سردرگمی «شانس» ناشی از عناصر رویایی است که اصلا منسجم نیستند و طرح درهم و برهم داستان این انیمیشن را به اثری شلوغ تبدیل میکنند.
افراد کمی مانند جان لستر تهیهکننده و یکی از چهرههای کلیدی پشت تولید انیمیشن جدید «شانس» در دنیای انیمیشن وجود دارند؛ بهویژه اگر چند دهه اخیر را ملاک بررسی قرار دهیم. او به عنوان یکی از بنیانگذاران پیکسار، نقش پررنگی در تبدیل این استودیو به یکی از محبوبترین و مورد احترامترین تیمهای انیمیشنسازی جهان داشت، فیلمهایی مانند «داستان اسباببازی» و «ماشینها» را کارگردانی کرد و در روند توسعه انیمیشنهای رایانهای نقش زیادی داشت.
زمانی که دیزنی پیکسار را خرید، لستر مدیر خلاقیت استودیوهای انیمیشن پیکسار و والت دیزنی شد. تغییرات در کیفیت آثار این استودیوها بلافاصله نمود پیدا کرد و به سرعت فیلمهایی مانند «زوتوپیا» و «یخزده» ساخته شد. با این حال، سال ۲۰۱۷، لستر اتهامات سوء رفتار جنسی در محل کار را پذیرفت و آن را اقدامی اشتباه خواند و سال بعد دیزنی را ترک کرد.
چند ماه بعد، لستر به عنوان مدیر استودیوی انیمیشن اسکایدنس استخدام شد و این حرکت موجب شد تا پارامونت اعلام کند که دیگر با اسکایدنس همکاری نخواهد کرد و اما تامپسون نیز از حضور در اولین فیلم بلند این استودیو، «شانس»، انصراف داد. لستر سالهای گذشته ثابت کرده بود که مهارتی جادویی دارد و میتواند چشمانداز دنیای انیمیشن رایانهای را متحول کند و آن را برای نسل جدید هیجانانگیز جلوه دهد.
او در پنج پروژه انیمیشنی از بین هشت انیمیشنی که بیش از یک میلیارد دلار فروش داشتهاند، درگیر بوده است. طی چند وقت اخیر به نظر میرسید که لستر هیچ کاری نمیتواند بکند تا این که با «شانس» به دنیای انیمیشن برگشت و بزرگترین اشتباه ممکن را انجام داد و حالا به نظر میرسد که چشمه جوشان استعداد این غول انیمیشنسازی بالاخره خشکیده است.
«شانس» داستان سم گرینفیلد (با صداپیشگی اوا نوبلزادا) را دنبال میکند که جوانی است که در تمام دوران کودکیاش از جایی به جای دیگر رفته و حالا در سن ۱۸ سالگی نه خانوادهای دارد و نه مهارتی. سم خود را بدشانسترین فرد دنیا میداند و «شانس» به وضوح نشان میدهد که هیچ چیز برای او خوب پیش نمیرود. او حتی نمیتواند بدون هیچ دغدغهای صبحانه درست کند و همچنین هیچ خانوادهای مسئولیتش را قبول نمیکند. بهترین دوست سم، اوا (آدلین اسپون)، هنوز به شانس اعتقاد دارد و از سم میخواهد تا قبل از ملاقات با یک خانواده دیگر، یک سکه خوششانسی برای او پیدا کند تا شاید کارش راه بیافتد.
سم یک سکه خوششانسی پیدا میکند که اتفاقا کارآمد است اما به طور تصادفی آن را در توالت میاندازد و شانس و امیدهای اوا و خودش برای یافتن خانواده از بین میرود. سم در تلاش برای پیدا کردن سکه، باب، گربه سیاهی را پیدا میکند که نماد خوششانسی است و با لهجه اسکاتلندی (سایمون پگ) صحبت میکند و با سرزمین شانس ارتباط دارد که منبع همه خوششانسیها و بدشانسیها، پر از موجودات جادویی، سکههای خوششانسی، گیاهان شانس و اساسا هر چیز دیگری مرتبط با شانس است. سم با کمک باب، به جستجوی سکه خوششانسی میرود تا بلکه بخت و اقبال دوباره به آنها رو کند.
