• کد خبر: 5082
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:6 شهریور 1401 ساعت: 12:33

شخصیت‌های ماندگار موسیقایی سینمای ایران؛ کوک درست بازی روی قامت نقش

سیزدهمین شماره از ماهنامه صبا به مناسبت اکران فیلم «لامینور» نگاهی به تعدادی از شخصیت‌های ماندگار موسیقایی سینمای ایران انداخته است.


نیما بهدادی مهر در شماره سیزدهم ماهنامه صبا به مناسبت اکران «لامینور» (داریوش مهرجویی) نگاهی به تعدادی از شخصیت‌های ماندگار موسیقایی سینمای ایران انداخته است. متن کامل این مطلب را می‌توانید در ادامه مطالعه کنید.

حدود یک قرن از ورود سینما به ایران می‌گذرد و با وجود پرداخت‌های متعدد به موضوع موسیقی و شخصیت‌های موزیسین، اما حفره‌ای مهم در فیلم‌های سینمایی تحت عنوان رویکردهای سناریونویسی کلیشه‌ای قابل مشاهده است که سبب شده تا روند پرداخت به شخصیت‌ها در روایت‌هایی با محوریت موسیقی بیشتر به کلیشه‌هایی از بیوگرافی یا شداید و مصائب پیرامون افراد معطوف باشد و کمتر مجالی دست داده تا شخصیت موزیسین در ساحتی از اندیشه یا به عنوان پرچمداری از تفکر یا الگویی جامعه‌شناختی یا روان‌شناختی برای مخاطبان معرفی شود. در این مطلب به نقش‌آفرینی‌های مهم در فیلم‌هایی با محوریت موسیقی اشاره می‌کنم. این نقش‌ها هر یک برآیندی از یک بینش و سبک زیستی هستند که در گذر زمان بر ارزش‌های آن‌ها بیش از پیش افزوده شده است.

نمادی از زیست مصلحانه

«اجاره‌نشین‌ها» بهترین فیلم کمدی تاریخ سینمای ایران است؛ علت رسیدن به چنین قله‌ای هوشمندی کارگردان در تدارک سفره‌ای از تضارب آرا و خلق جدلی گفتمانی میان شخصیت‌هاست. به واقع هر شخصیت در این فیلم نماینده سلوکی زیستی است و گویا کشوری کوچک از قومیت‌های مختلف زیر سقف آن خانه در حال ویران شدن شکل گرفته و نکته جالب این‌که داریوش مهرجویی بسیار تیزبینانه خود را در موضعی بی‌طرف و تنها در جایگاه یک راوی و شاهد قرار داده و شرایطی را فراهم آورده تا هر شخصیت بینش خود را بدون سانسور و روتوش فریاد زند. اما در میان همه این شخصیت‌ها دوربین به ساکن طبقه آخر این خانه توجهی ویژه نشان می‌دهد و هنگام نمایش دادن آقای سعدی و خانه باصفا و پر از گل و گیاه او وجدی متفاوت می‌یابد.

نورپردازی در خانه آقای سعدی با بازی حسین سرشار بسیار به طراوت گیاهان او نزدیک است و گویا مهرجویی نگاه هنری خود را به تمامه خرج این طبقه و ساکن باصفایش کرده است. به واقع آقای سعدی نمادی از لطافت، مهرورزی، صلح‌دوستی، هنرمندی و هنردوستی در باطن هر انسان آزاداندیش است. جهان زیستی او با طراوت موسیقی معنا گرفته و پیرامونش را گل و گیاهانی زیبا پر کرده است. او چنان به گل و گیاهانش اُنس دارد که هر روز برایشان گام‌هایی از موسیقی کلاسیک را به شکل اُپرا اجرا می‌کند و چنان با این شیوه زیستی خو گرفته است که حتی هنگام مواجهه به اوس مهدی و کارگرانش هم از زبان اُپرا استفاده می‌کند.

آقای سعدی نمادی از یک طبقه اجتماعی است که در سلسله مراتب زیستی، بالاترین جایگاه شهودی و معنوی را دارند اما از سوی جامعه به درستی درک نمی‌شوند. برای او لطافت و طراوت در زیستن حرف اول را می‌زند از این‌روست که حتی حرف زدن معمولی او هم با نوا و ترانه است. وزانت و متانتی در بیان و رفتارش موج می‌زند و نگرشی روشن‌بینانه به مفاهیم دارد.

