• کد خبر: 5404
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:14 شهریور 1401 ساعت: 09:58

بهروز شعیبی در گفت‌وگو با ماهنامه صبا: رابطه ایرانی‌ها با امام رضا (ع) یک تعلق خاطر جمعی است

بهروز شعیبی در گفت‌وگو با ماهنامه صبا گفت: رابطه ما ایرانی‌ها با امام رضا (ع) متعلق به یک تفکر خاص نیست بلکه یک تعلق خاطر جمعی است.


بهروز شعیبی در گفت‌وگویی که در شماره سیزدهم ماهنامه صبا منتشر شده از ساخت «بدون قرار قبلی» و دغدغه‌هایش گفته است.

اکثر فیلم‌هایی که در سال‌های اخیر با محوریت شهر مشهد و امام رضا (ع) دیده‌ایم، تقریباً به‌طور کامل بر جنبه مذهبی تمرکز داشته‌اند. یکی از ویژگی‌های قابل‌توجه «بدون قرار قبلی» این است که شما بحث ارادت به امام رضا (ع) و آن فرهنگ را انگار بخشی از یک مجموعه فرهنگی سنتی و بومی ایرانی نشان داده بودید. یعنی این بحث در فیلم شما در کنار مواردی چون کاشی‌کاری، سفال‌گری و موسیقی سنتی قرار می‌گرفت. اولین باری که یاسمین (پگاه آهنگرانی) و مهندس مشایخ (مصطفی زمانی) به حرم امام رضا (ع) می‌روند بحث «هنر کاشی‌کاری» مطرح و بر این ترکیب‌شدگی تأکید می‌شود. آیا از ابتدا این ایده در ذهن شما بود که این مجموعه را به‌عنوان یک کلّیّت ناگسستنی از زندگی ایرانیان نشان دهید؟

صد در صد. زمانی که می‌خواستیم روی قصه بدون قرار قبلی کار کنیم، با آقای توحیدی به قصه‌های دیگری هم فکر می‌کنیم. در یکی از طرح‌هایی که آقای توحیدی نوشته بودند، قصه کاشی‌کاری (به‌خصوص کاشی‌کاری حرم) خط اصلی قصه بود. علی مشایخ جایی از فیلم می‌گوید کمتر کسی می‌داند که این‌ها چقدر ارزش هنری دارند. در کشوری زیست می‌کنیم که شهرهای مختلف معماری‌های ویژه‌ای دارند و اقلیم‌ها و جغرافیاهای مختلف، هنرهای مخصوص به خودشان را دارند. وقتی این را با خراسان و حرم امام رضا (ع) که قلب خراسان است پیوند می‌زنیم، با این نکته روبه‌رو می‌شویم که در هر دوره، هر کسی آمده بخشی از وجودش را برای این حرم گذاشته و نتیجه تبدیل شده به معماری صحن قدیم (یا صحن انقلاب)، یا معماری صحن آزادی یا مسجد گوهرشاد. این‌ها را نمی‌شود صرفاً مسائلی مربوط به یک گروه خاص دانست بلکه متعلق به همه ایرانیان است. چون رابطه ما ایرانی‌ها با امام رضا (ع) متعلق به یک تفکر خاص نیست بلکه یک تعلق خاطر جمعی است. درست است که این رابطه در صورت داشتن یک پیوند معنوی و مذهبی قوی‌تر می‌شود ولی به همان نسبت هم بعضی‌ها شاید دوست داشته باشند که این رابطه را شخصی کرده و از نمایش بیرونی‌اش پرهیز کنند. چقدر خوب است که به این قاعده احترام بگذاریم که خیلی از مردم دوست دارند ارتباط‌های مذهبی و معنوی‌شان ارتباط‌های شخصی باشد و نمی‌خواهند نمایش بیرونی داشته باشند. مهم‌ترین جایی که بروز این قاعده را می‌بینید، حرم امام رضا (ع) است. کافی است شما چند ساعت در حرم امام رضا (ع) باشید. طیف گسترده آدم‌هایی که به حرم می‌آیند تفاوت فراوانی در لهجه، لباس، تحصیلات و فرهنگ دارند اما همه از یک نقطه مشترک برخوردارند. ضمن این‌که آن‌جا نمی‌دانیم چه‌کسی به چه‌کسی برتری دارد. انگار همه در یک سطح و در کنار هم به یک تعلق خاطر مشترک فکر می‌کنند. «بدون قرار قبلی» برای من از این حیث، همین نگاه را دنبال می‌کرد: یعنی به‌جای نمایش بیرونی ارتباط ما ایرانی‌ها با امام رضا (ع) دوست داشتم بیشتر به آن ارتباط شخصی و فردی بپردازم.

