پریسا سادات خضرایی: با اضافهشدن تعداد فیلمهایی که بیشتر از هرچیز نگونبختی، خشونت، خیانت و مفاهیم تاریک را در قالب داستانهای متفاوت نمایش میدهند، سرنوشت قهرمانهای بااخلاق و ارزشها رو به سمت نابودی قرار میگیرد. علایق مخاطب همسو با سینما و قبلتر جامعه تغییر پیدا میکند و این ضدقهرمانها و شخصیتهای اصلی عاصی، مجرم و بدعاقبت هستند که فرمان را دست میگیرند و داستانها را از وجه تماتیک رو به سیاهی میبرند. بنابراین آن نوع فیلمهایی که در گذشته میدیدیم، جایشان را به فیلمهایی از جنس «ابد و یکروز»، «متری شیش و نیم»، «عرق سرد» و سیاهه بلندبالایی میدهند که هم مخاطب دارند، هم با استفاده از بازیگران خوب و کارگردانی درست، در مسیر درست فیلمسازی از نظر فرم قرار دارند. با سیدسهیل رضایی؛ کارشناس مسائل و تحولات اجتماعی و اقتصادی، درباره مختصات شمایل قهرمان در سینمای ایران، دلایل کمرنگ شدن آن، محبوب شدن ضدقهرمانها و همچنین پیشرفت خیانت و خشونت و بیاخلاقی در فیلمها، از منظر روانشناختی به گپوگفت نشستیم که در ادامه آن را به تفصیل میخوانید.
* در ابتدای بحث اجازه بدهید به یک تعریف مشترک از معنی قهرمان برسیم. قهرمان از نظر شما باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟ به لحاظ روانشناختی به چه کسی قهرمان گفته شده و یا به چه کسانی شمایل قهرمانگونه داده میشود؟
به طور کلی میتوان گفت که وقتی نیروی خیر در یک سرزمین یا یک موقعیت، علیه نیروی شر برمیخیزد، قهرمان شکل میگیرد و بر همین اساس برای خیر و شر میتوان مصادیق کثیری را درنظرگرفت و آن را به شیوههای متفاوت و متنوعی تعریف کرد. میتوانیم بگوییم قهرمان کسی است که به رنج فردی یا جمعی پایان میدهد و یا سرزمینی را آزاد کرده و به رنج مردم گرفتارش خاتمه میدهد. اینها چند نمونه از تعاریفیست که میتوانیم از قهرمان داشته باشیم.
* آیا در سینمای ایران به درستی شاهد تعریف قهرمان هستیم؟
-نمونهها فراوان و متنوع است. به طور مثال سینمای ابراهیم حاتمیکیا بر مدار قهرمانهایی به شکل ثابت میگردد و در قصههای مسعود کیمیایی به شکل دیگری این روایت قهرمانمحور را میبینیم. به طور کلی سینما براساس قهرمان شکل میگیرد و درام همیشه از نبرد بین یک قهرمان و ضدقهرمان متولد میشود.
*نزدیک به یک دهه است که دیگر در سینمای ایران، شاهد فیلمهای دارای قهرمان نیستیم و بیشتر فیلمهایی با چند نقش اصلی ساخته میشود که قهرمان هم ندارند و دیگر شخصیتهای سیاه و خاکستری محبوبتر از قهرمانها شدهاند. این اتفاق ناشی از یک روند طبیعی در جامعه است یا فیلمسازان ما هستند که به این سبک تمایل دارند؟
فیلمسازهای ما در حال تجربه این نوع از سینما هستند، آن هم شاید به این جهت که شرایط اجتماعی و سیستمهای سیاستگذاری، اجازه قهرمانسازی را نمیدهند، چراکه قهرمان باید بجنگد و رنجی را متحمل شود اما در سیستم اجتماعی ما نمیتوانیم با رنج کنار بیاییم و به همین خاطر است که امروز سیستمها به سمت خلق شخصیت خاکستری رفتهاند. در صورتی که اگر به سینمای جهان نگاه کنیم، قهرمان حتی به سمت ابر قهرمان هم رفتهاست. مثلا در فیلمهایی مثل «شگفتانگیزان»، «سوپرمن»، «آکوامن» و … قهرمانها پس از متولد شدن، در یک دورهای کمرنگ شده و در دورهای دیگر دوباره اوج گرفتند و ما در حال حاضر شاهد حضور ابرقهرمانها هستیم. در سینمای ما گاهی وقتها شمایل قهرمان با شرایط اجتماعی همخوان نیست و به همین دلیل سخت میتواند خودش را مطرح کند. چرا که وقتی میخواهیم از قهرمان صحبت کنیم، باید به سراغ مسائل اجتماعی برویم و به نظر میآید که جامعه ما نسبت به این مسائل حساسیت دارد. شاید به همین خاطر است که سینمای ما به جای قهرمانمداری، قصهمدار شدهاست.
