پژمان جمشیدی ستارهای صبور است که تصویر فوتبالی خودش را با یک جنگندگی درست، بیاعتنایی به سُخره گرفتن هنرش از سوی برخی و بازیهای هنرمندانه از ذهن مخاطبان زدود و خودش را بهمثابه یک بازیگر به همه قبولاند.
پژمان جمشیدی استعداد کشفشده مهمی برای سینمای ایران در دهه نود بود. همانگونه که خودش بارها اشاره کرده در جمعهای دوستانه با هنرمندان، او همواره بخش خوش نمک قضیه بوده و با خاطرهگوییها و خوشمزگیهایش فضایی مفرح را ایجاد میکرده است. چنین پرسونایی از خنده و نشاط سبب شد تا با همفکری پیمان قاسمخانی تلاش کنند تا روایتی کمیک از داستان روزهای انتهایی فوتبالش را در سریال «پژمان» بازنمایی کنند و این بزنگاه، آغازی بر مسیر یک ستاره متفاوت در سینما و تلویزیون بود.
ستارهای صبور که تصویر فوتبالی خودش را با یک جنگندگی درست، بیاعتنایی به سُخره گرفتن هنرش از سوی برخی و بازیهای هنرمندانه از ذهن مخاطبان زدود و خودش را بهمثابه یک بازیگر به همه قبولاند. این روزها اسب مراد او زین است و فرصت نقشآفرینیهای همزمان در آثار کمدی و جدی برای جمشیدی ایجاد شده و درخششهای او در این نقشها کمکم کاندیداتوریهای او در جشنوارههای سینمایی را به امری معمول بدل ساخته است. پرسونای تثبیت شده جمشیدی در سینما و تلویزیون به بلاهت، فرصتطلبی، شوخطبعی، تنهایی، تعصب، تردید و ترس پهلو میزند که در تجربههایی چون ایفای نقش هادی در فیلم دینامیت، هنرنمایی در فیلمهای «هفتهای یکبار آدم باش» و «جهان با من برقص»، ایفای نقش مانی توحیدی در فیلم «۵۰ کیلو آلبالو»، نقشآفرینی در فیلمهایی چون «هزارتو»، «ایده اصلی»، «ما همه با هم هستیم»، «تگزاس ۱ و ۲»، «آتشبس ۲» و «لونه زنبور» از خود برجای گذاشته است که برای پرهیز از طولانی شدن مطلب تنها بهمرور ۵ نقش مهم و متفاوت او در سینما و تلویزیون و شبکه نمایش خانگی به بهانه آغاز پخش سریال «آنتن» از نماوا پرداختهام.
در فیلم «سوءتفاهم» ساخته احمدرضا معتمدی ساختاری تودرتو را مشاهده میکنیم. سویه داستانی و واقعگرایی فیلم روایتی از یک گروگانگیری است و در پس این رویکرد ما با تصوراتی متفاوت از آنچه در جلوی دوربین و پشتصحنه در جریان است مواجه میشویم. در چنین ساختاری که روایت نیز دستخوش نگرشی فلسفی میشود بازیگران روندی بسیار مشکل را بهمنظور اقناع مخاطبان برای تماشای چالشها و حفرههای درونی فیلم داشتهاند. در این میان پژمان جمشیدی بیشترین تلاش را برای ارائه تصویری متفاوت از خود داشته است.
او متوجه فرصت طلایی خود برای شمایل شکنی و بیرون انداختن پروانه دیگری از استعداد بازیگریاش بوده و پیله تصور منتقدان و مخاطبان از تصویر غالب نقشآفرینیاش را میشکند و در سختترین تجربه بازیگری خود و در راهروهای پیچدرپیچ درامی برخاسته از نگرشهای فلسفی و با رویکردی معمایی و جنایی، مزد بیحاشیه بودن، تواضع، احترام به مخاطبان و اعتماد به تواناییهای خود را با کاندیداتوری در بخش نقش مکمل مرد در جشنواره فیلم فجر میگیرد.
