فیلم «چراغهای آبی»؛ایده رها کردن تعدادی تازهوارد مبتدی در یک محیط کاری بسیار پراسترس و خطرناک که بهطور حتم برای آن آماده نیستند، هیجان را کاملاً تضمین میکند.
ما در دورهای شلوغ و پربار برای سریالهای پلیسی با مفاهیم دهانپرکن قرار داریم، بنابراین شاید اشکالی نداشته باشد که بگویید، «اوه خدای من، تحمل یکی دیگر را ندارم». بااینحال، درمورد سریال چراغ های ابی زود تصمیم نگیرید؛ این یک کار خوشساخت، فوقالعاده پرتنش و مهیج ساخته دکلن لاون و آدام پترسون است که با سریال جنایی «مسمومیت سالزبوری» نام خود را سر زبانها انداختند.
داستان «چراغهای آبی»، در بلفاست اتفاق میافتد و ماجراهای سه عضو جدید و بسیار بیتجربه سرویس پلیس ایرلند شمالی (PSNI) را دنبال میکند که دو ماه از دوره آموزشی آنها باقی مانده است.
مانند سریال «آناتومی گری»، ایده رها کردن تعدادی تازهوارد مبتدی در یک محیط کاری بسیار پراسترس و خطرناک که بهطور حتم برای آن آماده نیستند، هیجان را کاملاً تضمین میکند. سه تازهکار ما در اینجا: گریس ش«شان بروک»، یک مددکار اجتماعی سابق و مادری مجرد، چهل و چند ساله که در میانسالی حرفه خود را تغییر داده است؛ آنی (کاترین دِولین)، زنی جوان اهل مهمانی با ظاهری خشک که مجبور است در زندگی خصوصی خود درباره حرفهای که انتخاب کرده دروغ بگوید؛ و تامی (نیتن برانیف) یک مرد جوان کمرو، اما مشتاق، سختکوش و آیندهدار، هرچند اگر میخواهد واجد صلاحیت شود باید مهارتهای اجتماعی خود را اصلاح کند.
با آغاز سریال، بلافاصله درگیر یک تعقیب و گریز نفسگیر با ماشین در یک جاده باریک روستایی میشویم، درحالیکه استیوی (مارتین مککان)، مربی گریس که مطمئناً موذیتر از آن چیزی است که به نظر میرسد، به او میگوید: «فراموش نکن چه آموزشهایی دیدی، گریس، اسلحهات را بردار.»
این که داستان «چراغهای آبی» در بلفاست اتفاق میافتد، لایههایی از پیچیدگی اجتماعی و سیاسی فراهم میکند که باعث میشود امور پلیسی شهر یک چارچوب جذاب برای سریال باشد. میراث خشونت فرقهای ماندگار است. افسران مسنتر و مجربتر میدانند چه چیزی ارزش پیگیری دارد و چرا؛ و چه چیزی هست که بهتر است کاری به کار آن نداشت. در محلههای خاص، پلیس پا پس میکشد، روی خوش نمیبیند، نخواستنی است و کمتر خود را نشان میدهد. وقتی در صحنهای مأموران به یکی از همین محلهها میروند تا خبر بدی را به یک همسایه بدهند، پسری جوان، سوار بر دوچرخه، به یکی از آنها میگوید: «پلیس با دل و جرئتی هستی، نه؟» ایده کار پلیسیِ از روی رضایت، در این مناطق به نقطه شکست رسیده است.
استیوی به گریس هشدار میدهد حوزه فعالیت آنها باید حد و حدودی داشته باشد. او نگران از مقاصد آرمانگرایانه گریس متذکر میشود: «ما هر روز تا جایی که میتوانیم کار خودمان را میکنیم. همین. این جایی است که کار ما تمام میشود.» مانند اغلب سریالهای پلیسی ثابت میشود برای مأموران سخت است همهچیز را در اداره بگذارند و به زندگیهای شخصی خود برسند.
گذشته از این، آنچه در جریان است خیلی فراتر از شیفتهای کاری عادی است. مأموران ام آی ۵ در شهر هستند، بهصورت مخفی عمل میکنند و عملیات پشت پرده آنها بهدفعات با تعدادی از پروندههای بهظاهر معمولی تلاقی میکند. تعقیب و گریز ابتدای اپیزود اول سریال، به جیمز مکاینتایر (جان لینچ با ظاهری شبیه اریک کانتونا) مرتبط میشود، رئیس یک باند خلافکار سازمانیافته که به نظر دستنیافتنی میآید و خانواده او نسبت به مجرمانی که بهصورت مشروط از زندان آزاد شدهاند، نفوذ خیلی زیادی در خیابانها دارند.
سریال مملو از واژگان و زبان کوچهبازاری است، اما نه آنقدر که توجه تماشاگر را از کنش منحرف کند. خلافکاران شهر بهخوبی با موارد حقوقی آشنا هستند و دقیقاً میدانند چطور قوانین را دور بزنند. بازرس جانسون (جاناتان هاردن)، یک مدیر میانی که ظاهراً نقش اصلی او توبیخ و ملامت مأمورانی است که با او کار میکنند، در صحنهای میگوید: «این حرامزادهها قانون را بهتر از ما میشناسند.» او میکوشد آتش را خاموش کند، اما انگار تنها چیزی که در اختیار دارد یک تفنگ آبی است. اینجا همهچیز در هم است.
