«بدو خرگوش بدو» ؛ با استفاده از عناصر سینمای وحشت دربارهی شخصیتهای اصلی و ورود عناصر ماورائی، میخواهد مخاطب را همراه و شگفتزده کند.
درام ترسناک و روانشناسانهی دایانا رید، بدو خرگوش بدو [فرار کن]، قرار است با استفاده از عناصر سینمای وحشت و طرح معماهایی دربارهی شخصیتهای اصلی و ورود عناصر ماورائی، مخاطب را همراه و شگفتزده کند. اما در همهی این خواستهها ناموفق است.
دایانا رید، کارگردان استرالیایی، در فیلم بدو خرگوش بدو بهسراغ استفاده از عناصر سینمای وحشت و روانشناسانه رفته تا با ترکیبِ این دو، به معجونی دست یابد که هم مخاطب را بترساند و هم او را به فکر وادارد. او پیشتر سابقهی کارگردانی چندین قسمت از سریال پربینندهی داستان ندیمه را نیز در کارنامه دارد و در سال ۲۰۱۹ برای آن نامزد دریافت جایزهی امی نیز شده است. بدو، خرگوش هم تا اینجا تبدیل به یکی از پربینندهترین فیلمهای نتفلیکس شده است. فیلمی که فیلمنامهاش را هانا کِنت به نگارش درآورده است. بدو، خرگوش، بدو از همان آغاز سعی میکند تا خود را مرموز نشان بدهد.
از همان پلانهای گنگی که زنی را درازکش در کنارهی رودخانهای به تصویر میکشد. بیشترین بار رازآلودگی فیلم را نیز در دقایق بعدی، موسیقی به دوش میکشد. موسیقیای که بهشکل واضحی، با استفاده از صداهای بم و کشدار، سعی در تولیدِ هراس دارد. هراس از چیزی که البته نمیدانیم چی است و خیلی هم دیر متوجهش میشویم. بزرگترین مشکل فیلم هم در حقیقت همین است.
ریتم ارائهی اطلاعاتِ اصلی در فیلم بسیار کند است ــ هرچند که فیلم با ریتم درستی شروع میشود. از آغاز، ما با شخصیتهای اصلی آشنا میشویم. دختربچه (میا) و مادر (سارا). رابطهی آنها با هم، روزمرگیِ میا و شغل سارا بهزودی و سرعت معرفی میشوند. معلوم میشود که قرار است تولدی برای میا گرفته شود و کسانی به این میهمانی دعوتاند. برای اولینبار صحبت از کسانی به میان میآید که بعدتر و در طول فیم قرار است از آنها استفاده شود. تا اینجا همهچیز خوب و درست پیش میرود.
ماجرا از زمانی پیچیدهتر میشود که پای خرگوشی سفیدرنگ به زندگی سارا و میا باز میشود. خرگوشی که مستقیمن از داستانِ «آلیس در سرزمین عجایب» به این فیلم آمده است. در داستان معروف و اسطورهایِ لویس کارول، آلیس با دیدن خرگوشی سفید و دنبالکردنِ او، به دنیایی عجیب و شگفتانگیز وارد میشود. در فیلمهای دیگری نیز از نماد خرگوش سفید استفاده شده است. یکی از بهترین نمونههایش ماتریکس (واچوفسکی، ۲۰۰۰) است که در آنجا نیز به نئو اطلاع داده میشود که باید خرگوشِ سفید را دنبال کند. خرگوشی که بهشکلِ خالکوبی روی بدن یکی از افراد عجیبوغریبی که به در خانهاش میآیند میبیند.
در فیلم رید هم خرگوش سفید عنصری از همین جنس است. چیزی که واسطهی ورود به دنیایی دیگر است. ورود او باعث میشود تا رفتارهایی عجیب از میا بروز کند و سارا نیز که فکر میکند این خرگوش فرستادهای از جانب مادرش است، میخواهد از شر او خلاص شود و به همین واسطه، مشکلات بین دختر و مادر آغاز میشود. خواهر گمشدهی سارا نیز آلیس نام دارد که اشارهی دیگری است بر نکتهای که ذکر شد. گویا این خرگوش از آن دنیا آمده تا خبری از آلیس را به گوشهای میا برساند.
مشکل اصلی فیلم از همینجا بروز میکند. آلیس، جوان (مادربزرگ) و پدربزرگ افرادی معرفی میشوند که در زندگی کاراکترهای اصلی جایگاه و نقش مهمی دارند. این مسئله را میتوان از تکرار نامبردهشدنِ آنها در دیالوگهای مابین سارا و میا متوجه شد. اما مسئله اینجاست که فیلم خسّتی بیدلیل در ارائهی اطلاعات بیشتر به مخاطب از خود نشان میدهد. احتمالن استراتژی فیلم این است که میخواهد مخاطب را به حدسزدن وادار کند؛ ولی بهدلیل کشآمدن بیش از حد این ماجرا ــ اصرارهای میا برای دیدن مادربزرگ و انکارهای سارا (که دلیلش را هم نمیدانیم) ــ قضیه لوث و خستهکننده میشود. ریتم فیلم دقیقن از همینجا میافتد و ما شاعد صحنههایی تکراری با اطلاعاتی تکراری و وقایعی تکراری میشویم.
