• کد خبر: 6946
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:1 مرداد 1402 ساعت: 11:41
مهران زارعیان، منتقد

میرکریمی می‌تواند از پدیده‌های ساده، شور و حالی ناب بیافریند

هنر میرکریمی در این است که می‌تواند از پدیده‌های ساده، شور و حالی ناب بیافریند و بدون داشتن دست‌مایه‌ قابل توجه، اشک از چشم مخاطبش جاری کند.



مهران زارعیان، منتقد:نقل قولی از همفری بوگارت درباره مارلون براندو بارها در فضای مجازی دست‌به‌دست شده است که چنین مضمونی دارد: «ما یک عمر با کت و شلوار و کراوات گران‌قیمت دنبال تسخیر دنیا بودیم، اما براندو یک‌شبه آمد و با یک زیرپوش رکابی دنیا را ترکاند!»
کارنامه رضا میرکریمی و به‌خصوص فیلم آخرش مرا به یاد این حکایت می‌اندازد. تصور کنید که فیلمنامه‌ای نوشته شده که هم فضایش تکراری است، هم داستانش چندان دراماتیک نیست، هم مضمونش نخ‌نماست، هم چالش ناب و متمایزی ندارد، هم ریتم کندی دارد، هم قهرمانش کنش‌مند و مقتدر نیست، هم پتانسیل بالایی برای افتادن به دام شعارزدگی دارد و هم قرار است ستاره و سلبریتی نداشته باشد و نقش اولش را یک جوان ناشناخته بازی کند! در نگاه اول شاید یک فیلمساز کاربلد این فیلمنامه را دور بیندازد یا تغییرات عظیمی در آن اعمال کند.
میرکریمی اما با اعتمادبه‌نفس تمام‌عیاری این فیلمنامه را ساخته و به‌طرز باورنکردنی‌ای، نتیجه بسیار تاثیرگذار و درگیرکننده از آب درآمده است؛ گویی یک کیمیاگر سکه‌ سیاه میان‌مایگی را به زرِ گرانبهای هنر تبدیل کرده است.
شاید اگر با عقل محض به سراغ «نگهبان شب» برویم، بتوانیم هزار جور ایراد از آن بگیریم. مقدمه‌چینی فیلم بیش از حد طولانی است. زمان فیلم می‌تواند کوتاه‌تر باشد. حجم تمرکزی که در بعضی خرده‌پیرنگ‌ها گذاشته شده بیش از اهمیت واقعی آن در فیلمنامه است. شخصیت اصلی با بازی درخشان تورج الوند، بیش از حد ساده‌لوح است و پاک بودنش به همین دلیل ارزش منطقی‌اش را از دست می‌دهد. سهل بودن این سبک زندگی که در فیلم تکریم می‌شود با دنیای واقعی همخوانی ندارد. آلزایمر به این سرعتی که فیلم به ما نشان می‌دهد به این درجه از وخامت نمی‌رسد. فیلم خیلی دیر به ما می‌گوید که دقیقا درباره‌ چیست. اشاراتی که به انتخابات و مفاسد اقتصادی پشت آن می‌شود دم‌دستی است و… که اگر بخواهیم فقط معیارهای سینمایی رایجی که برای نقد فیلم از آن بهره می‌گیریم را در‌نظر بگیریم، می‌توان متن مفصلی نوشت و این اشکالات را بسط داد و یک نتیجه‌گیری نسبتا منفی درباره این فیلم در‌نظر گرفت.

