فیلمنامه ستارهبازی برای پیشبرد درام رویکردی شخصیتمحور را پیش میگیرد که به واسطه آن قرار است علت خودکشی شخصیت اصلی، یعنی دختری به نام صبا، توجیه شود. ستارهبازی از این منظر تا حدی به روایت ذهنی نیز متکی است و سعی میکند درون پرآشوب صبا را به تصویر بکشد. پیرنگ برای دستیابی به هدف اصلیاش و پاسخ به این پرسش که چرا صبا در پایان دست به خودکشی میزند، چند واقعه عینی را ترتیب میدهد؛ بیماری چشم صبا آتش اختلاف میان پدر و مادر را شعلهورتر کرده، تا جایی که آنها طلاق میگیرند و مادر مجدداً ازدواج میکند، صبا از خزایی، رئیس قالیشوییای که پدرش در آن کار میکند، آسیب میبیند، از سوی شخصی به نام کریس که زمانی او را دوست داشته، تحقیر میشود، صبا خود را در مرگ کایلا مقصر میداند و سرانجام مهمتر از همه، اتفاقی است که بر اثر تصادف با یک عابر او را تبدیل به قاتلی فراری میکند. این پنج اتفاقِ عمده قرار است صبا را در مقامی قرار دهند که او از رنجی درونی به ستوه آید و زندگی برایش سخت و سختتر شود. بااینحال، یک نقص عمده بر کلیت روابط و رویدادها سایه میاندازد که به شخصیتپردازی برمیگردد و آن این است که مخاطب باید به طور پیشینی با صبا همذاتپنداری کند، بدون آنکه او را بشناسد و ویژگیای در او نهفته باشد که او را به شخصیتی خاص بدل کند. درواقع، شخصیت صبا یک قهرمان همدلیبرانگیز نیست. در اینجا منظور از قهرمان فردی با ویژگیهای مثبت صرف نیست، بلکه مطابق با آنچه در صبا غلبه دارد، فردی است با تمام عیبها و نقصهای اخلاقی که توجه را به خود جلب کند. به طور مثال، شخصیت مشهور والتر وایت در سریال برکینگ بد را به یاد آورید. اعمالی که از او سر میزند، ریشه در شر دارد، اما چرا میتواند مخاطب را با خود همراه کند و سرنوشت شخصیتش را برجسته کند؟ به این دلیل مهم که پیرنگ یک ویژگی خاص برای او ترتیب میدهد، و آن هوش سرشار وایت در مبحث شیمی است. این تسلط در همجواری با این موضوع که او قرار است در آیندهای نزدیک بمیرد و در این راستا باید تمام تلاشش را برای رفاهِ آینده خانواده به کار گیرد، دلیلی میشود بر تمام اعمال او و اهمیت کارهای خلافی که انجام میدهد. در ستارهبازی اما هیچ ویژگی دقیقی از منظر شخصیتپردازی وجود ندارد که به واسطه آن مخاطب را با خود همراه کند. از ویژگیهای صبا هیچ اطلاعاتی در دست نیست، مثلاً اینکه چه تواناییای دارد، یا چه کار مهمی میخواهد با چشمهایش انجام دهد. آن چیز که روایت نشان میدهد، دختری است سرکش که ندیدن در وهلهای از زندگی، از او فردی عاصی ساخته است. بنابراین اگر آن پنج مورد اشارهشده به ۵۰ هم میرسید، همچنان این نقص پایهای مانع از همذاتپنداری با شخصیت میشد. این نقص در ستارهبازی از طریق سه دلیل عمده تشدید میشود. ابتدا وفاداری داستان به واقعیت. در همان ابتدای فیلم با کپشنی مواجهیم مبنی بر اینکه «بر اساس یک داستان واقعی». نیک روشن است که وقتی فیلمنامهنویس میخواهد از یک رویداد واقعی اقتباس کند، باید الزامات دراماتیک را به بدنه پیرنگ تزریق کند، طوری که مثلاً اگر شخصیت از انگیزه کافی برای انجام یک عمل برخوردار نیست، این انگیزه را درون شخصیت او بکارد. در خصوص ستارهبازی هم همین است. نویسنده باید ترتیبی اتخاذ میکرد تا شخصیت صبا، فارغ از جنبه واقعی، جنبهای دراماتیک پیدا کند. یعنی میتوانست به جای اینکه صرفاً تحت تأثیر عملی باشد که او در پایان انجام میدهد، با مداقه بیشتر در زندگی او و کمک گرفتن از اطرافیان اطلاعات منسجمتری دربارهاش پیدا کند. یا اینکه اساساً به واسطه تخیل خود نقصهای موجود را مرتفع کند.
