احمد و بابک از خانه دوست کجاست می‌گویند؛

مردد بر سر دوراهی…

برادران احمدپور. دو برادری که حالا هر دو قد کشیده‌اند، رنج کشیده‌اند، مو سفید کرده‌اند، اما سادگی و معصومیتشان دست نخورده مانده است


به بهانه روز جهانی کودک تصمیم گرفتیم با چند کودک ماندگار سینمای سرزمینمان دیدار کنیم. کودکانی که خارج از حیطه کاریشان، از خاطرات هیچ‌کداممان فراموش نشده‌اند و محال است با دیدن تصویری از هر کدام‌شان لبخندی از سر دل‌نشینی و یادآوری خاطراتی دور، روی صورتمان ننشیند. اولین دیدار و مصاحبه‌ را اختصاص دادیم به برادران احمدپور. دو برادری که حالا هر دو قد کشیده‌اند، رنج کشیده‌اند، مو سفید کرده‌اند، اما سادگی و معصومیتشان دست نخورده مانده است. شاید کمی رنگ غم پسِ چشمانشان چاشنی این معصومیت شده باشد، اما هنوز همان‌طور صاف مانده‌اند. آنچه در ادامه می‌خوانید گپ و گفت دوستانه‌ای است با احمد و بابک احمدپور.

اغلب بازیگران کودکی که در سینما میدرخشند، به مرور زمان دچار مشکلات روحی میشوند. چرا که بعد از مدتی به فراموشی سپرده میشوند و این رها شدن درحالیاست که بازیگری و دوران تولید فیلم، تاثیری روی آنها گذاشته که دیگر حتی در زندگی شخصیشان هم آن آدم سابق نیستند. شما چقدر با این موضوع موافق هستید؟

بابک احمدپور: اتفاقا من همیشه در مصاحبه‌هایم به این موضوع اشاره کرده‎ام که افرادی که در دوران بچه‌گی بازیگری را تجربه می‌کنند، معمولا در بزرگسالی به مشکل برمی‌خورند.. مثل ما دو برادر و مشکلاتی که در این سال‌ها داشتیم و داریم و همچنان به دوش می‌کشیم. فقط این نیست که شما در بچه‌گی بازی می‌کنید و رها می‌شوید. بعضی از کارگردان‌های صاحب نام هم دوست دارند که شما رها شوید. می‌خواهند که شما را فقط محدود به کار خودشان کنند که به نظر من این کار اصلاً قشنگ نیست.

خود آقای کیارستمی هم گفته بود که ما الان بچه‌ها را با ماشین‌های شیک جابجا می‌کنیم، با لباس‌های خوب سر صحنه می‌آوریم، همه عوامل به آن‌ها توجه می‌کنند. وقتی که دیگر این‌ها نباشد، بچه‌ها می‌خواهند چه کار کنند؟ به نظر من کیارستمی یک آدم شش دانگ بود، انگار صد سال از زمان خودش جلوتر بود. ما بعد از سال‌ها تازه الان به حرف آن روزهای او رسیده‌ایم.

اما ما دچار مشکل روحی‌روانی نشدیم، در واقع بهتر است بگویم که ما حال خوبی نداریم. من و احمد اصلا این روزها زیاد فیلم نمی‌بینیم، نه این روزها، خیلی وقت است که دیگر فیلم نمی‌بینیم. تنها کاری که کمی کمکمان می‌کند‌ تا بتوانیم خودمان را رها کنیم، ارتباط با بازیگران است و من از این‌جا از همه‌شان تشکر می‌کنم، از حامد بهداد عزیز، خانم معتمد آریا و همه دوستانی که به ما لطف دارند و مرتب حالمان را می‌پرسند.

من این‌جا اسم عدنان عفراویان را می‌آورم چون در یک دوره‌ای می‌گفتند که عدنان به شدت به بن‌بست خورده است. این بستگی به روحیه خود شخص هم دارد، بالاخره یک جاهایی آدم باید خودش هم کنار بیاید.

احمد احمدپور: خیلی وقت است که دیگر فیلم نمی‌بینیم، نه این‌که کلا نگاه نمی‌کنیم، سینمای ایران را نگاه نمی‌کنیم. یکی دو سالی می‌شود که فقط تیزرهایشان را می‌بینیم.

بابک احمدپور: آخر بعد از تماشای این فیلم‌ها مدام این در ذهنمان تکرار می‌شود که آن فیلمنامه‌نویس‌ها و فیلم‌سازان قدیم مثل کیارستمی کجا هستند؟ وقتی برمی‌گردیم و مرور می‌کنیم فقط از دلگیری‌ها نمی‌گوییم. کیارستمی همیشه می‌گفت من اگر بابک و احمد را در روستای کوه کر پیدا نمی‌کردم، فیلمنامه‌ام را می‌گذاشتم کنار و هیچ‌وقت آن را نمی‌ساختم. اما امروزه دیگر همه چیز سفارشی است. کسی برای پیدا کردن شخصیت‌های اثرش تلاشی نمی‌کند. اصلا به تنها چیزی که فکر نمی‌کند، خود شخصیت‌های فیلمش هستند. فردی به تهیه‌کننده پول می‌دهد و  نقش می‌گیرد، سه روز بعد هم به رستورانی دعوتش می‌کند و خواهرزاده‌اش را نشان می‌دهد و  نقشی هم برای او می‌گیرد  … این مسائل را دیگر همه شماها می‌دانید، خود بازیگرها هم می‌دانند.

تعداد هم که بازیگری را بیشتر در زندگی شخصی‌شان به کار می‎برند نه در صحنه. به نظرم باید این‌جا اسکار بگیرند آن هم بابت بازی در زندگی شخصی‌شان نه بابت دیده شدنشان روی پرده.

بابک احمدپور: من خوشبختانه ارتباطم را با همه بازیگران سینما حفظ کردم ولی هیچ چیزی در این ارتباط حفظ کردن نبود.

احمد احمدپور: من خودم را راحت کردم از همه خط کشیدم.

خب بابک نسبت به شما خیلی احساساتیتر است.

احمد احمدپور: (تایید می‌کند) بله، من خودم را از همه کنار کشیدم البته به خاطر مسئله کارم هم بود. بعد از این‌که از خوزستان برگشتم هم همچنان دور بودم، مگر این‌که گاهی بابک از من می‌خواست همراهش بروم و من به احترام بابک می‌رفتم.