من اما قصد ندارم به سراغ این مسیر بروم و با علم بر اینکه بخشی از این ضعف‌ها واقعا به فیلم آسیب زده و از ارزش آن کاسته، ترجیح می‌دهم آن چیزی که دلم می‌گوید را ملاک بگیرم و به حسی که فیلم نگهبان شب، در من برانگیخته اعتنا کنم و نه آن همه نق‌زدن‌های عقل محاسبه‌گرم.
هنر میرکریمی در این است که می‌تواند از پدیده‌های ساده، شور و حالی ناب بیافریند و بدون داشتن دست‌مایه‌ قابل توجه، اشک از چشم مخاطبش جاری کند. اگر به ملودرام هم نزدیک می‌شود، هیچ‌وقت احساسات ما را به‌زور به غلیان در‌نمی‌آورد و در این کار هم اهل افراط نیست. نوعی ظرافت تغزلی در فیلم‌هایش دارد که از ریشه‌ مذهبی و علاقه‌اش به سنت عرفانی می‌آید و با ذوق هنرمندانه‌اش عجین می‌شود و در قلب مخاطب می‌نشیند و حسی تزکیه‌وار و آرامش‌بخش برمی‌انگیزد، بسان نوشیدن شیر و عسلی گرم و گوارا.
اینکه فیلم‌های میرکریمی ازجمله نگهبان شب با متریال ساده می‌توانند تاثیر و حسی عمیق بیافرینند البته با معیار سینمایی قابل توضیح است. مثلا به یاد بیاورید که وقتی رسول شب را تنها در اتاقک محقر نگهبانی می‌گذراند، چگونه آن نقاشی مینیاتوری از زن اثیری (به فرمت همان نقاشی‌های لیلی و مجنون که بر ظروف و مبل و پارچه و… در گذشته وجود داشت) در کادر خودنمایی می‌کند و حس تنهایی رسول که فعلا جوانی مجرد است را به پاستوریزه‌ترین و ساده‌ترین شکل ممکن القا می‌کند.
و یا فصل پایانی فیلم را با آن حس رهایی به یاد بیاورید که با موقعیت نمادین پاراگلایدر سوار شدن رسول و دایی انجام می‌شود. اینها از آن دسته لحظاتی است که سینمای میرکریمی را به‌خوبی نمایندگی می‌کنند؛ لحظاتی که با بهره‌گیری از یک المان یا پدیده‌ ساده و به‌نظر پیش پا افتاده، چنان تاثیرگذاری بالا و عمیقی می‌آفریند که آدمی باور نمی‌کند به همین سادگی احساساتش تکان خورده است.
کسانی که در جشنواره فجر سالی که گذشت شرکت کردند، احتمالا فیلم «عطرآلود» ساخته‌ هادی مقدم‌دوست را به یاد می‌آورند. برای آنکه بتوانم اهمیت نکته‌ای که در آثار میرکریمی ذکر کردم را بهتر تبیین کنم، به‌نظرم مقایسه نگهبان شب با عطرآلود خیلی کمک‌کننده است. عطرآلود، از نظر نکته‌ای که ذکر کردم دقیقا برعکس نگهبان شب عمل می‌کرد؛ یعنی حجم بالایی از ایده‌های بکر، خرده‌پیرنگ‌های درگیرکننده، بازیگران مشهور، پیام اخلاقی کمتر کار شده، ضرباهنگ مناسب و… داشت، اما دریغ از تاثیرگذاری حسی و انتقال درست پیام! چنان پایان‌بندی‌اش باسمه‌ای بود و مفاهیم اخلاقی‌ای که می‌خواست بیان کند زمخت و الصاقی بودند که با خود می‌گفتی حیف از این همه ایده‌های رنگارنگ و خوشبو که در این فیلم جمع‌آوری شده اما نتوانسته کلیت منسجم و جذابی از آب دربیاید. میرکریمی در نگهبان شب اما آن فوت کوزه‌گری را بلد بوده که «حس» را چگونه بپروراند تا در سالن تاریک سینما و از طریق آن جادوی تصویر و صدا که آدمی را در خود غرق می‌کند، بر عمق روح و جان اثر کند و وقتی از سالن بیرون می‌آید حالش دگرگون شده باشد.
سینمای میرکریمی پر از لحظه‌های ناب و به ‌یاد ماندنی است که بعضی از مهم‌هایش را بد نیست یادآوری کنم: لحظه نجات پزشک مغرور گیر افتاده در ماشین بنز به‌دست پسر بیمارش در «خیلی دور خیلی نزدیک»، لحظه همخوانی ترانه مرتضی پاشایی توسط بچه‌ها به یاد مادری که قلبش را اهدا کرده در «قصر شیرین»، لحظه روشن شدن رادیوی خراب پیرمرد تازه فوت کرده در «یه حبه قند»، لحظه ملبس شدن طلبه جوان به دست دخترک دستفروش در «زیر نور ماه» و لحظه تحویل دادن النگوهای زن حامله‌ای که در زایمان فوت کرده به راننده تاکسی در «امروز». این قبیل لحظات در فیلم‌های میرکریمی خیلی زیاد است و به‌شخصه متعجبم از اینکه میرکریمی با چه مکانیسم و راهکاری، از ایده‌هایی به این آسانی و سادگی، حسی ژرف و دارای تاثیرگذاری بالا خلق
می‌کند؟

این جنس تاثیرگذاری سهل و ممتنع در آثار میرکریمی مشابه حس و حالی است که مجموعه «قصه‌های مجید»، فیلم‌های مجید مجیدی و عباس کیارستمی توانسته‌اند ایجاد کنند که البته از نظر مضمونی نیز، نگاه میرکریمی به مجیدی خیلی نزدیک می‌شود.
نگهبان شب از نظر نحوه بازنمایی طبقات محروم نیز قابل توجه است. نه مثل عمده فیلم‌های موسوم به اجتماعی در دهه ۹۰ است که تحت تاثیر «ابد و یک روز» سعید روستایی، تصویری چرک و پر از داد و بیداد از مناسبات زندگی در این طبقات ارائه می‌دادند و نه فقر را زیباسازی می‌کند آن‌طور که مثلا در بعضی سریال‌های صداوسیما می‌بینیم.
فیلم با الگوی پرتکرار ورود یک فرد به محیطی جدید که منجر به ایجاد تغییر و تحولش می‌شود بنا شده و به‌صورت مینیمال جلو می‌رود و همه چیز خیلی آرام و ساده و لطیف به چشم می‌آید. میرکریمی به زبان تصویر و درام، مفاهیم اخلاقی و انسانی مدنظرش را منتقل می‌کند.
در نگهبان شب قرار است تقابلی از جوانمردی و جفا ببینیم. آنکه به مال فقیر است، از صفای ذات نیک و عزت نفسش در باطن غنی است و آنکه به مال غنی است، از فریبکاری و سودپرستی‌اش در باطن فقیر است. رسول که کاش شخصیتش کمی باهوش‌تر بود، درمقابل پیشنهاد سهم بردن از اموال مردم، به‌صراحت و بی‌لغرش «نه» می‌گوید و این «نه» گفتن با آن قامت استوار و گام برداشتن رسا در صحنه دور شدن از ماشین مهندس کلاهبردار، شمایلی به‌یاد‌ماندنی از «عزت نفس» در سینمای این سال‌های ما به یادگار می‌گذارد.

منبع روزنامه فرهیختگان/نویسنده:مهران زارعیان

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

There are no comments yet

× You need to log in to enter the discussion