الیکا عبدالرزاقی که با ایفای نقش در مجموعههای طنز جایگاهش را به دست آورده، حالا پس از سالها درخشیدن در عرصه کمدی یک نقش جدی را بر عهده گرفته تا بار دیگر تبحرش در این حوزه را نیز به مخاطب یادآور شود
فخری پرشور و نشاط سریال «قهوه تلخ» یا یلدای متفاوت سریال «سرباز»؟! الیکا عبدالرزاقی که با ایفای نقش در مجموعههای طنز جایگاهش را به دست آورده، حالا پس از سالها درخشیدن در عرصه کمدی یک نقش جدی را بر عهده گرفته تا بار دیگر تبحرش در این حوزه را نیز به مخاطب یادآور شود. او پیش از این هم با بازی در نقش مکملی در سریال مازیار میری به نام «گاهی به پشت سر نگاه کن» نقش جدی را تجربه کرده بود اما حضور در کاراکتر اصلی و نقش اول شاید تجربه جدیدتری برای این بازیگر به شمار میآید. به بهانه بازی در سریال «سرباز»؛ درباره چالشهای این نقش، تغییر جهت از طنز به جدی و تفاوت جنس بازی در این دو ژانر (کمدی و اجتماعی) با او به گفتوگو نشستهایم که در ادامه آن را میخوانید.
این از معدود دفعاتی است که شما در یک سریال تلویزیونی نقش یک را برعهده داشته باشید. مکملهای خیلی خوب در کارنامه دارید اما به گمانم این اولین چالش نقش یک برای شما بود، درست است؟
من تجربه ایفای نقش یک در کار جدی را نداشتم و این اولین بار بود، اما نقش یک بودنش برای من چالش برانگیز نبود چرا که پیش از این در کار کمدی نقش یک را تجربه کرده بودم. مهم مدیریت کردن نقش یک است و فرقی نمیکند که کار کمدی باشد یا جدی. در این کار چالش خودِ نقش را داشتم و مساله این نبود که جدی، کمدی و یا نقش یک است؛ چون اصولا کسی که نقش یک را بازی میکند باید بتواند خودِ نقش را مدیریت کند و از طرفی باید در گروه بر روان خود و جمع مدیریت داشته باشد. به همین دلیل است که گاهی اوقات از این عبارت استفاده میکنند که به طور مثال فلانی به درد نقش یک میخورد یا نمیخورد.
نقش اصلی بودن، ترس بیشتری به بازیگر از بابت درنیامدن احتمالی قصه تزریق میکند یا اعتماد به نفس ویژهتری برای در چشم بودن به او میدهد؟
نه ترسناک است. برای اینکه مدام مورد قضاوت قرار میگیری؛ چه برای بازی، چه نقش، چه کل سریال و این مساله تا پیش از پخش میتواند خیلی استرسزا باشد چون مدام در نگرانی به سر میبری که آیا سریال میگیرد یا نه؟ نقشت خوب شده یا نه؟ بازی درآمده یا نه؟ و همه اینها میتواند نگران کننده باشد. میشود گفت یک مقدار از اعتماد به نفست میکاهد، چون وقتی نقش حاشیهای بازی میکنی به دیگر نقشها متکی هستی و آنقدر زیاد در چشم نیستی. من شخصا اینطور هستم که وقتی خیلی در چشم باشم اعتماد به نفسم پایین میآید.