بابک احمدپور: اصلا من یک چیزی به شما بگویم، به والله این را جدی می‌گویم. طرف می‌آید ایران، در هتل می‌ماند. به موبایل من زنگ می‌زند، من خیلی هم زیاد انگلیسی بلد نیستم. تقریبا دست و پا شکسته صحبت می‌کنیم. می‌گوید آقای احمدپور تو را به خدا بیا من فقط به خاطر شما آمده‌ام. ما می‌گوییم چشم، به والله از زندگی خودم می‌زنم کرایه تاکسی می‌دهم، می‌ر‌وم آن‌جا. می‌گویم بله؟ من را که می‌بیند، گریه می‌کند و می‌گوید من را  ببر بر سر قبر کیارستمی، می‌گویم باشه. می‌رویم سر مزار کیارستمی، باید کرایه تاکسی او را هم بدهیم. آخر نمی‌دانم کجای دنیا این‌طوری است باید کرایه تاکسی آقایی که یک بسته دلار در جیبش است را شما بدهی؟

خب چرا اینکار را  میکنید؟ چرا شما حساب میکنید؟!

بابک احمدپور: اگر من می‌توانستم این کار را بکنم که نمی‌شدم ستاره نقش اول «خانه دوست کجاست».  سالیان سال برای مردم با آن صداقت نمی‌ماندم. خود کیارستمی همیشه می‌گفت که آن صداقت باعث شد که این فیلم به این شکل ممکن ساخته شود. این در زندگی ما هم همین است. نمی‌شود واقعا. من همیشه با خودم می‌گویم این‌ها دارند به همه چیز فکر می‌کنند. ولی من با خودم، به خدا، به عاقبت، به همه چیز فکر می‌کنم. به هرحال ما آدم‌های معتقدی هستیم، به یک چیزی اعتقاد داریم. این‌ها همه به کنار، ما بالاخره وجدان که داریم. با خودم می‌گویم حالا این بنده خدا این همه راه آمده، اشکال ندارد. ولی باور کنید فقط همین است یعنی رفتی سه ماه کار کردی، پس‌انداز کردی، آن را هم باید هزینه این‌ مسائل بکنی.

این‌که آدم باید یک جاهایی با خودش و شرایطش کنار بیاید، کاملا درست و منطقی است اما نه برای کودکی که سرشار از احساس است و هنوز آن‌قدر رشد نکرده که بتواند مسائل را به صورت منطقی برای خودش تحلیل کند. میزان تاثیرگذاری و لطمه حاصل از یک اتفاق، در دوران بزرگسالی و کودکی کاملا متفاوت است و ناخودآگاه تاثیر منفی خیلی بیشتری روی کودک می‌گذارد.  من سال‌ها پیش، از نزدیک شاهد چند کودک ۷،۸ ساله‌ای بودم که یکی دو روز قبل از شروع فیلم‌برداری از پروژه‌ حذف شدند و حال بدی که آن‌ها تا مدت‌ها داشتند را از نزدیک دیدم. کودکانی که فقط یک  مدت کوتاه، تمرینات پیش‌تولید فیلم را تجربه کرده بودند؛ حالا چه برسد به بچه‌هایی که طعم بازی در فیلمی شناخته شده را چشیده باشند.

بابک احمدپور: البته وقتی ‌که در یک کار شاخص بازی می‌کنید و بعد از آن دیگر به شما اجازه کار ندهند یا نگذارند جلوی دوربین کسی بایستید، ضربه‌اش خیلی بیشتر از ضربه‌ای است که حالا به شما پیشنهاد کار داده شود و شما هیچ‌وقت مقابل دوربین نایستید، هیچ‌کس با شما ارتباط برقرار نکند، شما در کل دنیا شناخته‌شده نباشید. آن مثل عروسی می‌ماند که هنوز به خانه بخت نرفته است. مشکلات ما الان بیشتر از آن آدم‌هاست.

منظور من هم دقیقا همین بود؛ مثال آن بچهها را از این جهت زدم که شدت تاثیر این دست اتفاقات روی کودک را توضیح بدهم تا در انتها به طبیعی بودن عکسالعمل بچهها برسیم، درحالیکه اگر یک فرد بزرگسال از پروژهای حذف شود، باید به قول شما با خودش کنار بیاید. (رو به احمد احمدپور) نظر شما در مورد این کودکان چیست؟

احمد احمدپور: به نظر من یک کودک، بعد از تجربه بازیگری، بزرگ می‌شود. یعنی قبل از این‌که خودش بزرگ شود، بزرگ‌‍‌ می‌شود. او به دلیل تجربه‌ای که داشته، ناخودآگاه دیگر نمی‌خواهد دوران کودکی قبل را داشته باشد. دچار یک غرور کاذب می‌شود، چون با خودش می‌گوید من فلانی هستم، بخصوص که اگر در فیلم مطرحی بازی کرده باشد و سالی یکی دوبار آن کارگردان یا افرادی از کشورهای خارجی به ملاقاتش بیایند؛ حسابی خودش را بزرگ می‌بیند. دیگر با هم‎سن و سال‎های خودش کار و بازی نمی‌کند، با هم‌سن و سال‌های خودش رفاقت نمی‌کند. با افرادی بزرگ‌تر از خودش معاشرت می‌کند. حالا ممکن است آن‌ها افراد خوبی باشند یا افراد بدی باشند و معاشرت با آن بزرگ‌ترها، برایش تبعات بدی داشته باشد. خودش هفت سال دارد اما با افراد پانزده ساله رفاقت می‌کند. البته باز هم می‌گویم این رفاقت ناخوداگاه شکل می‌گیرد، حالا ممکن است در نتیجه این رفاقت‌ها به راه خوب کشیده شود، ممکن هم هست به راه بد کشیده شود.

 متاسفانه همیشه احتمال راه  بد بیشتر است.