مورد دوم مربوط به ساختار اثر است. در اینجا میتوان ادعا کرد ساختار دو پردهای آسیبی جدی به شخصیتپردازی وارد کرده است؛ ساختاری که پیشتر در آثاری مثل رگ خواب اتفاقاً شخصیتپردازی را غنا میبخشد، چراکه در آنجا توزیع وقایع و نحوه پردهبندی شکل صحیحتری دارد، اما در ستارهبازی این قواعد بهدرستی رعایت نمیشود. پیرنگ ستارهبازی از همان ابتدا با یک روایت اول شخص آغاز به کار میکند که ما از طریق آن با مشکلات خانوادگی صبا، رابطه نزدیک او با کایلا و رابطهاش با خزایی آشنا میشویم، اما اولین اتفاق جدی در فیلمنامه که به واسطه آن وارد پرده دوم میشویم و نه سوم، تصمیمی است که صبا پس از اوردوز کایلا میگیرد. او به طور جدی عزمش را جزم میکند که اعتیادش را ترک کند و این اتفاق در دقیقه ۷۲ به وقوع میپیوندد. یعنی نویسنده چیزی نزدیک به ۷۰ دقیقه وقت داشته تا هم صبا را بهتر معرفی کند و هم توزیع رویدادها را مرتبتر. اما این ساختار دوپردهای به نحو آشکارتری به اثر صدمه زده و آن، نپرداختن به نقطه آغازین اعتیاد صباست. مخاطب نمیتواند به طور پیشینی لحظهای خاص را تصور کند که از آن به بعد صبا درگیر اعتیاد شده است. این در حالی است که در یک چیدمان صحیحتر یکی از آن وقایع پنجگانه یادشده میتوانست به عنوان نقطه عطف اول عمل کند تا بدین ترتیب، با جایگزین شدن ساختار سهپردهای به جای دوپردهای نقصان مهم فیلمنامه نیز تا حدی برطرف شود. در شکل فعلی از منظر ساختاری پرده اول بیش از حد طولانی است و پرده دوم کوتاه و ناقص است. گویی تمام نتیجهگیریها میخواهد یکباره رخ دهد. البته شایان ذکر است که تلاش فیلمنامهنویس در زمینه محدود کردن کاراکتر تا رسیدن به نقطه خودکشی نتیجهبخش است، اما همچنان آن نقص مهم ابتدایی بهسان از بین بردن داشتههاست. محدود کردن کاراکتر بدین منظور که فیلمنامهنویس بهدرستی تمام مسیرهای صبا برای ادامه زندگی را مسدود میکند و این خود یک تکنیک مهم فیلمنامهنویسی است، اما نقص از روش رسیدن به این نقطه و عدم بهرهگیری از عناصر ذاتی شخصیتپردازی است. این مسئله خودش را در توالی رویدادها و کاشتهای دراماتیک نیز نشان میدهد. به طور مثال، فیلمنامه از زبان صبا بحث مربوط به بابا لنگدراز را پیش میکشد. این واقعه قرار است در پایان گرهگشایی شود و ما متوجه شخصیت واقعی او و کاری که کرده، شویم، اما با تکرار چندباره اسم بابا لنگدراز و همچنین این نکته که او صاحبکار پدر بوده و بیان این جمله که پدر اگر بفهمد او چه کاری انجام داده، از غصه دق میکند، عملاً چیزی برای غافلگیری در پایان باقی نمیگذارد. کمتر کسی است که در همان ۳۰ دقیقه ابتدایی متوجه نشود بابا لنگدراز همان خزایی است و اتفاقاً از صبا سوءاستفاده کرده است. از این موضوع که بگذریم، صبا بعد از اینکه با دخالت پدر، رابطهاش با کایلا به هم میخورد، دست به خودکشی میزند و روانپزشک او را نجات میدهد. این اتفاق که در حوالی دقیقه ۵۰ روی میدهد، به خاطر قهر کایلاست. رویداد بعدی اما دقیقاً صبا و کایلا را نشان میدهد که دوباره کنار هم قرار گرفتهاند و در حال خوشگذرانیاند. این پرش را با چه منطقی میتوان توجیه کرد؟ چه چیزی سبب میشود این دو نفر دوباره با هم آشتی کنند؟ در اینجا باز همان فقدان پرداختن به یک ویژگی مهم در صبا به رابطه میان رویدادها نیز آسیب میزند. در اینجا اتفاقی بیرونی این دو شخصیت را به هم پیوند نمیدهد، پس حداقل انتظار این است که صبا یا از یک ویژگی مهم شخصیتی برخوردار باشد که کایلا حاضر شود بدین وسیله قهرش را خاتمه دهد، یا اینکه فیلمنامه از منظری دقیقتر به رابطه این دو ورود کند. در دنیای بیرون وقتی دو نفر با هم قهر میکنند، به چندین روش ممکن است با هم آشتی کنند، که یکی از آنها خصوصیات مثبتی است که در طرفین وجود دارد. در اینجا هیچیک از این دو شخصیت از چنین خصیصههایی برخوردار نیستند و این یعنی یک رابطه دوستی متقابل میان این دو نفر ساخته نمیشود و این مورد نیز مشابه با شخصیتپردازی قصد دارد پیشینی عمل کند و صرفاً به درام الصاق شود.