او مخالف لمپنیسم و شارلاتانیسم است و این مخالفت را هم به باقری معاملات ملکی نشان می‌دهد و هم در اعتراض به غوغاسالاری عباس درخشش خطابه‌ای جذاب در بیان زیبایی‌های طبیعت در آن گردهم‌آیی معنادار روی پشت بام خانه سر می‌دهد.

آقای سعدی از مهم‌ترین شمایل‌های زیست مصلحانه است که با درایت داریوش مهرجویی، در فیلم «اجاره‌نشین‌ها» رونمایی می‌شود تا به تعبیری دیگر مواجهه هنرمند و روشنفکر با تنگ‌نظری و جمود فکری را برای مخاطب آشکار سازد.

حسرت‌های درونی یک خواننده لطیف

فیلم «دلشدگان» ساخته علی حاتمی شاعرترین کارگردان سینمای ایران نگاهی غمخوارانه و همدلانه به موسیقی سنتی و دستگاهی وطن دارد. در این میان کارگردان به شخصیت طاهر از منظر همان همدلی و غمخواری نسبت به موسیقی نگریسته و روند زیستن او و هجران و مرگ غریبانه‌اش در خارج از وطن را به شیوه‌ای نمادین به مرگ موسیقی آیینی و سنتی پیوند می‌زند. به واقع طاهر نمادی از هنرمندانی است که با روحی لطیف به آفرینش واژه‌ها، سُرایش ترانه‌ها و فریاد نغمه‌ها مشغول هستند اما گاه آن‌چنان که باید درک و دیده نمی‌شوند.

به بیان دیگر شخصیت طاهر در فیلم «دلشدگان» یک نماد انسانی برای دستیابی به شهود و معرفتی عاشقانه است که در قالب ترنم اشعار بروز می‌کند.

در این فیلم امین تارخ بازی جالب و پراحساسی را از خود بروز می‌دهد و در عین شورانگیزی و برون‌گرایی عاطفی جالب این شخصیت، نوعی حسرت و آه درونی را در چهره‌اش هنگام خواندن باز می‌تاباند.

فرجام طاهر و مرگ غریبانه‌اش بر اثر سِل در حالی که نوای پرشور «ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم» را زمزمه می‌کرد به واقع واکنشی سینمایی به چالش‌های تاریخی فعالیت‌های مرتبط با موسیقی است و نبرد نابرابر نُت‌های برآمده از اذهان لطیف هنرمند با ذهنیت خشک و متصلب گیرافتاده در چارچوب بوروکراسی را به زیبایی بازتاب می‌دهد.

شیدای مجنون موسیقی

فیلم «دلشدگان» اُرکستری باشکوه از شخصیت‌های مرتبط با موسیقی را به مخاطبان نشان می‌دهد. همه این شخصیت‌ها اصالت و وقاری دارند که یکسره به پیشینه خانوادگی و انتساب آن‌ها به اعیان و اشراف برمی‌گردد. در این میان شخصیت آقا فرج بوسلیکی شمایلی متفاوت از دیگر اعضای گروه دارد. او منتسب به خانواده‌ای عامی است که اشتغال به موسیقی را کاری خلاف می‌دانند. اما آقا فرج چون خانواده‌اش نمی‌اندیشد و با پشتکاری ویژه برای ارتقای جایگاه اجتماعی‌اش می‌جنگد و به آن می‌رسد.

از این منظر، ضرب‌المثل معروف «نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد» اشاره‌ای به‌جا و درست به نقش استعداد فردی و تلاش در رشد منزلت اجتماعی افراد دارد.

در تحلیل مجموعه نقش‌هایی از سینما و تلویزیون که می‌توان رویکردی آموزشی را در آن‌ها جست‌وجو کرد بی‌شک کاراکتر آقا فرج بوسلیکی در فیلم «دلشدگان» ساخته زنده‌یاد علی حاتمی می‌تواند بازتابنده وجهی تعلیمی از مفهوم خلاقیت و تلاش و تأثیرشان بر رشد منزلت اجتماعی فرد باشد.

