عنوان هنر اسلامی به دلیل معماری مساجد و معماری خاص دوره اسلامی این عنوان از دیرباز مطرح بوده و در شعر هم عنوان شده است.
سینمای دینی یا اسلامی عبارتی است که دههها است در ادبیات سینمایی ما توسط بسیاری از افراد و جریانها استعمال میشود. پس از وقوع انقلاب و تمایل فراگیر به دگرگونی بسیاری از پدیدهها بر مبنای ایدئولوژی انقلاب، پسوند دینی و اسلامی هم به واژه سینما افزوده شد و در برخی مقاطع، تلاشهایی برای تئوریزه کردن این مفهوم انجام گرفت و فیلمهایی متعدد نیز تولید شد تا به مثابه مصداقهایی برای این مفهوم باشند. در کشور ما نظریات متفاوتی در خصوص رابطه سینما و دین و در نتیجه امکان تحقق سینمای دینی مطرح شده است. عدهای آن را مسئلهای مسلم فرض کردهاند و برخی برای تحقق آن شروطی تعیین کردهاند که گاه ناممکن مینماید. در طی سالهای پس از انقلاب، غالب کسانی که از دریچه دین به سینما ورود داشتهاند سینمای دینی را امر پیچیدهای ندانسته و آن را محقق میدانستهاند. بهعنوان مثال، نصرت الله تابش یکی از این افراد است. گفتگو با این تحلیلگر سینما را در ادامه میخوانید.
خود عنوان هنر اسلامی به دلیل معماری مساجد و معماری خاص دوره اسلامی این عنوان از دیرباز مطرح بوده و در شعر هم عنوان شده است. در هنرهای دراماتیک هم با تعزیه و با نوعی نمایش که تسامها میشود اسم این را روی آن گذاشت که برای آن مطالعهای نشده است و بحثی قدیمی است. برخی به جای هنر اسلامی به هنر مسلمین قائل هستند. اما اینکه یک اثر از درون یک هنرمند جریان سلوکی دینی را طی کرده باشد و ضرورتا نیاز به زبان هنری داشته باشد نداشتیم. اگر متکی بر سلوک اسلامی باشد و تبدیل به اثر هنری باشد آن میشود هنر دینی و اصولا نمیشود گفت هنر دینی یا اسلامی نداریم. من دنبال نشان دادن مضامین دینی نبودم مثلا نمایش نماز. خلاصه حرفم این است که فیلمی دینی است که فرمش دینی باشد. یعنی فرم متاثر از دین است. در غرب بسیار از این نمونهها داریم و حتی بسیاری از فیلمهای وسترن هم شامل این ملاحظه میشوند و مقالات بسیاری هم خودشان نوشتهاند. مثلا در وسترن شین به کارگردانی جرج استیونز در سکانس ابتدایی؛ شین از کوهستانی بلند میآید مانند نزول یک منجی و در سکانس پایانی او زخمی است و وقتی که میرود تصویر یک صلیب را دیزالو میکنند روی او. یعنی القا میشود که او زخمی شد و بار دیگران را به دوش کشید و آرامش ایجاد کرده است. در ایران هم بوده است و این که درون مایه، اندیشه و زاویه دید اگر بخواهد باورهای مذهبی را از طریق فرم نشان دهد، میشود. مثلا در به رنگ ارغوان، نمازهای ابتدایی و پایانی را ببیند که در انتهای فیلم که شخصیت به حقیقت میرسد نمازی را میخواند که برخلاف نمازهای ابتدایی دوربین او را از بالا میگیرد که انگار از آسمان به او نگاه میکنند. به فرم تبدیل شدن یک باور، یعنی اینکه ما میتوانیم سینمایی داشته باشیم که متاثر از دین باشد، محقق است و اتفاق افتاده است.
عمدهترین کسی که توانسته حرفهای جدی در این زمینه بزند استاد مرحوم آیتالله علی صفایی حائری است. همه کتابهای ایشان آمیخته به هنر است اما دو کتاب دارد که خاص در این باره نوشته شده است و نظریههای جدی در تحلیل سینما و ادبیات دارد و طیف وسیعی از هنرمندان به سینما که با ایشان روبهرو میشدند، ایشان را مسلط به زیبایی شناسی درام میدیدند. خیلیها هم از ایشان درخواست کردند که لیدر جریان سینمای دینی شود. علیرضا داوودنژاد میگفت یک فیلم را با ایشان میدیدم که ایشان در مواجهه اول شخصیتها را تحلیل میکرد و در ادامه میدیدم که تحلیل او درست بوده است. وقتی با آثار ایشان آشنا شدم دیدم که ایشان نشان داده که چه ظرفیت عظیمی برای بازتولید یک تئوری دینی برای هنر وجود دارد. بگذارید یک مثال بزنم. از منظر هنرهای دراماتیک شما اگر قصههای قرآنی را تحلیل نکنید بخش مهمی از قرآن را نمیفهمید. قرآن سه ویژگی زیبایی شناسی دارد؛ کلمه که در علوم بلاغی به آن توجه میشود. یک بخش قرآن درواقع تمثیلهاست که همهشان موقعیتهای زیبایی شناختی دارند. و بعد قصههای قرآنی که ایشان به یک لطائفی دست یافته که با تحلیل دراماتیک میتوان به آن دست یافت. مثلا در داستان حضرت موسی(ع) که این پیامبر با توجه به اتفاقی که میافتد متواری میشود و چوپانی میکند و… یک دیالوگ بین موسی و فرعون پیش میآید. دیالوگ فرعون جالب است. با کنایه و غیرصریح است که نشان میدهد به لحاظ تحلیل روانشناسی، فرعون در موقعیت ضعف است. من معتقدم قرآن درباره هنر صحبت کرده است؛ وقتی درباره زیبایی شناسی حرف زده یعنی درباره هنر سخن گفته است.
