عدم توانايي ايجاد يك ترس جمعي مشترک ميان اهالي زالاوا و مخاطب و به تبع آن ترديد مشترک در باورها و خرافات جايي است كه «زالاوا» از آن ضربه ميخورد.
«زالاوا» در نمایه ابتدایی این گزاره را مطرح میکند که ترسی همواره همراه ساکنین زالاواست. دختری در پستوی روستا متهم به جنزدگی میشود و باید خونش از کمر به پایین ریخته شود تا جن بدن او را ترک کند. این ترسی که نوید آن داده شد در همین نقطه متوقف میشود و با شخصیتی در فیلم همراه میشویم که باوری به این مسائل ندارد. عملاً ما از درک ترس ساکنین زالاوا عاجزیم. تک سکانس اقدام برای ریختن خون و مرگ تصادفی آن دختر تنها لحظاتی هستند که ما با روستاییان و ترسی که مدام بازگو میشود، روبهروییم. با ورود استوار، اهالی روستا به حاشیه رانده میشوند و به تبع آن ترسی که همراهشان است نیز به حاشیه کشانده میشود. فیلمساز روی ترس خارج از قاب و از پیشدرونی مخاطب بیش از حد حساب کرده است. اما تمامی این ترسها با محرکها فعال میشوند تا همدستی استعارههای تصویری فیلم و ناخودآگاه مخاطب او را در هراس بیندازند. وقتی فیلمساز ساکنان روستا را از متن به حاشیه میراند، ما را از درک ترس و چرایی این ترس بازمیدارد و مُهری میشود بر جعبه پاندورای هر مخاطب.
حالا ما با شخصیتی همراهیم که مدام این ترس را انکار میکند. بنابراین در این میان سردرگمی جای ترس را میگیرد. چه چیز این جن ترسناک است؟ هیبت او؟ کارهایی که انجام میدهد؟ اگر خرافه است رویدادها و برنگاههایی که این عقیده را تقویت میکنند، چیستند؟ «زالاوا» در تلاش برای شکل دادن به جغرافیا و دالانهای روستای مرموز زالاوا و خشونت جغرافیایی، نقطه اثر این عوامل یعنی اهالی آن روستا را فراموش کرده است. مرگ دامها و لکههای روی صورت تنها چیزهایی هستند که به آن پرداخته میشود. پس میتوان گفت واسطههایی که ما را قادر میسازد تا ترس و عامل ترس را درک کنیم همگی حذف شدهاند. در تصورات زالاواییها با موجودی روبهروییم که بدنها را تسخیر میکند. بنابراین وجه عملی مولد ترس روی بدن استوار است، اما با چیزی به عنوان بدن مواجه نیستیم. نه بدنی تسخیر شده است و نه حتی -مطابق دغدغه فیلمساز مبتنی بر تردید- وهم این تسخیر دیده میشود. بدنی وجود ندارد که اجتماعی از دل آن بیرون بزند که ترس آنها اهمیت پیدا کند. روستاییان فقط دور خود میچرخند و از ترس زاری میکنند. از دور لکههای سفیدرنگ را روی صورت و موی آنها میبینیم که امکانی برای پیوند به ترس و شک را فراهم میکردند. اما باز هم در اینجا بدنی وجود ندارد که تغییر آن به لکه بتواند ریشههای این شک و ترس را قویتر کند. خشونت جغرافیایی و خشونت عقاید به همان صحنههای لانگشات کوهستان و استیصال توده بیبدن اهالی محدود میشود.
در ادامه شخصیت آمردانِ جنگیر وارد میشود. او با انجام مراسمی خاص وارد خانه میشود و ادعا میکند که جن را در شیشه گرفتار کرده است. قاعدتاً چیزی در شیشه نمیبینیم. این امر امکان بزرگی را برای تحریک روانی در اختیار فیلمساز قرار میدهد. نشان ندادن فیزیکی عامل ترس این امکان را ایجاد میکند تا مخاطب از نظر روانی برای واقعه پیش رو تحریک و ترس او فعال شود. در این صورت فقط نیاز است تا ناخودآگاه و ترسهای خفته با کوچکترین دستکاری بیدار شوند. وقتی جن بهزعم روستاییان در شیشه گرفتار میشود، وجه اعتقادی جای هراس را میگیرد یا بهتر است بگوییم قرار است بگیرد. سؤال اصلی مطرح میشود: «اگر یک درصد داخل شیشه جن باشه چی؟» وجهی که هراس را مدام به تأخیر میاندازد و حس انتظار جای آن را میگیرد.