تبحر شما در طنز همیشه به نقش و کاراکترتان شیرینی بخشیده و همین موجب شده بود که خیلی نتوانیم شما را در قالبهای متفاوت ببینیم. «سرباز» فرصت خوبی شد تا با بعد جدیدی از تواناییهای شما آشنا شویم. برای شما این تغییر جهت در ابتدای فیلمبرداری چقدر سخت بود و چقدر برای آن هیجان داشتید؟
من خیلی برای این نقش زحمت کشیدم اما اینکه درآمده یا نه، سلیقه مخاطب است و تا آنجا که شنیدهام کارگردان از اجرای من راضی بودهاست. کار برایم خیلی چالشبرانگیز بود چون باید تمام آنچه را که مخصوصا در طول این چند سال اخیر کار کرده بودم به چند دلیل کنار میگذاشتم. دلیل اول اینکه کارهای قبلیام کمدی بودند، دوم اینکه باید لحظههای شوخی را در میآوردم و شیرین بودن و همه فاکتورهای نمایشی را که در کار طنز استفاده میشود در اینجا کنار میگذاشتم. ضمن اینکه این نقش بیش از اندازه رئال بود و شما باید یک انسان واقعی را جلوی دوربین میدیدید که شاید حتی به لحاظ اکت روزمره نیز از منِ الیکا کمرنگتر ظاهر شود و این کار سختی بود. من خودم را کامل به کارگردان سپردم و اعتماد متقابل داشتیم و با هدایت او فکر میکنم تا حدودی این نقش درآمدهاست.
وقتی این پیشنهاد را دریافت کردید، از این نترسیدید که ممکن است بعد از «سرباز» دیگر کسی به شما پیشنهاد نقش طنز ندهد؟
اگر نگاهی به کارنامه من بیندازید میبینید که در ابتدا و پیش از شهرت، فقط کارهای جدی بازی کردهام. پیش از شروع کار کمدی، دو نقش منفی بازی کردم و زمانی که اولین کار کمدی به من پیشنهاد شد یکی از عزیزانی که در آن دفتر حضور داشت و با من راجع به نقش صحبت میکرد؛ گفت که ایشان صدای بسیار جدی و صورت خیلی خشنی دارند و به درد کار کمدی نمیخورند. این نظر یک کارگردان بود اما من همان سال با مهران مدیری کار کردم و چه از نظر دستاندرکاران این حرفه که مدام به من کار طنز پیشنهاد کردند و چه از سوی مردم که مرا در کار کمدی قبول کردند؛ به عنوان بازیگر طنز پذیرفته شدم. منتها این پروسه طولانی شد و من مدام در کارهای کمدی ایفای نقش کردم. فقط یک بار در سریال «گاهی به پشت سر نگاه کن» نقش جدی بازی کردم که کارگردانش مازیار میری بود. آن زمان هم ایشان اصلا به این فکر نکرده بود که این بازیگر کمدی است و آیا او را در نقش جدی میپذیرند یا نه، چرا که مطمئن بود میپذیرند. به دلیل اینکه تماشاچی هوشمند است و جلوتر از ما و دست اندرکاران این حرفه فکر میکند، میبیند، درک میکند و بهتر و راحتتر ارتباط برقرار میکند. این خط کشیها برای ماست؛ مردم به راحتی یک بازی قابلقبول را از بازیگر کمدین در نقش جدی و بالعکس میپذیرند؛ همیشه اینطور بوده و استنباط من است.
یلدا یک شخصیت چند بعدی است که درآوردنش سختیهای خودش را دارد. چقدر فیلمنامه برای شما با همه جزئیات فراهم بود و چقدر شما از خودتان و ایدهها و نظراتتان در ساختن ابتدایی نقش استفاده کردید؟
جذابیت کار در این بود که ما نویسنده را در کنار خودمان داشتیم، چون نویسنده و کارگردان هادی مقدمدوست بود و نیازی نبود تا من هر لحظه فکر کنم که چه چیزی در ذهن نویسنده میگذرد؛ چون هر چیزی را که وجود داشت همان لحظه میتوانستم از او بپرسم. ایشان همراه ما بود و شیوه تمرین کردن به این شکل بود که مثل تئاتر هر صحنه را تمرین می کردیم و یک ارتباط کاملا متقابل بین ما برقرار بود. یعنی هم او پیشنهاد میداد و هم ما اجازهی این کار را داشتیم؛ پیشنهادها بررسی میشد و اتود میزدیم اما آنقدر مسلط بودند که اگر نظرات ما در چارچوب آن چیزی که در ذهن خودشان بود میگنجید آن را میپذیرفتند و اگر نه، نمیپذیرفتند. زیاد اتفاق میافتاد که ما پیشنهاد داشته باشیم به دلیل اینکه من خودم با نقش چالشهای زیادی داشتم و میخواستم با آن ارتباط برقرار کنم و این کار سختیهای خودش را داشت. در میان کار بحثهای سازنده اتفاق میافتد و این گفتوگوها از دیدگاه کارگردان به یک سکانس بهتر منجر میشود و از این جهت فضای بسیار خوبی برای این همکاری فراهم بود ولی به هر حال سخت هم بود. یک جایی از من پرسیدند که سرباز چطور است؟ به شوخی گفتم که من آموزشی ۰۱ بودم و وقتی تقسیم شدیم افتادم پرندک. به یکی از امیران ارتش که سر صحنه آمده بودند، گفتم: “به ما کارت پایان خدمت نمیدهید؟!”. چون مدام به پادگان رفتوآمد داشتیم و سختیهای مسیر و راه، فشار زیادی را به هنرپیشهها و عوامل میآورد. این ماجرا به سوال اول شما برمیگردد که مدیریت نقشهای اصلی یک پروژه با روحیه هنرپیشه در ارتباط است و فکر میکنم با اعتماد به نفس میتوانم بگویم که خیلی خوب از پس این یک مورد برآمدم.
