سختیهای ایفای کاراکتر گلنار برای من خیلی گوناگون بودند. سختی هایی از جنس های مختلف.
سریال «گیلدخت» که این روزها با استقبال خوب مخاطبان تلویزیون روبرو شده، درامی است که داستان آن در بستر تاریخی دوره قاجاریه شکل میگیرد. “گلنار” دختر تقی خان قهرمان ملودرام عاشقانه عهد قجری است که در حال پخش از شبکه یک سیما است. ” میترا رفیع” بازیگر جوان، ایفا این نقش را برعهده گرفته به خوبی توانسته از عهده آن بربیاید و مخاطبان را با خود همراه کند. این بازیگر در سریال ” از سرنوشت” در نقش “مه لقا” درخشید و با بازی در نقش “الناز یوسفیان” در سریال “بیهمگان” تواناییهای بازیگری اش را نشان داد. این هنرمند جوان و تازهنفس توانسته نقش دختر عاشقپیشه را در این سریال بهخوبی ایفا کند.
میترا رفیع متولد ۱۲ آذر ۱۳۷۳ در تهران و فارغ التحصیل لیسانس و فوق لیسانس بازیگری از دانشگاه هنر تهران است. فعالیت خود را با تآتر شروع کرد سپس جلوی دوربین رفته و تجربه کارگردانی هم دارد. گفتگوی ما با این بازیگر خوش آتیه را بخوانید.
چطور برای نقش گلنار انتخاب شدید؟
قبلتر در دو فیلم سینمایی و یک سریال همکاری داشتم و در فیلمهای کوتاه ایفای نقش کرده بودم. روزی از سوی رفیق قدیمی که اهل ادبیات نمایشی بودند و من در فیلم کوتاهی که ایشان نگارشش راانجام داده بودند نقش آفرینی داشتم، پیامی دریافت کردم. با این مضمون که آیا مایل به همکاری در پروژه تاریخی هستم یا نه. من هم پاسخ دادم که اگر کیفیت کار و پیچیدگی و اهمیت نقش راضی کننده باشد بله. آنجا بود که آدرس دفتر آقای شفیعی را به من دادند و من هم در ساعتی که معین شد به آنجا رفتم. دفتر در حال پیش تولید گیلدخت بود. آنجا مثل روز اول مهر مدارس شلوغ بود. دخترخانم ها هرجا نشسته بودند و متنی را حفظ میکردند و با خودشان تمرین میکردند. به من گفته شد مدتی است این دفتر محل تست نقشی به نام گلنار است و صدها دختر خانم جوان و بازیگر میآیند و میروند. چند دقیقهای طول کشید تا روی مونولوگ یک صفحهای از این نقش که آقای سلیمخانی به من سپردند مسلط شوم و جلوی دوربین تست ایشان بروم. به خانه برگشتم اما روزهای دیگر مجددا برای تستهای بسیاری که در راه بودند باز به دفتر رفتم. درنهایت به لطف خدا و حسن نظر آقای اسماعیلی و آقای شفیعی گلنار به دست من سپرده شد. از کارگردان و تهیه کننده این سریال به خاطر اعتمادی که در آن روز به من داشتند سپاسگزارم. اضافه میکنم که شجاعت میخواهد سپردن این نقش بزرگ در پروژهای تاریخی به بازیگری جوان که هنوز کاملاً معرفی نشده است.
برای بهتر در آوردن نقش گلنار تا چه اندازه تاریخ دوره قاجاریه را مطالعه کردید؟
مطالعات من نه تنها درمورد متون تاریخی و شرح آن دوران تاریخی ایران است بلکه قصهها و روایتهای کوتاه وحتی مَتَلها و مثلها و خرافه های آن دوران را نیز میخواندم. نقاشیهای به جا مانده از آن دوران را میدیدم و بررسی میکردم و از نحوه حضور زنان به لحاظ ظاهری یا حضور اجتماعی شان مطلع میشدم. در نقاشی ها به حالت بدن و دستها دقت میکردم . حتی نگاه آدمها به دوربینهای عکاسی آن دوران را زیر نظر داشتم البته پیروی مو به مو از آن دادهها هدف من نبود اما میخواستم این اطلاعات در ذهنم ته نشین شوند تا به به بیراهه نروم.