فیلم «سوءتفاهم» بهواقع فرصتی است تا سوءتفاهم پیرامون قدرت بازیگری پژمان جمشیدی برطرف شود و از پی این نقشآفرینی و توجه به دیگر هنرنماییهای او در نقشهای کمدی و جدی با این واقعیت روبهرو میشویم که دیگر او از سوی بسیاری از مخاطبان و منتقدان، فوتبالیستی که به سینما آمده دانسته نمیشود بلکه بازیگری مستعد است که در مرز میان کمدی و درام حرکتی هوشمندانه داشته و قلب مخاطبان و منتقدان سینما را به یک اندازه میلرزاند تا به همگان یادآوری کند که استعداد را به رسمیت بشناسند و بدین ترتیب با گسترهای از حضورهای متفاوت پاسخ پوزخندها و به سخره گرفتنهای برخی از بازیهای خودش را میدهد.
فریبرز باغ پیشه در ۳ فصل پخش شده از سریال «زیرخاکی» بیشتر تداعیگر کهنالگوی هالوست اما یک وجه تفاوتی که این شخصیت را از دیگر پرسوناهای تلویزیونی و سینمایی خلق شده در تیپ انسانهای سادهلوح متمایز میکند تصور خودش از زیرکی و هوشمندی است که به خرج میدهد. بهواقع اگرچه رفتارهای او و طمعی که برای یافتن گنج از خود نشان میدهد از سوی مخاطبان نمکین و تا حدودی سادهانگارانه و سرشار از بلاهت است اما فریبرز تلقی ای متفاوت را از رفتارهای خود دارد. بهزعم او هر رفتاری که نشان میدهد رگههایی از زیرکی و هوشمندی را دارد و او در تلاش برای رسیدن به مقصود از همین نمایش سرشار از بلاهت برای القای زیرکی خودش بهره میبرد. جمشیدی در این نقش در عین رعایت استاندارد حسی این نقش، میتواند بلاهت و زیرکی توأمان شخصیت را در مجموعهای از کنشهای فریبرز در هر ۳ فصل بازنمایی کند بهگونهای که هم یک هالو و سادهلوح به نظر آید و هم فردی زیرک که نقاب بر چهره میافکند و خود را در شمایلی که به او تعلق ندارد جا میاندازد.
فوتبالیستی با یک گل ملی، کلیدواژهای است که جمشیدی با آن خود را در سریال «پژمان» به هوادارانش معرفی میکرد؛ هوادارانی که او را در مقایسه با خسرو حیدری قرار میدادند و روزگار نو را به روی او میآوردند. روزگاری که جمشیدی دیگر آن ستاره قبراق و سرحال پرسپولیس نیست و روزهای پایانی فوتبالش را سپری میکند و حتی ساندویچی کوچکش نیز دیگر رونق سابق را ندارد و بیشتر مشتریانش بهسوی فستفود بزرگ حیدری گرایش یافتهاند.
سریال «پژمان» به روزهای افسردگی و بی تیمی پژمان جمشیدی میپردازد. روزهایی که او در یک تنهایی مزمن به سر میبرد. دوستانش او را درک نمیکنند و مجبور است به دلیل اینکه کفگیرش به تهِ دیگ خورده و آهی در بساط ندارد از خانه لاکچری خود دل بکند و به خانهای کوچکتر نقلمکان کند و حتی ناگزیر است تا ماشین زیر پای خود را نیز بفروشد.
انتهای این اوضاع آشفته نیز مجبور شدن به همنشینی با پدر و پدربزرگ در خانه پدری است تا بدین ترتیب روزهای بداقبالی پژمان آغاز شود. روزهایی که او مجبور است طعنهها و کنایهها را به جان بخرد، دربهدر به دنبال تیم باشد و حتی ناگزیر به شرکت در کلاسهای مربیگری و همنشینی با رفقا و رقبای دیروز و امروزش باشد.