احمد احمدپور: احتمالش بیشتر است، بله. چون خودش هم یک زمینه ضربه خوردن را دارد. حالا خودش پیش‌زمینه را دارد، از طرفی هم آن فردِ ۱۴،۱۵ ساله مدام او را گنده می‌کند که تو فلانی هستی، تو دیگر بزرگ شده‌ای یا مثلا حالا اتفاقی نمی‌افتد که اگر با ما بیایی به تفریح و… این‌ها همه به مرور او را به سمت سرخورده شدن می‌برد. وقتی هم که بزرگ می‌شود، دیگر کارگردانی به سراغش نمی‌آید یا اگر می‌آید خودش قبول نمی‌کند. مثلا ما بعد از بازی در «خانه دوست کجاست»، ریش و قیچی را به دست آقای کیارستمی دادیم تا او ادامه بازیگری ما را تایید کند. خب ما در شهرستان بودیم، خانواده‌مان هم آن‌چنان اطلاعاتی از سینما نداشتند. چون تلویزیونی نبود. کیارستمی به ما می‌گفت تا می‌توانید پیشنهاد کارگردان‌های فیلم‎های دیگر را قبول نکنید و خودتان هم پیشنهاد ندهید که در فیلمی بازی کنید. چون شما با این فیلم ماندگار شده‌اید. ممکن است در فیلمی بازی کنید که آن فیلم به کاری که انجام داده‌اید، لطمه بزند. خب آن بچه ضربه می‌خورد، دیگر با همان فیلم می‌ماند و وقتی سنش بالا می‌رود و بزرگ می‌شود، تازه می‌فهمد که چه لطمه‌هایی خورده است.

بابک احمدپور: فقط ما نیستیم، این اتفاق برای اکثر بچه‌هایی که در دوران کودکی بازیگری کردند، افتاد ولی من فکر می‌کنم که در سینمای ایران، ما و عدنان عفراویان بیشترین ضربه را خوردیم. به هرحال این یک رنجی است که ما سال‌هاست داریم به دوش می‌کشیم. خیلی وقت‌ها با خودم می‎گویم که ای کاش آن فیلم اصلا دیده نمی‌شد.

احمد احمدپور: البته کودکانی هم بودند که از بچگی بازی کردند و موفق شدند مثل امیر صادقی، ولی تعدادشان خیلی کم است. احتمالا کارگردان اولین فیلمی که در آن بازی کرده‌اند، نگران لطمه‌ زدن فیلم‌های بعدی این بچه‎‌ها نبوده!

سینما را تعریف کنید؛  یک برادر با یک کلمه و  برادر دیگر  با یک جمله !

بابک احمدپور: رنج

احمد احمدپور: سینما برای کودکی که رها شده، مشقت است.

در این که کیارستمی هنرمند بزرگی است، شکی نیست. اما به هرحال شما به بازیگری عشق داشتید، در طول این سالها بارها بخاطر او این عشق را در خودتان کشتهاید و قطعا اذیت شدهاید. تابحال با خودتان به این فکر کردهاید که اصرار بیش از اندازه او برای بازی نکردن شما منصفانه نبوده و مانع شدنش، خودخواهی بوده است؟

بابک احمدپور: کارگردان‌های بزرگ اگر خیلی برش داشته باشند، حتی به شما اجازه نمی‌دهند که به جشنواره‌های خارجی بروید. کیارستمی ما را محدود به کار خودش کرد. من موافقم که خودخواهی است.

احمد احمدپور: بله. ما حتی در زمان حیات کیارستمی برای بازی در فیلم «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» انتخاب شدیم. در پیش تولید فیلم، لباس‌هایمان هم اندازه‌گیری شد. اما یک‌باره بدون هیچ دلیلی از لیست بازیگران فیلم حذف شدیم. کیارستمی به ما چیزی نگفت، اما بعدها شنیدیم که پشت پرده با کارگردان فیلم صحبت کرده و منصرفش کرده است. این‌که یک کارگردان به بازیگرانش بگوید شما فقط بمانید برای من، اصلا درست نیست. کیارستمی نمی‌خواست ما در فیلم‌های کارگردانان دیگر حضور داشته باشیم که به قول خودش لطمه به کار اولمان نخورد. خب شاید آن فیلم‌ها هم خوب از آب درمی‌آمدند و موفق می‌شدند، شما از کجا می‌دانستید؟ خب اصلا موفق هم نمی‌شدند.

فکر میکنم حداقلش این بود که این حس  بابک نسبت به بازیگری تمام میشد و سالها با او  نمیماند که آزارش دهد.

بابک احمدپور: به نظرم که این طور است.

احمد احمدپور: الان برای مثال خانم نیکی کریمی فیلم‌های زیادی بازی کرده است که در بینشان هم فیلم خوب بوده هم فیلم بد، مگر فیلمی که بد بوده آن فیلم‌های خوبش را پوشانده؟ نه باز هم به عنوان یک هنرمند خوب می‌شناسندش.

شما که معتقدید این رفتار منصفانه نبوده، چرا به قول خودتان ریش و قیچی را به دست او دادید و در تمام این سالها، هر بار میپذیرفتید که بازی نکنید؟

احمد احمدپور: ما بچه شهرستان بودیم، اطلاعاتی از سینما نداشتیم. کیارستمی هم تا زمانی که زنده بود همچنان نظرش این بود که فقط برای همان فیلم بمانید که ماندگار شوید.

بابک احمدپور: حتی خود کیارستمی چندین بار این را گفت که من برای فیلم «زیر درختان زیتون» هم نمی‌خواستم به شما نقش بدهم که دوباره دیده شوید، فقط به خاطر این‌که زیر فشار منتقدین فرانسوی بودم، مجبور شدم از شما در آن فیلم استفاده کنم تا آن‌ها ببینند شما کجایید.

در این سالها ارتباطتان با کیارستمی در چه حد بوده؟ از این جهت میپرسم که شاید او خیلی از شرایطتان  اطلاعی نداشته.

بابک احمدپور: من همیشه کنارش بودم.