اینکه ژانر وحشت دستاویزی برای پیرنگ و دغدغههای دیگر شود یا حرکت نکردن در بستر ژانری مسأله نیست، بلکه در اینجا با شلختگی در جزییاتی مواجه هستیم که کل را میبلعد و آن را از درون پوک میکند. همانطور که در ابتدا مطرح شد، این قرار با مخاطب گذاشته میشود که ترسی تاریخی در اهالی روستا وجود دارد، اما با حذف تقریبی اهالی به نفع شخصیت اصلی، درک این ترس را از مخاطب سلب میکند. حال با سکانس جنگیری آمردان دغدغه اصلی فیلمساز روشن میشود. این دقیقاً نقطهای است که انتظار داریم با حرکت در بستر ژانر و استفاده از امکانهای آن در مسیر این سؤال حرکت کنیم. اما زمانی که تحریک روانی مناسب صورت نگرفته است؛ با طرح سؤال دکتر روستا از مسعود که «اگر یک درصد داخل شیشه جن باشه چی؟» این تردید تاریخی برانگیخته نمیشود. ما با موضع استوار تا این لحظه همراه بودیم و هراسی را جز در کلام یا بادهای دالانهای روستا ندیدیم که سنگینی این تردید گریبانمان را بگیرد.
میتوان «زالاوا» را از منظر استفاده ژانری از وحشت برای پیوند به یک موضوع ثانوی با فیلم «زانا» محصول سال ۲۰۱۹ سینمای کوزوو مقایسه کرد. آنتونتا کاستراتی در این فیلم با پیوند هراس با ترومای حاصل از جنگ در مسیر قراردادی خود حرکت کرده و ترومای مشترکی میان زن (زنان) کوزوو و مخاطب خلق میکند و آن را مدام گسترش میدهد. «زانا» حتی به غریزه مادری نیز حمله میکند اما چنان ترس ناخودآگاه مخاطب با لحظات فیلم چفت میشود که ما نیز در این حمله شریک میشویم. جایی که «زالاوا» از آن ضربه میخورد، عدم توانایی ایجاد یک ترس جمعی مشترک میان اهالی زالاوا و مخاطب و به تبع آن تردید مشترک در باورها و خرافات است. دیگر حتی ارجاع تاریخی فیلم هم نمیتواند کاتالیزور این پیوندها باشد.
زمانی که این ترسهای درونی فعال نشوند، این اشتراک نیز رخ نخواهد داد و پیوند بیرونی شکل نخواهد گرفت و در نتیجه فاصله با خواست فیلمساز بیشتر و بیشتر میشود. ارسلان امیری تلاش میکند این کمبود را با پررنگتر کردن داستان عاشقانه مسعود و دکتر جبران کند. در اواسط فیلم ترس کاملاً رها شده و شب عاشقانه این دو را نظاره میکنیم. شبی که نه اثری از ترس وجود دارد و نه از تردید. همانطور که زالاواییها به فرع تبدیل شده بودند، در اینجا نیز ترس و تردید در خدمت عشق به حاشیه رانده میشوند. عشقی که در ساختار فیلم جای مهمی را اشغال نکرده است. جن، ترس و تردید مانند کارمند در پشت در خانه دکتر معطل ماندهاند تا در سپیدهدم دوباره کارشان را آغاز کنند. کمی پس از این جداشدن دوباره به متن باز میگردیم، اما در نهایت عدم موضعگیری ارسلان امیری در پس آن شلختگیها خود را فاش میکند. او نیز در همان مرحله «اگر یک درصد داخل شیشه جن باشه چی؟» باقی مانده است. تردید هم مانند ترس از خارج از قاب و از باورهای شخصی نشأت میگیرد، زیرا عملاً فیلم موفق به طرح این شکها نشده است. هیچ شخصیتی در این فیلم لحظهای به باورش شک نمیکند. این تردیدی که تاکنون از آن صحبت کردیم تردید خود فیلمساز و خارج از قاب است که بر مخاطب سوار میشود و مضمون را بر خود فیلم غالب کرده است.
منبع: روزنامه اعتماد/ شاهین محمدیزرغان
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است