بزرگترین مشکل فیلم از همان ابتدا کلیشهای و تا حدی قابل پیشبینی بودن آن است، اما ظاهرا سازندگان از این موضوع آگاهی داشته اند.
در هالیوود امروز کم پیش میآید که فیلم پر مخاطب اورجینالی بدون اینکه اقتباسی از رمان یا کتاب کمیکی باشد، تولید شود. حتی اگر این فیلمها منبع اقتباسی نداشته باشد، اکثرا دنباله یا بازسازیهای فیلمهای قدیمی خود هستند و کمتر پیش میآید که تهیهکننده ریسک بزرگی برای خلق یک فیلم یا مجموعه جدید کنند. فیلم جنگ فردا یکی از جدیدترین فیلمهای پر مخاطب اورجینال است که در ابتدا قرار بود در سالنهای سینما اکران شود. اما شیوع و همهگیری ویروس کرونا باعث شد تا پارامونت حق پخش این فیلم را به آمازون بفروشد.
حالا مدتی میشود که فیلم اکشن جنگ فردا از آمازون پخش شده است. اتفاقات فیلم «جنگ فردا» در سال ۲۰۵۱ جریان دارد که در آن نژاد بشر در جنگ علیه مهاجمان بیگانه مرگبار به سختی شکست میخورد. در آخرین تلاش برای مقابله با این حمله، انسانها برای جذب سربازان و غیر نظامیان ماهر از جمله یک معلم دبیرستان با بازی کریس پرت که آخرین امید بشر است، به گذشته سفر میکنند.
بعضی مواقع سازندگان تصمیم میگیرند تا بهجای دوری از کلیشهها که درنهایت هم به آن دچار میشوند، به استقبال آن بروند و دقیقا داستان فیلم «جنگ فردا»هم همین موضوع است. با تماشا به هر گوشه و کنار فیلم جنگ فردا میتوان شباهتهایی از آن به آثار مختلفی دید. شباهتهایی مثل فیلم «بیگانه» و فیلم «درنده» تا آثاری مثل فیلم« لبه فردا»، اما این موضوع بدان معنا نیست که فیلم دارای شخصیت مستقلی نیست و تنها یک کپی درجه چندم از هر یک از این آثار است.
بهصورت کلی بزرگترین مشکل فیلم از همان ابتدا کلیشهای و تا حدی قابل پیشبینی بودن آن است، اما ظاهرا سازندگان خیلی از این موضوع آگاهی داشته و بهجای اینکه از آن دوری کنند، تصمیم گرفتهاند تا از آن برای ارائه یک فیلم اکشن و سفر در زمان سرگرم کننده و جذاب استفاده کنند. اگر شروع فیلم جنگ فردا که بیشتر حکم آشنایی ما با شخصیتهای اصلی داستان و مشکلات آنها دارد، فیلم پس از افتتاحیه کم کم روند بهتری به خود میگیرد و روند فیلم تا پایان با افت بسیار کمی مواجه میشود.
دلیل اهمیت قدم زدن و روند داستان در یک فیلم اکشن این است که بعضا فیلمها در ارائه یک سکانس احساسی و درام ناموفق هستند و اینجا جایی است که به فیلم ضربه وارد میشود. حالا کریس مککی با اینکه توانسته در فیلم «جنگ فردا» روابط خوبی بین شخصیتها ایجاد کند، اما باز هم تلاش نکرده تا سکانسی طولانی از صحنههای احساسی و درام را ارائه کند و تمرکز خود را روی جلو بردن داستان گذاشته است. البته این موضوع به معنای آن نیست که فیلم حاوی چنین صحنههایی نیست و برعکس، فیلم چندین صحنه احساسی مناسب و به جا را در خود جای داده است. بااینحال، تمرکز سازندگان این فیلم اکشن روی یک فیلم سرگرم کننده بوده تا اینکه زمان فیلم را بیشتر در بخشهای دیگر استفاده کنند و درواقع آنها به خوبی به هدف خود یعنی ارائه یک فیلم اکشن سرگرم کننده دست پیدا کردهاند. نقطه قوت فیلم صحنههای اکشن آن است و با اینکه شاهد اکشن خیلی جدیدی هم نیستیم، اما فیلم اکشن سرگرم کننده و خوبی را ارائه میکند.
