«یاغی» مجموعه ویژگیهایی است که برای مخاطب جذابیت دارد؛ از قهرمانهای ملموس گرفته تا ضدقهرمانهای آشنایی که کلیشهای نیستند و عشق و نفرتی که برای مخاطب داستانها و سریالهای ایرانی قابل درک است.
سریالهای شبکه نمایش خانگی حالا دیگر جای خودشان را در سبد فرهنگی خانوادهها و افراد باز کردهاند. آنهایی که پس از تماشای یکی، دو قسمت دیگر دستشان آمده که آن را دنبال یا بیتوجهی کنند و بروند سراغ یک فیلم یا سرگرمی دیگر. یکی از سریالهایی که مخاطبان زیادی پیدا کرده…، «یاغی» است. با توجه به موفقیت «شنای پروانه» و همچنین مستندهایی که ساخته بود، همه منتظر بودند که اولین سریال محمد کارت را ببینند؛ سریالی که بازیگران مطرحی داشت و البته اقتباسش از یک کتاب نسبتاً پرفروش، این کنجکاوی و علاقه را بیشتر میکرد. «سالتو» نوشته مهدی افروزمنش، اولین کتابی نبود که پایش به سریالهای شبکه نمایش خانگی باز شده بود. پیش از سالتو «زخم کاری» مهدویان هم از روی کتاب «بیست زخم کاری» محمود حسینیزاد ساخته شده بود و عجیب یا جالب اینکه ناشر هر دو «چشمه» بود.
آثار محمد کارت، فضا و دنیای خودش را دارد و آدمهای خودش را. به مستندها، فیلم سینمایی یا سریال تازهاش که دقیق شوید متوجه حضور نمادها، ویژگیها و حتی مکانهای مشترکی خواهید شد. سریال «یاغی» در این میان، مجال مانور بیشتری به کارت میدهد و از سوی دیگر امکان قضاوت بیشتر و بهتری را به مخاطب. کارت این طبقه را میشناسد و برخلاف برخی کارگردانهای دیگر، تصویری اغراقآمیز، ابزاری و گاه کاریکاتورگونه از این طبقه ارائه نمیدهد. تصویری که نهایتاً خلاصه میشود به فحشهای رکیک و ظاهر و لباسهای عجیبوغریب.
اصولاً سریالهایی که قهرمانمحور هستند جذابیت بیشتری برای مخاطبانشان دارند و سفر از دل فقر و سختی بهسمت موفقیت، ثروت یا شهرت هم این جذابیت را بیشتر میکنند. جذابیتی که محوریتش نوجوانی کشتیگیر بهنام جاوید است که حتی شناسنامه هم ندارد و ما در دو قسمت ابتدایی، تقریباً شناخت دقیقی از او و خواهر و اطرافیانش پیدا میکنیم. گروهی معتقدند «یاغی» شروع درخشانی داشت اما در ادامه نتوانست توقع بیننده و حالا دیگر طرفدار را برآورده کند. گروهی دیگر اما از ضروریات پروراندن داستان میگویند و توجه به شخصیتهای اطراف را مؤثر در ترتیب روند اتفاقات میدانند و از کشش یا تمرکز روی بعضی شخصیتها در قسمتهای اخیر دفاع میکنند. به دلایل مختلف حتی «یاغی» را با «زخم کاری» مقایسه میکنند و آنوقت نتیجه میگیرند که این از آن، سریال بهتری است یا بدتر. شاید بین «یاغی» و «زخم کاری»، ویژگیهای مشترکی باشد اما تفاوتهای چشمگیری بین این دو وجود دارد که باعث میشود هرکدام را بهطور مجزا بررسی و نقد کنیم.
«یاغی» مجموعه ویژگیهایی است که برای مخاطب جذابیت دارد؛ از قهرمانهای ملموس گرفته تا ضدقهرمانهای آشنایی که کلیشهای نیستند و عشق و نفرتی که برای مخاطب داستانها و سریالهای ایرانی قابل درک است. وجود این مفاهیم و شخصیتها باعث دیدنیترشدن «یاغی» شده و البته که ضعفهای آشکار و پنهان این مجموعه هم قابل انکار نیست.
