داستان زندگی ایمی را به عنوان یک پرستار شیفت شب بیمارستان برای روایت قتلهای زنجیرهای بیماران انتخاب کرده، بخش ابتدایی به معرفی این کاراکتر با تأکید بر بیماری حاد قلبی او اختصاص یافته است.
فیلم سینمایی «پرستار خوب»یک درام زندگینامهای مبتنی بر واقعیت از روند یافتن و مواجهه با یک قاتل زنجیرهای است. آنچه در این کالبدشکافی برجسته میشود زخمهای کهنه کودکی و حس طردشدگی مداوم است که یک انسان معمولیِ مهربان را زیر سایه سویه شر خود قرار میدهد.
توبیاس لیندهولم؛ نویسنده و کارگردان دانمارکی که ساخت چند سریال تلویزیونی و فیلم سینمایی همچون فیلمهای «آر»، «یک ربایش» و «یک جنگ» را در کارنامه دارد، بیشتر به واسطه همکاری در نگارش فیلمنامههای تحسین شده «شکار» و «یک دور دیگر» همراه با توماس وینتربرگ شناخته میشود.
او تازهترین فیلم خود را با نگاهی متمایز به گونه آثار جنایی با تمرکز بر یک ماجرای واقعی ساخته است. فیلمنامه به قلم چارلز گریبر و کریستی ویلسون کریز اقتباسی است از کتاب گریبر با عنوان «پرستار خوب: داستان واقعی دارو، جنون، جنایت».
فیلم به داستان زندگی یک مادر مجرد/ پرستار شیفت شب بیمارستان کرنفیلد نیوجرسی به نام ایمی لافرن (جسیکا چستین) در سال ۲۰۰۳ میلادی میپردازد که در کشمکش با بیماری قلبی و نگهداری از دخترانش، برای به دام انداختن یک قاتل زنجیرهای؛ چارلی کالن (ادی ردمین) امنیت خود و فرزندانش را به خطر میاندازد.
لیندهولم این زاویه نگاه منحصر به فرد در میان فیلمهای جنایی مبتنی بر واقعیت را به اثر خود داده که به جای حرکت بر روند آشنایِ بازنمایی جرم و جنایت و مجرم، با انتخاب یک کاراکترِ ناظر فعال؛ ایمی، به گونهای متفاوت، درونی و با طمأنینه بیشتر با این پرونده جنایی مواجه شده و مخاطب را به همراهی وادارد.
این رویکرد باعث شده فیلم با فاصله گرفتن از هیجان، ریتم و تنش بیرونی متداول در آثار جنایی این چنینی که معمولاً بر چگونگی جنایت و صحنه جرم مانور میدهند، آسیبشناسی روانکاوانه جرم و مجرم؛ سویه انسانی/ غیرانسانی جنایت را در اولویت خود قرار دهد.
به همین واسطه هم تبدیل میشود به فیلمی درونیتر، آرامتر با تنشی عمیقتر که تکاندهندگی آن لزوماً به بازسازی صحنههای خونین خشن بازنمیگردد بلکه به ریشهیابی و چرایی این قتلهای خاموش به دست یک انسان معمولی، آرام و ظاهراً مهربان بازمیگردد.
فیلمساز با تکیه بر این اسم؛ عنوان «پرستار خوب» را هم به چالش میکشد و در طول فیلم بازی ظریفی با مصادیق این عنوان یعنی ایمی و چارلی دارد تا مخاطب را درگیر کند. بخصوص وقتی ایمی در اولین بازجویی به پلیس اطمینان میدهد که (به واسطه توجه و دلسوزی که دیده) از چارلی کار خطا و اشتباهی برنمیآید چون او یک پرستار خوب است!
کمی بعدتر چارلی این عنوان را به عنوان یک مادر/ پرستار خوب به ایمی میدهد و در نهایت وقتی پردهها فرو میافتد، این مصداق «پرستار خوب» است که از نگاه مخاطب به چالش کشیده و او را همچون ایمی در برابر این پرسش بیپاسخ قرار میدهد که: چرا؟! هرچند کپشن پایانی هم اشاره میکند به سرنوشت ایمی و اینکه (او هنوز یک پرستار خوب است!)
فیلم با صحنهای ظاهراً فرعی از هشدار آبی در بیمارستانی در پنسیلوانیا حوالی سال ۱۹۹۶ میلادی آغاز میشود. بدحالی بیماری خارج از قاب که به واسطه میزانسن انتخابی کارگردان فقط تشنج را در پاهای او میبینیم و پرستار مرد (چارلی) که در حین تلاش گروه پزشکی برای احیا، از تخت بیمار فاصله گرفته و نگاهش به نقطهای خارج از قاب است؛ جایی که بیمارِ بدحال در حال جان دادن است.
دوربین به تدریج به چارلی نزدیک میشود و با ثبت حرکات چشم و دست او، نهایتاً قاب با حضورش پر میشود و صداهای خارج از قاب از تلاش نافرجام برای احیا و اعلام ساعت مرگ خبر میدهند. نماهای بعدی خطِ صافِ حیاتی بیمار روی دستگاه کنار تخت و قابی از نیمرخ مرد مُرده است؛ نماهایی که به نظر میآید نقطه نظر چارلی باشند و در ادامه نمایی از پشت سر او که با اندکی خمیدگی در راهروی بیمارستان از دوربین و ما دور میشود.
