدم که آقای ناجی در تلویزیون پیغام داده، اگر کسی از فرخ هاشمیان خبر دارد، به او بگوید به من زنگ بزند. من هم که هیچ شماره‌ای از ناجی نداشتم، پرسان پرسان شماره‌اش را پیدا کردم و زنگ زدم. بعد از آن هرازگاهی با هم در ارتباط بودیم. عوامل آن برنامه تلویزیونی هم گویا حدود ۶،۷ ماهی دنبال من می‌گشته‌اند و برای پیدا کردنم، از بازیگران پرس‌وجو می‌کرده‌اند. در بین همین پرس‌جوها از رضا ناجی هم می‌پرسند که خبری از من دارد یا نه؟ که او هم شماره من را به آنها می‌دهد و بعد از حدود بیست سال با من مصاحبه شد.

یک مستندی هم از شبکه ۴ پخش شد که در آن برنامه گفتند اگر فرخ ایران است بگویید با ما تماس بگیرد، خودم پرسان پرسان شماره برنامه را پیدا کردم و زنگ زدم، گفتم من در ایرانم، من هستم.

بعد از «کیمیا» دیگر بازی نکردید؟

نه، بازی در «کیمیا» آخرین بازی‌ام بود. دیدم فعلا به درد بازیگری نمی‌خورم چون تجربه‌ای ندارم، همه چیز از ذهنم رفته بود. شاید بعد‌ها دوباره بازی کنم ولی فعلا نه. اتفاقا چند وقت پیش بازی در دو سریال به من پیشنهاد شد اما نقش‌های پیشنهادی را دوست نداشتم و قبول نکردم. بعد از بازی در سریال «کیمیا» در بخش طراحی صحنه فیلم‌های زیادی حضور داشته‌ام. اما بازی نه دیگر.

پس بعد از «کیمیا» در بخش طراحی صحنه مشغول شدید؟

بله

ورودتان به این بخش از چه طریقی بود؟

مهمان ویژه یکی از جشنواره‌های فجر بودم که حسن نورپروری یکی از افراد گروه صحنه «بچه‌های آسمان» را دیدم. با هم صحبت کردیم و از آن زمان وارد سینما شدم و شروع کردم به کار کردن در بخش طراحی صحنه.

دلیل اینکه بعد از این همه سال، بخش طراحی صحنه را انتخاب کردید، چه بود؟

دیدم علاقه‌ام به این حرفه بیشتر است. وقتی بیست سال این راه را رفتی، ساخت و ساز کردی، رنگ زدی، بازسازی کردی، چوب کار کردی، در صحنه هم همه این اتفاقات می‌افتد، دکور داری، چیدمان صحنه داری، همه چیز داری، زاویه‌بندی داری، رنگ داری، خیلی اتفاقات دیگر داری. خب با خودم گفتم من که بیست سال این کار را انجام داده‌ام و دوست دارم. بازیگری هم که در نمی‌رود، هست! بهروز وثوق هم در سن ۳۸ سالگی، بهروز وثوق شده، من که ۳۶حالا سالم است، پس مهم نیست دو سال وقت دارم. توی این دو سالی که وقت داشتم فیلم کوتاه‌های زیادی کار کردم.

در گذشته چطور؟ زمانی که در «بچههای آسمان» بازی میکردید، کدام بخش سینما برایتان جذابتر بود؟

آن زمان هم با این‌که بچه بودم، باز هم چیدمان صحنه برایم از همه چیز جالب‌تر بود و همیشه حواسم به آقای نژادایمانی بود که این کار را  انجام می‌داد. شاید چون پدرم هم کار بازسازی خانه را انجام می‌داد، این علاقه ژنتیکی انتقال داده شده به من!

چه برنامهای برای آینده شغلی خود دارید؟

در حال حاضر یک گروه فیلمسازی عالی داریم که مدتی است با هم شروع به کار کرده‎ایم. در طول این مدت چند فیلم کوتاه ساختیم و حالا در حال نوشتن یک فیلمنامه سینمایی برای پروژه بعدیمان هستیم. باید به یک‌سری از افراد، شیوه درست فیلمسازی را یاد بدهیم. می‌دانم اگر همین‌طور با پشتکار جلو برویم به زودی همان آدم‌هایی که باعث هزار اتفاق ناگوار در زندگی من شدند، می‌آیند و برایم دست می‌زنند. و این برایم مهم است.