هادی مقدم دوست به جزئیات، بیشتر از کلیات اهمیت میدهد و این برای بازیگرانی که جزئینگر نیستند و شاید این جنس از سختگیریها را دوست ندارند، ملالآور و سخت است. برای شما این مدل کار کردن چقدر دوست داشتنی و چقدر احیانا اذیت کننده بود؟
کار هنرپیشه، ارتباط برقرار کردن با مخاطب است. این مخاطب سر صحنه فیلمبرداری؛ کارگردان، فیلمبردار، صدابردار، طراح صحنه و لباس و همه عوامل هستند. هر کسی قلق خودش را دارد و من به عنوان هنرپیشه موظف هستم تا قلق آدمها را پیدا کنم و متوجه شوم که کارگردان از من چه چیزی را میخواهد. معمولا هنرپیشهها آدمهای کمهوشی نیستند و این هوش میتواند به آنها کمک کند تا ارتباط بهتری بگیرند و مسیری که کارگردان میخواهد برود را پیدا کنند. اینکه من جزئینگری هادی مقدمدوست را کشف کنم و متوجه شوم که چقدر این مساله برای او اهمیت دارد و در همین مسیر قرار بگیرم، امتیاز مثبت من هم هست. چرا که من این ویژگی کارگردان، هدف او و نیازی که سر صحنه باید برآورده شود را پیدا کردهام. اگر شخصی بگوید این مساله مرا اذیت میکند، احتمالا روحیه کارگردانی دارد. من به عنوان یک هنرپیشه در هر شرایطی، حتی اگر چیزی مطابق سلیقهام نباشد کارم را میکنم چون در نهایت کسی به اسم کارگردان وجود دارد و در آخر سلیقه اوست که باید اعمال شود. اگر خودخواهیهای خودمان را کنار بگذاریم، این را متوجه میشویم که باید در همان مسیر حرکت کنیم و آنوقت دیگر هیچ چیز آزاردهندهای وجود نخواهد داشت.