این کاراکتر ساعی و پرتلاش و ارزنده که به سیاق روایت‌های مرسوم سینمایی در دهه ۶۰ و ۷۰ متعلق به طبقات پایین جامعه است در نظام ارزشی و مفهومی سینمای ارائه شده از سوی زنده‌یاد علی حاتمی به مثابه ضلع چهارم از شمایل هنرمند ایرانی به چشم می‌آید. یعنی آقا فرج بوسلیکی را به لحاظ شمایلی که دارد می‌توان تکمیل‌کننده روایت‌های کارگردان شاعر سینمای ایران از هنرمندان عهد قاجار دانست.

اضلاع این مربع را محمد غفاری نقاش شهیر ایرانی در فیلم «کمال‌الملک»، رضا خوشنویس در مجموعه «هزاردستان»، طاهر و آقا فرج در «دلشدگان» شکل می‌دهند بی‌آن‌که وجه اشتراک ملموسی در آن‌ها دیده شود.

شاید تنها وجه اشتراک این نقش‌ها را باید در شیدایی و عشق آنها به هنر ذاتی‌شان دانست. یعنی همان‌گونه که طاهر شیفته نُت‌ها و ترانه‌ها، محمد غفاری (کمال‌الملک) شیفته قلم‌مو و رضا خوشنویس شیفته قلمش است، آقا فرج نیز با لمس تنبک و شنیدن ضرب موسیقایی آن از خود بی‌خود شده و رابطه‌ای شیداگون و مجنونانه با موسیقی برقرار می‌کند.

همین عشق جنون‌وار به تنبک است که سبب می‌شود تا منزلت اجتماعی کاراکتر آقا فرج ارتقاء یابد و از یک شاگرد چلویی ساده به همراهی با جمعی شیدا و هنرمندانی فرهیخته برسد. به واقع این تغییر منزلت اجتماعی اگرچه تلاش‌های آقا فرج را برای ایجاد دگرگونی‌هایی در سبک رفتاری و گفتاری‌اش به دنبال دارد اما در نهایت، همان سادگی ملموس و صداقت بکر این شخصیت است که فرای همه کوشش‌های او برای نمایش اصالتی همسان با دیگر افراد گروه که همگی منتسب به طبقه اعیان و اشراف هستند به چشم می‌آید. سیمای آقا فرج بوسلیکی بازتابنده این نکته است که در نهایت جوهره وجودی هر فرد و تلاش و کوشش اوست که مسیر پیش روی او را هموار می‌کند.

در یک جمع‌بندی کوتاه، آقا فرج شاگرد چلویی ساده‌ای است که از لمس ظروف مسی برای شست‌وشو به جایگاهی می‌رسد که هنگام تنبک‌نوازی با عیسی خان وزیر از او جلو می‌زند و با مهارت بالا در نواختن تنبک به جمع اعیان دلشده حاتمی می‌پیوندد؛ اعیان و اشرافی که جوهره وجودشان را با نوای ملایم موسیقی صیقل داده‌اند و پذیرای سادگی، لطافت و صداقت آقا فرج هستند.

اکبر عبدی در نقش آقا فرج درخشش ویژه‌ای دارد. او به خوبی نقش را درک کرده و روند تغییر شمایل او را بی‌کم‌وکاست در بازی‌اش قابل باور می‌کند. به واقع اکبر عبدی در این نقش متوجه این نکته بوده که خاستگاه اجتماعی آقا فرج کجاست و اگر به دلیل کشف استعداد او در تنبک‌نوازی، فرصتی دست داده تا در جمع بزرگان راه یابد اما همچنان تصویری که از آقا فرج نمایش می‌دهد در عین تلاش برای نمایش تشخص و کلاسی از جنس آن گروه دلشده، به پایگاه اجتماعی و هویت فردی آقا فرج نزدیک است. این بازی یکی از مهم‌ترین شناسه‌ها برای درک کلاس بالای بازیگری اکبرعبدی در سینمای ایران است.

ضیافت شعر و ترانه

بازی در فیلم «خواهران غریب» و ایفای نقش منصور خسروی همچنان خاص‌ترین هنرنمایی خسرو شکیبایی شمرده می‌شود: جنسی از بازیگری میانی در کارنامه این بازیگر بزرگ که در عین دارا بودن طنازی‌ها و شوخ‌طبعی‌های یک آهنگساز کودکان مایه‌هایی از جدیت و اقتدار یک پدر و جذبه و وقار یک مرد رمانتیک را نیز دارد.