* به نظر میآید در حال حاضر قاطبه مخاطبان در فیلمها به دزدها، افرادی که بیشتر بتوانند سر کسی را کلاه بذارند یا آدمهای بددهن و بیاخلاق علاقهمند میشوند و قصهها خیلی حق را به آدم خوبهایی که سعی میکنند با اخلاق زندگی کنند، نمیدهند. به نظر شما اصلیترین دلیل این اتفاق چیست؟
به این دلیل که جریان اجتماعی، همیشه حق را به آدمهای خوب داده و امروزه باورپذیری افراد نسبت به این آدمها کم شده است. در حال حاضر، افرادی که در سطح اجتماع هستند، در گذشته چهره قهرمان داشتند اما الان به ضدقهرمان تبدیل شدهاند و این روند خود به خود نقش قضاوت را دچار یک شکاف تحلیلی جدید کردهاست. سینما اگر بخواهد این قصه را کپی کند، باورپذیریاش نزد مخاطب غیرممکن میشود و این یک چالش جدی و شکاف پیش آمده است که فیلمساز نمیتواند فکری به حالش کند و جامعه به خیلی دلایل دیگر پاسخگوی آن است.
* شاید به این موضوع آگاه نباشیم یا به آن اعتراف نکنیم، اما میبینیم که فیلمهای دوره بهروز وثوقی و فردین و حتی بعدتر یوسف مرادیان، محمدرضا فروتن و فریبرز عربنیا و … تا اواخر دهه هفتاد برای مخاطب دوستداشتنیتر بودند درحالیکه گویا مخاطب الان خیلی دوست ندارد این قهرمانها برنده نبرد باشند. نظر شما درباره این وضعیت چیست؟
در حال حاضر حتی فرزند ۱۰ساله من حین تماشای فیلم این نظر را دارد که خیلی از فیلمها قابلپیشبینی شدهاند و پیشبینیپذیری برای سینما سم است. در سینمای جهان مشاهده میکنیم که حتی سوپرمن نیز کشته میشود و در ادامه به هزار و یک مدل دیگر احیا شده و در قسمت بعدی باز حضور مییابد. درواقع ما به هنگام تماشای فیلم، نمیتوانیم مطمئن باشیم که سوپرمن زنده میماند یا نه؟ وقتی که سینما برای برنده شدن آدمهای خوب آن هم تحت هر شرایطی؛ پیشبینی پذیر شود، خستهکننده میشود و شاید به همین خاطر باشد که مخاطب پیش خودش دوست دارد این جور آدم ها بازنده شوند تا کمی بار غیرقابلپیشبینی بودن به سینما اضافه شود.
