• کد خبر: 4878
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:21 مرداد 1401 ساعت: 13:10

«تاپ‌گان: ماوریک» و «الویس»: شاهدی بر ایدئولوژی‌زدگی این روزهای هالیوود

حاصل تماشای دو فیلمِ «تاپ‌گان: ماوریک» تام کروز، و «الویس» باز لورمن، ناامیدکننده و نشان‌دهنده ایدئولوژی‌زدگی این روزهای هالیوود است.


[بدون اسپویل] با کلی امید و آرزو، برای تماشای دو فیلمِ «تاپ‌گان: ماوریک» تام کروز، و «الویس» باز لورمن، رفتم سفر. «تاپ‌گانِ» جدید را که به‌شیوه 4DX هم دیدم. اما حاصل کار ناامیدکننده بود. به‌همان ‌ناامیدکنندگیِ «بتمن» تازه‌، که چند ماه قبل دیده بودیم.

تماشای این «تاپ‌گان» البته از چند جهت جالب است. یکی این که فیلم با فروش گسترده‌اش در سراسر جهان، و جلب نظر هواداران، ثابت می‌کند که بنیان‌های کلاسیک قصه‌گویی، چطور هنوز کار می‌کنند. قابل توجه آن‌ها که می‌گویند مردم، همه داستان‌ها را شنیده‌اند و در دنیای هجوم روایت‌های پرشمار و تصاویر بی‌انتها، دیگر هیچ قصه‌ای روی‌شان اثر نمی‌کند. در مورد «تاپ‌گان: ماوریک»، که حالا یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینماست؛ نویسندگان فیلمنامه، کوچک‌ترین تلاشی برای نوآوری به‌خرج نداده‌اند. به‌کاربردنِ همان ویژگی‌های معمول در پرداخت شخصیت‌‌ها، نقطه‌عطف‌های آشنا، چالش‌های همیشگی پیش روی قهرمان، گره‌گشایی‌های تکراری، آن‌طور که همیشه دیده‌ایم و… باز، نتیجه‌اش جذب کلی تماشاگر از سراسر جهان است! این نکته البته در میان است که سازندگان فیلم از این عناصرِ آشنا، تروتمیز و در جای‌ خود استفاده کرده‌اند. با کارکشتگی، ایده‌های همیشگی را کنار هم گذاشته‌اند؛ اما واقعاً به نکته تازه‌ای موقع دنبال کردن قصه فیلم برنخوردم. همه‌چیز قالبی و امتحان پس‌داده به‌نظر می‌رسید. حتی آن بخش بالاتر از متوسط فیلم، مثل کارکرد ستاره‌گی تام کروز در نماهای درشت؛ باز همان امتیازی بود که با توجه به فیلم‌های اخیرِ کروز، انتظارش را می‌کشیدم. این سادگی و آشنایی در قصه‌پردازی، در اجرا و کارگردانی هم وجود دارد. همان روش‌های بنیادین دکوپاژ و صحنه‌آرایی و کنار هم گذاشتن تصاویر، با کمترین ریسک و خلاقیت: کجا نمای عمومی بگذاریم، کجا اینسرت و کجا مدیوم شات و کلوزآپ. نماهای پرشمار هوایی فیلم هم بیش از آن که از نظر فنی توجه‌برانگیز باشند، به‌لحاظ کارکرد تداومی‌شان توجه‌ را جلب می‌کند. تازه گفتم که فیلم را به‌شیوه‌ی 4DX دیدم. یعنی صندلی‌ها در نماهای مربوط به‌نبرد هوایی تکان می‌خوردند، در سالن سینما باد به‌صورت‌تان می‌زد و در مواردی مثلِ شلیکِ موشک، نورافکن‌هایی خاموش و روشن می‌شدند. اما نتیجه همان‌طور که گفتم؛ بسیار عادی‌تر از آن چیزی بود که انتظارش را می‌کشیدم. نکته‌ای از فیلم را اگر بخواهم برجسته کنم، ارتباط داستان‌، با زندگی بازیگران‌اش است. وال کیلمرِ در زندگی واقعی بیمار، این جا هم نقش یک نظامی دمِ مرگ را بازی می‌کند و قصه شخصیت اصلیِ فیلم به‌عنوان استاد خلبانی که مدام می‌خواهند به‌او بباورانند که دوره‌اش گذشته، اما می‌خواهد هرطور شده خودش را در صحنه حفظ کند؛ روایتی از زندگی این روزهای خود کروز هم هست که در آستانه دهه هفتمِ زندگی‌اش، هم‌چنان دارد تلاش می‌کند جایی دور از صفحه موبایل‌ها و شبکه‌های استریم، فیلم‌هایی برای پرده‌های بزرگ بسازد که تماشاگران پرشماری از سراسر جهان را، در یک تجربه مشترک، شریک کند.