به واقع شکیبایی دو لبه حسی و ادراکی را در این نقش شناسایی می‌کند و شورانگیزی و لطافتی تجربه ناشده در کارنامه خود تا آن زمان را در این هنرنمایی نشان می‌دهد. او در عین این که جدیت منصور خسروی را از طریق نگاه و بیان به دخترش نشان می‌دهد همزمان حواسش به این نکته است که منصور آهنگساز و ترانه‌سُرای کودکان است و به همین علت باید مطایبه و لطافتی را در رفتارش نشان دهد.

وجه اهمیت این نقش‌آفرینی در آن‌جاست که شکیبایی تا پیش از این هنرنمایی، چنین لطافت و احساسی را در بازی خود نمایان نکرده بود و این نقش سرآغازی بر مسیر دیگری در بازیگری او بود. به واقع منصور خسروی آغاز مسیری است که شکیبایی را به نقش رضا صباحی می‌رساند و به تعالی شادابی و انرژی در بازیگری او می‌انجامد.

شکیبایی توالی مهر پدرانه منصور به دخترش و صمیمیت پسرانه او نسبت به مادرش را به گونه‌ای منسجم و در قالب ترانه مشهور فیلم «خواهران غریب» اجرا می‌کند تا پس از گذشت بیش از دو دهه از اکران این فیلم، درجه بالایی از خاطرات برجای‌مانده از «خواهران غریب» به شکیبایی برگردد.

شمایل تأثیرپذیر از شهرت و ثروت  

فیلم «گل یخ» به کارگردانی کیومرث پوراحمد تلاشی برای بازنمایی خاطره پررنگ فیلم «سلطان قلب‌ها» بود که در دوران محبوبیت محمدرضا گلزار ساخته شد اما با وجود استفاده از همه ظرفیت‌های مؤثر در جذب مخاطبان ناکام بود. داستان این فیلم درباره عباس (کیوان) کامیاران خواننده‌ای ساده در یک رستوران سنتی است که عاشق ترگل دختری از طبقه پایین می‌شود و با او ازدواج می‌کند. اما عمر بودن کنار ترگل برای عباس بسیار کوتاه است و او باید به کیش برود و بخش موسیقی رستورانی را به راه اندازد و به عنوان خواننده فعالیت کند؛ همین موضوع سبب می‌شود تا ترگل را به نزد مادرش بفرستد و خود برای سروسامان دادن به کارهای آن رستوران به کیش برود. ورود ترگل به خانه مادر عباس مصادف است با زلزله‌ای مهیب که شهر را ویران می‌کند و ترگل که به دلیل برخورد آوار با سرش دچار فراموشی شده آواره در شهر می چرخد و یک راننده تاکسی زن او را به نزد خود می‌برد.

پیگیری‌های عباس برای یافتن ترگل به جایی نمی‌رسد و او مرگ همسرش را می‌پذیرد. عباس که به دلیل صدای خوبش مورد پسند یک کمپانی موسیقی قرار می‌گیرد در مسیر شهرت و ثروت می‌افتد به گونه‌ای که هم به لحاظ چهره و هم از منظر پوشش تغییراتی همسو با موقعیت جدیدش می‌یابد و حتی اسم خود را به کیوان تغییر می‌دهد.

دروازه شهرت چنان به سوی او گشوده می‌شود که کنسرت‌ها و کاست‌های موسیقی او پیش‌فروش می‌شود و استقبال بالایی از سوی مخاطبان نصیب آثارش می‌شود.

در همین بزنگاه است که تقدیر بی‌آن‌که عباس خبر داشته باشد همسرش ترگل و دخترش را سر راه او قرار می‌دهد تا عیار معرفتش سنجیده شود. او پایبند تعهدش به ترگل می‌ماند و پس از پی بردن به زنده بودن همسرش به دنبال او می‌رود تا زندگی جدیدی را کنار هم آغاز کنند.

محمدرضا گلزار برای ایفای این نقش کار خاصی نمی‌کند و تنها از همان شمایل سوپراستاری خود برای نزدیک شدن به شخصیت عباس بهره می‌برد. این نقش در بازبینی‌های مجدد تنها به واسطه مفاهیم سوپراستاری و دوضلعی شهرت و ثروت ناشی از آن حایز اهمیت است.