برگردیم سر «یاغی» و جاوید و محمد کارت. «یاغی» ترکیب بازیگران درست، هماهنگ و جذابی دارد. شاید اگر در انتخاب علی شادمان برای یک نوجوان کشتیگیر یاغی و بزنبهادر با وجود بازی خوبش، شک کنیم اما زوج پارسا پیروزفر و طناز طباطبایی در نقش بهمن و طلا یکی از بهترین و جذابترین زوجهای سریالهای یکدهه اخیر است. آیا میتوانیم از بازی درخشان امیر جعفری، مهدی حسینینیا و فرهاد اصلانی بهراحتی عبور کنیم. اگر آخرینباری را که بازی فوقالعادهای از نیکی کریمی دیدهاید بهیاد نمیآورید اهمیت ندارد، حالا میتوانید تمام تجربیات یک بازیگر ۵۰ساله را در قامت شخصیت «شیما» ببینید و افسوس بخورید بابت همه نقشهای معمولی و ضعیفی که کریمی در یکدهه اخیر بازی کرده است. آبان عسکری در «یاغی» تصویر یک پدیده در بازیگری را به رخ میکشد و خالق «عاطی»ای است که برای همه ملموس است و دوستداشتنی؛ یک خواهر و همراه و یک دختر خودساخته و مستقل.
آنهایی که کتاب را خواندهاند «یاغی» را جلوتر یا عقبتر از کتاب میدانند و درباره وجه ادبی «یاغی»، همکاران دیگر مفصل نوشتهاند اما به همین اندازه بسنده کنیم که رمان «سالتو»، امکانهای خوبی به هر کارگردانی برای ساختن یک سریال یا فیلم سینمایی جذاب میدهد. کاراکترها و گرهها و خردهروایتها آنقدر خوب نوشته و طراحی شدهاند که برای خواننده ملموس و قابل درک است. کارت اما تغییراتی در فیلمنامه داده و طبیعتاً این تغییرات از اختیارات کارگردان است. اقتباس در سالهای اخیر معانی و انواع مختلفی را بهخود دیده و انگار دیگر قرار نیست موبهموی کتاب به تصویر کشیده شود و البته که متنها با هم تفاوت دارند. یکی از نقدهای وارده به کارت و «یاغی» در همین وجه قیاس با کتاب است.
کارت نشان داده جغرافیا و همچنین فرهنگ و مناسبات آدمها و محلهای را که به تصویر میکشد بهخوبی میشناسد. خوبتر و بیشتر از مکانها و محلههای دیگر. نگاه کنید به سکانسهایی که یاغی وارد خانه و زندگی بهمن و طلا میشود. آنچه از زندگی لاکچری میبینیم در مقام قیاس با نمونههای مشابه باورپذیر نیست و به مدل ماشین و لباس و سیگارهایشان و نهایتاً بازی بیلیارد ختم میشود. کارگردان جوان «یاغی»، نمیتواند تصویر جامع و کاملی از زندگی اشرافی را به مخاطب نشان دهد. زندگی اشرافی که کمکم متوجه میشویم تازه بهوجود آمده و گذشتهای پشت آدمها و این سبک زندگی است. شاید تنها قدرت بازی پیروزفر و طباطبایی است که میتواند این حس را به مخاطب القا کند. در اینکه کارت جنوبشهر، حاشیه آن و آدمهایش را میشناسد شکی نیست و نقاط قوت «یاغی»، زمانهایی است که قصه در همین مکانها میگذرد یا تماشاگر درگیر داستان جاوید و خواهرش و اسی قلک (امیر جعفری) میشود.