احمد احمدپور: من نبودم چون از وقتی وارد ارتش شدم، به خوزستان رفتم و سال‌ها در جنوب بودم ولی بابک همیشه کنار کیارستمی بود. آن وقت‌هایی هم که کنارش نبود، درگیر مسائل مربوط به او بود. هر چندوقت یک‌بار خود کیارستمی تماس می‌گرفت و به بابک می‌گفت این هفته قرار است فلان شخص از فرانسه بیاید، ا.و را ببر و لوکیشن‌های فیلم را نشانش بده. هفته بعد تماس می‌گرفت و از آمدن یک گروه ژاپنی خبر می‌داد. بابک باید همراه مهمان‌ها می‌رفت لوکیشن‌ها را نشانشان می‌داد، عکس و فیلم می‌گرفت. همین‌طور این هفته‌ها و مهمان‎هایی که بابک باید تمام مدت همراهیشان می‌کرد، ادامه داشت. یا مثلا تماس می‌گرفت و خبر می‌داد که خانم حمیده شریفی‌نژاد می‌خواهد بیاید آن‌جا یک فیلم مستند بسازد؛ با او برو رستم‌آباد همکاری کن، ببین بابک فکر کن دوربین روی دوش من است، فکر کن من دارم فیلم می‌گیرم، همون‌طور که با من همکاری می‌کنی، با او و گروهش همکاری کن، ببرشان لوکیشن‌های فیلم را ببینند، با آن‌ها گفت‌گو کن، مصاحبه کن، راهنمایی‌شان کن. خب ما ایرانی‎ها مهمان‌نوازیم بخصوص ماها در قامتمان نمی‌پذیرد که یک دخترخانمی بیاید مثلا سه چهار روز آن‌جا باشد و در هتل بخوابد. اصلا همچین چیزی را نمی‌پذیرفتیم. بابک بایستی یک ماه در اختیار این افراد می‌بود. کدام شرکت یا اداره‌ای هر چندوقت یک‌بار، یک ماه به کارمندش مرخصی می‌دهد که بابک برود؟ ببینید ما قصد نداریم که همه‌اش با زبان گلایه صحبت کنیم. کیارستمی هم آدم بزرگی بود شکی نیست. قطعا گلایه‌های ما از وجه هنری او کم نخواهد کرد.

بابک احمدپور: نمی‌دانم شما صحبت‌های علی نصیریان با پسربچه بازیگر فیلم «خورشید» را شنیدید یا نه، علی نصیریان خیلی محترمانه به پسربچه بازیگر فیلم «خورشید» توصیه می‌کند که مراقب خود و هنرش باشد و به پرزرق و برق بودن امروزِ راهی که انتخاب کرده، توجه نکند ممکن است بعد‌ها این‌ها را نداشته باشد. آن دوران کسی نبود که این حرف‌ها را به ما بزند. اما من خودم نگذاشتم فرزندم وارد این منجلاب شود.

چطور؟ فرزندتان قرار بوده در فیلمی بازی کند و شما اجازه ندادید؟

بابک احمدپور: نه به این شکل. در یکی از جشنواره‌ها، کارگردان خانمی از من خواست که اجازه بدهم دخترم در فیلم او بازی کند و من هرگز این موضوع را به دخترم نگفتم. چون هیچ‌وقت دوست نداشتم که نه فرزند من و نه فرزند احمد، دوگانه‌گی یا مردد بر سر دوراهی ایستادن را که ما دو برادر دچارش شدیم، تجربه کنند.                                                                                                                                              به همین دلیل چیزی از این موضوع به دخترم نگفتم. حالا اگر مصاحبه‌ام را مرور کند ممکن است از من بپرسد که چرا چیزی به او نگفته‌ام؟ من در جواب دخترم خواهم گفت به دلیل این‌که ما باید اجازه بدهیم. به نظر من پدر و مادرها باید اجازه بدهند تا بچه خودش تصمیم بگیرد، البته وقتی‌که بزرگ شد نه در کودکی. شما در بزرگسالی توان مسافرت داری، توان کانال زدن و گفت‌گو کردن داری. آن زمان من و احمد بچه بودیم، در شهرستان زندگی می‌کردیم، در پایتخت نبودیم،. به نظر من همه این‌ها می‌تواند در ماندن یا نماندن در سینما  و کلا ماندن در هر شغلی تاثیر بگذارد.

شغلتان چیست؟

احمد احمدپور: من بازنشسته ارتشم، پرستار ارتش بودم که الان مدتی است بازنشسته شدم. ولی متاسفانه بابک همیشه در کارش به مشکلات زیادی برمی‌خورد. فرقی هم نمی‌کرد که به کجا و برای چه شغلی می‌رفت، چون در نهایت با حال خراب از آن‌جا بیرون می‌آمد. مثلا به عنوان یک کارگر ساده می‌رفت، بعد از چند روز مدیرعامل یا بقیه همکارها  او را می‌شناختند و می‌پرسیدند که تو فلان شخص هستی الان داری این کار را می‌کنی؟ و انقدر در این مورد حرف می‌زدند که خودش ناخودآگاه مجبور می‌شد از آن کار بیرون بیاید.  حق هم داشت، این رفتارها حس بدی به آدم می‌دهد. اما در محل کار من این‌طور نبود. شاید دو سه نفر از پزشک‌ها در مورد این قضیه می‌دانستند و گاهی صحبت می‌کردند. آن هم این‌طور بود که تشویق می‌کردند که مثلا آفرین چه فیلم خوبی بازی کردی. من را سرخورده نمی‌کردند. ولی بابک را در خیلی از محیط‌های کاری سرخورده می‌کردند. می‌دانید بابک تا الان چند تا کار عوض کرده؟ اگر بشماریم حداقل بیست تا شغل عوض کرده است.

الان شغلتان چیست ؟

بابک احمدپور: شغلم آزاد است. همان‌طور که احمد گفت من در طی همه این سال‌ها بارها و بارها مجبور به ترک محل کار شدم. در یک شرکت مشغول شده بودم و کار خدماتی انجام می‌دادم. آقای مدیرعامل من را به واسطه آن اثر خیلی دوست داشت. باور کنید شش، هفت روز از شروع کارم گذشته بود، به من گفت وقتی به تو می‌گویم برای من چایی بریز، اعصاب خودم خرد می‌شود. بیا این کارت هدیه یک میلیون تومانی، برو از اینجا.