پس برنامهریزیتان این است که فعلا طراحی صحنه را به صورت جدی ادامه دهی، هر زمان  که احساس کردی که پختهتر شدی آنوقت بازیگری و کارگردانی را به صورت جدی انجام دهی.

دقیقا

شاید یکی از دلایلی که شما بعد از «بچههای آسمان» دیگر نتوانستید بازی کنید این است که سینمای کودک و نوجوان یک دفعه با بحران روبرو شد و فیلم زیادی در این حوزه ساخته نشد، کلا نگاه شما به سینمای کودک و نوجوان چیست و اینکه خودتان تمایل دارید در این حوزه کار کنید؟

به نظر من ما اصلا سینمای کودک نداریم. اگر هم فیلمی تحت عنوان کودک و نوجوان ساخته شود وقتی آن را نگاه می‌کنی، می‌بینی برای بزرگسال است. خب نتیجه می‌گیری که اصلا نگاه نکنی و اگر به این حوزه علاقمندی، خودت یک فیلم در این بخش بسازی. همین‌طور در حوزه اجتماعی بزرگسال، فیلمی بسازی که مخاطب با دیدنش چیزی یاد بگیرد. من خودم به شخصه دیگر نمی‌خواهم راهی را  بروم که قبلا دیگران رفته‌اند. حرف تازه برای گفتن دارم.

حرف تازهتان چیست؟

فیلم‌های جدید که حالا در آینده می‌بینید!

اگر بخواهید فیلم بسازید دست روی چه سوژهای میگذارید؟

معمولا موضوعات اجتماعی که سوژه‌اش باید برحسب شرایط و حال و هوای زمان ساخت آن انتخاب شود. ولی طرح‌های خوبی به من پیشنهاد شده که قصد دارم روی آن‌ها کار کنم.

با بقیه بازیگرانی که مثل شما در کودکی بازیگری را شروع کردند، ارتباط دارید؟

کم و بیش می‌بینمشان. مثلا گاهی شاهد احمدلو یا مهران ضیغمی را می‌بینم که یکی دو سال پیش با هم در یک سریال کار کردیم. بیشتر آن‌هایی را می‌بینم که از همان زمان راه بازیگری را ادامه دادند.

خودتان حاضر هستید که فرزندتان در سن کودکی بازیگری کند؟

نه. اتفاقا دخترم باران خیلی پیشنهاد برای بازی داشت، ولی صبر کردم تا بزرگتر شود، بعد برود پیش دوستان خوب خودم و کلاس بازیگری برود. آرام آرام  ببیند که چه اتفاقی می‌‎افتد، می‌تواند بازی کند یا نه، در شرایط سالم. البته در دو فیلم کوتاهی که خودم به عنوان طراح صحنه حضور داشتم، بازی کرد.

پس آن آسیبهایی که خودتان دیدید باعث نشد که مانع بازیگری فرزندتان شوید

نه. چون دخترم همین الان دارد مدلینگ کار می‌کند. خب وقتی می‌بینم استعداد دارد چرا باید جلوی استعدادش را بگیرم، بسوزانمش؟

به نظر شما برای بالا رفتن سطح سینما و بهتر شدن فضای آن، چه از نظر اخلاقی  چه کار حرفهای؛ خود عوامل سینما چطور میتوانند به یکدیگر کمک کنند؟