در مواردی، نشانه‌های فرهنگ بومی کارکرد دراماتیک پیدا می‌کنند. بیایید روی یکی از این موارد، یعنی سفال‌گری، تمرکز کنیم. جایی از فیلم، شخصیت آقا نصرالله که می‌خواهد از خانه‌اش در مقابل ساخت هتل محافظت کند، برای مقابله با کارگرانی که در حال ساخت هتل هستند گلدان‌هایی سفالی به سمت آن‌ها پرت می‌کند. چه در مرحله فیلمنامه و چه در اجرا، به کارکرد نمادین این سکانس یا سکانس‌های مشابه فکر کرده بودید؟

بخش‌هایی از استنباط فعلی ما، لزوماً از این منظر مورد توجه قرار نگرفته است. اما هنگام طراحی و تولید اتفاق مهم‌تری برای ما رخ می‌دهد. ما با قالب شخصیت و تعریفی که از او داریم، پیرامون او را طراحی می‌کنیم. مثلاً لباس یا لوازم خانه‌اش را بر اساس آن قالب می‌سازیم. تنهایی آقا نصرالله، قرارگرفتن بین هجوم ساخت‌وسازها، روند نوگرایی و از بین بردن بخش سنتی را نه فقط در بیرون خانه‌اش بلکه در وسایل خانه‌اش هم می‌بینید. قاعدتاً وقتی هم او قرار است با این روند مقابله کند، وسیله‌ای از جنس خودش را انتخاب می‌کند. پس در طراحی به گلدان‌های سفالی می‌رسیم. با این وجود اصولاً سفال، کاشی، معماری و موسیقی مقامی جزء بدنه اصلی قصه ما بوده‌اند و قرار بود که کاراکتر خودشان را داشته باشند.

کمی هم در مورد سبک بصری کار صحبت کنیم. در فیلم الگوها و تمهیدات تکرارشونده‌ای وجود دارد. به‌عنوان مثال، بازتاب تصاویر شخصیت‌ها در شیشه‌ها (به‌خصوص یاسمین و در مرحله بعد الکس) یکی از این الگوها است. نمونه‌اش زمانی است که این دو دارند در قطار به سمت مشهد می‌روند و انگار دوربین جوری کار گذاشته شده که چهره هر کدام را حتماً به همراه بازتاب تصویرشان در پنجره قطار به‌صورت همزمان ببینیم. این الگو در مواردی حتی نوعی پیش‌آگاهی هم در مخاطب ایجاد می‌کند که به آن هم می‌پردازیم. اما به‌طور کلی چه ایده‌ای شما را به آن‌جا رساند که این تمهید را به‌عنوان یک الگوی بصری تکرارشونده در نظر بگیرید؟ آیا قرار است بازتاب نوعی دوگانگی در شخصیت‌های اصلی باشد؟

اولین کد ما برای قرار دادن این تصاویر، رویارویی با خود و بازنمایی پرسوناژها بود. حتی وقتی شخصیت‌ها در فضای دیگری هم هستند این تصاویر را داریم. مثلاً شبی که شخصیت‌ها در حیاط دارند کباب درست می‌کنند، هنگامی‌که یاسمین و نرگس دارند حرف می‌زنند، تصویر بچه‌ها و ارشد را هم در شیشه می‌بینیم. تصویری که پیرامون ما اتفاق می‌افتد و ما می‌بینیم، همان چیزی است که زندگی ما را می‌سازد. نمی‌خواستم منظر بازیگر و جایی که دارد نگاه می‌کند خیلی از خود شخصیت جدا باشد. فکر می‌کنم یکی از راه‌های شناخت پرسوناژ در هر شکلی از طراحی شخصیت، محیط پیرامون است. از سوی دیگر، این تمهید برای ما کارکرد بصری داشت. با آقای محمد حدادی (فیلمبردار) از ابتدا به این فکر کرده بودیم که حتماً جاگذاری‌هایی برای این ارتباط تصویری داشته باشیم. وقتی می‌خواهیم به یک رویارویی فکر کنیم، اولین انتخاب ما همیشه آینه است ولی فکر کردیم شاید همین ارتباط ما با جهان مقابل، نوعی رویارویی ما با خودمان است و بنابراین از شیشه استفاده کردیم.