بازیگرانی با سابقه کارهای کمدی، بیشتر در بداهه تبحر دارند و شاید تسلط پیداکردن بر فیلمنامههای قطور برای آنها کار سختی باشد؛ برای شما همراه شدن با فیلمنامه بیشتر حین کار اتفاق افتاد یا همان زمان که پیشنهاد نقش را دریافت کردید متوجه شدید که کارگردان از نقش چه میخواهد؟
با این سوال شما موافق نیستم به دلیل اینکه ما به عنوان بازیگرانی که سالها کار کمدی کردهایم اصلا با بداهه کاری نداریم. اتفاق بداههای که اتفاق میافتد معمولا روی بازی و روی لحظههای شوخی یا مکثهای ماست، وگرنه ما همیشه وفادار به متن عمل میکنیم. اگر بخواهیم تکیه کلام یا شوخی اضافهای وارد کنیم، معمولا آن را با نویسنده چک و تمرین میکنیم. به دلیل اینکه چند دوربینه کار میکنیم و مثل تئاتر، سکانس، پلان میگیریم گاهی اوقات لحظات زندهای هم اتفاق میافتد اما باز هم این ماجرا در بداهه رخ نمیدهد؛ حداقل در سیستمی که من کار کردهام اینطور نبوده و همیشه همه چیز به متن وابسته بودهاست و این مساله یک تبحری به هنرپیشه میدهد چرا که به دلیل وقت کم، چه در حفظ کردن متن و چه در اجرای صحنه باید سرعت را بالا ببرد. برای همین خیلیها به شوخی به ما میگویند اینها متن را نمیخوانند و از صفحه عکس میگیرند! چون مثلا شش صفحه متن است و من سریع باید آن را نگاه کنم و بعد بلافاصله برای تمرین و ضبط برویم. چون وقت نداریم و به فرض مثال فردا شب یا امشب پخش داریم. در نتیجه یکی از تواناییهایی که بازیگر کمدی آن هم در شرایط کار روز پخش و کار با نویسنده حرفهای پیدا میکند، همین است. علاوه بر این، زیاد جلوی دوربین بودن هم یک احساس راحتی را برای هنرپیشه به ارمغان میآورد. به طور مثال در یک سریالی مثل «قهوه تلخ» ما سه سال جلوی دوربین بودیم و این کمک میکرد دوربین را به عنوان چیزی که ما را معذب میکند نبینیم و راحت کارمان را انجام بدهیم و در نتیجه ارتباط بهتری با تماشاچی برقرار کنیم. فکر میکنم که اتفاقا کار کمدی به من در این بخش کمک کرده تا بتوانم این راحتی جلوی دوربین را تا حدودی به دست آورم.
تخصص اصلی هادی مقدمدوست فیلمنامهنویسی است و کاراکترهایش معمولا یک سری دیوانگیهایی دارند که حتی گاها ممکن است نقش را به تیپ شدن هم نزدیک کنند. شما جنس دیوانگیهای این شخصیتها را چقدر واقعی میدانید و آیا مخاطب عام حق دارد این نقد را به کاراکترها وارد کند که: «دوستشان ندارد چون شبیهشان نیست»؟
بیشتر احساس میکنم که اگر مخاطب این کاراکترها را دوست ندارد به دلیل کلیشهای است که در همه این سالها و از دوران باستان تا کنون وجود داشته که در نظر ما همه چیز صفر و صدی و دیو و پری است. تماشاچی عصبانی میشود از اینکه تکلیفش با ما کاراکترها مشخص نیست. مدام میپرسد که یلدا مثبت است یا منفی؟ یحیی بیش از اندازه مثبت است یا بیعرضه است؟ و میخواهد تکلیفش را روشن کند. ولی آیا ما در زندگی واقعی تکلیفمان با کاراکترها روشن است؟ قاعدتا نیست. ما آدمها را با ضعفها و قوتها، روحیات، کنکاش ذهنی و مشکلاتی که دارند میبینیم؛ یعنی این کاراکترها میتوانند همه این چالشها را داشته باشند؛ دیوانهبازی درآورند، جلب توجه کنند، یک حرفی بزنند و سی ثانیه بعد پشیمان شوند؛ که یلدا هم همین خصوصیت را دارد. به طور مثال تصمیم میگیرد که با یحیی مهربان باشد اما در لحظه اتفاق، نمیتواند. این در زندگی واقعی ما هم وجود دارد اما در تلویزیون چنین چیزی معمولا اتفاق نمیافتد. برای همین شاید بعضی تماشاچیها عصبانی شوند از اینکه چرا آن نیازی که دارند برآورده نمیشود. در صورتی که فکر میکنم خیلی واقعی است و اتفاقا خیلی شبیه به همان تماشاچیهایی است که دارند این کار را میبینند.