نظر شخصی من این است که بهترین اتفاقی که می‌تواند در بین خود اهالی سینما بیافتد، این است که پیشکسوتان سینما تدریس کنند. سینما را، تجربیاتشان را و هر چیزی از آن را که در طول این سال‌ها یاد گرفته‌اند. این از هر چیزی بهتر است. حالا به هر طریقی که می‌توانند. مثلا علی الله‌یاری گاهی در فضای مجازی از گذشته و کارهایی که به ترتیب انجام داده عکس می‌گذارد. دیدن همان عکس‌ها و فیلم‌هایی که کار کرده، برای کسی که دارد راه او را می‌رود، قطعا جالب است و هر فردی راغب می‌شود تا با او صحبت کند و از تجربیاتش بهره ببرد. حالا این افراد صرفا نباید فیلم ساخته باشند. می‌توانند از پیشکسوتان فیلمبردار یا صدابردار و… باشند. مهم این است که ببینی آن‌ها چه راه‌هایی را رفته‌اند و تو دیگر آن راه‌ها را نروی، راه‌های بهتری را انتخاب کنی تا پیشرفت کنی. مثلا اگر مثلا او ده است، تو بشوی صد. اگر او صد است، تو بشوی هزار.

اگر قرار باشد سینما را با یک جمله تعریف کنی چه جملهای میگویی؟

من آن‌قدری نیستم که بخواهم راجع به سینما صحبت کنم.

در مورد سینما صحبت نکنید، با توجه به احساسی که آن دارید در یک جمله تعریفش کنید.

: سینما، سی‌ نماست! (با خنده توضیح می‌دهد) سی تا ‌نما دارد! … باید همه آن سی نما را ببینی.

شما آن سی نما را دیدید؟

دقیقا

اگر به دوران کودکیتان برگردید، به ۹ سالگی، به زمانی که بازی در فیلم «بچههای آسمان» به شما پیشنهاد شد، باز هم این پیشنهاد را قبول میکنید؟

نه دیگر بازی نمی‌کنم.

جواب تلخی بود.

حس می‌کنم اگر به ۹سالگی برگردم ممکن است با این پیشنهاد، همه اتفاقاتی که در طی این دوران تجربه کرده‌ام و چیزهایی که دیده‌ام، از پس زمینه‌ا‌م رد شود و پیشنهاد را قبول نکنم. چون درد همیشه با آدم می‌ماند. تو فقط یک‌بار به دنیا می‌آیی، نه دو بار. شاید روحت در کالبد بدن دیگری برود ولی یک‌بار به دنیا می‌آیی.

حتی با این که اگر در «بچههای آسمان» بازی نمیکردی اصلا ممکن بود با سینما آشنا نشوی؟

(با خنده) بهتر، زندگی شخصی بهتری می‌داشتم.

تصور کنید سر کلاس نشستیم، کتاب را که باز می‌کنی، عکس خودت را وسط کتاب می‌بینی! یک‌دفعه همه بچه‌ها سکوت کردند. چون بجز چندنفر از بچه‌ها که همسایه‌مان بودند، هیچ‌کس در مورد «بچه‌های آسمان» نمی‌دانست. معلم با تعجب پرسید: چتونه؟ چرا همه‌تون ساکت شدید؟ یکی از وسط کلاس گفت: آقا این عکس میرفرخه. معلممان که باور نمی‌کرد مدام یک نگاه به عکس کتاب می‌انداخت، یک نگاه به من. باز هم باور نمی‌کرد. در نهایت همان‌طور متعجب از من پرسید: این واقعا تویی؟ گفتم بله آقا

من خودم اتفاق‌های آن‌ها را تجربه کرده‎‌ام، حالا قرار نیست با همذات‌پنداری، دوباره تکرارشان کنم. همان راهی را که آن‌ها رفته‌اند، من هم رفته‌ام و خیلی‌های دیگر هم رفتند. حالا یک‌سری دوستان به دادشان رسیده‌اند. آن‌ها هم، آن زندگی را انتخاب کرده‌اند و نمی‌شود ایراد گرفت. مثلا عدنان الان دکه دارد و سیگار می‌فروشد، دمش هم گرم دستش که جلوی کسی دراز نیست

خب با خودم گفتم من که بیست سال این کار را انجام داده‌ام و دوست دارم. بازیگری هم که در نمی‌رود، هست! بهروز وثوق هم در سن ۳۸ سالگی، بهروز وثوق شده، من که ۳۶حالا سالم است، پس مهم نیست دو سال وقت دارم.

ندا روزبه

 

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است