این فیلم روی کاغذ درباره دختری است که سعی میکند یک سکه شانس برای دوستش پیدا کند اما این داستان در واقع یکی از پیچیدهترین روایتهای یک فیلم بچهگانه در سالهای اخیر است. سرزمین شانس مجموعهای بیش از حد پیچیده و پر از ایده است که به جای آن که مجذوبکننده باشد، به طور مداوم جهان خود را با انبوهی از داستانها و جزئیات اضافی گسترش میدهد که این موضوع فقط داستان را سنگینتر میکند. یکی از مهارتهای پیکسار این است که میتواند ایدههای اغلب پیچیده و بزرگ را بپذیرد و همچنان فیلمی بسازد که برای همه مخاطبان قابل فهم و تماشایی باشد.
«شانس» نقطه مقابل این مهارت است، زیرا تقریبا کل پرده دوم این انیمیشن به توضیح دسیسههای این جهان به شیوهای سخت و گیجکننده اختصاص دارد. مخاطب به دنیایی با عناصر اسرارآمیز مانند ماشینهای شانس، خوکها و کریستالهای جادوییشان، اژدهای سرزمین شانس، بیب (جین فوندا) و انبار سکههای جادویی پرتاب میشود.
البته اندکی عناصر لذتبخش و شگفتانگیز نیز در این سرزمین به ظاهر جادویی وجود دارد اما به هر حال این جهان به طور مداوم خودش را گسترش میدهد و لایههای بیشتری را باز میکند که هر لایه جدید فقط پر از ایدههای مزخرف بیشتری است که فیلم از بیننده میخواهد که آنها را پیگیری کند و به خاطر بسپارد. گاهی اوقات لحظاتی در این انیمیشن وجود دارد که تاثیر پیکسار واضح و مشخص است، مانند زمانی که خرگوشهایی مانند موجودات انیمیشن «کارخانه هیولاها» به سرزمین شانس میآیند یا زمانی که سم و باب به سرزمین میانی میروند که بسیار یادآور انیمیشن «درون و بیرون» است. اما شانس جذابیت هیچکدام از آثار مذکور را ندارد و به لطف داستان مسخرهاش بینندگان خود را خسته میکند. این انیمیشن اصلا شگفتانگیز نیست و شوخیهایی چرت و پرت دارد.
شاید منصفانه نباشد که شکست «شانس» را فقط تقصیر لستر بدانیم اما او با شروع کار در اسکایدنس تا حد زیادی بر پروژه کنترل داشت و بسیاری از همکاران سابق خود در دیزنی را به تیم اضافه کرد. به عنوان مثال، الساندرو کارلونی، یکی از کارگردانان «پاندای کونگفوکار ۳»، جای خود را به پگی هولمز، کارگردان فیلمهای ویدیویی دیزنی مانند «پری دریایی کوچک: آغاز آریل»، «راز بالها» و «تینکربل و دزدان دریایی» داد. کیل موری، نویسنده فیلمهای «ماشینها» و «رایا و آخرین اژدها» نیز برای بازنویسی فیلمنامه جاناتان آیبل و گلن برگر انتخاب شد. به نظر میرسد لستر با وارد کردن تیم خود از پروژههای گذشته دیزنی به این ترکیب، این داستان را بیش از حد پیچیده کرده و قصد داشته تا چندین کار را همزمان انجام دهد اما موفق نمیشود.
احتمالاً بزرگترین ضعف «شانس» این است که تعداد ایدههای زیادی در داستان آن وجود دارد اما بسیار سطحی و بدون تاثیر است. جای تعجب نیست، چرا که هیچ هیجان و شوخی خاصی در این فیلم وجود ندارد. اسکایدنس احتمالا فکر میکرد که پس از ماجرای رسوایی لستر، شاه ماهی دنیای انیمیشن را شکار کرده اما به نظر میرسد که مشارکت او فقط داستانی را که میتوانست یک انیمیشن جذاب باشد، خراب کرده است.
منبع:دیجی کالا
There are no comments yet