بعد از فوت کیارستمی، این مسئله حادتر شد. انگار آثار کیارستمی بعد از فوتش بیشتر دیده شد. شاید اصلا باور نکنید ولی خدا می‌داند که بعد از فوت کیارستمی  من دوباره حداقل بیست تا کار عوض کردم. اصلا بعضی‎ها هم انگار عقده دارند، مثلا شرح وظایف شما چیز دیگری است ولی مدام بگوید بیا این کار را برای من بکن، انقدر سینما سینما نکن. در صورتی‌که خدا می‌داند من هر جا که می‌روم، تمام سعیم را می‌کنم که من را نشناسند. این اواخر در یک شرکتی مشغول بودم که یک از همکاران من را شناخت، قسمش دادم که به هیچ‌کس نگوید. سه روز بعد مدیر مالی آن‌جا من را صدا کرد و گفت تو اون پسره توی «خانه دوست کجاست» نیستی؟ گفتم نه. گفت چرا میگی نه؟ قیافه‌ت کاملا مشخصه، خودتی. گفتم نه آقا اشتباه می‌کنید. دوباره چهار، پنج روز بعد، دیگر همه شناختند! مدام سوال‌های تکراری کیارستمی چی شد؟ تو چی شدی؟ چرا رها شدین؟ این کجا رفت؟ اون کجا رفت؟ کمکی نمی‎شه؟ آقای دایی کمک نکرد؟ می‌گم آخه آقای دایی چرا باید به من کمک کنه؟! خانه سینما کمک نکرد؟ دیدم اصلا نمی‌شود آنجا ماند، آمدم بیرون. نمی‌دانم چه بگویم. واقعا مردد سر دوراهی ایستادم.

بابک احمدپور: من یک مطلبی به شما می‌گویم، دوست دارم که ثبت شود باور کنید همین الان ما دوستانی در فرانسه، در لندن و جاهای دیگر داریم که به ما زنگ می‌زنند و می‌گویند ما فقط می‌خواهیم صدای شما را بشنویم. ولی هیچ‌وقت از بین بچه‌های خودمان کمکی نمی‌شود. چرا باید عدنان عفراویان سیگار بفروشد؟ چرا باید شرایط این‌گونه باشد؟ من واقعا برای این سینما متاسفم، برای عوامل آن که این‌طور برخورد می‌کنند. من به خانه سینما رفتم، رئیس خانه سینما به من وقت و اجازه حرف زدن نمی‌دهد.

از زمانیکه مدیریت خانه سینما تغییر کرده و خانم برومند هستند، سر نزدهاید؟

بابک احمدپور: نه، شاید دوباره بروم. خانم برومند خانم بسیار خوبی است، اگر او به من بگوید نه، من خیلی ناراحت نمی‌شوم ولی آن روزی که می‌خواستند من را از خانه سینما بیرون کنند، خیلی ناراحت شدم.

میخواستند شما را از خانه سینما بیرون کنند؟  

بابک احمدپور: بله.. این خیلی بد است. نامردی همین است دیگر، جز این معنی دیگری دارد؟ ولی به نظرم چون خانم برومند با کودکان کار کرده‌، آن‌ها را بیشتر درک می‌کند. من الان آدم می‌شناسم که فقط پدربزرگش موسیقیدان بوده، آمده در بخش موسیقی خانه سینما بیمه شده تا همین چند وقت پیش ماهی دو تومان می‌گرفت. یا کسی که چند روز است عکاسی می‌کند.

بابک احمدپور: الان بچه‌های آبادی ما همان بچه‌هایی که با ما همکلاس بودند؛ هرکدام برای خودشان کاری راه انداخته‌اند مثلا یکی باتری‌سازی دارد، یکی تعمیرگاه دارد و… وقتی مرور می‎کنم می‌بینم درست است که ما به یک محبوبیت و شهرتی رسیدیم ولی اگر بخواهیم به زندگی نگاه کنیم، آن‌ها به زندگی رسیدند. راحت کار خودش را می‌کند، هیچ‌کس هم او را نمی‌شناسد. دو تا گونی جا‌به‌جا کن و دو تا بیل بیار را راحت انجام می‌دهد، ولی من بخدا اگر یک گونی جابه‌جا کنم سرِ گونی دوم شک دارم، می‌دانم که برای سومی حتما باید آنجا را ترک کنم.

بابک احمدپور: به هرحال احمد در یک برهه‌ای هم سرش گرم بود و توانست با آن سنش وارد ارتش شود. اما من همچنان سرم گرم آقای کیارستمی بود و مشغول دیدار و مصاحبه‌ و مستند و گفتگو و این ور و آن ور و …

و به خودتان آمدید دیدید گذشت و  …

بابک احمدپور: عمرم تمام شد. من این را واقعا از روی دل‌خوری می‌گویم، به یکی از فرانسویانی که به ایران آمده بود، عکس یکی از سلبریتی‌های سینمایمان را نشان دادیم، گفت اصلا نمی‌شناسم ولی وقتی عکس برادرم احمد و عدنان عفراویان را نشانش دادیم گفت من سینمای ایران را با این‌ها می‌شناسم. آن‌وقت ما باید در مملکت خودمان بیکار باشیم؟ این آقایان نباید یک نگاهی به ما کنند؟ نمی‌دانم شما مصاحبه قبلی من را دیده‌اید یا نه؟ خیلی‌ها از حرف‌های من ناراحت شدند. حتی به غیر از سینماگران خودمان، تعدادی هم از لندن و فراانسه با من تماس گرفتند و گلایه کردند. گفتم شما بیایید یک شب کفش من را بپوشید، با آن راه بروید، ببینید من چه دردی کشیده‎ام، آن‌وقت سرزنش کنید. ببینید آیا حمایت مالی‌ای هست؟ آیا خانه سینما من را بیمه کرده؟ دوستان من که در خارج از ایران زندگی می‌کنند، می‌گویند در کشورهای ما به بچه‌هایی که با یک اثر، ستاره باقی سینما می‌شوند، حقوق می‌دهند، بیمه‌شان می‌کنند، حمایت می‌کنند. ولی این‌جا فقط در خانه سینما زده‌اند بابک احمدپور شناسنامه سینمای ایران، عدنان عفراویان شناسنامه سینمای ایران. اما هیچ‌کدام این شناسنامه‌ها بیمه نیستند. من حتی به رئیس خانه سینما گفتم ما دو تا برادریم، فقط یک نفرمان را بیمه کنید. باز هم قبول نکرد. ما همیشه فکر می‌کنیم که فقط به شهدا و جانبازان بدهکاریم. به نظر من فرقی نمی‌کند، کسانی که کار ملی می‌کنند هم زیر پرچم کشور می‌ایستند. ایثار ایثار است. ما به آن‌ها هم بدهکار و وفاداریم.