تا هنوز از بحث طبقه و جغرافیا دور نشدیم باید این را هم اشاره کنیم که «یاغی» دو وجه مؤثر فساد و فقر را بهخوبی نشان میدهد. فساد و فقری که یکدیگر را بازتولید میکنند و خوشبختی افراد صرفاً حضور فیزیکی در طبقات بالادستی نیست. انگار بهمن و اسی قلک دو روی سکه فساد هستند که قرار است میوههای خود را از باغ طبقه فرودست بچینند. طبقهای که آرزوهایش رسیدن به جایگاه شخصیتهایی مانند بهمن است و برای رسیدن به این مسیر هر عملی را برای خودش موجه میداند.
نقد دیگری که برخی به «یاغی» وارد میکنند مشخص نبودن یا گمکردن سیر اصلی و ثابت داستان است. آنها میگویند اگر داستان درباره جاوید است چرا چندین قسمت «یاغی» باید صرف شناخت طلا و خانوادهاش و شیما و کاراکترهای دیگر شود؟ یا چرا جاوید در بعضی قسمتها کمتر است و در بعضی بیشتر و گاهی اصلاً انگار فراموش میشود؟ برای پرسش به این سؤالات باید آن را با سریالهای خارجی مقایسه کرد؛ هرچند «یاغی» نهایتاً ۲۳قسمت است و نمیتوان آن را مثلا با «لاست» یا «خانه پوشالی» سنجید اما باید به این مسئله دقت کرد که محوربودن قهرمان اصلی بهمعنی بیتوجهی به سایر شخصیتها نیست و اتفاقاً برخی از وجوه ظاهری و درونی او در مواجهه با دیگران است که بهتر فهمیده و دیده میشود و اوست که در موقعیتهای مختلف، جلوههای تازهای از خودش را نمایش میدهد. بهعنوان مثال اگر ما شناخت عمیق و کاملی از اسی قلک، طلا یا بهمن نداشته باشیم چطور میتوانیم مشکلات و مسائلی را که برای جاوید پیش میآید بهتر درک کنیم و حتی قصه را جلو ببریم؟ اگر سیاوش در «سالتو» در تاروپود داستان حضور فعال و گرمی دارد اما اینجا کارت به جاویدش در قسمتهایی انگار استراحت و اجازه میدهد که دیگران وارد میدان شوند و ما قصه جاوید را از زبان دیگران بشنویم. دیگرانی که مستقیم یا غیرمستقیم به ما تکههایی از پازل کلی داستان و شخصیت جاوید را میدهند و البته که بعضی از تکههای این پازل گم یا مخدوش شده است.
«یاغی» مخاطبان زیادی دارد و این را از آمار ارائهشده و حتی بازخوردهای مجازی و حقیقی میتوان متوجه شد و قابلانکار نیست. فارغ از مخاطبان بیشمارش، تأثیرگذاریهایی هم درون جامعه داشته است. از افزایش تعداد نوجوانان و جوانانی که به سالنهای کشتی روی آوردهاند تا آنهایی که اسم «یاغی» را روی بدنشان تتو کردهاند و حتی آرایش موهای جاوید و کنایهها و تکیهکلامهایی که حالا بین نوجوانها و جوانها باب است. این بار اولی نیست که یک سریال توانسته در این حد و با این میزان و عمق، روی جامعه اثر بگذارد اما مسئله مهمتر این است [که] سریالی تولید شده که قهرمانش از جنوبشهر و یک منطقه ضعیف و کمامکانات است. کسی در این نوشته، مدافع تتوکردن نیست اما القای این امیدواری که مکان و جغرافیا نمیتواند مانع بزرگی برای رسیدن به هدفها باشد یکی از اثرات مثبت «یاغی» است. انتهای «یاغی» چه همانند کتاب باشد و چه براساس اجتهاد کارت، تفاوتی در کیفیت نمایش یک قهرمان نوجوان و بلندپروازیها و مطالباتش ندارد.
منبع: روزنامه فرهیختگان/ سید مهدی موسوی تبار
انتهای پیام/
There are no comments yet