همه این چالشها سبب شد تا خوشمزگیها و سادگیهای دردسرساز پژمان به چشم بیاید و نوید بازیگری طناز و مخاطبپسند را بدهد. بهواقع پژمان، پاس گلی بود برای فوتبالیست سابق تا دروازه سینما را به روی خود بگشاید و جمشیدی نیز به آن اندازه فرصتشناس بود که قدر این موقعیت را دانست و رمزهای دلبری از مخاطبان را با جادوی خنده و بیریایی کشف کرد. پژمان جمشیدی پس از سریال «پژمان» در تجربههایی چون «خوب بد جلف»، «خوب بد جلف ارتش سری» و «خوب بد جلف رادیواکتیو» باز هم در نقش خودش هنرنمایی کرد اما با این تفاوت که دیگر یک ستاره تثبیت شده در سینما بود و پرسونایی از بلاهت و شوخطبعی را نشان داد. درعینحال تشکیل زوج هنری با سام درخشانی سبب شد تا پرسونای سادهلوحی، دستوپاچلفتی بودن و گیجی منجر به خلق خنده که در وجهی غالب در تجربه دیداری مخاطبان از لورل و هاردی تثبیت شده این بار در شمایل پژمان و سام و جدلهای آن دو با یکدیگر به یاد بماند.
جمال ممقانی یک خرده خلافکار و جاعل است که در هنگام اجرای نقشه تلکه کردن یک فرد به همراه دوستش منوچهر به دام پلیس میافتد و یک سال زندانی میشود. خروج او از زندان و مجموعه تحولاتی که صورت گرفته سبب میشود تا او اقدام به گرفتن شناسنامهای جعلی برای تثبیت هویتی جدید برای خودش میشود اما نام خانوادگی جدیدی که جاعل اسناد در شناسنامه او درج میکند آغازی بر مشکلات نوظهور در زندگی او میشود.
برقراری ارتباط نزدیک با خواهر منوچهر از یکسو و اقدام به شکار ثروتمندان با همکاری مژگان از سوی دیگر سبب بروز سوءتفاهمی پیرامون شخصیت جمال میشود. او که پس از خروج از زندان و با آن شناسنامه جعلی برای گرفتن اتاق به یک مسافرخانه رفته از سوی متصدی آنجا با پسر حاجآقا پورشه معتمد مرحوم محله اشتباه گرفته میشود و درست در همین بزنگاه است که شخصیت لات، لافزن و محافظهکاری چون جمال در نقابی از خیرخواهی و مبارزه با فساد فرو میرود و در دستداشتن اتفاقی یک روزنامه با مقالهای درباره مفسدان اقتصادی به قلم خبرنگاری به نام مهری گیرایی (باران کوثری) هنگام ورود به خانه فردی که از مفسدان اقتصادی است دایره سوءتفاهم و برداشت خلاف واقع از شخصیت اصلی جمال را گستردهتر میکند.
افزایش حلقه آدمهایی که به جمال از دید یک قهرمان مینگرند از یکسو و زوم کردن افشار و رفقا (باند مفسدان اقتصادی) روی رفتارهای جمال از سوی دیگر دو لبه تیزی است که یک شخصیت معمولی چون جمال را در جایگاهی از یک فرد محترم و دارای محبوبیت نزد عوام قرار میدهد و او نیز روی چنین موجی سوار میشود و اسب مراد شهرت و ثروتش را به پیش میتازاند و تا لحظه نگارش این تحلیل تداعی یک مرد عوضی و اشتباهی از جمال میشود. مردی که مانند نمونههای مشابه پرداخت شده در سینما و تلویزیون تلاش دارد تا خود را از گرداب این موقعیت تحمیلی خارج سازد و درعینحال نفع خود را از این موقعیت ببرد و در همینجاست که هنرنمایی پژمان جمشیدی کاملاً به چشم میآید. این بازیگر بهدرستی در نمایش ویژگیهای جمال پورشه حرکت میکند و تصویری از یک شیاد، جاعل، لات، لافزن، ترسو، محافظهکار، منفعتطلب، فرصتشناس و در نهایت پرسونایی از یک قهرمان مردمی را به زیبایی در بازی خود بازنمایی میکند.
داستانهای تلخ اجتماعی که در گوشهوکنار کشور رخ میدهد بهترین فرصت را در اختیار سینمای ایران مینهد تا کمی از پوسته سوژههای کلیشهای بیرون بیاید و با دراماتیزه سازی واقعیت و نمایش جزئیاتی از زندگی جاری در ایران، مخاطب را با رئالیتهای تلخ و ملموس به تماشا فرابخواند.