مورد سوم به یکی از تلههای زندگی مربوط میشود که در روانشناسی به آن «تله نقص» میگویند. فیلمنامه به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه قواعد این تله را به کار گرفته است. ازجمله قویترین احساس این تله که شرم است، بهدرستی در شخصیت صبا جانمایی شده است؛ شرمی که در درون شخصیت است و به طور مستقیم قابل مشاهده نیست. همچنین این تله به خاطر احساس دوستداشتنی نبودن، یا عدم احترام در دوران کودکی ایجاد میشود. در جایی از فیلم صبا به این موضوع اشاره میکند که آنچنانکه باید، برای شخصیت کریس دوستداشتنی نبوده. همچنین در این تله فرد در کودکی از سوی یکی از والدین یا هر دوی آنها مورد بیمهری قرار میگیرد. در ستارهبازی صبا از سوی مادر طرد میشود و علت این موضوع نیز ترس از دست دادن عنوان میشود. بااینحال، با توجه به اقدامات مثبتی که فیلمنامه در جهت چینش ساختمان این تله به خرج داده، از پرداختن به یک مؤلفه مهم این تله که ارتباط محکمتری با درام دارد، غفلت ورزیده و آن نادیده گرفتن خصوصیات مثبت است. در این زمینه شخصیت خصوصیات مثبت خودش را بیارزش تلقی میکند. اما کدام خصوصیت مثبت در صبا وجود دارد که حالا بخواهد آن را بیارزش بداند؟ بنابراین بار دیگر میبینیم که این موضوع چطور برای فیلمنامه مشکل ایجاد میکند.
از منظر دیگر، ستارهبازی در راستای روایتگری سعی میکند مشابه با فیلمهایی عمل کند که در آن فرد بیمار به روانشناس یا روانپزشک مراجعه میکند و مشکلاتش را بیان میکند. شاید در این زمینه رجوع به فیلمی مثل آنیهال خالی از لطف نباشد. در این فیلم از همان ابتدا شخصیت آلوی با بازی وودی آلن رودرروی روانشناس درباره مصایب و مشکلات زناشوییاش صحبت میکند و به فراخور رویدادهای بااهمیت، به گذشته میرویم و وقایع را به صورت عینی نیز میبینیم. این نوع از پرداخت ما را به طور دقیقتری با شخصیت آشنا میکند و رفتهرفته ساختار را نیز نظم میبخشد. در ستارهبازی اما مشکل از جایی آغاز میشود که صبا نه به خواستِ خودش، بلکه به اصرار پدرش نزد روانپزشک میرود و بعد در دقایق زیادی رابطه میان صبا و روانپزشک به فراموشی سپرده میشود. این موضوع نوعی ازهمگسیختگی ساختاری را در پی دارد که در تصادم با نقصِ شخصیتپردازی بیش از پیش به فیلمنامه آسیب وارد میکند.
به طور کلی، در ستارهبازی نقص در شخصیتپردازی متأثر از سه عامل ساختار، وفاداری به واقعیت و تله نقص تشدید میشود تا جایی که هم باورپذیری رویدادها را دچار تردید میکند و هم عدم همذاتپنداری با مخاطب را در پی دارد. همچنین ساختار سهپردهای که تا حدی میتوانست نقصهای دراماتیک را جبران کند، تبدیل به ساختاری دوپردهای میشود که در آن نقطه آغاز عزیمت صبا به سمت اعتیاد مشخص نیست.
There are no comments yet