فیلم سعی میکند با کانسپت «تناسخ» بازی کند. جایی از فیلم، زمانیکه سارا و میا دارند به خانهی قدیمی سارا میروند، زمانیکه از کنار گورستانی میگذرند، میا میپرسد: «کسایی که از این دنیا رفتهن برمیگردن؟» و در ادامه میافزاید که پدربزرگ به او گفته که بهشکل پلیکان برمیگردد تا حواسش به سارا باشد. در یونان باستان، از پلیکان بهعنوان نمادی برای قربانیکردن خود بهخاطر اطرافیان استفاده میشده است. با مطرحشدن این مسئله، پای این ایده وسط میآید که آیا آن خرگوش هم شکلی از تناسخ کسی است؟ کسی که به زندگی سارا و میا برگشته تا چشم آنها را به چیزی باز کند. این کانسپت زمانی تقویت میشود که پی میبریم آلیس در هفتسالگی گم شده و حالا میا نیز از آغاز هفتسالگی شروع به این رفتارهای عجیبوغریب کرده است. او خودش را آلیس صدا میزند (البته با بهانهی اینکه مادربزرگ به این نام صدایش زده است) و ماسک خرگوش بهصورت میگذارد.
بدو، خرگوش، بدو ــ که بهخاطر اسمش در ابتدا بهنظر میرسد ارتباطی با فیلم معروف تام تیکور برقرار کند، که البته نمیکند ــ فیلمی است دربارهی عذاب وجدان. احساس گناهی که فرد را رها نمیکند. سارا بهخاطر کشتن خواهرش ــ که هیچ منطق درستی هم برای آن عنوان نمیشود ــ همواره با حس عذاب وجدان درگیر است و نگرانی او از رویارویی با مادرش نیز بهدلیل همین مسئله است. مسئلهای که البته یک ساعتی طول میکشد تا ما متوجهش شویم، چون فیلم نمیخواهد زودتر دستش را برای ما رو کند. چیزی هم ندارد که بتواند با آن ما را سرگرم کند و به همین دلیل، تمامِ این یک ساعت را به اتلاف وقت میگذارند. بهجای پرداختن به خط اصلی داستانی، سراغ موارد حاضیهای، صحنههای بیجهت طولانی و تکراری و دیالوگهای تکرارشونده میرود تا بتواند نقطهی نهایی فاشکردن اطلاعاتش را به تعویق بیندازد.
باتوجهبه مسئلهی عذاب وجدان، این فیلم شباهت تماتیک و ساختاری بسیار زیادی با ماشینچی (برد اندرسون، ۲۰۰۴) دارد. در آنجا نیز شخصیت اصلی (ترِوِر ــ با بازی کریستین بیل) کسی است که بهدلیل کشتن ناخواستهی پسربچهای، درگیر عذاب وجدان است و همین مسئله باعث شده است تا کم غذا بخورد، بیخواب باشد و توهماتی نیز بهسراغش بیایند. در آنجا، فاششدن علت بیخوابیهای ترور در دقایق پایانی فیلم اتفاق میافتد و در همان حولوحوش نیز ما متوجه میشویم که بعضی از شخصیتهایی که او با آنها سروکار داشته است توهم بودهاند.
دایانا رید نیز در فیلمش از همین ساختار بهره میبرد. او نیز فاششدن اطلاعات را گذاشته برای دقایق پایانی، ولی فیلمش آن حالتِ معماگونه و کارآگاهیمانندِ ماشینچی را ندارد. شیوهی پیشرفت داستان در آن فیلم بهگونهای است که ما رفتهرفته با وجود یک مشکل روبهرو میشویم تا اینکه درنهایت پی به توهمات و بعد ماجرای اصلی میبریم. اما در فیلم رید، از همان دقایق ابتدایی معلوم است که سارا با مادرش مشکلی دارد و مخاطب باید حدود هفتاد دقیقه انتظار بکشد تا ریشهی این مشکل را دریابد.
بدو، خرگوش سعی میکند از تیپیکالهای فیلمهای ژانر وحشت فاصله بگیرد و عمدهی فضای ترسناکش را با استفاده از معماهای ماورائی و استفاده از حاشیهی صوتی ایجاد کند. هر چند که استفاده از مکانهای تاریک یا خانههای قدیمی و متروک جزو کلیشههای این ژانرند، ولی فیلم تلاش کرده تا استفادههای متنوعتر و منطقیتری از آنها در جریان داستانش داشته باشد. ولی درنهایت باید گفت که فیلمنامه، شیوهی روایت، کمبودن متریالهای داستانی و ریتم نامتناسب باعث شدهاند تا بدو، خرگوش… به اثری ضعیف مبدل شود.
There are no comments yet