شما یک سری ویژگیها و خصیصههای ذاتی دارید که آنها را در بازیهایتان هم دیدهایم. اینکه کارگردان از شما بخواهد کاملا از الیکا بیرون بیایید و شبیه یلدای قصه بشوید باعث نشد همان ابتدا بپرسید که پس چرا من را برای این نقش انتخاب کردید؟
نه، چون از نظر من این سوال یک هنرپیشه حرفهای نیست. چرا که هنرپیشه همیشه به دنبال چالش، تنوع در بازی و نقشهای متفاوت است و وقتی چنین اتفاقی میافتد باید به این فکر کند که کارگردان احساس میکند (که امیدوارم احساسش درست بوده باشد!) او قابلیتهای دیگری هم دارد و این قابلیتها تا کنون دیده نشده و حالا دوست دارد که این هنرپیشه را در قالب دیگری تجربه کند. این اصلا آزاردهنده نیست و به نظر من خیلی هم لذتبخش است.
یکی دیگر از تفاوتهای این نقش برای شما این بود که ما باید دقیقا ویژگیهایی را که به عنوان مخاطب از الیکا عبدالرزاقی میشناسیم نادیده بگیریم و این در شکل حرف زدن شما هم اتفاق افتادهاست. از آن لحن پرشور و حرارت فاصله گرفتهاید و ما یک لحن مونوتن یکنواخت در یلدا میبینیم که حتی گاهی او را شبیه ناظم یا مدیرهای سرد مدرسه هم میکند. به گمانم این سختترین قسمت برای شما بود.
خیلی زیاد؛ برای اینکه به طور خود به خودی بعد از سالها تجربههای مشابه احساس میکنی که تماشاچی دوست دارد تو سرحال باشی، بخندی، خوشحال باشی و با یک ریتم پرانرژی و تمپوی درونی بالا مدام اَکت کنی و خیلی ترسناک است که یک دفعه همه اینها را کنار بگذاری و بخواهی کار دیگری را انجام دهی. از خودت میپرسی که تماشاچی اصلا دوستت خواهد داشت یا نه. یک مساله دیگری که برای من ایجاد شد راجع به نظراتی بود که گاهی اوقات میشنیدم. من در این مدت و خصوصا حالا که در نیمه سریال هستیم، کامنتهای مثبت زیادی از تماشاچیها میگیرم. پیشتر به کسانی که اعتراض داشتند و میپرسیدند یلدا کیست؟ مثبت است یا منفی؟ چرا تکلیف ما را روشن نمیکنید؟! گفته بودم که کمی زمان بدهید، سریال را درک کنید و بعد راجع به آن نظر بدهید. ولی در حال حاضر گاهی کامنتهایی میگیرم که میگویند یلدا بداخلاق و عنق است، یک سری فاکتورهای منفی را برای او به کار میبرند و در نهایت میگویند که نقشت خیلی بد است. خب این نقشت بد است یعنی چه؟ یعنی من بد بازی کردهام یا با کاراکتر یلدا مشکل دارید؟ من اصلا به طور مثال دارم نقش شیطان را بازی میکنم، شما میتوانید شیطان را لعنت کنید ولی آیا هنرپیشه نقش شیطان درست اجرا کرده است یا نه؟ مخاطب درواقع باید به این موضوع بپردازد. اینکه میگویند یلدا حرص ما را در میآورد، خب قرار بوده که همین کار را کند! پس گمان میکنم که بد بازی نکردهام.
این بیان چطور ساخته شد و چطور به شما توضیح داده شد که به این رسیدید؟
مقدمدوست برای انتقال نقش، حس و حرکت روشهای سادهای دارد. من ذاتا اور اکت هستم و او مدام توصیه میکرد که فتیله را پایین بکشم و من این را رعایت میکردم؛ یا به طور مثال میگفت که لحن نداشته باش، لحنش را میگرفتیم و دوباره پیش میرفتیم. لحن که درست میشد، گاهی حتی به شوخی میگفت که مثل دوبلورها یک آوایی در صدای تو آمده و این را هم رفع میکردیم. گاهی اوقات به من میگفت که الان چند بازی کردی؟ در جواب میگفتم پنجاه و او از من میخواست تا یازده درصدش را بازی کنم. البته اینها روزهای اول اتفاق میافتاد و به مرور من هم دیگر پیدا کردم که چه کار باید بکنم. ما در این ارتباطی که کارگردان چه میخواهد و من چه چیزی را باید ارائه بدهم، آرام آرام و به این شکل به هم نزدیک شدیم.