این از فیلمِ پرسروصدا اما برای من، ناامیدکننده کروز. برای تماشای «الویس» باز لورمن در این سفر، از این یکی هم انتظار بیش‌تری می‌کشیدم؛ به‌دو دلیل: اول این که منتظر بودم ببینم نتیجه تلفیقِ سبک کارگردانی پرآب‌وتابِ باز لورمن، و سبکِ زندگی به‌گونه‌ای افراطی پرزرق‌وبرقِ الویس پریسلی، غلطیده در انواع جواهر و لباس و عینک با آن اجراهای پرشور روی صحنه، به‌کجا می‌کشد؛ و از سوی دیگر مشتاق بودم ببینم فیلمساز با بخش جذابی از زندگی این ستاره بزرگِ قرن بیستم، که برای روایت انتخاب کرده؛ یعنی رابطه مشهور الویس با مدیر برنامه‌هایی که زندگی او را در مشت خودش داشت، یعنی کلنل تام پارکر، چه می‌کند. چه رویکردی برای تحلیل این پدیده دارد. اما این جا هم ناامید شدم. نتیجه کار شده یک روایت قابل‌پیش‌بینیِ چپ‌زده، که در آن الویس قرار است یک قربانی کامل باشد و کلنل هم نماینده سرمایه‌داری استعمارگر. و کارکرد صدور ایدئولوژی در خلق اثر هنری، همین است؛ نه فقط پیش‌بینی‌پذیری، که ساده‌سازی، (که در موردِ این فیلم، گاهی به‌کاریکاتورسازی هم می‌کشد!) و وقتی که با این رویکرد، سراغ موضوع تاریخی می‌رویم، برای رسیدن به‌‌چنین نقطه‌ای باید پیچیدگی‌ها را هم تغییر داد و در مسیر رسیدن به‌هدف، ساده کرد.

(می‌دانم! به‌عنوان یک هوادارِ تاریخ سینمای آمریکا، انگار دارم درباره یک محصول بنیاد فارابی در دهه بسته شصت می‌نویسم، تا فیلمی مثلاً تحسین شده و مورد توجه از باز لورمن، با موضوع زندگی الویس پریسلی، در سال ۲۰۲۲، اما بخش اعظم هالیوود امسال، تا این جای کار لااقل، همین است که هست!)
می‌دانید که الویس زندگی پرفرازونشیبی داشت. در شرایطی اوج گرفت و موسیقی راک‌اندرول را به‌اوج برد که درباره‌اش می‌گفتند صدای سیاه، این بار از دهان یک سفید شنیده می‌شود. در یکی دو تجربه نخست‌اش در هالیوود هم شکل و شمایلی جیمز دین‌وار داشت. بعد با فیلم‌های نورمن تاروگ از «نغمه‌های سربازی» تا «هاوایی آبی»، تبدیل شد به یکی از نمادهای جریان اصلی سینمای آمریکا در آن سال‌ها، که اخلاقیات، روابط و حتی جاذبه‌های فنی و توریستی کشورش را عرضه می‌کرد. روایتی هم از اصرارش برای دیدار با ریچارد نیکسن، رئیس‌جمهور وقت آمریکا وجود دارد. رئیس‌جمهوری که منفور جریان‌های چپ‌گرا بود، اما الویس هرطور شده به‌دیدارش رفت و سندی صوتی و متنی که متأسفانه نه، اما تصویری از این ملاقات وجود دارد. در فیلم لورمان اما، جنبه‌های جذاب روان‌کاوانه برای تحلیل رابطه میان الویس و مدیر برنامه مسن‌اش که هیچ، که حتی همین سویه‌های پرفرازونشیب و متضاد زندگی این پادشاهِ هنرِ پاپ، ساده‌سازی شده تا به‌همان نتیجه ایدئولوژیک بالا برسیم.

نتیجه‌ای که از همان نخستین نماهای فیلم، می‌شود دست سازندگان‌اش را تا ته خواند. توجه به‌جنبه‌های زیبایی‌شناسانه موسیقی هنوز زنده الویس و ترکیب‌اش با ایده‌های سینماتوگرافیک، که اصلاً پیش‌کش! و وقتی افسوس می‌خورید که صحنه دیدار ماتم‎‌زده الویس و همسرش در آن فرودگاه خاکستری را می‌بینید و یادتان می‌آید که فیلم را باز لورمن سبک‌گرا ساخته است؛ آن هم وقتی دست روی چنین سوژه جذابی گذاشته است.

از سفر که برگشتم، رفتم سراغ «تاپ‌گان» اولی که سی‌وچند سال پیش، با کروزِ کم‌وبیش نوجوان ساخته شده بود. پیش از این‌ها ندیده بودم و گفتم حالا تماشا و مقایسه کنم. طبعاً با یک شاهکار سینمایی مواجه نشدم. اما به‌عنوان یک بلک‌باسترِ موفقِ زمان خودش، محصولی بود با ایده‌های تازه و خلاقانه. معجونی از اکشن و جوانی و رمانس و موسیقی (به‌خصوص موسیقی) و البته پروپاگاندای نظامی به‌سبک دهه هشتاد دورانِ ریاست‌جمهوری رانلد ریگان، با تصاویری که تونی اسکات فقید، برای پرده بزرگ، از جنگنده‌ها، با گازهای پرحرارت خارج شده از اگزوزهای غول‌آسای‌شان گرفته بود. حالا انگار، (اسکی رفتن روی ایده‌های دهه‌های گذشته، به‌سبک این سال‌های هالیوود را که کنار بگذاریم) بیش‌تر همان پروپاگاندا مانده، که روی دیگر سکه آثار پیام‌گرایانه ایدئولوژیکِ چپ‌زده؛ در روزگار بحران فردیت، و خلاقیت است… بدبختی این که همین امروز خواندم آقای تارانتینو هم اعلام کرده از فیلمِ کروز خوش‌اش آمده است!

منبع: کافه‌سینما/ امیر قادری

انتهای پیام/

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است

× برای درج دیدگاه باید وارد شوید