نکته اول این است که فرم را به معنای زیبایی میدانم یعنی وقتی میگویم یک اثر به فرم نرسیده یعنی به زیبایی و خروجی نرسیده است. اگر فیلم زیبا نباشد یعنی فرم ندارد و زیبا هم نیست. هنر خلق موقعیت عاطفی معنادار است. این یک تعریف است. اولا خلق یعنی خلاقیت و تازگی به معنای عاطفه؛ یعنی اینکه هنر حتما با قلب انسان ارتباط برقرار کند و این عاطفه هم باید زائیده معنا باشد و از بیمعنایی هیچ عاطفهای رخ نمیدهد. در روانشناسی اجتماعی آخرین نظریات معتقدند که بین عاطفه و اندیشه رابطه مستقیم هست و هر کدام بر هم تاثیر می گذارند. در بحث عاطفه ما موقعیتهایی در دین داریم که برای ما عاطفه ایجاد میکند. این تجربههای دینی عواطفی را ایجاد میکند اگر اثر هنری به فرمی برسد که منجر بشود به همان عاطفهای که من در مراسم دینی کسب میکنم، خروجی آن میشود فیلم دینی. در انتهای زیارت علی بن موسی الرضا(ع) ۱۴ استغفار داریم. این ۱۴ استغفار ۱۴ احساس کاملا متفاوت است. این احساس با آن احساس و عاطفه که در هنر هست با هم پیوند میخورد و در زبان هنری تاثیرگذار است. عرضم این است که اگر فرم را معادل زیبایی بگیریم آن وقت باید تمام عناصر که در ایجاد زیبایی موثرند تعریف کنیم. فرم ترکیب عادلانه عناصر سبکی و روایی با میانجیگری ریتم برای کشف حقیقت است. این تعریف من است. اما دو عنصر عدالت و حقیقت وقتی با این عناصر سبکی ترکیب میشوند با تعریفی که ما در دین از عدالت و حقیقت داریم به زیبایی و هنر منجر میشوند.
اول نکتهای درباره شباهت با رماتیکها بگویم و در این باره صحبت کنیم. در دو نظام اندیشه ممکن است در یک مقایسه تطبیقی برخی اجزا به هم شبیه باشند اما به معنای یکسانی آنها نیست. این نباید فریبمان دهد. ما تمام تلاشمان استقلال است و باید تعریف مختص خود و خوانش ویژه خودمان داشته باشیم. در بخش شهود آن چه در درون هنرمند میگذرد چه میزان از خلق اثر وابسته به ناخودآگاه است. آن چه شهودی و ناخودآگاه است بعدها باید بارها و بارها بازنویسی شود. این بازنویسی نشانه دخالت عقلانی برای کشف عناصر زیبایی شناختی است پس زیبایی کاملا قابل درک و توصیف عقلانی است. میشود عناصر را شناسایی و روابطش را نشان داد. ما معقتدیم آن جه خدا آفریده زیباست و این زیبایی قابل درک و توصیف عقلانی است. این عقلانیت پرورش یافته وحی است. ما یک سوالی که در ماهنامه فیلم نگار از هنرمندان میپرسیم این است که این ایده از کجا به ذهن شما رسید. این معطوف است که چه جریانی در درون هنرمند ایجاد شده تا حساسیتهایی را برانگیزد و آن اثر تبدیل به یک اثر هنری شود. اینجا نکتهای است که چطور میشود بر این درونیات آگاه شد. یک روش علوم اکتسابی و با واسطه است و یک روش هم علوم حضوری که فهم آنچه در درون هنرمند میگذرد جز از طریق علوم حضوری ممکن نیست. بعد مشخص میشود که این حضوریات آیا متاثر از دین هست یا نه و اگر از دین باشد منجر به اثر دینی میشود.