تاثیر لبخندهای شما که امضای صورت شما شده به نوعی در این کاراکتر محو شده و اصلا از خندههای عمیق شما خبری نیست، کنترل نقش و مدیریت خودتان راه سختی بوده، درست است؟
بسیار سخت بود اما اعتماد کردم. همه چیز باید رئال میبود و ما باید شرایط واقعی یک نقش را ارائه میدادیم؛ در نتیجه من میتوانستم خودِ الیکا باشم و این برای من جذاب میشد. البته اگر از ابتدا کارگردان هم جلوی من را نمیگرفت خودم میگفتم همین شخصیتی که هستم را بازی میکنم، چرا که این را تا به حال ندیدهاند. اما خود الیکای واقعی هم فاکتورهای نمایشی اوراکتی دارد و به همین خاطر آن هم باید کنترل میشد و این خیلی سخت بود. برای مثال در بعضی سکانسها باید میخندیدم و من اگر میخندیدم قهقهه میزدم و نباید این اتفاق میافتاد اما در عین حال باید رئال میبود؛ رئالی که الیکا هم نباشد. معمولا وقتی که میگویند یک هنرپیشه خیلی رئال بازی کرده؛ منظورشان این است که خیلی به خودش نزدیک بوده و انگار که خود واقعیاش بودهاست. البته خود واقعی را بازی کردن کار بسیار سختی است؛ چون به هر حال داری بازی میکنی و خود واقعیات را نمایش میدهی. من باید از این هم فاصله میگرفتم و مدام خودم را عقبتر میکشیدم و به نقطهای میرسیدم که هم به دنیای یلدا و تلخیهایی که او تجربه کردهاست نزدیک باشم و هم سعی کنم تا نقابهایی که الیکا دارد را یلدا نداشته باشد. یک مثال کوچک، این است که همکارهای من معمولا معتقد هستند که الیکا راکوردش را حفظ میکند، یعنی همیشه سرحال است و میگوید و میخندد. شما متوجه نمیشوید که در خانه دعوا کرده، مشکلی دارد، مسالهای پیش آمده و شاید مشکل مالی برای او پیش بیاید چون همه اینها معمولا در پشت یک نقابی از لبخند قرار میگیرند. به همین خاطر آدمها هیچوقت حال درونی الیکا را متوجه نمیشوند ولی شما به عنوان مخاطب باید در سریال حال درونی یلدا را مدام متوجه میشدید که به طور مثال الان سرحال نیست یا حالش خوش نیست و این بسیار چالشبرانگیز و سخت بود.
نکته قابلتحلیل در لایه عمیقتر شخصیت یلدا این است که انگار این شخصیت برخلاف زنهای دیگر سریالها که منفعل هستند، کنشمند است و قواعد بازی را تغییر میدهد. این قدرت در شخصیتهای زن سریالها کمتر دیده میشود. تحلیل شما چیست؟
بله موافق هستم. نه اینکه شخصیتهای زن سریالهای دیگر کنشگر نیستند اما شخصیت مثبت و نقش اولِ زن که قرار است یک خانم اهل زندگی باشد، هیچکدام از کارهایی که یلدا انجام میدهد را در یک سریال انجام نمیدهد، درصورتی که در زندگی واقعی به همین شکل است و این کارها را میکند. به زعم من دلیل تفاوت و جذابیت یلدا در این است که همه تلاشش را میکند تا زندگی خود و اطرافیانش را مدیریت کند و به همه مسیر بدهد و در این مسیر دادن بسته به شرایط گاهی تندی میکند، گاهی تلخ، عصبانی، مهربان میشود و گاهی نقشه میکشد و همه اینها را در کنار هم دارد. خیلیها میگویند او به نفع خودش کار میکند اما من معتقد هستم که بیشتر به نفع دیگران کار میکند. چون اگر یک شخص دعوا و جر و بحث کند و به همسرش بگوید که باید تخصص بگیری، کار کنی و پول در بیاوری، آدم بده میشود ولی در آینده عملا چه کسی آدم بده است؟ کسی که منفعل است، هیچکاری نمیکند و پسری را که میتوانست مدیریت کند به حال خودش رها کرده تا دلخوری پیش نیاید و در نهایت هم هیچ آیندهای را برای آن شخص نمیتوان متصور بود.