* آیا وقتی به عنوان یک روانشناس آثار را میبینید، تاریکی و روشنی در شخصیتها به درستی توسط فیلمنامهنویسها نمایانده میشود و یا با شخصیتهای بدون عمق و ساده روبهرو هستیم؟
این موضوع در خیلی از فیلمها رعایت نشده است. به طور مثال فیلم «چشم و گوش بسته»، از نابینایی و نقص عضوی که فرد در آن دخالتی نداشته به عنوان ابزاری برای خنده استفاده کرده و این وحشتناک است. این یک رفتار ضداجتماعی است اما سینمای ما و فرزاد موتمن این کار را کردهاند. اگر در خیابانهای اروپا قدم بزنید، در نگاه اول تصور میکنید که تعداد معلولین در آن جوامع بیشتر از ایران است اما اینگونه نیست. به دلیل اینکه در جامعه ما فضای اجتماعی مناسبی برای بیرون آمدن معلولین فراهم نیست، آنها در خانه ماندهاند. اما در اروپا ابزار الکترونیک و سیستمهای حمل و نقل فراهم شده، به همین خاطر این افراد در جامعه حضور دارند و شما آنها را میبینید و شاید به همین خاطر است که فکر میکنید تعدادشان زیاد است. در اروپا کاری میکنند که فرد دارای معلولیت، نقش موثرش را در جامعه ایفا کند و قهرمانی را در خودش از دست نمیدهد. در عوض ما فیلمی به این شکل میسازیم و به خرابکاریها و برخورد انسان نابینا به محیط اطرافش، میخندیم و این یعنی نشناختن یک نظام اجتماعی. قدیمترها در بخشی از برنامهی «دیدنیها»، ما به تماشای صحنههایی مثل زمین خوردن آدمها و حوادثی از این دست مینشستیم. یعنی ما در رسانه آموزش دیدهایم که به این مسائل بخندیم و این خلق یک فاجعه است و در حال حاضر سینمای ما با این فیلم، دقیقا وارد همین قضیه شدهاست.
*اما بحث دیگر نمایش خیانت است. برخی معتقدند که نمایش خیانت باعث قبحزدایی میشود و برخی دیگر بر این باورند که باعث متنبهشدن و تماشای عاقبت آن و عبرتآموزی میشود. شما جزو کدام دسته هستید؟
بستگی دارد که درباره چه فیلمی بخواهیم صحبت کنیم. در بعضی موارد، روایت فیلم، توسعه خیانت و در موارد دیگر، تقبیح خیانت است. برای مثال در خیلی از فیلمهای شبکه جم، نشان داده میشود که آدمهای خیانتکار حالشان خوب است! روایت دیگری هم هست که نشان میدهد خیانت چه آسیبهایی به همراه دارد. پس در مورد این مساله، نوع روایت سینما مهم است و در مورد کلیت آن نمیتوان نظر داد. از نظر من اگر خیانت این روزها در فیلمها پررنگ شده، به خاطر داستان طراوت عشق است و نه داستان خیانت. یک آدمی، نمیتواند با طرف مقابلش عشق را تجربه کند، اما با شخص دیگری آن را تجربه میکند. درواقع ما به سینما نمیرویم تا روایت خیانت را ببینیم، ما میرویم تا شاهد روایت عشق مجدد باشیم. این دو موضوع را باید از هم جدا کنیم. در حال حاضر شما در متن روایت، خیانت را نمیبینید، آن چه که در قصه روایت میشود عشق است ولی در بستر خیانت اتفاق افتادهاست.
*حالا دیگر در فیلمها از سمت طبقه متوسط به سمت طبقه فقیر آمدهایم. نمایش بدبختی و تلخی این طبقه بعد از سعید روستایی و «ابد و یک روز» خیلی شدت گرفت. تحلیل شما درباره این نوع فیلمها که نگاهی بیامید به این طبقه دارد چیست و فکر میکنید این نگاه چه آسیبها و چه معایبی دارد؟
-این برآیند ناخودآگاه جامعه است. ناخودآگاه جامعه، تغییر فصول بسیاری در خود دارد که برای مثال میتوان به افزایش قیمت بنزین اشاره کرد. مثلا من فکر میکردم که اگر هشتمتر دیگر بدوم به خط پایان میرسم و میتوانم استراحت کنم. هنگامی که خودم را آماده میکنم تا هشتمتر دیگر بدوم، به طور ناگهانی فاصله من تا خط پایان هشتادمتر میشود و این غافلگیری دردناکی است. یا مثال دیگر این که، من به دلیل گرانی ملک، خانهای در خارج از تهران خریدهام. با چهل، پنجاه میلیون تومان هم یک پراید برای رفتوآمد میخرم؛ وقتی یک دفعه قیمت بالا میرود، من گیج میشوم. این برآیند ناخودآگاه باعث میشود که فیلمهایی از این دست، زندگی مرا روایت کنند و من میتوانم با آنها همذات پنداری کنم.
