• کد خبر: 7481
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:24 مرداد 1402 ساعت: 11:48

«بلک بری»؛اثری با گوشه راندن کارکترها

فیلمساز با به گوشه راندن کارکترهایش، قصد شخصیت دادن به شرکت بلک‌بری را دارد و این فیلم از لحاظ شیوه کارگردانی شبیه‌به مستند عمل می‌کند.


«بلک بری» داستانی از سرگذشت، پا گرفتن و افول یکی از شرکت‌های بزرگ و تعیین‌کننده‌ی مسیر تکنولوژی در جهان است. این اسم عنوان یکی از معروف‌ترین برندهای تلفن‌ همراه است که در زمان خود انقلابی عظیم در زمینه‌ی تکنولوژی بر پا کرد. این اثر در دسته‌ی فیلم‌های براساس واقعیت جای می‌گیرد. فیلمی که مانند هم‌گروهی‌های خود باگ‌های پرداختی مشابهی را به دوش می‌کشد و تماشاگر طرفدار این گونه از فیلم‌ها هم باید تا بحال به دیدن این ضعف‌های سیستماتیک عادت کرده باشد. به‌نظر می‌رسد که کمپانی‌های فیلمسازی به این نتیجه رسیده‌اند که با بهره‌گیری از پیش‌زمینه‌های ذهنی مخاطب و تجربه‌های نوستالژی آن‌ها در مصرف محصولات تولیدی شرکت‌های بزرگ می‌توانند دست به یافتن موفقیت‌های بزرگی بزنند.

ایر بن افلک نیز که هم‌اکنون یکی از فیلم‌های پیش‌بینی‌ شده برای حضور در مراسم اسکار است نحوه‌ی پاگیری ایر جردن در نایکی را دستمایه‌ی داستان خودش قرار داده بود. فیلمی که بخشی از موفقیت‌های احتمالی خودش را مدیون ذهنیت و احساسی است که تماشاگر نسبت به کفش‌های نایکی دارد. فیلم‌هایی که رویدادهایشان منطبق بر شخصیت‌ها نیست و نقطه فوکوس‌شان روی شرکت‌ها، لوکیشن‌ها و یکسری رویدادهای تاریخی تنظیم شده، نمی‌شود ازشان چندان انتظار شخصیت‌پردازی‌های چفت‌ومحکم را داشت. فیلم بلک‌بری نیز خارج از این ویژگی‌ها رفتار نمی‌کند و ما نمی‌توانیم انتظار فیلمی را داشته باشیم که در یادها بماند.
قبل از هر چیز باید بدانیم که با فیلمی کاملا معمولی طرفیم. اثری که نه ویژگی خاصی را به فیلم‌های براساس واقعیت اضافه می‌کند و نه از زاویه دید تازه‌ای به قصه‌ای با منشا واقعی نزدیک می‌شود. کل ایده‌ی فیلم در این یک جمله خلاصه می‌شود: بلک‌بری چگونه پا گرفت و چگونه سقوط کرد؟ می‌بینید که هیچ نکته‌ی تازه‌ای در این ایده وجود ندارد و از همه بدتر اینکه این ایده به راحت‌ترین شکل ممکن تبدیل به قصه‌ای می‌شود که نه چارچوب جدیدی را همراه خودش دارد و نه به‌خوبی پرداخت شده است. از ابتدا تا انتهای فیلم شخصیت‌ها مثل ربات مشغول کارند تا وارد بازار رقابت شوند، با شرکت‌های متعددی قرارداد ببندند و هرجوری که شده شرکت را سرپا نگه دارند.

بلک‌بری شخصیت‌هایش را کنار می‌زند و در پرداخت‌شان بسیار تعلل می‌کند. دو شخصیت جیم و مایک که کارکترهای اصلی این فیلم هستند را نمی‌توان بعد از پایان فیلم چندان به‌خاطر آورد. به‌سراغ شخصیت اول فیلم یعنی جیم می‌رویم. او همانند ناجیان همه‌ی کسب‌وکارها رفتار می‌کند. عصبی است، به وسایل اطراف‌اش آسیب وارد می‌کند، فحش می‌دهد، اهل مذاکره‌های خطرناک است و ریسک‌های بالایی را می‌پذیرد. هیچ چیز متفاوتی در این کارکتر وجود ندارد که ما در دیگر فیلم‌های اینچنینی ندیده باشیم او همانند سانی واکارو در فیلم ایر باید بلک‌بری را در چرخه‌ی تولید بیندازد.