ممکن است شخصیت یلدا از جهاتی حامیان حقوق زنان را دچار نقد کند که چرا باید یک زن به عنوان شخصیت اصلی یک قصه تا این حد درگیر همسرش باشد که همه موضوعات را حول محور او ببیند و خط همه چیز را به همسرش برساند؟ خود شما به عنوان بازیگر این نقش چقدر موافقید که یلدا تکبعدی نمایش داده شدهاست؟
درواقع ما ارتباط و زندگی عاطفی یلدا و یحیی را در بخش بزرگتری دنبال میکنیم اما در حاشیه میبینیم که یلدا فداکاریهای بزرگی برای خانواده خودش کردهاست. اگر او فقط و فقط به یحیی فکر میکرد یک دختربچه پنج، شش ساله را به سرپرستی نمیگرفت و بزرگش نمیکرد. او خانواده خودش را مدیریت میکند؛ پدرش دچار وسواس فکری شده و نمیتواند خانه کلنگی را بفروشد و شریک شود اما یلدا سعی میکند او را هدایت کند. از طرفی خواهرش دچار مشکلات روحی و افسردگی است و سعی دارد او را کنترل کند و در عین حال ما در کنار همه این اتفاقات بخش بزرگی از قصه یلدا و یحیی را میبینیم. پس در نتیجه این شخصیت تکبعدی نیست و ما در حال بررسی شرایط مختلفش هستیم. با این حال عمده قصه ما این طرف است، چون یحیی کاراکتر اصلی و نقش یک و یلدا زن قصه و درواقع نقش مکمل است. به همین خاطر ما آن بخشی را که مربوط به یحیی است ما بیشتر میبینیم وگرنه ارتباط او با برادرش، سختیهایی که تحمل میکند و خودخواهیهای خانوادهاش به گونهای است که حتی نمیتوانیم بگوییم قصه زنانه است. از آن طرف ممکن است حامیان حقوق زنان اعتراض کنند و از طرف دیگر هم آقایان بگویند که اصلا این سریال حامی حقوق زنان است. این تحلیل و درک آدمها از این اتفاق است و به نظر من این همه تناقض جذابیت ایجاد میکند. چون یک قصه یکخطیِ بیحاشیه تحویل مردم ندادهاید و به آنها بگویید که درک تو از این قصه چیست؟ تو از این قصه چه چیزی را برداشت میکنی؟ تو چقدر ارتباط برقرار میکنی و تو کدام یک از این آدمها هستی؟
یلدا ویژگیهای زنانه کمتری دارد و شاید این مساله کمی این کاراکتر را دوست نداشتنی کند؛ اینکه کمتر به ظاهر خود میرسد، کمتر از بیان زنانه عاطفی استفاده میکند و بیشتر پی دو دو تا چهارتاست تا احساسات. خود شما زنی با چنین ویژگیهایی را چقدر دوست دارید؟
کمرنگبودن ویژگیهای زنانه در کاراکتر تا حدودی به کلیشههای رایج تلویزیون مربوط میشود که این را جا انداخته اگر دختری نگاه عاشقانه به همسرش میکند پلکش را پایین بیندازد و یک نگاه نیمه خماری داشته باشد. ما اگر این حالتها را ببینیم میگوییم که چقدر عاشقانه است اما در زندگی واقعی چقدر و در چه سطحی از فرهنگ جامعه همچین چیزی وجود دارد؟ ما هنوز کسانی را داریم که با جمله «دوستت دارم» مشکل دارند و آن را به کار نمیبرند و خجالت میکشند. اگر کسی وادارشان کند که چنین جملهای را بگویند؛ سرخ میشوند، سرشان را پایین میاندازند و نمیدانند که چه کار باید بکنند. این شاید دختر خجالتی قرن نوزدهم باشد. یلدا هم دختری از همان جنس اما قرن بیستمی است که جامعه این را از خواسته تا به اجتماع برود و از پس مشکلاتش برآید. یلدا باید کار کند، زندگی بگرداند و آدمها را مدیریت کند و از آن طرف میبینیم که در یک سکانس به یحیی ابراز علاقه میکند و به او میگوید: «بدبختی بهت علاقهام دارم» و میرود و این همان خجالت است اما از جنس رفتارهای یک دختر امروزی. او حتی برای اینکه بخواهد ابراز احساسات هم کند کمی لات بازی درمیآورد و یک مقدار مقاومت دارد. این را قبول دارم که کلیشه را رعایت نمیکند ولی از این حیث که به واقعیت نزدیک است دوستش دارم چرا که شبیه فیلمها نیست.
