«تارا» فیلم بدی است چون تکلیفش با حرفی که میخواهد بزند روشن نیست و از آن بدتر اینکه اصلاً معلوم نیست خود فیلمساز میدانسته چه هدفی را قرار است دنبال کند یا نه.
دور جدید اکران گروه هنر و تجربه با فیلم «تارا» اولین ساخته کاوه قهرمان شروع شد و بعد از دیدن این فیلم بهنظرم رسید باید یک بحث مفصلی درباره نگاه سینمای ایران به زندگی روشنفکری داشته باشیم. نگاهی که عامه مردم را به اشتباه میاندازد که روشنفکران جور دیگری حرف میزنند و رابطه برقرار میکنند و شکاف بین آنها را با مردم زیادتر میکند.
اول اینکه «تارا» فیلم بدی است چون تکلیفش با حرفی که میخواهد بزند روشن نیست و از آن بدتر اینکه اصلاً معلوم نیست خود فیلمساز میدانسته قصهاش چیست و چه هدفی را قرار است دنبال کند یا نه. زوج روشنفکری را در سه مقطع زندگیشان میبینیم که معلوم نیست مشکلشان با زندگی چیست و بهخصوص زن چرا آنقدر تلخ است.
بگذریم از اینکه به لحاظ سن و سالی و گریم تفاوتی بین مقطعی که مهدی پاکدل و رعنا آزادیور نقش زوج را بازی میکنند با زوج سروش صحت و نازنین فراهانی وجود ندارد. این روش سردستی روایت برای در هم آمیختن گذشته و آینده و حال نه پیچیده است، نه جذاب و نه حتی گیجکننده؛ فقط تماشاگر را عصبی میکند.
به لحاظ بصری هم فیلم بدی است چون ترفندهای تصویریاش برای نشان دادن مسئله گمگشتگی زن و هویت در حد انعکاس تصویر در شیشه ماشین و زل زدن به خودش در آینه دم دستی و سادهانگارانه است. «تارا» از آن دسته فیلمهای هنر و تجربه است که فقط به قسمت تجربه کردنش تکیه کرده و با استانداردهای هنر سینما نه روایت منسجم و درستی دارد و نه تصاویر چشمنوازی. اما مشکل اصلیام با فیلم نگاهش به زندگی زوجی است که احتمالا میتوانیم لقب روشنفکر به آنها بدهیم.
مرد عکاس و زن بازیگر که در کتابفروشیها پرسه میزنند و نمایشگاه میگذارند و فیلمشان کن میرود. تصور سازندگان فیلم از زندگی و رابطه عاشقانه روشنفکرانه دو نفر است که در کافه قهوه فرانسه بدون شیر سفارش میدهند و هیچ دیالوگ عادی انسانی بینشان شکل نمیگیرد. آنها درباره مفاهیم عمیقی مثل زمان و هنر عکاسی صحبت میکنند بیآنکه واقعاً حرفهایشان عمقی داشته باشد. این آدمها انگار هیچ چیزی از زندگی روزمره نمیدانند و درنتیجه طبیعی است که مخاطب نه تنها به آنها احساس نزدیکی نمیکند که تصورش بر این میشود که روشنفکران زندگی غیرآدمیزادی دارند!
نیمی از فیلمهایی که در «هنر و تجربه» دیدهایم قهرمانانی زن داشتهاند که دچار بحران هویت و تصمیمگیری شده. انگار زنان مدرن امروزی هیچ دغدغه دیگری ندارند جز اینکه خوشی زیر دلشان بزند و در حالی که کنار مردانی هستند که لااقل روی پرده منتهای درکشان را نشان میدهند، از زندگی مشترکشان عصبی باشند و حس کنند که حقشان را خوردهاند.
این میزان از سطحینگری در نمایش آدمهایی که به خاطر شغلشان قرار است در فیلم نماینده قشر روشنفکر باشند هم لجدرآر است و هم باعث میشود فاصله مردم از این قشر بیشتر شود و اصلاً از هر کسی که کتاب یا دوربین دستش میگیرد متنفر شوند. بهنظرم بهتر است روی این بخش «هنر» سینمای «هنر و تجربه» تأکید ویژه شود که صرف فیلمهایی که کارگردانش خواسته تجربه کند در این گروه به نمایش درنیایند.
منبع: روزنامه هفت صبح/ صوفیا نصرالهی
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است