«چراغهای آبی» طنز تلخی دارد، اما بعضی وقتها نیز بیرحمانه است. یک افسر جوان درحالیکه تلاش میکند مجرم شناختهشدهای را بگردد، مورد حمله او قرار میگیرد که به صورتش مشت میزند. توزیع مواد مخدر تقلبی در شهر پیامدهای دامنهدار دارد که بسیار فراتر از حوزه کاری آشنای تبهکاران میرود. اقدامات نیز عواقبی دارند که طبیعی است، اما در اینجا هر اقدام بر بسیاری از عوامل آسیبپذیر و بههمپیوسته متکی است، طوری که نمیتوان هیچ مسیری را حدس زد. بیتجربگی و ناآشنا بودن با حرفه را به همه اینها را اضافه کنید. دیر یا زود همهچیز به فاجعه ختم میشود.
بخشی از دیانای «چراغهای آبی» شبیه سریال «امدادگر» با بازی مارتین فریمن است، هرچند کمتر بدبین است و در دل خود چشمانداز سیاسی و تاریخی پیچیدهتری دارد. سریال رشتههای تحریکآمیز زیادی باقی میگذارد که منتظر باز شدن هستند. چه چیز واقعی است و چه چیز زمینهچینی؟ چه کاری شجاعانه است و چه کاری حماقت آشکار؟ این نکتهای است که ما را در پایان فصل اول مجذوب میکند.
یک رنگ متفاوت
دکلن لاون و آدام پترسون، خبرنگاران سیاسی و مستندسازان، در اولین کار تلویزیونی خود، سریال کوتاه «مسمومیت سالزبوری» که در سال ۲۰۲۰ از بیبیسی وان پخش شد، حقیقتیابی موشکافانه و روند تحقیقات کامل را به کار بردند.
حالا آنها در تازهترین پروژه تلویزیونیشان همان معیارها را اعمال کردهاند، با این تفاوت که «چراغهای آبی» برگرفته از اتفاقات واقعی نیست، بلکه داستانی کاملاً تخیلی درباره سه پلیس تازهکار در بلفاست است.
لاون میگوید: «ما نمیخواستیم بهعنوان نویسندگان و کارگردانانی ردهبندی شویم که فقط در حوزه جنایات واقعی یا سریالهای مبتنی بر واقعیت محض فعالیت میکنند. ما میخواستیم بالهایمان را باز کنیم. بعد از “مسمومیت سالزبوری” به دنبال پروژهای بودیم که همچنان مبنای واقعی داشته باشد، معاصر و موثق باشد، اما لزوماً از رویدادهای واقعی ریشه نگیرد.»
روند تولید «چراغهای آبی» دو سال و نیم ادامه داشت. مبنای خطوط داستانی سریال مواردی است که لاون و پترسون در جریان تحقیقات و گفتوگوهای گسترده خود با افسران پلیس واقعی کشف کردند یا در جریان آن قرار گرفتند، اما دو نویسنده برخلاف «مسمومیت سالزبوری» خود را متعهد به حقیقت نمیدیدند.
لاون درباره شخصیت گریس، یکی از سه مأمور تازهوارد سرویس پلیس ایرلند شمالی میگوید: «گریس اساساً دست به یک قمار بزرگ میزند. ویژگی شخصیتی اصلی او این است که اعتقاد دارد میتواند دنیا را تغییر دهد، میتواند کارهای خوبی انجام دهد و خیلی چیزها را عوض کند، اما بزرگترین چیزی که باید یاد بگیرد که احتمالاً به قیمت کار، امنیت و سلامت شخصی او تمام میشود، این است در این حرفه واقعاً در درازمدت نمیتوانید به همه کمک کنید. وظیفه شما این است روزها به نیازهای آنها پاسخ دهید، بعد به پایگاه برگردید و بعد به خانه بروید، اما گریس اشتباهات زیادی میکند.»
در شرایطی که سریال به تاریخ منحصربهفرد بلفاست و بیاعتمادی برخی از جوامع شهر به پلیس که بازمانده از سالها درگیریهای داخلی است، اشاره دارد، زن دیگری نیز به پلیس ملحق میشود. آنی، جوان است و آرزوهای بزرگی دارد. او میخواهد به مردم کمک کند، اما نمیداند این شغل چقدر میتواند بر زندگی شخصیاش تأثیر بگذارد.
پترسون درباره آنی میگوید: «این نکتهای است که در چند اپیزود اول آشکار میشود – این که پیوستن آنی به پلیس چطور افرادی مانند مادر او را در معرض خطر قرار میدهد، فقط به این دلیل که با او نسبت خانوادگی دارند. آنی فرز و چابک است. پرانرژی است. او در اداره پلیس توانا ظاهر میشود. واقعاً جسور است و به این راحتی عقبنشینی نمیکند – این یکی از بزرگترین نقاط قوت اوست، اما دردسرهای زیادی هم برایش به همراه دارد.»
نفر سوم تامی است که به گفته لاون «اساساً کمی بیدست و پا است». او پیشینه دانشگاهی دارد و برای این که یک کارآگاه شود یک دوره فشرده آموزشی را میگذراند.
منبع:نماوا
There are no comments yet