کسی که در خانه سینما، نامش را با عنوان شناسنامه سینمای ایران زده‌اند، بیمه دارد؟ نه. حقوق دارد؟ نه. حمایت می‌شود؟ نه. چکار می‌کند؟ دست‌فروشی می‌کند؟ این‌ها باعث می‌شود که شما بیکار شوید، بروید به سمت فقر، اعتیاد و … این‎ افراد مسئول همه این مسائل هستند و باید زندگی ما را پاسخ‌گو باشند که متاسفانه در تمام این سال‌ها نبوده و نیستند. ما همین الان سینماگری داریم که کیارستمی او را آورده کرده سینماگر. حالا که کیارستمی نیست، شما می‌توانستی یک حمایت کوچک به ما بکنی، دستمزدهای شما که الان میلیاردی است ما که نمی‌خواستیم شما الان زندگی‌ات را به ما بدهی، ولی می‌توانستی یک حمایت خیلی کوچک به ما بکنی که ما مستقل شویم که متاسفانه نمی‌کنند. باور کنید اگر به جای سینما در ورزش بودیم و چنین شرایطی داشتیم حتما حمایت می‌شدیم. حیطه ورزش ما آدهای بزرگ و رئوفی و…. مانند آقای دایی و امثال او زیاد دارند. برعکس سینمایمان که متاسفانه همه‌شان شما را دوست دارند، تماس می‌گیرند، وقتی شما را می‌بینند، بغلت می‌کنند و می‌گویند سینمای ما را شما آباد کردید ولی هرگز از دستشان چیزی نمی‌چکد. شما که الان وضعیت ما را می‌دانید. می‌دانید که ما دیگر کار نکردیم. هر چه که هست قراردادهای شما الان میلیاردی شده. با یکی از فوتبالیست‌های مطرحمان صحبت می‌کردیم، میگفت الان فوتبالیست‌های جدید، دستمزد تمام تاریخ فوتبال من را، در یک ماه می‌گیرند. سینما هم همین بوده، قرارداد ما آن دوران هجده هزار تومان بود، الان قراردادها میلیاردی است یعنی هیچ‌کدام این افراد نخواستند به هیچ‌کدام این‌گونه بچه‌ها کمک کنند که یک ذره مستقل شوند؟ حداقل آبروی خودشان نرود که من و افراد شبیه به من برویم در یک ساندویچی کار کنیم.

پشیمان نیستید؟

بابک احمدپور:  ما که همیشه پشیمانیم. چرا نیستیم؟ ما سی سال است که مدام داریم پشیمان می‌شویم. قبل از آن هم بوده، رد کردیم، بعد پشیمان شدیم و می‌دانستم که اگر این‌بار هم رد کنم باز یک هفته بعد پشیمان خواهم شد. اصلا نمی‌دانم … واقعا ما همیشه مردد سر دوراهی ایستاده‌ام. حتی فیلم بمب معادی به ما پیشنهاد شد و متاسفانه بی سرانجام ماند.

احمد احمدپور: وفاداریِ اشتباهی بود.

بابک احمدپور: وفاداری ما، گوش دادن به بزرگان سینما که همه‌اش وعده وعید می‌دهند که درست می‌شود، درست می‌کنیم، بیمه‎تان درست می‌شود، اجازه بدهید تا این مراسم‌ها تمام شود. مراسمات هم تمام شد و رفت، ما ماندیم و دوباره خودمان. فقط چون می‌دانستند افراد زیادی از چندین کشور دنیا به مراسم کیارستمی می‌آیند،

می‌خواستند که برادران احمدپور در آن روز حضور داشته باشند. در واقع فقط می‌خواستندکه ما آنجا باشیم و بگوییم که کیارستمی به «خانه دوست» رسید.

احمد احمدپور: در آن روزها خیلی‌ها را هم می‌دیدیم که فقط می‌خواستند از ما سواستفاده کنند. من حتی از کارگردانی شنیدم که گفت من به واسطه شما می‌خواهم فیلم بسازم که بتوانم فیلمم را در فرانسه یا چین و ژاپن بهتر بفروشم. این رفتارها خیلی روی ما اثر منفی می‌گذاشت چون کاملا متوجه می‌شدیم که هیچ‌کس ما را برای خودمان نمی‌خواهد.

بابک احمدپور: مثلا یک روز یکی از شاگردان کیارستمی آمد و گفت می‌خواهم از زندگی ما فیلم مستند بسازم، در صورتی‌که من از همان اول متوجه شدم که فقط می‌خواست چند دقیقه با ما مصاحبه کند و در فیلم خودش بگنجاند. من مخالفت می‌کردم. گفتم یک جایی باید این‌ها را کات کنیم. اگر بزرگان سینما را نتوانستیم، این‌ها دیگر برای ما نمی‌توانند تعیین تکلیف کنند. آن‌قدر نشستند زیر پای احمد و گفتند که بابک یک آدم عصبی مزاج است، تو راهت را از او جدا کن و … در نهایت برای اینکه ما دو برادر با هم به مشکل نخوریم، کار را قبول کردیم.

احمد احمدپور: فیلم ساخته شد، من شنیدم که فیلم پخش شده، ولی بهانه آورد که به دلیل کرونا فیلم پخش نشده و هیچ دستمزدی به ما نداد.

مگر قرارداد نبستید؟

بابک احمدپور: قرارداد بستیم ولی گفت بعد از تمام شدن کار دستمزدتان را می‌دهم. من حرفم این است که اگر بودجه نداری فیلم نساز. شما فکر کردی من نمی‌توانم فیلم بسازم؟ من سی سال در کنار کیارستمی بودم به هرحال سبک سینمایش را یاد گرفته‌ام، می‌توانم. ولی وقتی بودجه ندارم برای چی باید جیب چهار نفر دیگر را بزنم؟ به چهار نفر دروغ بگویم، از بازیگرها و سایر عوامل سواستفاده کنم. این کار قشنگی نیست.

بابک احمدپور: به نظرم اکثر شاگردان کیارستمی هیچ‌وقت به او وفادار نبودند. خوب که همه‌شان را نگاه کنی متوجه می‌شوی. ما شاگردان وفادار کیارستمی هستیم. به خدا قسم که فقط برای دیده شدن خودشان است و فقط می‌خواهند از ما به عنوان نردبان استفاده کنند و بالا بروند که دقیقا چندین نفر چنین اتفاقی برایشان افتاد ولی همین الان پرت شده‌اند و آمده‌اند پایین، خوشان هنوز نمی‌دانند ولی همه می‌دانند.