تفاوت زیادی بین این دو شخصیت نیست. سانی فردی آرام و مهربان است اما جیم ترجیح می‌دهد که اهداف‌اش را با خشونت و سختگیری پیش ببرد. جیم همانقدر تخت است که سانی هیچ بیوگرافی از خودش ندارد. جیم همانند ربات کار می‌کند، کت‌ و شلوارش را یکسره بر تن دارد و برای پیشرفت کارشان نیز بورس را دور زده است. این همه‌ی آن چیزی است که مخاطب از شخصیت اول قصه می‌داند و به محض پایان بلک‌بری، دیگر چیزی از او را به‌ خاطر نخواهد آورد. جیم مثل یک قصه‌ی بازنویسی نشده است که ریزه‌‌کاری‌هایش از قلم افتاده و نمی‌تواند مخاطب را تحت تاثیر خود قرار دهد.
مایک مغز متفکر بلک‌بری، مهندسی که پایه‌ریز اولیه شرکت است، به‌عنوان نقش مکمل فیلم در کنار جیم حضور دارد. مایک باهوش، سربه‌هوا، ساده و فاقد سیاست و جسارت‌های لازم برای مدیریت بلک‌بری است. این همه‌ی چیزی است که فیلم از این شخصیت به ما نشان می‌دهد. بلک‌بری زمان کمتری را با او طی می‌کند و مخاطب خیلی زودتر از جیم او را از یاد خواهد برد. مایک بسیار تخت و تک‌بُعدی است، نه چیز زیادی از خودش بروز می‌دهد و نه انگیزه‌هایش برای ما مشخص می‌شود. سیر رشد و تحول شخصیتی او نیز تنها با پوشیدن یک دست کت‌ و شلوار برایمان جا می‌افتد.

بعد از بررسی این دو کارکتر به آخرین شخصیت فیلم یعنی داگ دوست مایک می‌رسیم. او به‌عنوان کارکتری همراه در پیرنگ حضور دارد. این نوع از کارکترها هم باید حامل ویژگی‌هایی مستقل باشند و دست به یکسری از کنش‌های بسیار هدفمند بزنند و هم اینکه شخصیت‌های اصلی داستان را در راه رسیدن به اهدافشان کمک کنند. داگ ساده‌لوح و بی‌خیال است و عملا بودونبودش در قصه هیچ فرقی به حال فیلم ندارد. به‌طور دقیق نمی‌توانیم بفهمیم که فایده‌ی او برای پیشبرد قصه چیست؟ درواقع اگر این شخصیت را از قصه خذف کنیم هیچ اتفاقی برای داستان بلک‌بری نمی‌افتد. داگ نه خصوصیات منحصربفردی برای خودش دارد و نه می‌تواند همراه کنشمندی برای مایک باشد.

فیلمساز با به گوشه راندن کارکترهایش، قصد شخصیت دادن به شرکت بلک‌بری را دارد. او به بلک‌بری به چشم کارکتری می‌نگرد که با سختی و مشکلات فراوانی روبه‌روست، عنصری که در نهایت موفق می‌شود خودش را بالا بکشد و سرانجام هم بخاطر عدم وجود عنصر نوآوری و خلاقیت سقوط می‌کند. بلک‌بری اما فاقد پرداخت جزئیاتی است که بتواند ما را در این دیدگاه غرق کند. درست است که این ایده در ذهن کارگردان می‌چرخد اما این تفکر آنقدری خام اتفاق می‌افتد که مخاطب هیچ چیزی از روند پاگیری بلک‌بری را درک نمی‌کند. کنشمندی برنامه‌های بلک‌بری همانند کنشمندی شخصیت‌های فیلم فاقد لایه‌های پرداختی است و همانند رفتارها و دیدگاه‌های جیم و مایک در سطح باقی می‌ماند. بلک‌بری سعی دارد تا اطلاعات زیاد و متعددی را تنها با یکسری دیالوگ به خورد مخاطب بدهد، رویکردی بدون دردسر برای فیلمساز که نهایتا به خسته کردن تماشاگر خواهد انجامید.

بلک‌بری از لحاظ شیوه کارگردانی شبیه‌به مستند عمل می‌کند. دوربین روی دست و تعداد کات‌های بسیار کم در یک سکانس همراه با فیلمنامه‌ای داستانی ممکن است که حوصله مخاطب را در ابتدای فیلم سر ببرد اما تماشاگری که به تاریخچه بلک‌بری علاقه‌مند است کم‌کم به این شیوه‌ی دکوپاژ عادت خواهد کرد.

بلک‌بری می‌توانست فیلم بهتری از آب دربیاید اگر  فیلمنامه‌‌اش حساب‌شده‌تر از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر حرکت می‌کرد و شخصیت‌ها و اتفاقات پیرنگ شتابزده عمل نمی‌کردند. در انتها می‌توان این فیلم را یک پیام انگیزشی و آموزشی در حیطه‌ی کسب‌وکار نظر گرفت، داستانی از سقوط قلمروئی که زمانی حرفی برای گفتن داشت و عدم وجود ایده‌ای جدید آن را به نابودی کشاند.

 


کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

There are no comments yet

× You need to log in to enter the discussion