*درست است، اما از وجه دیگر ببینیم. منطق شخصیتپردازیها و باورپذیری آنها در فیلمهای چند سال اخیر به چه میزان است؟ آیا این آثار این قدرت را دارند که مخاطب را درگیر کرده و حس همذاتپنداری را در آنها برانگیزند؟
بعضی از فیلمها در این مورد خوب عمل کردهاند. اکثر افراد حاضر در سینما قصهای را که به خودشان نزدیک بوده برای روایت انتخاب کردهاند و در کنار آن مطالعه خوبی نیز داشتهاند، درنتیجه شخصیتپردازی خوب اتفاق افتاده است. در بعضی موارد که قصه از آن شخص دور بوده، شخصیتپردازی بسیار ضعیف و غیرقابلباور بوده است.
*در این نوع فیلمهایی که به مشکلات و معضلات طبقه محروم جامعه میپردازند، آدمها و نوع بیانشان چقدر به واقعیت شبیه هستند؟ آدمهایی از این دست، در زندگی واقعی هم به همین میزان عمیق هستند؟
این موارد به نوع روایت بستگی دارد. به طور مثال من کارهای سعید روستایی را به خوبی دیدهام. فیلمهای او به این علت که موضوع آنها در زندگی شخصی خودش مابهازای روانی دارد، به واقعیت نزدیک بودهاست. نکتهای که باید توجه داشت این است که سینما باید به توسعه و بهبود زندگی مردم کمک کند. بعضی مواقع یک فیلم میتواند با مطرح کردن یک پرسش، جامعه را به فکر وا دارد که اگر همین روند را پیش بگیریم به چه قهقرایی میرویم و بعضی وقتها میتواند امید خلق کند و بگوید که ما چطور میتوانیم از این قهقرا نجات پیدا کنیم. سینما هر دو کار را میتواند انجام دهد.
*از نظر شما این نگاهی که ما امروز در این نوع فیلمها شاهدش هستیم، تا چه میزان حاصل زندگی با مردم و گفتوگو با آنهاست؟ این تصویری که از طبقه محروم ارائه میشود آنقدر دقیق و موشکافانه هست که بتوان گفت از تجربه زیسته نشأت میگیرد یا ناشی از تصورات فیلمنامهنویس و بدون معاشرت با این افراد است؟ (به لحاظ دیالوگها، نوع پوشش، رابطه شخصیت با جهان پیرامون و …)
-در ابتدا باید بررسی کنیم که آیا سینمای ما آن حجم از آزادی عمل را دارد تا بتوانیم بگوییم که این فیلمها بازتابی از مردم هستند یا نه. چون سینمای ما آزادی عمل ندارد، به نظر میآید که این معجونی از مدیریت سینما و سینماگرهاست. یعنی اگر کارگردان و نویسنده نفرات اصلی قصهساز بودند، در این صورت من میتوانستم این سوال را بررسی کنم اما در حال حاضر سینمای ما با یک نظام مدیریتی جلو میرود. به طور مثال، فیلم «کورش کبیر» هنوز مجوز ساخت ندارد و یا در مورد مولانا فتوا داده میشود که نباید فیلم بسازید. تا وقتی که این موارد در سینما پیش میآید، نمیشود گفت که سینمای ما آینه سینماگر ماست و درواقع بازتابی از مدیریت سینما و خود سینماگر است.
There are no comments yet