در یکی از مصاحبههای قدیمیتان خواندم که شما یک مدت هم در بانک مشغول بودید که به خاطر یک گروه فیلمساز فرانسوی از آنجا بیرون آمدید. با آن گروه فرانسوی کار کردید؟

بابک احمدپور: بله

خب در مورد این همکاری برایمان بگویید

بابک احمدپور: ما بعد از فوت کیارستمی در ۶،۷ کار مستند، با چند گروه فیلمساز چینی، انگلیسی، فرانسوی همکاری داشتیم. یکی از بزرگ‌ترین تفاوت‌های کار با فیلم‌سازان خارجی این است که برای کاری که انجام می‌دهید ارزش قائل هستند. همان ابتدا می‌گویند این بسته مال شما که وقتت را گذاشتی و آمدی ممنونم، حالا بنشین جلوی دوربین ما. چنین برخوردی در اینجا برای هموطن‌های ما غیرقابل باور است.

دستمزدها را هم درست و به موقع  میدادند؟ 

بابک احمدپور: بله، در واقع الان اگر یک خرده می‌توانیم گلیم خودمان را از آب بکشیم به خاطر کار با آنهاست.

احمد احمدپور: خارجی‌ها روی حساب کتاب کار می‌کنند.

در مورد همکاریتان در بقیه مستندهایی که با فیلمسازان خارجی کار کردید کمی توضیح بدهید

بابک احمدپور: طرح یکی از این مستندها را من از قبل نوشته بودم تحت عنوان «یک روز با کیارستمی»، چون کیارستمی همیشه می‌گفت که من دو گونه فرزند دارم. فرزندان زندگی من بهمن و احمد هستند و فرزندان کاری من بابک و احمد. با وجود تمام گِله‌ها و صحبت‌هایی که کردیم، به هرحال یک حس انسان‌دوستانه درون ما هست و من خواستم که در نبود او این محبتش را پاسخ‌گو باشم. طرح را به آن گروه مستندساز ارائه دادم، استقبال شد و بعد از آن آمدند و ساخته شد. یک کار دیگری هم که بعد از فوت کیارستمی با فرانسوی‌ها کار کردیم و به نظرم خیلی جالب بود، یک فیلمی بود با حال و هوایی مثل «زندگی و دیگر هیچ» ما از یک اتوبان شروع می‌کنیم و می‌رویم در جستجوی کیارستمی و آثارش.

همه این مستندها در همینجا ساخته شد؟

احمد احمدپور: بله همه در ایران کار شد.

بابک احمدپور: همین‌جا ساخته شدند چون اصلا مربوط به سه‌گانه «کوکر» کیارستمی هستند.

در واقع تمام مستندهایی هم که کار کردید مربوط به کیارستمی بودهاند.

احمد احمدپور: مربوط به کیارستمی و لوکیشن‌های فیلم‌های «خانه دوست کجاست»، «زیر درختان زیتون» و «زندگی و دیگر هیچ».

شما به قول خودتان سی سال کنار کیارستمی بودید، سبک فیلمسازی او را هم دوست دارید و هم توانایی ساختنش را دارید. تا بحال به این فکر نکردهاید که سرمایهای فراهم کنید و خودتان فیلم بسازید یا اینکه داستان زندگی خودتان را فیلمنامه کنید و به فیلمسازی پیشنهاد ساختش  را بدهید و از این طریق دوباره به سینما برگردید؟

احمد احمدپور: هومن بابانوروزی تا حدودی به این موضوع پرداخت.

بابک احمدپور: واقعا ما خودمان می‌توانیم بسازیم ولی باید بودجه باشد. به همین دلیل به ساخت نه، ولی همیشه به احمد گفته‌ام اگر کسی واقعا بخواهد که با هم کار کنیم، من طرح آماده دارم. طرحی در سبک و سیاق کیارستمی، یک کاری که نگاه نگاه ما باشد ولی سبک سبک کیارستمی.

احمد احمدپور: البته هومن بابانوروزی به واسطه این‌که یکی از شاگردهای کیارستمی بود و ارتباط خیلی تنگاتنگی هم با پسرش احمد داشت، یک‌سری از سکانس‌ها و حرف‌هایی که ما زدیم را حذف کرد. مثلا در یکی از سکانس‌ها، من از این‌که خداروشکر در طی این سال‌ها مشکل کاری نداشته‌ام اما بابک برعکس من، در این زمینه خیلی اذیت شد. همین. این سکانس یکی از بخش‌های حذف شده فیلم بود. خیلی جاها را حذف کرد. (به شوخی ادامه می‌دهد) اگر قرار باشد در خصوص همان موضوع کار کنیم باید با کارگردانی کار کنیم که با فرزندان کیارستمی هم در ارتباط نباشد!  باید کسی را پیدا کنیم که صادقانه فیلم بسازد. آدم درستی که هر چیزی هست، همان را بسازد.

تا حالا برایتان پیش آمده که در حال تماشای فیلمی با خودتان بگویید کاش این نقش را من بازی میکردم؟ مخصوصا در دوران نوجوانی

احمد احمدپور: بله، بخصوص فیلم‌هایی که داستانشان در شمال کشور بود و اتفاقات فیلم در مدارس می‌افتاد. سریال‌های مختلفی بود. یک سریال هم پخش شد که داستان فیلم در شمال بود و شخصیت‌های اصلی آن‌ دانش‌آموزان مدرسه بودند. حتی در گیلان هم ساخته شده بود. من با خودم می‌گفتم خب این همه بازیگر شمالی جمع کرده‌اند چرا یکی‌شان دنبال ما نیامد؟

بابک احمدپور: من واقعیتش نه، هیچ‌وقت. ولی برای «بمب» آقای پیمان معادی خیلی ناراحت شدم و بارها با خودم گفتم ای کاش نقش معلمی که به من پیشنهاد شد را بازی می‌کردم

اگر به دوران کودکیتان برگردید و به شما پیشنهاد بازی در فیلم «خانه دوست کجاست» شود؛ باز هم این پیشنهاد را قبول میکنید؟

احمد احمدپور: نه نه اصلا

بابک احمدپور: هیچ‌وقت

چهقدر تلخ، اصلا به چنین جوابی فکر نمیکردم.

بابک احمدپور: باور کنید. گرفتاری و بدبختی‌هایی ما در این مدت کشیدیم که هیچ‎‌کس نکشید.