یک سری تصاویر در فیلم وجود دارند که از لحاظ روایی به‌نظر می‌رسد چندان در دل روایتی که داریم از زندگی یاسمین و برگشت او به ایران می‌بینیم جا نمی‌گیرند و بیشتر جنبه مضمونی دارند. هنگام تماشای فیلم احساس می‌کردم شاید نبود این تصاویر می‌توانست بیشتر به فیلم کمک کند. چون مسیر حرکت داستان و نحوه تحول شخصیت به‌هرحال دارد منتقل می‌شود. به‌عنوان مثال فیلم با نمایش رقص چوب و فضای بومی شروع می‌شود درحالی‌که شخصیت ما هنوز به ایران برنگشته و شاهد این لحظات نیست. این تمهید البته نوعی پیش‌آگاهی در مخاطب ایجاد کرده و بر اهمیت فضا و فرهنگ بومی تأکید می‌کند. ولی چون داستان عمدتاً محدود به چیزی است که شخصیت اصلی با آن‌ها روبه‌رو می‌شود، کمی که جلوتر می‌رویم احساس می‌کنیم شاید این تصاویر نوعی گسست با مسیر دراماتیک داستان یا شخصیت دارد. جایی دیگر، فردی (که قاعدتاً باید ارشد باشد) در حال نواختن ساز در پس‌زمینه‌ای سیاه است و ما تصویر نوازنده را نمی‌بینیم. نمونه دیگر در همان اوایل کار است که تصویری از لاک‌پشتی می‌بینیم که در آب می‌افتد. بعداً می‌فهمیم آن لاک‌پشت در خانه نرگس حضور دارد. ولی هنوز شخصیت با آن خانه مواجه نشده است. چه چیزی باعث شد این الزام را احساس کنید که این تصاویر را به‌عنوان کدهایی در فیلم قرار دهید؟

راستش من خیلی اهل شرح این ایده‌ها نیستم. اما در مورد تصاویر اول فکر می‌کنم دارند قصه را شروع می‌کنند. ما در فیلم پرسوناژ مهمی داریم که در طول فیلم غایب است: پدر یاسمین. تنها چیزی که از پدر می‌شناسیم همان چند پلان اول است که از منظر او است: سفری که می‌کند، به آسبادها می‌رسد، کاغذ و قلمی که دستش است و همان‌جا می‌بینیم که دستش می‌افتد و نشان می‌دهد که همان‌جا فوت کرده است. پیوند دو پرسوناژ که یکی‌شان را قرار است در فیلم نبینیم اما بشناسیم و دیگری را ببینیم، در ابتدای فیلم اتفاق می‌افتد. این را در نظر بگیریم که در آسبادهای نشتیفان دارد اتفاق مهمی در قصه می‌افتد. این اتفاق اولین بار با مرگ پدر رقم می‌خورد و بار دوم با تغییر رابطه یاسمین و علی. پس آن لوکیشن، لوکیشنی است که نمی‌شود به یک بار نمایش آن اکتفا کرد. طراحی قصه این‌گونه بود که آن لوکیشن را بشناسیم و معرفی کنیم.

اما آن اینسرت‌ها یا تابلوهایی که بین سکانس‌ها می‌آمد، برای ما تفسیرهای مختلفی داشت و به مدل‌های مختلفی هم فکر کردیم تا به چیزی رسیدیم که الآن در فیلم هست. من فکر می‌کنم آن تصاویر گسست به وجود نمی‌آورند بلکه کارکرد ویژه‌تری، ورای درام، در خود دارند. آن تابلوها دارند کُدی به ما می‌دهند که پیوندی با شعری از استاد شفیعی کدکنی دارند که در فیلم می‌بینیم.

نکته این است که تصاویر دیگری در فیلم وجود دارند که شاید بتوان گفت این کارکرد مضمونی را هم در خود دارند اما در دل قصه هم جا می‌افتند. برگردیم به همان بحث بازتاب تصاویر در شیشه‌ها. وقتی یاسمین و الکس تازه به ایران رسیده‌اند، یاسمین دارد خیابان‌های تهران را از پشت شیشه ماشین می‌بیند و بازتاب تصویری از پل طبیعت را می‌بینیم که روی شیشه افتاده و انگار روی چهره یاسمین منطبق می‌شود. به‌نظرم آمد که این، جدا از معرفی فضا، یکی از همان موارد پیش‌آگاهی است؛ یعنی ورود یاسمین به یک محیط جدید و حرکت به سمتی که در آن محیط حل شود یا لااقل از آن تأثیر بگیرد. به‌نظرم چنین تصویری، چون در قالب قصه بیشتر جا افتاده‌اند، تأثیر بیشتری هم می‌گذارند چون فرآیند کشف‌وشهود را برای تماشاگر جذاب‌تر می‌کنند. با این توصیف مخالفید؟

نه. خیلی هم از نکته‌ای که گفتید خوشحالم. درست می‌گویید. مهم‌ترین چیزی که برای معرفی تهران و مشهد در ذهن ما بود، این بود که از زاویه و ترفندی دیگر استفاده کنیم. وقتی بخواهیم تهران را معرفی کنیم، اولین تصویری که در ذهن همه می‌آید میدان آزادی است. برای مشهد، اولین تصویر، تصویر معروف خیابان امام رضا (ع) رو به حرم است. ما سعی کردیم از این تصاویر پرهیز و به شکل‌های دیگری فکر کنیم. چون به‌نظرم زندگی و مدل امروز، دیگر آن تعریف قدیمی را ندارد. نه این‌که آن تعاریف قدیمی دیگر وجود ندارند. آن‌ها هستند اما شاید آن شکل از معرفی برای همه جاری نباشد.

 

سید آریا قریشی

انتهای پیام/

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است

× برای درج دیدگاه باید وارد شوید