خزنده یک اثر معمایی، جنایی و پلیسی با بازی بنیسیو دل تورو است که همانند قوانین ژانری رفتار میکند.
داستانهای جنایی هیچگاه مخاطبان خود را از دست نمیدهند. تریلرها، آثار پلیسی، معمایی، جنایی، کارآگاهی و غیره بهدلیل برانگیختن حس تعلیق و کنجکاوی در مخاطب، دستهای محبوب در سبد سرگرمی تماشاگران هستند و طیف زیادی را با خود همراه میکنند. از زمان داستانهای پوآرو و شرلوک هلمز تا به امروز، روایتهای پلیسی و جنایی باتوجهبه جغرافیا، فرهنگ، سلقیه و نوع سینمای کشور سازنده، شکلهای مختلفی به خود گرفتهاند و خیلی از فیلمسازان، دیگر به داستانهای جنایی کلاسیک اهمیتی نمیدهند. ولی خزنده یک جنایی پلیسی است که ترجیح میدهد طبق اصول هالیوود داستان خود را جلو ببرد و به عناصر کلاسیک وفادار بماند.
دل تو رو که در این فیلم نقش یک کاراگاه پلیس را بازی میکند، یکی از بهترین نقشهای کارنامه خود را ارائه میدهد و بهنظر میرسد که در گونهی جنایی استعداد زیادی دارد و میتواند به بهترین شکل تعلیق در داستان را انتقال دهد و دنیای معمایی فیلم را بهتصویر بکشد. اغراق نیست اگر که بگوییم بار زیادی از فیلم روی دوش این بازیگر است و او از خیلی از جنبهها میتواند ضعفهای فیلم را بپوشاند. فیلم جنایی پلیسی خزنده، اثری خوب و جذاب است، فیلمی که سعی دارد، به بهترین شکل ممکن خود را ارائه دهد و مخاطب اینگونه از آثار را راضی نگه دارد.
«خزنده »، فیلمی پرتحرک است که با بهرهگیری از اصول یک اثر جنایی ساخته شده است. خزنده را میتوان اثری نسبتا استاندارد در نظر گرفت، فیلمی که ژانرمحور است و پلانبهپلان وفادارانه نسبت به خصوصیات یک اثر پلیسی معمایی حرکت میکند. فیلم با تیلتی از آسمان و بعد از آن با نمای شولدر ویل آغاز میشود. سپس نگاه ما بهسمت استخری که بیشتر شبیه یک باتلاق میماند، میرود. در همین حین سامر از دور در حال تماشای ویل است و شیشهها را پاک میکند. همین پلانهای ابتدایی کدهایی هرچند کمرنگ نسبت به آنچه که در آینده قرار است رخ بدهد را به ما میدهند. زنگ خطری که در سکانس سالن استخر تکمیل میشود، جائی که سامر خواباش را برای دوستش تعریف میکند.
بعد از این مقدمهچینیهای روایتی، فیلم در دقیقهی هفتم وارد لایهی درام میشود. خزنده با قتل سامر قصهاش را بکار میاندازد و بعد از آن شخصیت اول قصه وارد ماجرا میشود و کمکم اثر فرمی جنایی پلیسی به خودش میگیرد. تام که نقشاش را دل تو رو بازی میکند، کارآگاه پلیس است و مأموریت دارد تا قاتل سامر را پیدا کند. فیلم از ویژگیهای کلاسیک این ژانر استفاده میکند و با سؤال «چه کسی سامر را به قتل رساند؟» مخاطب را بهدنبال خود میکشاند. تماشاگر بعد از قتل این زن جوان همپای تام میشود، نه چیزی کمتر از او میداند و نه چیزی بیشتر.
خزنده روی عنصر کارکتری تام سرمایهگذاری میکند و از پلان مهمانی به بعد مطابق بسیاری از فیلمهای پلیسی جنایی، روایت با او پیش میرود. فیلم از زمانیکه وارد درام میشود، شروع به تزریق تعلیق میکند و طبق یک نمایش کلاسیک با ارائهی عناصری از ژانر جنایی مخاطب را در دام حدس و اضطراب میاندازد. فیلم در همان شب قتل سامر شخصیتی مشکوک بهنام فیلیپس را وارد قصه میکند و برای مدتی هم که شده کاری میکند تا حواس مخاطب پرت شود. تماشاگر در این سکانسها از خود میپرسد آیا ممکن است این مرد غیرعادی برای انتقام، سامر را به قتل رسانده باشد؟ چراکه ویل و مادرش در گذشته باعث خودکشی پدر فلیپس شده بودند.