ما وقتی میگوییم یک چیزهایی در دین ثابت شده و به فرم هنر مدرن در نمیآید. این درست نیست یکی از نمادهای هنر مدرن پایان باز است که با دموکراسی و اندیشه مخاطب سازگار است و تاکید دارد که من چیزی به مخاطب القا نمیکنم. وقتی میگوییم که دین حرفهای ثابت دارد یا اینکه دین معادل اخلاق وظیفه گراست حرفهای درستی نیست. من در کتاب «اخلاق و درام» که قرار است منتشر شود نسبتهای اخلاق گوناگون را توضیح دادم. اگر دین را تجربههای مکرر معرفتی و احساسی پایان ناپذیر بدانیم هیچ گاه دریجهای برایش قائل نیستیم که قابل تکرار نباشد. تجربه ائمه با تجربه ما یکسان است؟ قطعا نیست. ما در نسبت دین و هنر میگوییم که هنر پنچرهای است به سوی دنیای موعود و دین درِ ورودی آن است. از منظر دین وارد دنیای دیگری میشوید که اگر وارد شدید تجربههای بسیاری پیدا میکنید که برخیها را هنر نمیتواند نمایش دهد. در بحث «تراژدی مدرن و عاشورا» هم این را مطرح کردم. نتیجه تراژدی مرگ قهرمان است اما تراژدی مدرن این است که در مورد انسانهای عادی هم روی میدهد. موقعیت تراژیک لزوما وابسته به موقعیت اجتماعی افراد نیست. در تراژدی عاشورایی لزوما نباید نقص داشته باشیم. ما دنبال تجربه معنوی هستیم که نوعی پایان باز است.
به دلیل سوابقی که داشتم و علاقه به هنر و باورهای دینی چند تجربه داشتم که به این سمت مرا سوق دارد؛ اول حوزه هنری که وقتی سال ۶۰ وارد شدم به بخش تئاتر رفتم و یک جریانی بود که بچههای مسلمان جمع شدند که جریان دینی هنر شکل بگیرد. آیات قرآن را آقای خسروجردی و دیگران تبدیل به آثار گرافیکی کرده بودند. خوب هم پیش رفته بود اما ادامه پیدا نکرد. در بخش تئاتر مخملباف حصار در حصار و ضرورت معرفی را نوشته بود در نفی مارکسیست. من فهمیدم ما در نفی دیگران خوبیم اما در اثبات خودمان کاری نکردیم. وقتی از حوزه آمدم بیرون شدم مسئول فیلم نگار. یک سری سوال پیش آمد و به تناسب یادگیریها و آموزههای قبلی و تجربیات تبدیل شدند به حرفهایی برای گفتن. آن اوایل وقتی درباره سینمای دینی مینوشتیم خیلیها میخندیدند. خود من هم خیلی جدی نگرفته بودم و باید به ساختارهای تصویر پاسخ میدادم. ما به طراحی شخصیت بر اساس روانشناسی اسلامی نیاز داریم و من در این زمینه پایان نامه نوشتم. اگر ما شخصیت ریاکار داشته باشیم با مراجعه به متون دینی میتوان این شخصیت را طراحی کرد. آیتالله صفایی در کتاب مسئولیت و سازندگی خود ده روحیه را بر منبای آیه و روایت تحلیل کرده که میتوانند دستمایه توصیف و شخصیت شوند. من به مرور وقتی به شخصیت پردازی رسیدم با تحلیل شخصیتهای ایشان و تجربیات شخصی فهمیدیم که میشود از منظر دین به پرسشهای دراماتیک جواب داد. چطور میتوانیم بگوییم مارکسیسم و لیبرالزیم میتوانند اما در اسلام نمیشود؟ چطور آن نگاهها میشود و این نمیشود؟ یک مارکسیسم در شخصیت پردازی به اجتماع نگاه میکند نه به فرد و فردگرایی. پس ذهنیت فلسفی هر مکتب میتواند به سینما تبدیل شود و سینمای اسلامی هم میتواند این گونه باشد.
میشود از منظر دین به پرسشهای دراماتیک جواب داد. چطور میتوانیم بگوییم مارکسیسم و لیبرالزیم میتوانند اما در اسلام نمیشود؟ چطور آن نگاهها میشود و این نمیشود؟ یک مارکسیسم در شخصیت پردازی به اجتماع نگاه میکند نه به فرد و فردگرایی. پس ذهنیت فلسفی هر مکتب میتواند به سینما تبدیل شود و سینمای اسلامی هم میتواند این گونه باشد.
اگر دین را تجربههای مکرر معرفتی و احساسی پایان ناپذیر بدانیم هیچ گاه دریجهای برایش قائل نیستیم که قابل تکرار نباشد. تجربه ائمه با تجربه ما یکسان است؟ قطعا نیست. ما در نسبت دین و هنر میگوییم که هنر پنچرهای است به سوی دنیای موعود و دین درِ ورودی آن است. از منظر دین وارد دنیای دیگری میشوید که اگر وارد شدید تجربههای بسیاری پیدا میکنید که برخیها را هنر نمیتواند نمایش دهد.
فرم ترکیب عادلانه عناصر سبکی و روایی با میانجیگری ریتم برای کشف حقیقت است. این تعریف من است. اما دو عنصر عدالت و حقیقت وقتی با این عناصر سبکی ترکیب میشوند با تعریفی که ما در دین از عدالت و حقیقت داریم به زیبایی و هنر منجر میشوند.
نویسنده:زهرا طاهریان
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است