مانیفست ایران‌باوری

شخصیت مجید کسرایی در فیلم «مکس» با بازی فرهاد آئیش تأویل‌پذیری بسیار بالایی از جنبه‌های مختلف دارد. سلوک وطن‌باورانه او و غنج رفتن دلش برای همه آن‌چه به ایران ارتباط دارد باعث شده تا او از جمله شخصیت‌هایی باشد که پیوندی تنگاتنگ با نوستالژی می‌یابد.

او به مثابه فردی ساده‌اندیش، مهربان و صلح‌جو است که جهان را با عینکی سفید دید می‌زند و قدرت تعامل بالایی در ایجاد ارتباط با همگان دارد. همین توضیح کوتاه را اگر در کنار دوران ساخت فیلم «مکس» در دهه ۸۰ قرار دهیم و درون‌مایه اصلی فیلم یعنی بازگشت سرمایه‌ها و نیروهای نخبه به کشور را یک رؤیاباوری زیبا برای آینده بهتر ایران بدانیم بهتر با شخصیت مکس و آن‌چه در کنسرت خود بیان می‌کند ارتباط برقرار می‌کنیم.

بیانیه باشکوه مکس و دعوت همگانی به مدارا و وحدت چنان در فضای دوقطبی آن روزها جذاب به نظر می‌رسید که به سیاق همان تشویق‌ها و شور و نشاطی که در سالن کنسرت برپا بود این امید را ایجاد می‌کرد که شاید قرار است به دورانی جدید از زیست مصالحه‌جویانه پای بگذاریم؛ امیدی که شاید هنوز هم تا حدودی جاری باشد.

اصالت و هویت مطربی

ابرام خوش‌لحن در فیلم «مطرب» خواننده‌ای کافه‌ای است که ترانه‌های کوی و برزنی می‌خواند و در سودای تبدیل شدن به یک مطرب مشهور است اما با وقوع انقلاب، همه رؤیاهایش را برباد رفته می‌بیند و به ناچار به خوانندگی ترانه‌های پیش پاافتاده در مجالس و محافل خصوصی رو می‌آورد.

زندگی او به دو دوره تقسیم می‌شود؛ دوران ابتدایی مربوط است به خوانندگی و تبدیل شدن به یک مطرب کافه‌ای که کم‌کم دارد برای خودش جایگاهی پیدا می‌کند اما در همین بزنگاه است که انقلاب رخ می‌دهد و در حالی که تنها یک ماه تا بیرون آمدن کاست‌های او باقی مانده همه کاشته‌هایش هدر می‌رود.

دوره دوم زندگی‌اش از همین بزنگاه آغاز می‌شود و تصویر او تداعی‌گر یک حسرت‌کش دائمی است که سال‌ها برای میوه دادن درخت خوانندگی‌اش تلاش کرده اما نصیب او جز یک گوشه‌نشینی تلخ نیست. موتور فیلم درست از همین دوره دوم گرم می‌شود و ابرام خوش‌لحن پس از دهه‌ها مجوز خروج از کشور را برای اجرای یک کنسرت در هفته فرهنگی ایران در ترکیه به دست می‌آورد.

پرویز پرستویی به خوبی حسرت درونی و عمری آه کشیدن ابرام خوش‌لحن را در نگاه‌هایش قابل لمس می‌کند و نشاط و وجد کامل او از اجرای کنسرت مشترک با خواننده ترک را با نگاه و کلام محسوس می‌سازد. ابرام خوش‌لحن از سینه‌سوخته‌ترین شخصیت‌های موسیقایی سینمای ایران است که داستان زندگی او همواره به عنوان نمادی از معجزه نوا و ترانه در سرپا کردن و بازگشت یک مرد به زندگی‌اش مثال زده خواهد شد. از جنبه دیگر این نقش بازگشت مهمی از سوی پرستویی به سینمای کمدی بود که به احیای شمایل بازیگری او پس از سال‌ها ایفای نقش‌های کمرنگ انجامید.