پدر و مادرتان همان زمان که قرار بود در «خانه دوست کجاست» بازی کنید ناراضی بودند، بعد از آن چطور؟ نظرشان تغییر کرد یا نه؟ در طول این سالها هر وقت صحبت از آن فیلم و بازی شما میشود، همچنان آن عدم رضایت هست؟ …

بابک و احمد احمدپور: (هر دو با هم تایید می‌کنند) بله، بله

یعنی هنوز نظرشان این است که نباید در آن فیلم  بازی میکردید؟

بابک و احمد احمدپور: (هر دو با هم تایید می‌کنند) بله، بله

بابک احمدپور: من می‌خواستم یک چیز دیگری بگویم اما شما با سوالتان به نکته خیلی مهمی اشاره کردید. بعد از سی و هفت هشت سال، خانواده من هنوز نگران و دل‌گیرند. همه دغدغه‌شان، مسائل ماست. حق دارند دلگیر باشند وقتی می‌بینند در این سال‌ها هیچ چیزی دست‌گیر ما نشد، حتی همسایه من که فقط چهار تا سیم به هم وصل می‌کند، صاحب زندگی شده است ولی ما همچنان فقط بیا این ور بیا اون ور، پاسخ‌گو باش مسائل مربوط به کیارستمی را جواب‌گو باش، این‌ها را این‌ور  ببر، آن ور ببر. حملشان کن، تر و خشکشان کن. وقتی همه اینها تمام شد، برمی‌گردی به خانه خودت، دوباره می‌بینی خودتی و خودت.

بابک احمدپور: کارگردان‌های بزرگ وقتی با بازیگرها در کودکی کار می‌کنند، آن‌ها را فقط محدود به کار خودشان می‌کنند. حاصل این رفتار رنجی است که احمد کمتر ولی من با تمام وجودم آن را لمس کرده‌ام. شما هیچ‌کدام این را نمی‌دانید. من شاید بگویم از نظر روحی‌روانی به هم نریخته‌ام، ولی چرا من هم روانی شدم در این راه. یک‌جاهایی واقعا آدم کم می‌آورد، دیگر باید فریاد بزند و بگوید … اما هیچ‌کس صدای آدم را نمی‌شنود.

شاید به موقع فریاد نزدید

احمد احمدپور: فضای هیچ‌کدام از برخوردها، برنامه‌ها و مصاحبه‌ها شبیه به این‌جا نبود. همه سعی می‌کردند که فقط از خوبی و خوشی صحبت شود. مثلا یک برنامه‌ای ساخته شد که ما سر مزار کیارستمی می‌رویم و آن‌جا صحبت می‌کنیم و… که پخش هم شد، فکر می‌کنم برای آی‌فیلم بود. در  بخشی از برنامه بابک گلایه‌ای کرد که قبل از این‌که جمله‌اش تمام شود  فیلمبردار حرفش را قطع کرد و گفت گلایه‌ها را بگذارید برای بعد، فعلا از رفتار و منش کیارستمی صحبت کنید.

بابک احمدپور: خود کیارستمی همیشه می‌گفت من فیلم زیاد ساخته‌ام ولی «خانه دوست کجاست» یک طور دیگری شده است همه متفق القول این فیلم را دوست دارند. بازی و معصومیتی که تو داشتی بی‌تاثیر نبوده است. ای کاش سینماگران، مسئولین، کسانی که واقعا از دستشان برمی‌آید ما را حمایت می‎کردند تا دوباره به همان شکل روی پرده دیده می‌شدیم.

خانه دوست کجاست؟

بابک احمدپور: اتفاقا من یک یادداشت خطاب یه کیارستمی نوشتم با این مضمون که تا بودی همه می‌پرسیدند خانه دوست کجاست؟ حالا که نیستی همه می‌پرسند مزارت کجاست؟

خب حالا از نظر بابک احمدپور خاانه دوست کجاست؟

بابک احمدپور: (با بغض) این را کاملا جدی می‌گویم. من به قدری در این سال‌ها رنجیدم، انقدر بالا و پایین داشتیم که شاید این سوال را شما مثلا در دوران کودکی از من می‌پرسیدید، من حتما سوالتان را پاسخ می‌دادم. ولی الان واقعا نمی‌توانم جوابی به این سوال بدهم …

احمد احمدپور: برای من خانه دوست، خانه بابک است.

بابک احمدپور: من به احمد توصیه می‌کنم که به هر کجا می‌رود، حتی اگر من هم همراهش نبودم صادقانه حرف خودش را بزند و همیشه، مثل الان که همه‌جا هم‌پای من است، با هم حرفمان را بزنیم. این‌که خیلی حرف‌ها در گذشته گفته نشد، دلایل زیادی داشت. بخاطر رفاقت‌ها، بخاطر فلش دوربین‌ها، بخاطر هر چه که بود، گذشت اما حالا با این تجربه، با این دانش و با این سن، می‌دانیم که باید واقعیت بگوییم. اگر من یک وقت‌هایی، مثل موقع بیرون رفتن از این‌جا، حالم خوب می‌شود؛ باور کنید به خاطر فقط این است که با خودم می‎گویم دیگر می‌توانم حرفم را بزنم. فقط وقتی حرفم را می‌زنم حالم خوب می‌شود. اگر بخواهم مثل سال‌های قبل بچگی کنم و مدام الکی موافق باشم، اما در خانه‌ام چیزی نداشته باشم، بیشتر حالم بد می‌شود. ولی الان وقتی می‌آیم و واقعی حرف می‌زنم، حالم خیلی خوب می‌شود و من از این به بعد هر کجا که بروم بدون ریا و بدون این‌که ادا دربیاوریم، حرفم را می‌زنم. ما می‌آییم مصاحبه می‌کنیم ولی واقعا پشت همه این صحبت‌ها یک نگرانی، یک رنجش، یک تامین نبودن نه فقط مالی، روحی روانی، یک افسردگی و خیلی چیزهای دیگر است. واقعا اگر من می‌دانستم که در این حوزه بودن، این همه رنج دارد، این همه حقارت دارد؛ این‌ها همه از نظر من حقارت و پستی است، هیچ‌وقت در «خانه دوست کجاست» بازی نمی‌کردم و سعی می‌کردم مثل بقیه بچه‌محل هایم یک آدم رها باشم تا بتوانم با شادی زندگی کنم.

ندا روزبه

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است

× برای درج دیدگاه باید وارد شوید