این نقش چه سختی هایی داشت؟
هر نقشی که به شما بهعنوان بازیگر سپرده شود در هر مختصاتی که باشد و از هر طولِ حضوری که برخوردار باشد سختی ها و پیچیدگی های خودش را خواهد داشت و وقتی که به یک نقش شناسههایی مثل تاریخی بودن هم اضافه شود همهچیز را پیچیده تر از قبل میکند. سختیهای ایفای کاراکتر گلنار برای من خیلی گوناگون بودند. سختی هایی از جنس های مختلف. حالا که از آن روزها میگذرد با خودم میگویم چگونه تاب آوردم؟ شاید روزی یک مصاحبه متمرکز در این باره انجام دهم. من دفترچه یادداشتی دارم که تمام لطفها و رنجها ، نعمتها و سختیها در آن یادداشت شده است پس برای انجام این مصاحبه عجلهای ندارم چون نگران گذشت ایام و ضعف حافظهام نیستم.
کدام ویژگی گلنار را بیشتر ستایش می کنید؟
شجاعت او برایم قابل ستایش است. صفت دلاوری وقتی در دختری جوان ظاهر میشود می تواند جلوه بیشتری هم پیدا کند. اما نکتهای که وجود دارد این است که تا حرف از شجاعت و دلیر بودن به میان میآید شاید تصور کنیم منظور تفنگ وجنگ و آتش افروزی است اما نه، گاهی شجاعت به معنی صبوری کردن است. حاضر شدن در مهلکه است اما با عقل نه با جنگ. شجاعت مسلط بودن است بر عواطف و پیدا کردن راه چارهای پنهان،درست آن هنگام که بقیه در حال شورش و جنگِ عیان هستند.
در مصاحبه ای نقل کرده بودید که در روزهای اولیه پیش تولید گیلدخت، پدرتان به رحمت خدا رفتند و شما فردای خاکسپاری پدر به سر فیلمبرداری برگشتید؛ چه چیزی باعث شد که با وجود این اتفاق وقفه ای در بازی تان نیفتند؟
مادر و پدرم، خواهرانم و همسرانشان همیشه به انتخاب من ویژگیهای کارم احترام گذاشتهبودند و برای مادر و پدرم همیشه مهم بود که به موقع در محیط کارم حاضر باشم و متمرکز باشم و در این راه همیشه تشویق و همراهیام کردند. آن روز که من درگیر این داغ سخت شدم میدانستم که اگر پدرم زنده بود از من میخواست که گروه ۷۰-۸۰نفره گیلدخت را که تازه در شمال ایران مستقر شدند، منتظر و معطل نگذارم. از طرفی از سمت گروه با من تماس گرفته شد و گفتند هیچ سکانسی برای شروع فیلمبرداری ندارند جز سکانسهای گلنار. من احساس کردم پایمال کردن حق این تعداد انسان برای از دست دادن پدرم که تکهای از قلب و روح من بود، خودخواهی است و با دستهای گل سفید و شمع وخرما برای پیوستن به گروه به شمال ایران سفر کردم.
میترا رفیع بعد از این واقعه تلخ چقدر قوی شد؟
خیلی سخت بود نمیتوانم بگویم چقدر سخت، شاید هنوز برایش کلمهای اختراع نشده است. در آن روزها دختری بودم با سخت ترین داغ بر دل در مواجه باطولانی ترین و بزرگترین نقشی که در طول عمرم برعهدهام گذاشته شده بود. آن روزها بسیاری از دوستان مهربان همراهیام کردند ولی افرادی هم بودند که مایهی رنج بیشتر من در آن دوران شدند و در آن لحظات از روح پدرم میخواستم که همراه و حامی ام باشد و به خدا پناه میبردم. تمام تلاشم این بود که ظاهرم خندان و آرام باشد و پرانرژی سر صحنه بروم و به خاطر داغی که بر دلم نشسته دیگران را معذب نکنم. تصورم میکنم در این کار موفق بودم. میخواستم گلنار بدون کاستی خلق شود نمیدانم موفق بودهام یا نه این را باید مخاطب بگوید.
