«خرس» به جای اینکه صرفا همان داستان را بازسازی کند، چیزی متفاوت میسازد.
وقتی به سریال «خرس» فکر میکنید، احتمالا فریادهای بیامان شخصیتها در آشپزخانهای شلوغ بر سر یکدیگر به خاطرتان میآید که قصد دارند در مدتزمان تعیین شده و محدود برای مشتری غذا آماده کنند. اما با شروع فصل دوم سریال کریستوفر استورر، «خرس» سریالی آرام و ملایمتر به نظر میرسد. همچنین با سریالی مواجهیم که با شروع فصل دوم گروه را دور هم جمع میکند و این گروه با مهارتهای مختلف خود تلاش میکنند تا یک رستوران محلی را در شهر شیکاگو به رستورانی ستارهدار تبدیل کنند.
در فصل اول کارمی برزاتو (با بازی جرمی آلن وایت) نابغه آشپزی، مغازه ساندویچفروشی برادر مردهاش را به ارث برد و تقریبا بلافاصله با همه کسانی که قبلا در آنجا کار میکردند، شروع به بحث و جدل کرد و با چالشهای فراوانی مواجه شد. کارمندان این آشپزخانه عادت داشتند کارها را به روشهای قدیمی و جاافتاده خودشان انجام دهند و کارمی میخواست آنها را به مسیری جدید و جسورانه سوق دهد. تنها کسی که به نظر میرسید دید او را حداقل در ابتدا قبول دارد، سیدنی (با بازی آیو ادبیری) سرآشپز جدید بود. اما در پایان فصل، بیشتر خدمه روش کارمی را پذیرفتند. علاوه بر این، آنها مقدار زیادی پول کشف کردند که برادر کارمی در قوطیهای سس گوجه فرنگی پنهان کرده بود. پول کافی برای باز کردن یک رستوران جدید؟ شاید!
با شروع فصل دوم کارمی تخمین میزند که برای تبدیل ساندویچفروشی به یک رستوران خوب به ۹۵ هزار دلار نیاز دارند. این یک حدس تقریبی است و همانطور که مشخص است، آنها به چیزی نزدیک به ۵۰۰ هزار دلار نیاز دارند. موضوع پیچیدهتر اینکه آنها از قبل پول زیادی به جیمی عموی کارمی (با بازی الیور پلات) بدهکار هستند. کارمی راه حلی ارائه میدهد؛ جیمی بقیه پولی را که نیاز دارند به آنها قرض میدهد و اگر در مدت زمان مشخصی نتوانند رستوران را باز کنند، جیمی به سهم خود از مغازه میرسد، سهمی که میلیونها دلار ارزش دارد. حالا زمان در حال گذر است؛ آیا گروه میتواند این کار را انجام دهد؟
در یک تقویم نوشته شده است: «هر ثانیه با ارزش است» و این شوخی نیست. گروه متوجه میشود که تا افتتاحیه حداقل به ۶ ماه زمان نیاز دارد اما قصد دارند این کار را در سه ماه انجام دهند. آیا این کار شدنی است؟ هیچکس نمیداند اما آنها تلاش میکنند. حالا با نزدیک شدن به ضربالاجل، هر قسمت مانند یک شمارش معکوس میشود، با نزدیکتر شدن تاریخ افتتاحیه پیشبینی شده هفته به هفته میگذرد.
سریال «خرس» به شخصیتهایش فضایی برای رشد میدهد. در این قسمت به نظر میرسد که همه در حال رشد هستند، حتی بازیگران مکمل، از جمله مارکوس نانوا (با بازی لیونل بویس) که برای یادگیری دسرهای بیشتر به کپنهاگ میرود و تینا (با بازی لیزا کولون-زایاس)، که در مدرسه آشپزی ثبتنام میکند. به نظر میرسد که کارمی هنوز در ذهن آشفتهاش گیر کرده است اما او هم در حال رشد و تکامل است چون مغازه کم کم از هم میپاشد و دوباره ساخته میشود.