به نظر شما اگر یلدا را بازیگر دیگری بازی میکرد شکل دیگری میشد یا همین میشد اما با یک بازیگر دیگر؟ هدف از این سوال این است که تاثیر الیکا عبدالرزاقی بر یلدا بیشتر است یا تاثیر هادی مقدمدوست؟
فکر میکنم تاثیر هادی مقدمدوست بیشتر است. نه اینکه هنرپیشه را کاملا کنترل کند اما به هر حال اگر شخص دیگری این نقش را بازی میکرد شاید نقش خیلی تفاوتها میداشت. تاثیر کارگردان روی نقش بسیار زیاد بوده و اگر قرار باشد درصدی حساب کنیم، هفتاد درصد کارگردان و سی درصد بازیگر در آن نقش داشتهاند.
نظر کلی شما راجع به کاراکتر یلدا چیست؟
راجع به یلدا گفته شده که او بیتربیت است. من این بیادبی را متوجه نشدم جز اینکه شخصی برایم توضیح داد که یلدا به مادرشوهرش رسما دستور داده که باید به پسرت بگویی با تو به دهات نیاید، اما من فکر میکنم این درواقع یک خواهش از او بود که اگر او این را به یحیی بگوید تاثیرش بیشتر است. مادرشوهر هم از آن دست آدمهایی است که کاملا برعکس یلدا است؛ از آن جنس آدمها که نمیتواند حرفش را بزند و پسرش را درست هدایت کند و خیلی وقتها منفعل میشود. برای همین یلدا تصمیم میگیرد که به این انفعال مادرشوهر تکانی بدهد و او را به سمت جلو ببرد؛ این بیادبی نیست و یلدا آدم بدی نیست. یلدا در شرایط سختی قرار گرفته و دارد سعی میکند تا مدیریتی را تجربه کند که بالاجبار بر شانههای او گذاشته شده؛ این حرف نهایی من راجع به یلدا است.
اینکه در کمدی ما زن بازیگر موفق کم داریم و شما یکی از آنها هستید جایگاه قرصتری برای شما است تا حضور در نقشهای جدی که صف زیادی پشت آن ایستاده است. شما به ثبات در کدام بیشتر فکر میکنید و تا به حال به این فکر کردهاید که در کدام ماندگارتر میشوید؟
من هنرپیشه هستم و برایم فرقی نمیکند که کمدی بازی کنم یا جدی، در تئاتر بازی کنم یا تلویزیون و سینما؛ ولی طبیعی است که بخواهم پذیرفته شوم و دوستم داشته باشند و به عنوان یک هنرپیشه خوب مطرح شوم.
دوست دارم نقش جدی و کمدی را تجربه کنم و در هر دو خوب باشم. من همه تلاشم را میکنم ولی اینکه در مسیر جدی چه اتفاقی بیفتد، نمیدانم. در کمدی تا حدودی موفق بودهام ولی در کار جدی میشود گفت که هنوز نو پا هستم؛ چون بعد از سریال «گاهی به پشت سر نگاه کن» ، این دومین پروژهای است که من بعد از سالها در آن نقش جدی بازی کردهام و از طرفی این اولین نقشِ یک جدی برای من بوده است، پس باید ببینیم که چه پیش میآید.
پریسا سادات خضرایی:
There are no comments yet