این قوی شدن در بهتر در آوردن نقش گلنار و بعد از آن الناز یوسفیان چقدر موثر بود؟
درباره تاثیر این اتفاقها در طراحی و اجرای نقشها میتوانم بگویم بازیگر انسانی است که از رنجها و شادیهایش یک کلکسیون قابل دسترس تشکیل میدهد که در بزنگاه استفاده کند یعنی روزهای زیستهی خود را طبقه بندی میکند و از عواطفش چه تلخ و چه شیرین مجموعه ای درست میکند که در لحظهی نیاز دست بِبَرد و حال و عاطفه مورد نیاز را از آن کلکسیون بردارد و مهمان روح و تتش کند. بازیگری هوشمند وخوشبخت است که از رخدادهای زندگیاش واحساسات تجربه کرده اش بهترین عصاره را نصیب نقشهایش کند. بیشک زندگی من هم بر گلنار و هم بر الناز تاثیر گذاشته است.
الناز و گلنار در عاشق بودن شباهت دارند، عشق زمان قاجاریه و با زمان حال چه شباهتها و چه تفاوتهایی دارند؟
عشق، عشق است، تاریخ انقضا ندارد. دگرگون نمیشود. اتفاقی است یگانه، عشق از ابتدا تا امروز رازآلودترین و زیباترین اتفاق بشری است که در تمامی قالبهای ادبی و سینمایی مورد پرداخت قرار گرفته است.تنها متغیّری که در این بین وجود دارد متغیّر «چگونگیِ ابرازِ عشق» است نحوه ابراز عشق است که دستخوش زمانه، دستخوش طبقه اجتماعی و حتی دستخوش جنسیت فردِ عاشق میشود و در این اثر بازی کردن در نقش دختر عاشق اگرچه بُن مایهای یکی داشت اما میزان جسارت و زمانه های مختلف، همینطور اندازهی ریسک هر دختر یعنی گلنار والناز برای ابرازِ عشقشان و نحوه حضورشان در خانواده به عنوان دختری عاشق متفاوت بود.
شما در گیلدخت و بی همگان مقابل بازیگران بزرگ و با تجربه بازی داشتید، بازی در کنار بزرگان چگونه بود؟چه سختیهایی داشت؟ چه درسهایی آموختید؟
به هر حال قرار گرفتن در چنین چیدمانی برای من بسیار با ارزش بود. وقتی در کنار اساتیدی که سالها در این حرفه استخوان خُرد کردهاند ، قرار میگیری شاید مسئولیتت سنگین شود اما به نظرم بیش از هر چیز نشانه خوشبختی توست که میتوانی هرچیز خوب و کارآمد را یادبگیری و ادامه بدهی و در خودت تقویت کنی. همکاری با این بزرگان بیش از آنکه جلوی دوربین روی من تاثیر بگذارد پشت دوربین تاثیرگذار بود. من میگویم چرا از سختی؟ چرا از ترس میپرسند؟ وقتی انسانهای بزرگوار و هنرمندان عمیقی مثل آقای مهدی سلطانی ، آقای محمود پاک نیت،خانم ثریا قاسمی، خانم فریبا متخصص کنار توایستاده اند و با تمرکز و بزرگواری در حال ایفایِ دقیقِ نقششان هستند موقع خوبی است برای لذت بردن، آموختن و آموختن.