طریقت فروپاشی

شمایل علی بلورچی در فیلم «سنتوری» (داریوش مهرجویی) تطبیقی غریب با بحث جامع کهن‌الگوهای یونگ دارد. به واقع با یک شخصیت عجیب مواجه هستیم که هم می‌تواند قهرمان باشد هم یک ضد قهرمان شمرده شود. ویژگی‌هایش هم بازتابنده نوعی مظلومیت و معصومیت درک نشده است و هم می‌تواند تداعی‌گر بی‌پناهی و تنهایی فردی طرد شده باشد.

علی بلورچی در عین حال می‌تواند در قالب کهن‌الگوی پرسونا شمایلی از یک فرد به شدت وابسته را نمایش دهد. وابستگی شیفته‌وارانه علی بلورچی به سنتور و هانیه سبب می‌شود تا در یک تفرد ویرانگرانه و میل به نشیبی حقیرانه که در سکانس آوارگی او در خرابه‌های شهر تهران قابل مشاهده است به گونه شرور از کهن‌الگوی هرمس نزدیک شود که به یک ولگرد و فرد متمرد بدل می‌شود.

جهان ذهنی علی از یک تفرد خودانگارانه شکل گرفته است. بدین معنا که او مناسبات تند و سنتی خانواده‌اش را بر نمی‌تابد و به دنبال یادگیری سنتور می‌رود و بهایش را با تنهایی و استقلالی فردی می‌دهد. سکانس آغازین فیلم «سنتوری» اما از روزگار تباهی علی و نریشن تلخش آغاز می‌شود و روند تباهی و تنهایی او برای مخاطبان جا می‌افتد. به واقع سناریو از تباهی امروز او به گذشته طلایی‌اش نقب می‌زند و یک مرثیه سینمایی گزنده را پیرامون شخصیت علی شکل می‌دهد.

از این روست که تفرد علی بر خلاف دیگر قهرمانان سینمای مهرجویی در رفت‌وآمدهایی بین نیستی و هستی پیش می‌رود. به واقع سرگشتگی علی نه فلسفی و ماهوی است و نه می‌توان گزاره‌هایی اجتماعی را در این ویرانگری فردی عیان دید. هر چه هست ناشی از ارتباط دیوانه‌وار علی با سنتور و هانیه است و از دست دادن هر دوی این‌هاست که سبب می‌شود تا دنیای علی بدون توتم (عشق جنون‌آمیز به یک شیء یا موجود زنده) نه شوری داشته باشد و نه امیدی به ادامه دادن مسیر.

فرایند تبدیل شدن علی بلورچی از یک نوازنده سنتور چیره‌دست و خواننده مشهور به جوانی معتاد و رو به تباهی چنان در بازی بهرام رادان قابل باور شده که مخاطبان با شنیدن دیالوگی از هانیه با مضمون همه تهران خواهان حضور علی در مجالسشان بودند روند ویرانی درون و برون علی را با تمام وجود درک می‌کنند و اشک عواطف انسانی خود را برای تباه شدن زندگی علی بلورچی به عنوان نمادی از جوانان ایرانی بر گونه می‌ریزند.

هرچند سکانس پایانی اجرای علی در آسایشگاه نویددهنده شروع مجددی برای اوست اما دنیای علی بدون هانیه، گویی تکه بزرگی از پازل خود را گم کرده و همین می‌شود که علی ماندن در آسایشگاه را به زندگی در شهر خراب وحشی ترجیح می‌دهد.

علی بلورچی تصویر ضد قهرمانی تمام‌عیار را از جنبه نمایشی تداعی‌گر است که رسم زمانه را بر نمی‌تابد و برخلاف پرسونای اولیه‌اش در حضور بی مهابا در جامعه، به یک گوشه‌نشینی خودخواسته فرو می‌رود. او در عین حال تصویر قهرمانی را از خود بر جای می‌گذارد که از خاکستر اعتیاد بر می‌خیزد و سرود دوباره‌ای از بودنش را می‌سراید، آهنگی از وجود پر حسرت و درون تنهای خود می‌نوازد و در آن تک‌گویی آهنگین و رو به جامعه می‌خواند تا امثال علی و روح لطیفشان را بیشتر درک کنند و با حمایت از آن‌ها و تنها نگذاشتن‌شان، دیو اعتیاد را از گرد وجودشان بپراکنند.

 

 

انتهای پیام/

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است