• کد خبر: 7313
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:17 مرداد 1402 ساعت: 14:30

«تو به احساساتم صدمه زدی»؛ خوش‌بین، سبک و گرم!

«تو به احساساتم صدمه زدی»اساسا خوش‌بین، سبک و گرم؛ که هرچند ایستگاه‌هایی از مشکلات ملموس دارند و غم و دل‌شستگی را از تجربه‌ی انسانی جدا نمی‌بینند و به وجمع‌بندی تلخی نمی‌رسد..



فیلم‌ها هم درست مثل آدم‌ها می‌توانند «ناامن» یا «امن» باشند. می‌توانند بی‌اعتنا به عواطف و احساسات‌مان، نمایشی نظرگیر و پر زرق و برق برپا کنند که هنگام تماشای آن، هرآن‌چه نیستیم و آن‌چه انتظار می‌رود باشیم، پیش چشمان‌مان رژه برود! به فاصله‌ی معنادارمان با تصویر بی‌نقص و خارق‌العاده‌ی پیش رو فکر کنیم و بابت ایراداتی که گاها تنها خودمان ازشان خبر داریم، خجالت بکشیم! فیلم‌ها هم ممکن است مثل انسان‌هایی متظاهر و ریاکار، نقابی فریبنده را در ظاهر خواستنی‌شان حفظ کنند و تماشاگر را به حقیقت تجربه‌ی مشترک انسانی، راه ندهند.

در مقابل، فیلم‌ها می‌توانند روی همین تجربه‌ی مشترک متمرکز شوند. آغوش‌ گرم‌شان را روی نگرانی‌ها و ترس‌های ما تماشاگران بگشایند و به‌مان اطمینان بدهند، آن‌چه تجربه می‌کنیم، هرچقدر هم که غم‌انگیز و خجالت‌آور به نظر برسد، در حقیقت طبیعی و قابل‌درک است. اینکه همه‌ی ما، فارغ از کیفیت توانایی‌مان در حفظ ظاهری مسلط، با مسائلی ماهیتا مشابه دست به گریبان هستیم و نباید انزوای ناگزیرمان در حباب‌های احتیاط اجتماعی‌ را، با منحصر‌به‌فرد بودن دردهامان، اشتباه بگیریم. فیلم‌ها می‌توانند به یادمان بیاورند که تنها نیستیم.

نیکول هولوفسنر، از اواسط دهه‌ی نود میلادی، مشغول ساخت چنین آثاری بوده است. نخستین فیلم بلند او یعنی کمدی راه رفتن و حرف زدن (Walking and Talking) درباره‌ی دوستی‌هایی است که با گذر عمر رفته‌رفته سرد می‌شوند و پیچیدگی اهمیت دادن به کسانی که از آدم فاصله می‌گیرند. درام سال ۲۰۱۰ او یعنی لطفا ببخش (Please Give)، درباره‌ی پیری، مرگ و احساس گناه و رنج بیهوده‌ی زنی میان‌سال است که از تمایل‌اش به کمک به دیگران، رضایتی که باید را تجربه نمی‌کند. محبوب‌ترین ساخته‌ی هولوفسنر یعنی بحث کافیه (Enough Said) هم، تاثیر مخرب تلقی‌های دست‌کاری‌شده‌ی امروز از تجارب عاطفی مشترک فروپاشیده‌ی گذشته را محور قرار می‌دهد. اینکه درک ما از روابط مختلف در زندگی، تا چه اندازه از انگاره‌های ذهنی و خطاهای ادراکی، متاثر است.

نکته‌ی تحسین‌برانگیز درباره‌ی جهان ذهنی هولوفسنر، شکلی است که هم‌دلی انسانی را در برخورد با تک‌تک شخصیت‌های داستان‌هایش حفظ می‌کند. فیلم‌های هولوفسنر رئالیستی هستند؛ اما نگاه او حتی از واقع‌بینی عمیق فراتر می‌رود و به شکلی از عشق مادرانه نسبت به مخلوقات‌اش می‌رسد. گناهکارترین شخصیت‌های جهان او (شوهر خیانت‌کار لطفا ببخش یا مرد میان‌سال سرگردان فیلم The Land of Steady Habits) هم با قضاوتی یک‌طرفه و بی‌رحمانه مواجه نمی‌شوند. هولوفسنر با گذشت زمان و متاثر از جریانات فرهنگی روز هم به شعارزدگی یا ابتذال فرامتنی تن نمی‌دهد و همین نگاه بالغ را در اثر تازه‌اش هم شاهد هستیم.