مظنونین طبق قواعد ژانری یکی از پس دیگری وارد درام میشوند و بعد از فیلیپس نوبت به سم گیفورد میرسد. او شوهر سابق سامر است که نمونهی دیانایاش روی جسد سامر کشف شده و نشان میدهد که قبل از مرگ سامر او را دیده است. تا زمانیکه سم کشته میشود، فیلم هم ریتم بالایی دارد و هم اینکه بحرانهای متعددی پیرنگ را در بر میگیرد اما بعد از اینکه سم از بین میرود، خزنده مسیر دیگری را پیش میگیرد. فیلم درگیر یکسری رویدادهای غیردراماتیک و نهچندان قدرتمند میشود و حتی ممکن است در جاهایی نیز حوصله مخاطب را سر ببرد، درواقع فیلم نزدیک به نیم ساعت درگیر زیادهگویی میشود، انسجام اولیه را از دست میدهد و تنها شبیه یک روایت عمل میکند.
خزنده بعد از طی کردن پردهی دوم دوباره جان میگیرد و به مسیر اصلی خود بازمیگردد وقتی که قرار است پرونده را مختومه اعلام کنند و با دادن مدال شجاعت به تام او را گول بزنند، فیلیپس دوباره وارد بازی میشود و نقطه عطفی را برای خزنده تدارک میبیند. در این سکانسها ایدههای جنایی دوباره جان میگیرند، مخاطب سرنخهایی را بهدست میآورد و دوباره تعلیق ابتدایی فیلم شکل میگیرد. سم دربارهی شرکتی بنام وایت فیش اطلاعات تازهای بهدست میآورد و این میشود که فیلم بهسمت گرهگشایی حرکت میکند. اما نکتهی آزاردهندهی گرهگشایی این است که فیلمساز با انبوهی از رویدادها در این پرده تماشاگر را بمباران میکند.
در این سکانسها تام با اتفاقات عجیبوغریبی روبهرو میشود و فیلم بسان یک تریلر به یک پیچش داستانی و غافلگیرکنندهای میرسد. درست است که پیچشهای داستانی جزئی جدانشدنی از یک اثر تعلیقی هستند اما از آنجائیکه در پردهی دوم فیلم ما با پرداخت چندان قدرتمندی روبهرو نبودیم و رویدادها خیلی آرام پیش میرفتند، افشای فساد در سیستم پلیس وزنهی پردهی سوم را بسیار سنگین میکند. درواقع اگر بخواهیم از منظری سادهتر خزنده را تحت نظر بگیریم پردهی اول دربردارندهی طوفانی دراماتیک است که در پردهی دوم بهطور نسبی فروکش میکند و در پردهی سوم تبدیل به بهمنی میشود که قرار است روی سر مخاطب سقوط کند.
حرکات درهم فیلم از جهت ریتم، تعلیق و میزان دراماتیک بودن رویدادها باعث میشود که خزنده آن انسجام لازم را نداشته باشد و ساختار در پردهی دوم دچار مشکلاتی شود. شاید اگر اتفاقات در پردهی میانی قدری خلاصهتر رخ میدادند و کارگردان پلانهای اضافی را در مرحلهی تدوین پاک میکرد، خزنده تبدیل به اثری منجسم و بسیار قابل اعتنا در گونه جنایی میشد. نکتهی حائز اهمیت دیگری که در این فیلم وجود دارد کارکتر تام است. او بهعنوان کاراگاهی که نقطه فوکوس روایت رویش زوم شده، به پرداخت نسبتا درستی رسیده است. هم بکگراندهای زندگی شخصیاش مشخص است و هم اینکه فیلم زمان زیادی را با او طی میکند اما همین نقطه قوت در جائی تبدیل به نقطه ضعف فیلم نیز شده است. فیلمساز تام را به ما معرفی میکند اما نمیتواند به ارتباط درستی بین زندگی شخصی او و زندگی کاریاش برسد.
همسر تام نقش پررنگی در فیلم دارد، تام از او محافظت میکند و برای آشپزخانهشان شیرآب تازهای میخرد تا خانهشان شبیه خانه ویل شود. همهی اینها قرار است به قتل سامر و رابطهی او با نامزداش ربط پیدا کند اما رابطه این دو نفر تا چه اندازهای در روایت اصلی جای پیدا کرده است؟ در فیلم سون فینچر درنهایت همسر کارآگاهی که نقشاش را برد پیت بازی میکرد، توسط قاتل کشته میشود و نقشاش بهسرانجام میرسد اما در اینجا همسر تام برای بهثمر رساندن روایت اصلی نقش چندانی ندارد. فیلم خزنده، اثری با ایدهای خوب و از قبل امتحان پسداده است که در مرحلهی بسط و گسترش کم آورده و قدری لنگ میزند اما میتوان برای بار دوم نیز آن را تماشا کرد.
There are no comments yet