سریال نه تنها زمانی که آشفتگی آشپزخانه را نشان میدهد بلکه زمانی که شخصیتها مینشینند و به سادگی صحبت میکنند، در بهترین حالت خود است. آنها از رویاها، شکستها و رنجشهایشان میگویند. آیا آنها مثل افراد واقعی حرف میزنند؟ نه کاملا، اما در گفتگوهایشان نوعی صداقت وجود دارد که دوستانه است. اینها همان شخصیتهایی نیستند که در فصل اول با آنها آشنا شدیم و این چیز خوبی است. چرا وقتی میشود برای رشد و بهتر شدن تلاش کرد فصل اول را تکرار کنید؟
فصل دوم سریال «خرس» تمام قسمتهایش را به یکباره حذف میکند و به این شکل طراحی شده است که دوباره همه چیز را از ابتدا آغاز کند. این مساله میتواند باعث شود که سریال شبیه یک فیلم طولانی مدت به نظر برسد. اما در حالی که یک اپیزود با قسمت بعدی ترکیب میشود و تصویری بزرگتر به وجود میآورد، قسمتها به خودی خود به طور منحصربهفردی مستقل از هم باقی میمانند. آنها بخشی از یک داستان کاملتر هستند، اما روی پای خود میایستند و مثل مجموعهای از داستانهای کوتاه در یک کتاب بزرگ به نظر میرسند.
دوربین مرتبا به صورت بازیگران نزدیک میشود و در عین حال ما را در حال و هوای آنها قرار میدهد و در در کنار آن فضایی تنگ و کلاستروفوبیک به وجود مآورد. در کنار اینها شیکاگو در پسزمینه بزرگ به نظر میرسد. ما در یک صبح سرد و آبی شیکاگو وارد سریال میشویم با تکهای از یخ که شیشه جلوی خودرو را کدر کرده است و منتظر میمانیم تا با دستهای یخزده از بین برود. علاوه بر این چیزی که در این فصل بیش از فصل قبل به چشم میخورد غذا است. یک سکانس مونتاژ شده، سیدنی را به گشت و گذار در غذاخوریهای محلی نشان میدهد و به او (و ما) یکی پس از دیگری بشقابهایی با ظاهری خوشمزه میبینیم.
شمارش معکوس برای شروع سریال با قاببندی پراضطراب و نگرانکننده ارائه میشود اما مهربانی و محبت هم به چشم میخورد. مهربانی در روشی که سیدنی از تینا میخواهد سرآشپز جدید او شود. مهربانی در نحوه تعامل کارمی با سیدنی و دیگران؛ او به سیدنی علامتی برای «متاسفم» یاد میدهد، چیزی که هر دو در نهایت در آشپزخانه از آن استفاده میکنند. سپس ریچی (با بازی ایبون ماس-باچرخ)، پسر عموی بیثبات کارمی است. ریچی میتواند خشنترین شخصیت سریال باشد اما حتی او هم در حال تغییر است، کتابهای خودیاری میخواند و روی مدیریت خشم کار میکند.
در یک نقطه او در آستانه خشم و عصبانیت دیده میشود و تنها برای اینکه خودش را متوقف کند به صورت معکوس از ده میشمارد اما ناامنیهای او هنوز تهدیدش میکنند. او به کارمی میگوید که بزرگترین ترسش این است که وقتی همه در حال حرکت رو به جلو هستند، او در نهایت عقب بماند. میگوید: «من ۴۵ سالمه و مدت زیادیه که اینجا هستم، من را درک میکنید؟» غم و حسرت در صدای ماس باکراخ به وضوح احساس میشود. این یکی از بهترین اجراهای سریال است.
فصل اول سریال «خرس» این طور به نظر میرسید که از ناکجاآباد بیرون آمده است. نگاه جذاب اما اضطرابآوری به زندگی در آشپزخانه داشت در حالی که شخصیتها در هم میپیچیدند و فریاد میزدند و تقلا میکردند. فصل اول پر تب و تاب بود و این سوال برای طرفداران سریال پیش میآمد که چطور میخواهند این داستان را برای فصل ۲ حفظ کنند.
اما فصل دوم «خرس» به جای اینکه صرفا همان داستان را بازسازی کند، چیزی متفاوت میسازد. هنوز هم به نظر میرسد و احساس میشود سریالی است که ما در فصل ۱ با آن آشنا شدیم، اما یک وعده غذای تازه در اینجا وجود دارد که شاید بسیاری از بینندگان منتظر آن نباشند. همانطور که شخصیتها به تکامل، رشد، تغییر، تبدیل شدن به افراد متفاوت ادامه میدهند، «خرس» ما را با خود همراه و در چندین بخش راهنمایی میکند که هرکدام از بخشهای قبل دلپذیرتر هستند.
منبع:سینماتیکت/نویسنده:سودابه نیکدان
There are no comments yet