«علفزار» ساخته کاظم دانشی یکی از جسورانهترین فیلمهای ساخته شده در سینمای ایران است که بیهیچ پردهپوشی و در چرخهای مهلک و گزنده ضمن نمایش فساد رخنه کرده در پوسته شهر، تلاش دارد تا ارزشهای اجرای اخلاقی و انسانی احکام و همراهی و همگامی با مردم را نشان دهد.
در این میان فیلم از یک قهرمان ویژه رونمایی میکند؛ شخصیت جذاب امیرحسین بشارت با هنرنمایی پژمان جمشیدی یک قهرمان است که در بزنگاهی مهم تلاش دارد تا مجری درستی برای عدالت باشد و بهواقع این مفهوم را از چارت فقه و احکام خارج میسازد و برآمده از واقعیتهایی که با آن رویاروست به روند رسیدگی پروندهها بر پایه عدل و نظارت متقیانه کمک میکند.
او در راه این آرمانگرایی با چالشهای متعددی روبروست. از یکسو پرونده انتقال او به شهری دیگر در جریان است که یک بخش آن به درمان پسر او برمیگردد و بخش دیگر شاید خواسته ذینفوذانی که با بودن امیرحسین بشارت در منصب بازپرس قضایی خواب خوشی ندارند و به دلیل رویکرد مردمگرایانه و تلاشی که امیرحسین برای برقراری عدالت دارد درصدد سختتر کردن شرایط کار برای او و تسریع در این انتقال هستند. از سوی دیگر او با پروندههای متعددی رویارو میشود که از همان ابتدای فیلم تا انتها تصویر قهرمانانه او را پرورش میدهد.
در وهله اول پرونده قتل یک کودک در پی تعقیب و گریز مأموران انتظامی و اشرار تداعی آشنایی است از همه خطاهای انسانی منجر به مرگی که در کشور اتفاق میافتد و از همان ابتدای فیلم سرنوشت کودکان فیلم به نگرش و تصمیمات امیرحسین پیوند میخورد و او در تلاش برای رساندن این کودکان به ساحل آرامش و سلامتی و هویت است بهگونهای که برای فرزند خود سلامتی، برای فرزند نامشروع دو معتاد(محسن و فریبا) آغوش پدرانه و هویت فردی با داشتن شناسنامه و برای فرزند سارا نیز آرامش پس از تماشای صحنههای هولناک تجاوز اشرار به زنان در باغ را خواهان است.
امیرحسین در طول فیلم با پروندههای مهمی رویارو میشود که البته چالش برانگیزترین آنها بحران تجاوز اشرار به زنان خانواده شهردار است که در پی بروز آن از هر سو به امیرحسین فشار وارد میشود تا این پرونده را جمعوجور کند اما این با روحیه جستوجوگر و عدالتپیشه وی نمیخواند.
او برای اجرای عدالت به ته خط نظارت میرود و همه جوانب را میسنجد، متهمان پرونده را با مهابت و خشمی غیورانه به اعتراف میکشاند، بیاعتنا به شهردار و مدیران ذینفوذ، ماجرای تجاوز به زنان در باغ را پیگیری میکند و در نهایت برای آنکه خوی متقی و عادل خود را به رخ بکشد رها از قید و بندهای احکام فقهی، به سیره مولای عدالت تکیه و کمک میکند تا پروندهها به بهترین نحو به پایان برسد.
امیرحسین بشارت به مانند اسمش آزادگی، شجاعت، عدالتپیشگی و تقوا را به ظرافت برای مخاطبان معنا میکند تا پس از مدتها قهرمانی همسو با مردم، همخوان با مردم و غمخوار مردم روی پرده نقش ببندد؛ قهرمانی که کشور در اوضاع ملتهب این روزها به آدمی مانند او بهشدت نیاز دارد تا تیمار دردها، مرهم غمها و کلید قفلهای زندگی مردم باشد و اجرای عدالت، تقوای نظارت و انصاف قضاوت را به همگان بشارت دهد.
منبع: نماوامگ/ نیما بهدادی مهر
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است