بخشی از دلیل خوب پیاده شدن صحنههای اکشن را باید بهخاطر موجودات فیلم بدانیم. پیش از تماشا فیلم همیشه این تصور را داشتم که با موجوداتی شبیه به زامبیهای« جنگ جهانی»طرف هستیم، اما در طول تماشا فیلم متوجه شدم که در مورد این موجودات مرموز و مرگبار بسیار اشتباه میکردم. این موجودات که وایتاسپایک نام دارند، همانقدر که موجودات ترسناک و مرگباری هستند، موجودات باهوشی در فیلم نیز به تصویر کشیده شدهاند که انسانها را برای بقا و ادامه حیات خود شکار میکنند.
صد البته که فیلم توضیح زیادی در مورد این موجودات ارائه نمیکند، اما باز هم میتوان نکات جالبی در مورد این موجودات مثل نحوه زندگی تا لانهها و همچنین نحوه شکار کردن آنها مشاهده کرد. همچنین وایتاسپایکها طراحی جذاب و ترسناکی هم دارند و صرفا با یک موجود زشت که کمترین زمان برای طراحی و خلق آن صرف شده، مواجه نیستیم. وایتاسپایکها درواقع ستاره هر صحنه اکشن هستند و نحوه مبارزه آنها باعث شده تا شخصیتهای انسانی فیلم برای ازبینبردن آنها به زحمت زیادی بیافتند و صرفا با لوازم و سلاحهای قدرتمند نتوانند آنها را از بین ببرند.
فیلم «جنگ فردا» به خوبی یک فضای اخرالزمانی را نیز نمایش میدهد، اما چه چیزی باعث میشود تا این اثر به فیلم بهتر از تصور ما تبدیل شود؟ دقیقا روابط و پلات تویستهای فیلم است. بهطور مثال ما شخصیت کریس پرت را داریم که تلاش میکند تا جا پای پدرش نگذارد، اما او در آینده متوجه میشود که تفاوتی با پدرش ندارد و دقیقا همان مسیر را ادامه داده است. اگرچه قابل پیشبینی بود که ایوان استراهاوسکی نقش نسخه بزرگسالی دختر کریس پرت را بر عهده دارد، اما باز شاهد شیمی خوب او و پرت هستیم و یکی از بهترین بخشهای فیلم درواقع انتخاب مناسب اعضای خانواده پرت است. اگرچه شعار فیلم سفر به آینده برای نجات آن است، اما کم کم متوجه میشویم که نجات آینده غیر ممکن است و درواقع دیگر دیر شده است. هرچند سوالاتی هم مطرح است که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت، اما برخلاف شعار فیلم، هدف فیلم نجات آینده در زمان حال اتفاقات فیلم است.
توضیح بهتر این موضوع این است که شخصیت پرت وظیفه دارد تا با سمی که دخترش در آینده درست میکند، جلوی وقایع آینده را بگیرد تا نهتنها آینده را نجات دهد، بلکه باعث نجات پدر و خانوادهاش شود. اما مگر ما میدانیم که وایتاسپایکها دقیقا چه زمانی حمله میکنند؟ تمرکز بخش پایانی فیلم روی یافتن وایتاسپایکها و نابود کردن آنها در زمان حال است و اینجا جایی است که بار احساسی فیلم نیز به اوج خود میرسد.
در هر حال شخصیت پرت شاهد مرگ دخترش در میان انبوهی از وایتاسپایکها بوده و حالا او نیاز به کمک پدری دارد که سالها با او قطع رابطه کرده است. شاید این موضوع باعث ایجاد خلق صحنههایی جذاب در فیلم «جنگ فردا» شده باشد، اما مشکلات فیلمنامه حالا اینجا خودش را به بهترین شکل ممکن نشان میدهد و دلیل توضیح دادن این داستان هم همین موضوع بود. اولین سؤال این است که اگر هدف کشف یک سم برای نابودی وایتاسپایکها برای نجات آینده بوده، چرا از ابتدا این هدف و مأموریت توضیح داده نشده بود؟
زمانیکه شما بدانید دنبال چه چیزی هستید، قطعا بهتر میتوانید برای آن طرح و برنامه بچینید، اما اینجا فیلم این موضوع را فدای صحنههای اکشن فیلم کرده است. شخصیت کریس پرت درواقع گروه آخری بود که به آینده سفر کرد و ما در طول فیلم دیدیم که گروههای زیادی به آینده فرستاده شدهاند، اما اینجا دقیقا سؤال ما است که اگر آینده واقعا سقوط کرده چرا باید این همه نیرو به آینده و به کام مرگ فرستاده میشدند؟ همچنین دختر پرت هم میتوانست به گذشته سفر و روی سم کار کند تا اینکه جان همه از جمله خودش را به خطر بیندازد. هرچند سم ساخته شده توسط دختر پرت نتیجه داد، اما در ادامه دیدیم که برای نابودی وایتاسپایکها که در زمان حال خواب هستند، اصلا نیازی به این کار نبود و درواقع این افراد میتوانستند بهجای فرستادن مردم نگون بخت به آینده، در زمان حال برای یافتن لانه و سفینه وایتاسپایکها تلاش کنند.