«تو به احساساتم صدمه زدی»، در دسته‌ی فیلم‌های شیرین‌تر هولوفسنر قرار می‌گیرد. بیش از آن که به درام‌های سنگینی مثل لطفا ببخش و سرزمین عادات ثابت شبیه باشد، از تبار دوستان پولدار (Friends With Money) و بحث کافیه است. فیلم‌هایی اساسا خوش‌بین، سبک و گرم؛ که هرچند ایستگاه‌هایی از مشکلات ملموس دارند و غم و دل‌شستگی و ناکامی را از تجربه‌ی انسانی جدا نمی‌بینند، به فرجام و جمع‌بندی تلخی نمی‌رسند. لحن کمیک در این آثار به وزن دراماتیک غلبه دارد و فیلمساز با نگرشی حکیمانه، ناراحت‌کننده‌ترین موقعیت‌های داستانی را هم بحران‌هایی غیرقابل‌ مهار تصویر نمی‌کند.

ساخته‌ی تازه‌ی هولوفسنر، درباره‌ی زن نویسنده‌ی میان‌سالی به نام بث میچل (جولیا لوئی درایفوس) است؛ که به همراه شوهر تراپیست‌اش دان (توبیاس منزیس) زندگی آرامی دارد. هر دوی آن‌ها، در ظاهر، کارشان را بی هیچ مشکل خاصی پی می‌گیرند. دان در جلساتی که برای یک زوج (با دو اجرای کمیک عالی از امبر تمبلین و دیوید کراس) برگزار می‌کند، پیشنهادهایی معقول ارائه می‌دهد و بث، در کلاس‌های نویسندگی‌اش، با شوق زیادی از ایده‌های شاگردان‌اش حمایت می‌کند. وقتی دو شخصیت در سالگرد ازدواج‌شان با لحنی آرام و مهربانانه حرف می‌زنند و هدایایی را رد و بدل می‌کنند، در زندگی شخصی‌شان هم نمی‌شود مشکل خیلی بزرگی پیدا کرد. اما در پسِ این ظاهر طبیعی و مثبت، چیزی می‌لنگد…

دان در تمام طول جلسه‌ی تراپی زوج، کمتر از حدی که باید فعال و بیش از اندازه‌ی مجاز، فکری است! تا حدی که مراجعان‌اش باید سراغ توجه او را بگیرند و خستگی ظاهرش را به او یادآوری کنند. هیجان بث در طول کلاس و هنگام مواجهه با ایده‌های شاگردانش هم خیلی حقیقی نیست. نباید هم باشد؛ چون آن ایده‌های داستانی، در حقیقت افتضاح‌اند! وقتی به صحنه‌ی قرار سالگرد ازدواج برگردیم، به وضوح می‌توانیم ببینیم که زن و شوهر از دریافت کادوهاشان چندان خوشحال نمی‌شوند و ابراز کلامی خوشنودی‌شان هم رنگی از صداقت ندارد. اگر همه‌ی این نشانه‌ها کافی نیستند، حادثه‌ی محرک متن در حوالی دقیقه‌ی ۳۰، تکلیف تمرکز تماتیک فیلم را روشن‌تر می‌کند.

بث، رمان تازه‌ای نوشته و بابت ارزش و کیفیت آن نگران است. از ناشری که نسخه‌ای از کتاب را برای بررسی در اختیار گرفته، خبری نرسیده است و بث این را به معنای بد بودن کارش تفسیر می‌کند. دان اما بارها اثر تازه‌ی بث را خوانده و به او اطمینان داده است که کارش عالی است. اما اتفاقی پیش‌بینی‌نشده، نظر حقیقی مرد درباره‌ی کار همسرش را افشا می‌کند. بث که به همراه خواهرش سارا (میکلا واتکینس) برای خرید بیرون آمده است، به شکل تصادفی با دان و شوهر خواهرش، مارک (با پرفورمنس بسیار بامزه‌ی آرین موید) برمی‌خورد و با گوش دادن مخفیانه به صحبت‌های شوهرش، حسابی بهت‌زده می‌شود! دان در اصل رمان تازه‌ی بث را دوست ندارد! به سختی می‌تواند درون‌مایه‌اش را توصیف‌ کند و به صراحت آن را ضعیف ارزیابی می‌کند. بااین‌حال، هیچ‌گاه و در هیچ‌یک از مراحل مطالعه‌ی نسخه‌های نیمه‌کاره‌ی رمان، نظر صادقانه‌اش را به بث نگفته است؛ چون تصور می‌کرده است اگر حقیقت را بگوید، بث ممکن است «فرو بپاشد.»