الناز و گلنار چقدر ما به ازای خارجی داشتند؟ خصوصا گلنار و شرایط آن دوران گاهی این حد از جسارت گلنار کمی دور از انتظار می رسد؟
این پرسش را بارها به همکاران محترمتان پاسخ دادهام، یافتن مابه ازای خارجی و بهره بردن از نمونههای زنده برای برخی کاراکترها مفید و برای بعضی دیگر آسیب زننده است.بنا به مهندسی نقش و بنابه هدایت کارگردان و مطالبهای که بستر داستان از بازیگر دارد و همچنین سبک اثر، بازیگر برای آفرینش نقش دست به راههای مختلفی میزند که یکی از این راهها یافتن ما به ازای خارجی است. که در برخی از نقش ها عملا غیر ممکن است مثلاً فرض کنید در حال ایفای نقش یک جادوگر پیر که روی کوههای آلپ زندگی میکند و دشمنانش را باعصایی تبدیل به سنگ یا یخ میکند، شوید؛ خب؟ چه مابه ازایی قرار است برای خودتان دست و پا کنید؟ آنجاست که تخیّل، تخیّلِ زنده ، تخیّلِ پویای بازیگر و گَرتهِ برداریِ موردی از افرادی که حدوداً همتای آن جادوگر هستند میتواند به شما کمک کند. اینکه بگوییم گلنار «به اندازه» یا «بیش از اندازه» جسور است یانه، چیزی است که درفیلمنامه بنیان گذاشته شده واین کار توسط نویسنده انجام شده است و مهندسی این دختر در اختناقِ آن دوران به این شکل طراحی شده است. البته همین نکته هم هست که گلنار را از دیگر زنان هم دورهاش (در طبقهی خانزادگان) متمایز میکند و آمیخته بودن عقل وجسارت، عاطفه و شجاعت است که او را برای من زیبا کرده است.
شما جز بازیگرانی هستید که تحصیل کرده این رشته هستید، تحصیلات دانشگاهی چقدر در بهبود کار یک بازیگر موثر است؟بعضی معتقدند که استعداد کفایت میکند؟
من میگویم تنها جملهای که قطعیت دارد این است که: «هیچ چیز قطعی نیست!» هرچیزی با تغییر کردنِ حتی یک متغیّر دگرگون میشود. اما به شخصه تحصیل و مطالعه در رشته ای که فرد در آن شاغل است را می پسندم و معتقدم تحصیل و مطالعه وقتی همراه با تجربه و عمل در آن زمینه باشد باعث متخصّص شدنِ افراد خواهد شد. البته صحبت من به هیچ عنوان تایید مدرک گرایی نیست چرا که ما در جامعه ای عمرمان را به سَر میبریم که بعضاً افراد تحصیل کردهی بی سوادی در حال کار هستند. منظور من از تحصیل واقعاً مسئلهی «یادگیری، آزمون وخطا و تلاش برای مکاشفه» است. دانشگاه مثل یک دست است؛ که با انگشت به سمتی اشاره میکند. اساتید فقط به تو راه را نشان میدهند ، کتابها را معرفی میکنند، چراغی به دستت میدهند، این -تو- هستی که راه را میپیمایی. -تو- هستی که مطالعه میکنی، مشاهده میکنی، مقایسه میکنی ، به دانشِ قبلی و فعلیات بسنده نمیکنی و پیش میرَوی. در هر دانشگاه افراد بیشماری هستند که درس خواندند اما درس نخواندنشان هم توفیری با خواندن ندارد. در حرفه ماهم افرادی هستند که صرفاً تجربی راه خودشان را پیدا کرده اند و درخشیدهاند و مثال زدنی شدهاند. باز تکرار میکنم که هیچ چیز قطعی نیست.
به نظرتان به عنوان یک مخاطب چه چیزی باعث می شود که سریالهای گلیدخت و بی همگان مورد اقبال بینندگان قرار بگیرد؟
تصور میکنم داستان جذاب و بعد از آن درست روایت کردن آن داستان یعنی خوش ساخت بودن اثر ،دو عامل مهم برای همراه شدن مخاطب هستند .وقتی داستانِ درست و محکمی را روایت میکنید و وقتی آن داستان قابل فهم وجذاب نقل میشود مخاطب شروع میکند همذات پنداری با شخصیتها و از هرجانبی که ذهنش تمایل دارد با اثر همراهی میکند. مثلا بعضی افراد از بُعدِ عاشقانه و خانوادگی «گیلدخت» را تعریف میکنند و بعضی از بُعد سلطنت خواهی و مسائل اجتماعی و تفاوتها و شباهتهای مملکتداری آن دوران با حال حاضر. به هرحال امیدوارم هم سریال گیلدخت و هم سریال بیهمگان به دل مخاطب نشسته باشد، از شما هم بسیار سپاسگزارم.
حامد فرحبخش
There are no comments yet