مشکل اصلی فیلمنامه فیلم «جنگ فردا» درواقع منطق آن است. اگر همسر پرت اولین کسی بود که اشاره کرد شاید سفینه وایتاسپایکها سالها قبل از وقایع آینده در زمین سقوط کرده، پس افراد بیشتری هم میتوانستند چنین نظریهای را ارائه کنند. در هر حال گفتیم که سازندگان مسائلی مثل فیلمنامه و بخشهای دیگر را فدا بخش اکشن و روند اتفاقات فیلم کردهاند و این موضوع باعث شده تا با اثری سرگرم کننده طرف باشیم.
اما مشکلات کلی فیلم باعث شده تا اثر بینقصی را مشاهده نکنیم و از خودمان در مورد دلیل این تصمیمات سؤال کنیم. البته شاید سؤال دیگری هم که وجود داشته باشد این است که داستان دنباله فیلم «جنگ فردا» قرار است چگونه باشد؟ در هر حال آمازون از موفقیت و هزینهای که در فیلم کرده، چشمپوشی نکرد و به ساخت فیلم «جنگ فردا 2»چراغ سبز نشان داده است.
از مشکلات فیلمنامه فیلم «جنگ فردا» گفتیم، اما بخش دیگری از مشکلات فیلم به شوخیهای آن باز میگردد. بخش زیادی از این شوخیها روی دوش شخصیت سم ریچاردسون بود، اما زمانیکه شما به پایان دنیا دعوت شدید و آن را با چشمان خود مشاهده کردهاید، بنظرم جای چنین شوخیهایی دیگر نیست و به فضا و کلیت فیلم بعضا ضربه زده است. هرچند جلوتر هم اشاره کردم، اما نباید از بازی خوب بازیگران فیلم «جنگ فردا» هم گذشت و حداقل تیم اصلی که شامل کریس پرت، ایوان استراهاوسکی و جی کی سیمونز میشود، از بخشهای مثبت فیلم هستند. درواقع شخصیت خود پرت به نقشی که به او داده شده هم نزدیک است و خوشبختانه شخصیت او در فیلم فاصله قابل قبولی از استار لرد دنیای سینمایی مارول دارد.
هرچند باز هم رگههایی از استار لرد را میتوان دید، اما پرت نشان داد که توانایی او صرفا به ارائه شوخی در فیلمهای اکشن خلاصه نمیشود و او میتواند نقش جدی را بازی کند. اگرچه او قبلا هم این موضوع را در فیلم«مسافران» نیز نشان داده بود. اما برای حسن خاتم، فیلم «جنگ فردا» چند مورد را نیز یادآوری میکند. مورد اول این فیلم شباهت زیادی به آثار اکشن دهه ۹۰ میلادی دارد و احتمالا منبع الهام اصلی آن هم این آثار است و به خوبی توانسته یادآور این آثار باشد.
نکته بعدی فیلم جنگ فردا شاید بتواند تهیهکنندگان و استودیوهای هالیوود را وادار کند تا آنها سرمایهگذاری بیشتری روی فیلمهای بلاکباستری اورجینال کنند. هرچند فیلم «جنگ فردا» اثر بینقصی نیست، اما موفقیت و کیفیت قابل قبول آن میتواند خبر خوبی برای کارگردانهایی باشد که دنبال ساخت یک اثر اورجینال هستند تا ساخت یک اقتباس تکراری دیگر.
There are no comments yet