مخاطب ایرانی در این نقطه‌ی روایت، می‌تواند لبخند معناداری بزند؛ چون با نگاهی، ساخته‌ی تازه‌ی هولوفسنر درباره‌ی «تعارف» است! حلقه‌ی اتصال‌دهنده‌ی بخش‌های مجزای متن «تو به احساساتم صدمه زدی»، اجتناب محترمانه‌ی شخصیت‌ها از گفتن حقیقت است؛ تا به انسان‌هایی که بعضا برایشان بسیار عزیز هستند، صدمه‌ای وارد نشود. کل قصه، مکث و تمرکزی است روی پرسشی نه‌چندان ساده: گفتن حقیقت آزاردهنده به طرف مقابل‌مان آسیب بیشتری وارد می‌کند، یا مواجهه‌ی اجتناب‌ناپذیر نهایی او با دروغ محافظه‌کارانه‌ی ما؟

ران در همان جلسه‌ی ابتدای فیلم هم می‌داند که تنها چاره‌ی پیش روی زوج مراجع، جدایی است؛ اما از بیان صریح نظرش طفره می‌رود. چون نمی‌خواهد مسئول برهم‌خوردن زندگی مشترک‌شان باشد و آسیب احتمالی وارد آمده بر هریک از آن‌ها را باعث شود. بث، می‌داند که ایده‌های داستانی شاگردان‌اش خوب نیستند؛ اما برای حمایت از آن‌ها، مدام تشویق‌شان می‌کند. همان‌طور که پسرش الیوت (اوون تیگ) را در کودکی قانع کرده بوده است که استعداد درخشانی در شنا دارد و امروز هم قبل از خواندن نتیجه‌ی تلاش او، به شکل پیش فرض نوشته‌ی پسرش را عالی توصیف می‌کند! سارا هم می‌داند که مارک بازیگر خیلی خوبی نیست؛ اما این را هیچ‌وقت به روی شوهر حساس‌اش نمی‌آورد.

داستان‌ها و موقعیت‌های آثار هولوفسنر، به شکل واضحی شخصی‌اند. او معمولا زنی با خصوصیات ظاهری شبیه به خودش را به‌عنوان نقش اصلی آثارش برمی‌گزیند (در ابتدا، کاترین کینر و این سال‌ها، جولیا لوئی دریفوس) و پیداکردن ریشه‌های ترس‌ها و احساس ناامنی شخصیت‌هایش در زندگی او، خیلی نباید سخت باشد. مولف، حتما در ابتدای جوانی احساس از دست رفتن دوستیِ نزدیکی را تجربه کرده و مبتنی بر همان حس، راه رفتن و حرف زدن را نوشته است. دغدغه‌های فکری و احساس گناه شخصیت‌هایش در دوستان پولدار و لطفا ببخش هم آن‌قدر در زیست قشر متوسط میان‌سال شهرنشین آمریکایی ملموس است که امکان ندارد به تجربه‌ی شخصی فیلمساز بی‌ارتباط باشد.

پیدا کردن وجوه شخصی قصه‌ی این فیلم تازه اما، از همه‌ی ساخته‌های پیشین فیلمساز هم ساده‌تر است؛ چرا که این‌بار هولوفسنر حتی به سراغ شغل متفاوتی هم نرفته است و بث درست مثل خالق‌اش، نویسنده‌ای میان‌سال و نه‌چندان موفق است (نزدیک به سه دهه حضور در سینمای آمریکا هم باعث نشده است هولوفسنر برای تأمین مالی فیلم تازه‌اش، کار ساده‌ای داشته باشد).

وقتی نماینده‌ی ناشر، فضای امروز ادبیات را متاثر از موج تازه‌ی خالقان رنج کشیده و دغدغه‌های اصیل‌شان توصیف می‌کند، می‌شود به صداقت خودافشاگرانه‌ی فیلمساز لبخند تلخی زد (هولوفسنر کارش در سینما را با حضور سر صحنه‌ی چند فیلم از وودی آلن آغاز کرده است و چه در مواجهه با این موقعیت و چه در نگاهی کلی‌تر به کارنامه‌ی او، نمی‌توان از تاثیر آلن چشم پوشید). فیلمساز به شکلی واضح، در حال واکنش نشان دادن به وضعیت کنونی حرفه‌ی خودش است و در هجوم «صداهای تازه»، نسبت به ارزش تجربه‌ و زیستِ خودش برای ادامه‌ی کار داستانگویی، احساس ناامنی می‌کند! طی یکی از تلخ‌ترین شوخی‌های فیلم، بث با این حقیقت مواجه می‌شود که اگرچه در کودکی آزار دیده است، تجربه‌ی او در قیاس با رنج دیگران، به قدر کافی مهم نیست و رد احساسات شخصی فیلمساز در این ایده، واضح‌تر از آن است که نیاز به اشاره داشته‌ باشد!