پیوند این سکانس آغازین با سکانس بعد که فعالیت شبانه یک پرستار زن؛ ایمی را در بیمارستانی در نیوجرسی در سال ۲۰۰۳ میلادی ثبت میکند، تمهیدی دراماتیک برای گره خوردن سرنوشت آتی این دو پرستار است. همچنین تداوم عملکرد چارلی را به عنوان پرستاری مسئلهدار که در طول این هفت سال بدون توضیح از بیمارستانهای شهرهای مختلف به بیمارستانی دیگر اخراج/ انتقال یافته، موکد میکند.
همانطور که اشاره شد از آنجا که فیلم داستان زندگی ایمی را به عنوان یک پرستار شیفت شب بیمارستان (که با مشکلات شخصی سر و کار دارد) برای روایت قتلهای زنجیرهای بیماران انتخاب کرده، بخش ابتدایی به معرفی این کاراکتر با تأکید بر بیماری حاد قلبی او اختصاص یافته که نیاز به پیوند قلب و بالتبع بیمه درمانی دارد.
این نکته همان کد کاربردی است که در ادامه ایمی را در موقعیت مرگ و زندگی برای پنهان نگه داشتن بیماریاش از مسئولان بیمارستان قرار میدهد تا بتواند ظرف ۴ ماه آینده سابقه بیمهاش را تکمیل و تحت عمل جراحی قرار بگیرد.
موقعیتی که زمینهساز نزدیکی ایمی و پرستار تازه وارد؛ چارلی میشود تا در عین رازداری کمک کند او این چند ماه را زیر فشار کار شبانه بیمارستان دوام بیاورد و در کنار فرزندانش به زندگی ادامه دهد. این همراهی و همدلی از مردی که به تدریج پرده از چهره مخوفش به عنوان قاتل زنجیرهای بیش از ۴۰۰ بیمار در طول ۷ سال کنار میرود، به نظر غیرواقعی و غیرقابل باور میآید… اما حقیقت دارد!
در واقع ساختار روایی و بصری فیلم و لحن و زبان برآمده از آن، همین کارکرد را دارد که ابتدا سویه انسانی و متعارف چارلی را به عنوان یک پرستار عادی و همدل به تصویر بکشد و به تدریج پرده از سویه مخوف و غیرانسانی او بردارد که با دستکاری سرمها به تماشای مرگ بیمارانی مینشیند که با آنها هیچ نسبتی ندارد.
اینجاست که سویههای آسیبشناسانه و روانکاوانه فیلم فراتر از یک اثر جناییِ صرف خودنمایی میکنند تا چارلی و گذشته او را از زاویه نگاه ایمی مورد بازبینی قرار بدهند. مردی که در لحظات دوستانه و درد و دلهای شخصی از حس عمیق طردشدگی خود از سوی همسر سابق و … سخن میراند و آخرین خاطرهاش از مادر، گم شدن جسد مرده او در بیمارستان است!
تأمل در مجموعه این لحظات کوتاه و خرده رفتارهای شبههبرانگیز چارلی است که مخاطب را نیز همچون ایمی بر مرز باور/ ناباوری شخصیت و عملکرد این مرد قرار میدهد تا خالق چند صحنه تعلیقی و ترسناک به سبک و سیاق لحن و اتمسفر و حال و هوای فیلم باشد.
مثل صحنهای که ایمی درست پس از کشف سرمهای دستکاری شده، از حال میرود و وقتی به هوش میآید خود را در کنار چارلی زیر یکی از همان سرمها میبیند! یا صحنه ای که ایمی بعد از کشف حقیقت میخواهد از ماشین چارلی پیاده شود ولی دستگیره همیشه خرابِ در، باعث نگرانی و ترسش میشود! همچنین سکانسی که ایمی پس از اخراج چارلی از بیمارستان به خانه بازمیگردد و او را در کنار دخترانش در حال تماشای تلویزیون میبیند!
ترس و تعلیق حاصل از این صحنهها که تعدادشان با توجه به رویکرد فیلم زیاد هم نیست، واجد کیفیتی خاص و متفاوت از دلهرهسازی متداول است و حس نگرانی، ناامنی و وحشت را در چند لایه مختلف به مخاطب تزریق میکند.
حسی که مخاطب را همچون ایمی وامیدارد بارها این پرسش او را خطاب به چارلی، با خود تکرار کند: (نقل به مضمون) من باورم نمیشه کسی که این مهربونیها رو به من کرده، دست به این کارها زده باشه، چرا؟ و پاسخ چارلی را بارها با خود تکرار کند: (چون اونا جلومو نگرفتن!)
فیلم «پرستار خوب» با استناد به واقعیت که چارلی کالن در طول بازجویی و دادگاه هیچوقت به علت ارتکاب به این قتلها اعتراف نکرده، نمیتواند پاسخی شفاف و روشن به این چرایی بزرگ بدهد و قصد تحریف واقعیت را هم ندارد.
به همین دلیل نشانی غلط به مخاطب نمیدهد که در انتها موجب سرخوردگی او شود بلکه با انتخاب سویهای هوشمندانه و تکیه بر زاویه نگاه و لحن و شیوه روایت، مخاطب را به لایهای درونیتر از این درام واقعی هدایت کند که در آن؛ پیچیدگی اعمال انسانی نسبت مستقیم با دالانهای تاریک و روشن روح بشری و نیمه پنهان هر فرد دارد؛ از کودکی تا بزرگسالی، از لحظه تولد تا مرگ…
نویسنده:زهرا طاهریان
There are no comments yet