همین صداقت است که مستقیم از روح و روان خالق، وارد جهان داستان‌اش می‌شود و حد رضایت‌بخشی از همان همدلی مورد اشاره در ابتدای متن را به آثار وارد می‌کند. برای مثال، تراپی موتیفی آشکار در آثار هولوفسنر است؛ اما جلسات مشاوره در ساخته‌های او، بیش از آن که در خدمت افشای روان‌شناسی شخصیت‌های اصلی قرار بگیرند، نسخه‌هایی دوجانبه از وضعیت‌های همدلی‌برانگیز را پیش چشم تماشاگر می‌سازند. به این معنا که در فیلم‌های هولوفسنر، حتی تراپیست‌ها هم از ناامنی و ترس انسانی در امان نیستند! همان‌طور که لارا (ان هچی) در راه رفتن و حرف زدن، تنظیم روابط حرفه‌ای با مراجعان‌اش را دشوار می‌یافت و حس می‌کرد که به قدر کافی تراپیست خوبی نیست، دانِ «تو به احساساتم صدمه زدی» هم در کمک رساندن به بیماران‌اش ناموفق است، در کارش به قدر کافی تبحر ندارد و نسبت به خطوط چهره‌اش احساس ناامنی می‌کند
طعنه‌آمیز و معنادار است که مسئله‌ی پدیدآورنده‌ی تمام موقعیت‌های داستانی پیچیده‌ی فیلم، ناتوانی دان در انجام کاری است که باید متخصص‌اش باشد: حرف زدن صادقانه و شفاف درباره‌ی احساس‌ و نظرش نسبت به پدیده‌ای مشخص! این را می‌توانیم کنایه‌ی فیلمساز به روان‌شناسی بازاری و ساده‌انگاری احمقانه‌اش برای تراشیدن نسخه‌هایی صحیح از روابط پیچیده‌ی انسانی هم در نظر بگیریم؛ اما حتی فارغ از این نگاه، می‌توان با اطمینان ادعا کرد که هیچ‌کس در جهان هولوفسنر، بهترین روش برای زندگی را کشف نکرده است! این نگاه، به زندگی واقعی و تجربه‌ای که ما از سر می‌گذرانیم، مرتبط‌تر است.

به همین دلیل، حتی پس از روبه‌رو شدن شخصیت‌ها با ناگفته‌های تجمیع‌شده‌ی یک‌ عمر، نمی‌توان وضعیت پایانی قصه را حل شدن مشکلات در نظر گرفت. البته؛ دان و بث گفت‌و‌گوی صادقانه‌ای با یکدیگر و پسرشان دارند، تراپیست خسته، زوج مسئله‌دار مراجع را به جدایی تشویق می‌کند، از بیمار دیگرش هم درباره‌ی دلیل نارضایتی‌اش از روند درمان می‌پرسد و برای نخستین بار به او پیشنهاد مفیدی می‌دهد. سارا پس از ناامیدی اولیه، بالاخره موفق به راضی کردن مشتری بهانه‌گیرش می‌شود و مهم‌تر از آن، به ماهیت پوچ تلاش‌اش برای راضی کردن انسان‌هایی متظاهر، چشم می‌گشاید. الیوت هم در پایان نوشته‌ی ناتمام‌اش را تکمیل می‌کند.

بااین‌حال و به شکلی طعنه‌آمیز، بث و دان در سالگرد بعدی ازدواج‌شان، همان کادوهای اشتباه را -این‌بار به‌عنوان شوخی- به یکدیگر هدیه می‌دهند و مارک هم جای کنار گذاشتن بازیگری -خلاف آن‌چه ادعا می‌کرد- دوباره به روی صحنه‌ی نمایشی نه‌چندان خوش‌ساخت برمی‌گردد. اگر با یک فیلم «حال خوب کن» معمولی طرف بودیم، دان باید نهایتا با شکستگی چهره‌اش کنار می‌آمد و متوجه می‌شد که ظواهر در زندگی آن‌قدر هم مهم نیستند. اما در ساخته‌ی متاخر هولوفسنر، از چنین شعارهای دروغینی خبری نیست!

دان چهره‌اش را عمل می‌کند و بث هم پس از تلاش ناموفق‌اش برای صادق بودن بیشتر با همسرش، نهایتا به جملات حمایتی همیشگی بازمی‌گردد. در لحظه‌ بسیار معناداری، زن، شوهرش را در آغوش می‌گیرد و به دور از فشار نگاه او، «نظر حقیقی»اش درباره‌ی کار دان را به چهره‌ی خود راه می‌دهد. در نگاه هولوفسنر، یک رابطه‌ی عاطفی موفق، هیچ‌گاه نمی‌تواند از احساس دوگانه‌ی جاری در این لحظه،‌ خالی باشد. اما فارغ از ملاحظاتی که زن و شوهر در رفتار متقابل‌شان با یکدیگر دارند، باید نوشته‌ی پسرشان را، به‌عنوان محصول عمری زیست محتاطانه، در خلوت و به‌تنهایی بخوانند و این‌بار، به دور از تعارفات و نگرانی‌های پیشین، با حقیقت آن، به‌تمامی مواجه شوند.
منبع: زومجی

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

There are no comments yet

× You need to log in to enter the discussion